اي حبيب من



بابي انت و امي يا آل المصطفي اني مؤمن بولايتکم معتقد لامامتکم مقر بخلافتکم

ديشب به سيل اشک ره خواب مي زدم

نقشي به ياد خط تو بر آب مي زدم

مولاي من!

از گذشتگان هر که خبر دار مي شد که امت آخرالزمان يگانه امام و راهنماي خود را فراموش مي کنند دلش به حالمان سوخت؛ چرا که باورشان نمي آمد که مي توان بدون خورشيد هم زندگي کرد و باورشان نيامد که مگر مي شود بدون گرماي محبوب، سرد و يخزده روزگار را گذراند.

حبيب من!

قصه پر غصه فراق و جدايي تو را هر اهل دلي که بشنيد از درد جانش به خزان نشست .

اهل دل که نه، داستان غيبت تو را بر هر سنگ و گياه و حيواني که خواندند پژمرده گشت...

کبوتران آسمان به حال ما بيچارگان رقت کردند، ماهيان آب ها، مدام عوض ما ظهور تو را طلب کردند

امّا

اين درد را به کجا برم

اي حبيب همه جان هاي پاک

اي حبيب هر سنگ و درخت

من، من که بايد مدام به انتظار تو باشم.

من که بايد چشمانم هميشه اشک آلود نيامدنت باشد .

من که بايد بغض بزرگي همواره راه نفسم را بگيرد .

آسوده و بي خيال

به دور از تو به خود مشغول شدم

آري همه ما به خود مشغول شديم

رفتيم به نماز ايستاديم و نفهميديم که او شرط نماز؛

يعني قبله ما

در کجا مانده است .

نفهميديم که او در کجا تنها مانده است .

نفهميديم که نماز بدون امام عشق معنا ندارد.

نفهميديم نماز بدون تکبير پيشواي محبت نماز نيست و از اين رو همه نمازهايمان رنگ عادت به خود گرفت .

آري رفتيم به طواف حرم و نفهميديم که خورشيد و ماه و ستاره، همه مخلوقات طواف وجود او مي کنند به پرده کعبه چنگ زديم و هيچ نفهميديم که پرده کعبه حرمت لباس او را نيز ندارد. نفهميديم که اين همه حاجيان راه صفا گم کرده اند .

و اينک که اين همه را مي نگري

گريه اي غريب بر دلت سنگيني مي کند .

چه مدت ها که در هنگام اشک او ما بي خبر بوده ايم !

چه ساعت ها که در هنگام حزن او ما بي خيال بوده ايم.

مولاي من!

آنقدر روزها و شب ها آمد که ما به خود نيامديم و نپرسيديم چرا تو در صحراها خيمه نشين شده اي. چرا که دور از مردمان زندگي مي کني ؟

ما به خود نيامديم و تو هر روز اميدواري که ما به سويت برگرديم .

تو هر روز چشم انتظاري که ما براي نيکبختي خودمان ،

براي سعادت خودمان به سوي تو برگرديم .

مولاي من!

اي خسته سال هاي طولاني غيبت ،

اي رنجور نامردمي ما ،

اينک ما ،

در دل تار شب ،

در خلوت بي کسي روز ،

آرام بر مي خيزم ،

دو رکعتي نماز حاجت مي خوانم که مرا ببخشي .

دو رکعتي نماز نياز مي خوانم که بدي ها و غفلت هايم را ناديده بگيري ،

و تو چقدر مهربان

همه گذشته هايم را ، همه بدي هايم را ، مي بخشي ، ناديده مي گيري

مهربان و پر نور.

مرا مي پذيري . آري صداي شکستن دلم را اول از همه تو شنيده اي.

دل نگران من قبل از همه تو بوده اي.

مهربان و پر نور ، مرا مي پذيري ، و نواي گرم و صميمي ات در بند بند وجودم شنيده مي شود که مي فرمايي:

»خدايا خداوندا! از درگاهت مي خواهم که از ثواب هاي من مهدي بردار و در نامه اعمال شيعياني قرار ده که اينک دل شکسته و خجلت زده برگشته اند«.

اللهم احي به القلوب الميته

سعيد بيان الحق