پشت درهاي سبز انتظار










الهي منجي

انسان كي

آيد؟

شراب هستي انسان كي آيد ؟

كه تنها من

نيم آدم

سرايد

قرار و صبر

و

آرامم كي آيد؟

شراب و ساقي

جامم كي

آيد؟

صميمانه حقيقت را بگويم



اميد غربت شامم كي آيد؟

روزها از پي

هم مي گذرند، سالها مي گذرند و قلب ها در آتش هجرانت

مي سوزند. كبوترها ديگر ناي نغمه خواني ندارند، دلها

ديگرهوس غزل گفتن نمي كنند. ديگر دلها قصيده سرايي نمي

كنند. اينك تمام شعرها به يك مصرع ختم مي شوند " يا

اباصالح بيا" ديگر چشمها اشك نمي بارد! حال ديگر ديده

ها خون مي بارند." چشمها در طلب لعل يماني خون شد".

آيا صداي ندبه خوانان كه ازعمق جان، فريادت مي زنند،

آيا تپش قلبها كه هرآن ملتمسانه چشم به آسمانها دوخته

اند و شعله هاي آه جانسوزشان، ياس ها را به گريه

واداشته، به ديار سبز حضورت نمي رسد؟ آه از هجران ."

مردم ، دراين فراق و درآن پرده راه نيست يا هست و پرده

دار نشانم نمي دهد." اي مهدي فاطمه، اي عزيز دل زهرا،

تا كي بايد پشت درهاي سبز رنگ انتظار بنشينيم ، تا كي

بايد چشم هايمان يتيم نديدنت باشند. هيچ چيز سخت تر از

انتظار نيست. اما اگر بداني كه در پس اين پرده هاي

انتظار، بهاري نشسته و منتظر تمام شدن زمستان دلهاست،

تا سبد سبد شكوفه به دلها هديه دهد، آن موقع است كه

انتظار آسان مي شود. آن گاه است كه براي رسيدن يك جمعه

ي سبز ، دستها پلي مي شوند تا آسمان ، تا قاصد دلهاي

عاشق را به آن جا بفرستند و بگويند: پروردگارا؛ باران

رحمتت را بر اين كوير ببار و اكسير عشق را بر وجود

خاكيمان بريز، ما را از باده عشق مهدي(عج) مست گردان

تا پذيراي حضورش باشيم و عاشقانه فرياد بزنيم" يا

اباصالح بيا" .