خانه خيالم پراز ظهور است


و لحظه لحظه هاي انتظار در کنجي نشسته اند.

هيچ چيز اتفاقي نيست ، نه اين آدينه هاي منتظر که از پس هم مي آيند ونه زيارت ضريحي و نه انتظار تو........

حتي ديدن ياران انتظار تو از پس کوچه هاي غم آلود تنهايي يا در بي راه هاي سقوط.....

حکايتي از ترنم بهاري نور وجود توست .

گويند عريضه اي نويس و حاجت خود گير......

اما.... اما.....حاجت من ...... حاجت من ..... اصلا من حاجتي ندارم....فقط.....مي شود که مهمان سفره تو شوم به هرچه تو بياوري ، ولي اگر به من باشد فقط نگاه تو را بر اين قلب تيره خورده خود مي خواهم.

خيال آمدن جمعه موعود وصال که در راه است و صداي هر روز اذان دغدغه هم را پايان مي دهد.

معجزه چيست؟ معجزه شکافتن رودي درتاريکي است؟ يا روشن شدن چشمان کوري در انتهاي جهالت ؟.....

معجزه اينجاست...در پس لحظه ها ، کنار پنجره ها ، در آنسوي باغ ، نشستن چکاوکي خسته و سر دادن آواز دلدادگي....

نشانه ها کم نيست دلتنگي ها پايان خواهد آمد.......

واما پاسخ :

مهـدي فاطمه ام نرگـس چشمي دارم که عـلي سخت به ديـدار رخم دل بستـه