آمدنم دور نيست






باغها را چراغان كنيد؛

بوى انار، مشام پرستوها را ديگر نمى گزد.

زاغكى، زير سرو بن خزيده است؛ پيدايش كنيد؛ به خم رنگ بيندازيدش، طاووس مى شود.

امروز همه از دايره بيرون ترند. (1)

كمرها كه آلوده صد بندگى بودند، شال همت به خود پيچند كه پيچ و تاب راه هنوز بسيار است.

تاجهايى كه مرداب افكندگى، قى مى كردند، اينك تكه پاره هاى سنگ فرش بازارند.

آمدنم، مثل شعر، ناگهانى است؛

مثل سبزه، نقاش زمين است؛

مثل گريه، با خود هزار عاطفه مى آورد؛

به شيرينى يارى است كه رقيب موميايى او، شمع را به عزا نشانده است.

آمدنم، مثل تحويل سال است؛ پر از خنده و ديدار.

آمدنم، آمدنى است.

فانوس ها را يك يك به كوچه آوريد؛ درآبگينه هايشان آتش بريزيد، تا در صبح استقبال، كسى دلمرده نباشد.

غنچه ها را ديگر، چشمه هاى خون نخوانيد. ابرها، پيغام طراوت مى گزارند، گريه آسمان نيستند. من در راهم. اندك آب خود را به خاك راه آلوده نكنيد. من با خود يك اقيانوس ابر آورده ام؛ همه از بهر شماست.

شنيده ام بچه مرشدهاى خاخام، عكس مرا مى دزدند، حمايل مى كنند، و كنار نيل مى روند، تا چند گرم مهربانى از خدا پس انداز كنند.

شنيده ام از پشت ابرهاى سياه و سرد، بر سر شما آهنهاى گرم مى ريزند.

شنيده ام با شما آن مى كنند كه عجوزه هاى روستاى پايين رودخانه، با گنجشكان بى آزار.

شنيده ام فرعون زاده هاى اهرام خو، به شما مى خندند و غيبت مرا تسخر- نيشخند- مى زنند.

به آن گورهاى ايستاده بگوييد: موسى، برادر من، جمله شما را به هيچ فروخت، و اگرهيچ، سايه اى مى داشت، شما را از آن نيز بهره نبود.

بگوييد: هيچستان شما، از روى نيل تا پايين آن است؛ آنجا كه فرعون براى شما ميراث گذاشت.

به آنها بگوييد: آسمان حجاز به نياى من گفته است: شما همان نامردمانى هستيد كه از گاو موسى شير به لب و دهان خود پاشيديد، اما دختران خود را هلهله كنان به نكاح گوساله ى سامرى در آورديد. كابين آن را هم ستانديد: چهل سال سعى بى صفا.

من از مقدار شما بيشم.

حديث خار و گل، يا شمع و پروانه، يا تشنه و آب، يا باغ و بهار، رها كنيد كه اينها همه كهنه ردايى است نخ نما. ندبه بخوانيد؛ ندبه هميشه تازه است. ندبه هر روز شما را جمعه مى كند.

كاش هميشه كودك مى مانديد، و با من به همان زبان گريه سخن مى گفتيد. چقدر دوست دارم اين تنها زبان زنده را.

گريه تنها زبانى است كه دروغ را نمى شناسد، و درس فريب در واژگان مدرسه او نيست.

حسرت نخوريد به روزگار كسانى كه در بازارمى ايستند، و در خانه نشستن را از ياد برده اند. روز بيدارند، و شب نيز بيدار.

حسرت، وقف تازه جوانى است كه در پاى حبيب « سر و دستار نداند كه كدام اندازد» (2) و با آواز قناريها، تا آخرين ايستگاه پرستوها پرواز را خريده است.

مرا بخواهيد؛ اگر بهاى آن شكستن است؛ ماه بى شكستن تمام نمى شود.

از من برخيزيد؛ اگرآخر آن نشستن است. شمع ازشعله برخاسته، نشست.

ترازوى نياز شما از نماز هم پر مى شود؛ كفه آن را به زر نيالاييد.

آفت عشق را بشناسيد: بى تابى است.

آمدنم، دور نيست.

معشوقه به سامان شد

تا باد چنين بادا

كفرش همه ايمان شد

تا باد چنين بادا

ملكى كه پريشان شد

از شومى شيطان شد

باز آن سليمان شد

تا باد چنين بادا

يارى كه دلم خستى

در بر رخ ما بستى

غمخواره ياران شد

تا باد چنين بادا

شب رفت صبوح آمد

غم رفت فتوح آمد

خورشيد درخشان شد

تا باد چنين بادا

عيد آمد و عيد آمد

يارى كه رميد آمد

عيدانه فراوان شد

تا باد چنين بادا

ملكى كه

پريشان شد

از شومى شيطان

شد

باز آن سليمان

شد

تا باد چنين

بادا

يارى كه دلم

خستى

در بر رخ ما

بستى

غمخواره ياران

شد

تا باد چنين

بادا

شب رفت صبوح

آمد

غم رفت فتوح

آمد

خورشيد درخشان

شد

تا باد چنين

بادا

عيد آمد و عيد

آمد

يارى كه رميد

آمد

عيدانه فراوان

شد

تا باد چنين

بادا (3)



پى نوشت ها:

1- دور تو از

دايره بيرون تر است از دو جهان قدر تو افزون تر است نظامى،( مخزن الاسرار)



2- اى خوشا

دولت آن مست كه در پاى حريف سرو دستار نداند كه كدام اندازد (حافظ)

3- ديوان شمس،

تصحيح فروزانفر، ج 1، صص 56، 55.