رؤياي بزرگ وصل






تو طليعه نوري ، برگي از قرآن ، فرشته اي والاتر از فرشتگان مقرب

الهي كه جايگاهش را زمين خدا نهاده اند. يوسفي ديگر، كه اگر يوسف را تنها زليخايي

عاشق بود تو را دنيايي مشتاقند.



تو چشمه اي از محبتي كه سيرابي از تو نشايد. قطعه اي از بهشت كه

اگر هست همه بازتابي از نور تواند و روشني نباشد مگر آن كه تو از پشت كوههاي بلند

انتظار بيرون آيي. آقاي من، عزيز من در انتظار تو ماندن، همه را به تنگ آورده و

لحظه ديدارت رؤيايي بزرگ شده است. يارانت به تيغ جاهليت كافران گرفتار گشته اند و

در خموشي غروب دلتنگ و طولاني ات سخت غمينند. هرشب جمعه به همراهت رو به درگاه

معبودشان دست به دعا برمي دارند كه اي يكتاي بي همتا، تو عنايتي بنما و آن دلداده

را به دلدار رسان كه اگر بر شكستن است سنگ صبور دل نيز شكست.



اكنون كه قلم برداشته ايم و براي تو مي نويسيم. بايد بگويم كه

دلهايمان براي جواب پراز محبت تو سخت مي تپد كه...



" اگر سيلي زند ليلي درميان آن همه مردم مرا، دل من خوش داردش."