لواي سبز او


نماز نيمه شب هاي نيايش را

به عشق تمناي تو به قامت مي ايستيم

هر صبح کتاب خواب را

به عشق روي تو مي بنديم

و پنجره چشمانمان را

رو به باغ ياد تو مي گشاييم

و فصل روز رمان زندگي را

با اللهم ارني الطلعة الرشيدة آغاز مي کنيم

و به شوق رويشي دوباره

زير لواي سبز تو

بذر اميد بر زمين زندگيمان مي افشانيم

چرا که آمدنت را باور داريم

و به تقدس همين باور است که

هر جمعه دروازه هاي نگاه هامان را

به چراغ هاي انتظار آذين مي کنيم

گره دل ها را بر غرفه هاي جملات ندبه مي بنديم

و از فضاي نمناک چشم ها پلي مي زنيم

تا سايه بان مژه ها

و بر قلب کتاب دعا شبنم اشک مي کاريم

به يمن رسيدن سبز ترين جمعه ي تاريخ

که تو از راه مي رسي

و به تاسي از فتح مکه، در فتح الفتوحي ديگر

دروازه هاي عشق را فتح مي کني