نجوا با امام ...






اگر روزي او را ببينم ....

به او مي گويم چه زيبا مولا علي عليه السلام

فرمود: " الانتظار الشدالموت" انتظار شديدتر از مرگ است.

اي عدل منتظر و اي حاضر ناظر، چشم ها به تو دوخته شده و

منتظران حقيقت، همچو شمعي تا صبح ظهور درغم هجرانت مي سوزند.

چه سخت و گران است بر من اينكه ببينم همه خلق را و ترابينم:"

عزيز علي ان اري الخلق و لاتري".

هر آدينه كه مي رسد، دل بهانه تورا مي گيرد و ما لب ها

را با " ندبه" و " كميل " متبرك كرده و رو به درياي انتظار به

انتظار طلوع آفتاب مي نشينيم.

اي ساقي فرج، چشمها آنقدر در فراق تو اشك ريخته و انتظار

كشيده، دستها آنقدر طلب نور كرده و خالي مانده، دوشها آنقدر

تازيانه سنگين اهانت را بر پيكره باورهاي ديني تحمل كرده كه

دگر توان از كف داده . مولاي من كجا هستي كه دوستانت را عزت

بخشي و دشمنانت را ذليل و خوار كني:" اين معزالاولياء و مذل

الاعداء".

اي سايبان دلهاي سوخته و اي انتظار اشكهاي به هم دوخته،

عاشقانت هرجمعه ديدگان خود را با اشك مي آرايند و دلشان را نذر

تو مي كنند. هر صبح با مولايشان تجديد ميثاق مي كنند. كاروان

دل را به غروب مي برند، زبان را به ذكر فرج مشغول مي دارند و

بر سجاده انتظار نشسته و انتظار بر دوش مي كشند، تا شايد

دعايشان مستجاب شد و، معشوق گوشه چشمي به آنها بنمايد.

اي تجديد كننده احكام تعطيل شده، و اي طلب كننده خون

شهيد كربلا ! كجا هستي؟

بيا و ديدگان را با ظهورت مزين كن و درياي محبت را بردل

مشتاقان جاري كن.

اي چشمه عدالت، طولاني بودن انتظارت ما را به خطا

كشانده است، ديگر عصر جمعه دلها نمي گيرد، چشمها نگاهشان را به

رايگان مي فروشند. بازار معامله پا يا پاي قلبهاي سكه اي در

برابر قلبهاي سپيده بسيار داغ است .

چقدر مردم بر گردنشان قلبهاي سكه اي آويزان كرده اند؟ اي

كاش مي دانستم در كدامين سرزمين قرار داري:" ليت شعري، اين

استقرت بك النوي، بل اي ارض تقلك او ثري".

اي بلنداي نيكي، دوست دارم هر آدينه كه مي رسد، ندبه هاي

زائرانت را دانه دانه در جام جمع كنم و از آن قلب بلوري بسازم

و هنگام ظهورت با قلبي بلوري به استقبالت بيايم. مولاي من! كي

مي شود كه توما را ببيني و ما تو را ببينيم و كي مي شود كه اين

گفته مصداق پيدا كند كه: متي ترانا و نراك".

هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوباره حسرت و آه،

انتظار، غروب، غريبي.

دوباره زخم كهنه جدائيم سر باز مي كند. امانم را بريده

است.

مرض مزمن كفر و گناه، رهايم نمي كند. سخت دربند ثناگوي

اهريمن شده است. تمام روحم را تب فرا گرفته و در آتش مي سوزد و

توان قيام را ندارد.

خصمان دروني و بيروني، روحم را در زنجير غفلت به بند

كشيده اند. براي درمان دردم راه را به خطا رفته ام مرا درياب

يا صاحب الزمان.

اي تمام آرزوي من! اي غائب غيبت نشين! توان سخن گفتن را

از دست داده ام. ازاين غروب بي طلوع به ستوده آمده ام.

اي مهربان! به معصيت و نا سپاسيم اعتراف مي كنم.

دستان نااميدم را كه در بند شيطان است، اميد بخش و افق

فكرم را به سمت عرفان و معرفت جهت ده. نادم و پشيمانم و با

كوله باري ا زدلتنگي زمانه كه پشتم را خم كرده سر تعظيم

فرود مي آورم و اداي احترام مي كنم.

اي با شكوه! اي هستي شيعه! فرياد بي كسي هايم را بشنو.

قلب شكسته ام را درمان كن، اگر چه بارها عهد شكني كرده ام. اگر

چه دركلاس درست هميشه غائب بوده ام، اگرچه پشت به اقيانوس

محبتت كرده ام، حال همچو برگ خزاني كه اسير زمستان سرد و تاريك

شده، با دستان خالي و پشتي خميده درمحضرت زانوي ادب خم كرده و

به انتظار پاسخ در سكوتي مبهم به سرمي برم تا جوابم را بدهي و

باران رحمتت را بر قلب محزونم بباري.