ندبه هاي دلتنگي - 1
















سلام بر آل ياسين! سلام بر تو كه نديده تو

را عاشق شديم.



مهديا! ما شهادت مي دهيم كه عصيان ما غيبت

تو را طولاني ساخت و معترفيم به اينكه جهالت ما بر قلب

پرعطوفت تو زخمها زده است. ما شهادت مي دهيم كه كتاب تو را

نخوانده بستيم و بعضا تو را نشناخته معرفي كرديم. ما شهادت

مي دهيم كه پيرواني ناسپاس بوديم و دشمنانت را بر تو جري

ساختيم.



اما، اما اي رفيع تر از مسند عشق! بر ما

ببخش قصورمان را كه قاصريم و دعا كن بر هدايتمان كه

گمراهيم و مران ما را كه رميدگان درگه نامحرمانيم.





نگارا! تو را دوست مي داريم و قسم به

چشمانت كه اين بار دروغ نمي گوييم. هجر تو بر ما چه گران

آمد .



اي معشوق ما كه در عشقبازي ممتازي و در

محبت استادي. اي آيينه كمال خلقت و اي زيباترين مصداق حضور

خدا، اعجاز كن. اي معروف خدا! از احرام انتظار خارج شو و

اعتكاف هجران را بشكن. روزه غربت را افطار كن و نقوس

مردگان را زندگي بخش.



دلبرا! چمن چمن نرگسان بر آستانت خيمه

زدند و در اشتياق جمعه موعود گريبان مي درند. نسيم نسيم در

پي تو مي وزند تا يك پيچك موي تو را بنوازند. عندليب

عندليب نغمه كنان بال مي سايند كه واژه اي از اشعار تو را

بربايند.



يارا! دستانمان را مي گشاييم تا به شبنم

پيشاني تو وضو سازيم و سر مي ساييم بر عبادت تا به غبارش

سجده كنيم.



اي سبزتر از برگ بهشت خوشبوتر از عطر

سرشت! رقيبانت را در خاكستر توبه دفن كرديم تا فقط با تو

دلدادگي كنيم.



بدخواهانت را به سنگ نفرين مغضوب كرديم و

بدصفتان نامرد را به دشنام بي غيرتي تازيانه زديم.



نفسا! فرصتي ده تا به يمن عهد دوباره،

چرخش غيبت تو به حركت درآيد و ريسمان هجران تو بريده شود

ما بيداريم، بيدار از بد ايماني و بد عهدي. ما تو را چون

نگين سليمان به ميان خواهيم گرفت و افتخار سربازي تو را به

گذشتگان و آيندگان فخر خواهيم فروخت.



موعودا بيا! و دستان ما را بگير و تا عرش

خدا بالا بر. صوت خويش را آشكار كن تا به مناجات تو بيدلان

بسوزند و انتظار به سرآيد .



بي تو لبها به خنده مباد و نرگس چشمان بي

تو گريان باد. اي واصل زمين و آسمان! اي وارث آدم تا خاتم!

اي آخرين برهان روشن! بي تو دلتنگي ما را پايان نيست. بي

تو گذر زمان را توان ديدن نيست. بي تو عشق را نگاه باور

نيست. شمع در فراغت اشكريز است و گل برگ ريز و ما در عجبيم

كه با وجود اين حزن و اندوه ، زندگي همچنان در چرخش است.





بگذار برايت بگرييم. بگذار بر دلتنگي مان

ندبه كنيم. بگذار با پرندگان ناله زنيم و بگذار چون آسمان

ابري شويم. مي خواهيم بار ديگر با تو عهد بنديم اما

نشكنيم. مي خواهيم با تو بمانيم اما نه تا ساحل كه تا

دريا.



آفتابا! از چه در پرده غيبت ، رخ برگرفتي

! اين حجاب را كدام دست زمان كنار خواهد زد. اين سر، سر به

مهر، به چه سان شكسته خواهد شد؟ به كدام تضمين پس از

يافتنت تو را از دست نخواهيم داد؟ كدام دلي را ياراي فصل

بعد از وصل خواهد بود؟



مقصدمان چه بعيد و دور است از تو، چه سخت

است باور گم شدن تو، نه... تو پيدايي و اين ماييم كه

گمشدگانيم