چگونگي دستور بناي مسجد جمكران
مهم ترين پايگاه شيعيان شيفته و عاشقان دل سوخته ي حضرت بقيّة الله، اروحنا فداه، مسجد مقدس جمكران، در شش كيلومتري شهر مذهبي قم است. مطابق آمار، همه ساله، بيش از دوازده ميليون عاشق دل باخته، از سرتاسر ميهن اسلامي و جهان، در اين پايگاه معنوي، گرد مي آيند، نماز تحيّت مسجد و نماز حضرت صاحب الزّمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ ، را در اين مكان مقدس به جاي مي آورند، با امام غايب از ابصار و حاضر در امصار و ناظر بر كردار، رازِ دل مي گويند، استغاثه مي كنند، نداي «يابن الحسن!» سر مي دهند، از مشكلات مادّي و معنوي خود سخن مي گويند، با دلي خون بار، از طولاني شدن دوران غيبت، شكوه ها مي كنند.
آنان كه از شناخت عميق تري برخوردارند، به هنگام تشرف به اين پايگاه ملكوتي، همه ي حوائج شخصي خود را فراموش مي كنند و همه ي مشكلات دست و پاگير زندگي را به فراموشي مي سپارند و تنها «ظهور سراسر سرور منجي بشر، امام ثاني عشر، حضرت ولي عصر، روحي و أرواح العالمين فداه، را مسئلت مي كنند؛ زيرا، اگر اين حاجت برآورده شود، ديگر مشكلي نخواهد ماند، و اگر اين حاجت روا نشود، حلّ ديگر مشكلات، مشكل اساسي را حل نخواهد كرد.
***
مسجد مقدّس جمكران، روز هفدهم رمضان 373 هجري به فرمان حضرت بقية الله، أرواحنا فداه، در كنار روستاي جمكران تأسيس شد. تاريخچه ي آن ـ به طوري كه در اين نوشتار به تفصيل آمده ـ به دست شيخ صدوق (متوفاي 381 هجري) در كتاب مونس الحزين بيان گرديده و كيفيت نماز تحيّت و نماز استغاثه به حضرت بقية الله، أرواحنا فداه، در ضمن آن آمده است.
آن چه مسلّم است، اين است كه اين مسجد بيش از يك هزار سال پيش به فرمان حضرت بقية الله، أرواحنا فداه، در بيداري، ـ نه در خواب ـ تأسيس گرديد و در طول قرون و اعصار، پناهگاه شيعيان و پايگاه منتظران و تجلي گاه حضرت صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ بوده است.
علامه ي بزرگوار، ميرزا حسين نوري، (متوفّاي 1320 هجري) در كتاب ارزشمند نجم ثاقب ـ كه به فرمان ميرزاي بزرگ، آن را تأليف كرد و ميرزاي شيرازي، در تقريط خود، از آن ستايش فراوان كرد و نوشت: براي تصحيح عقيده ي خود، به اين كتاب مراجعه كنند تا از لمعانِ انوار هدايت اش، به سر منزل يقين و ايمان برسند. ـ تاريخچه ي تأسيس مسجد مقدس جمكران به شرح زير آورده است.
شيخ فاضل، حسن بن محمّد بن حسن قمي، معاصر شيخ صدوق، در كتاب تاريخ قم از كتابِ مونس الحزين في معرفة الحقّ و اليقين ـ از تأليفات شيخ صدوق ـ بناي مسجد جمكران را به اين عبارت نقل كرده است:
شيخ عفيف صالح حسن بن مُثله ي جمكراني مي گويد:
شب سه شنبه، هفدهم ماه مبارك رمضان 393 هجري، در سرايِ خود خفته بودم كه جماعتي به درِ سراي من آمدند. نصفي از شب گذشته بود. مرا بيدار كردند و گفتند: «برخيز و امر امام محمّد مهدي صاحب الزّمان، صلوات الله عليه، را اجابت كن كه ترا مي خواند.»
حسن بن مثله مي گويد: «من، برخاستم و آماده شدم». چون به درِ سراي رسيدم، جماعتي از بزرگان را ديدم. سلام كردم. جواب دادند و خوشامد گفتند و مرا به آن جايگاه كه اكنون مسجد (جمكران) است، آوردند.»
چون نيك نگاه كردم، ديدم تختي نهاده و فرشي نيكو بر آن تخت گسترده و بالش هاي نيكو نهاده و جواني سي ساله، بر روي تخت، بر چهار بالش، تكيه كرده، پيرمردي در مقابل او نشسته، كتابي در دست گرفته، بر آن جوان مي خواند.
بيش از شصت مرد كه برخي جامه ي سفيد و برخي جامه ي سبز بر تن داشتند، بر گرد او روي زمين نماز مي خواندند.
آن پيرمرد كه حضرت خضر ـ عليه السّلام ـ بود، مرا نشاند و حضرت امام ـ عليه السّلام ـ مرا به نام خود خواند و فرمود: «برو به حسن بن مسلم بگو: «تو، چند سال است كه اين زمين را عمارت مي كني و ما خراب مي كنيم. پنج سال زراعت كردي و امسال ديگر باره شروع كردي، عمارت مي كني. رخصت نيست كه تو ديگر در اين زمين زراعت كني، بايد هر چه از اين زمين منفعت برده اي، برگرداني تا رد اين موضع مسجد بنا كنند.»
به حسن بن مسلم بگو: «اين جا، زمين شريفي است و حق تعالي اين زمين را از زمين هاي ديرگ برگزيده و شريف كرده است، تو آن را گرفته به زمين خود ملحق كرده اي! خداوند، دو پسر جوان از تو گرفت و هنوز هم متنبّه نشده اي! اگر از اين كار بر حذر نشوي، نقمت خداوند، از ناحيه اي كه گمان نمي بري بر تو فرو مي ريزد.»
حسن بن مثله عرض كرد: «سيّد و مولاي من! مرا در اين باره، نشاني لازم است؛ زيرا، مردم، سخن مرا بدون نشانه و دليل نمي پذيرند.»
امام ـ عليه السّلام ـ فرمود: «تو برو رسالت خود را انجام بده. ما، در اينجا، علامتي مي گذاريم كه گواه گفتار تو باشد. برو به نزد سيّد ابوالحسن، و بگو تا برخيزد و بيايد و آن مرد را بياورد و منفعت چند ساله را از او بگيرد و به ديگران دهد تا بناي مسجد بنهند، و باقي وجوه را از رهق به ناحيه ي اردهال كه ملك ما است، بياورد، و مسجد را تمام كند، و نصفِ رهق را بر اين مسجد وقف كرديم كه هر ساله وجوه آن را بياورند و صرف عمارت مسجد كنند.
مردم را بگو تا به اين موضع رغبت كنند و عزيز بدارند و چهار ركعت نماز در اين جا بگذارند: دو ركعت تحيّت مسجد، در هر ركعتي، يك بار «سوره ي حمد» و هفت بار سوره ي «قل هو الله احد» (بخوانند) و تسبيح ركوع و سجود را، هفت بار بگويند.
و دو ركعت نماز صاحب الزمان بگذارند، بر اين نسق كه در (هنگام خواندن سوره ي) حمد چون به «إيّاك نعبد و إيّاك نستعين» برسند، آن را صد بار بگويند، و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. ركعت دوم را نيز به همين طريق انجام دهند. تسبيح ركوع و سجود را نيز هفت بار بگويند. هنگامي كه نماز تمام شد، تهليل (يعني، لا إله إلاّ الله) بگويند و تسبيح فاطمه ي زهرا ـ عليها السّلام ـ را بگويند. آن گاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر پيغمبر و آل اش، صلوات الله عليهم، بفرستند.»
و اين نقل، از لفظ مبارك امام ـ عليه السّلام ـ است كه فرمود:
فَمَنْ صَلاّهُما، فَكَاَنَما صَلّي فِي الْبَيْتِ الْعَتيقِ؛ هر كس، اين دو ركعت (يا اين دو نماز) را بخواند، گويي در خانه ي كعبه آن را خوانده است.
حسن بن مثله مي گويد: «در دل خود گفتم كه تو اين جا را يك زمين عادي خيال مي كني، اينجا مسجد حضرت صاحب الزمان ـ عليه السّلام ـ است.»
پس آن حضرت به من اشاره كردند كه برو!
چون مقداري راه پيمودم، بار ديگر مرا صدا كردند و فرمودند: «در گلّه ي جعفر كاشاني ـ چوپان ـ بُزي است، بايد آن بز را بخري. اگر مردم پول اش را دادند، با پول آنان خريداري كن، و گرنه پول اش را خودت پرداخت كن. فردا شب آن بز را بياور و در اين موضع ذبح كن. آن گاه روز چهارشنبه هجدهم ماه مبارك رمضان، گوشت آن بز را بر بيماران و كساني كه مرض صعب العلاج دارند، انفاق كن كه حق تعالي همه را شفا دهد.
آن بز، ابلق است. موهاي بسيار دارد. هفت نشان سفيد و سياه، هر يك به اندازه ي يك درهم، در دو طرف آن است كه سه نشان در يك طرف و چهار نشان در طرف ديگر آن است.»
آنگاه به راه افتادم. يك بار ديگر مرا فرا خواند و فرمود: «هفت روز يا هفتاد روز در اين محل اقامت كن.»
حسن بن مثله مي گويد: «من، به خانه رفتم و همه ي شب را در انديشه بودم تا صبح طلوع كرد. نماز صبح خواندم و به نزد علي منذر رفتم و آن داستان را با او در ميان نهادم.
همراه علي منذر، به جايگاه ديشب رفتيم. پس او گفت: «به خدا سوگند كه نشان و علامتي كه امام ـ عليه السّلام ـ فرموده بود، اين جا نهاده است و آن، اين كه حدود مسجد، با ميخ ها و زنجيز ها مشخّص شده است.»
آنگاه به نزد سيّد ابوالحسن الرّضا رفتيم. چون به سراي وي رسيديم، غلامان و خادمان ايشان گفتند:
«شما از جمكران هستيد؟» گفتيم: «آري». پس گفتند: «از اوّل بامداد، سيّد ابوالحسن در انتظار شما است.»
پس وارد شدم و سلام گفتم. جواب نيكو داد و بسيار احترام كرد و مرا در جاي نيكو نشانيد. پيش از آن كه من سخن بگويم، او سخن آغاز كرد و گفت: «اي حسن بن مثله! من خوابيده بودم. شخصي در عالم رؤيا به من گفت:
«شخصي به نام حسن بن مثله، بامدادان، از جمكران پيش تو خواهد آمد. آن چه بگويد، اعتماد كن و گفتارش را تصديق كن كه سخن او، سخن ما است. هرگز، سخن او را ردّ نكن.» از خواب بيدار شدم و تا اين ساعت در انتظار تو بودم.
حسن بن مثله، داستان را مشروحاً براي او نقل كرد. سيّد ابوالحسن، دستور داد بر اسب ها زين نهادند. سوار شدند. به سوي دِه (جمكران) رهسپار گرديدند.
چون به نزديك دِه رسيدند، جعفر شبان را ديدند كه گله اش را در كنار راه به چرا آورده بود. حسن بن مثله، به ميان گلّه رفت.آن بز كه از پشت سرِ گلّه مي آمد، به سويش دويد. حسن بن مثله، آن بز را گرفت و خواست پولش را پرداخت كند كه جعفر گفت: «به خدا سوگند! تا به امروز، من اين بز را نديده بودم و هرگز در گلّه ي من نبود، جز امروز كه در ميان گلّه آن را ديدم و هر چند خواستم كه آن را بگيرم، ميسر نشد.»
پس آن بز را به جايگاه آوردند و در آن جا سر بريدند.
سيّد ابوالحسن الرّضا به آن محلّ معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار كرد و منافع زمين را از او گرفت.
آنگاه وجوه رهق را نيز از اهالي آن جا گرفتند و به ساختمان مسجد پرداخت و سقف مسجد را با چوب پوشانيدند.
سيّد ابوالحسن الرّضا، زنجيرها و ميخ ها را به قم آورد و در خانه ي خود نگهداري كرد. هر بيمار صعب العلاجي كه خود را به اين زنجيرها مي ماليد، در حال، شفا مي يافت.
ابوالحسن محمّد بن حيدر گفت: «به طور مستفيض شنيدم، پس از آن كه سيّد ابوالحسن الرّضا وفات كرد و در محلّه ي موسويان (خيابان آذر فعلي) مدفون شد، يكي از فرزندانش بيمار گرديد. داخل اطاق شده سرِ صندوق را برداشت زنجيرها و ميخ ها را نيافت.»