تشرف زهري در غيبت صغري



زهرى مى گويد: من تلاش فراوانى براى زيارت حضرت صاحب الامر (ع ) داشتم , اما به اين خواسته نرسيدم .
تا آن كه
بـه حـضور محمد بن عثمان عمروى - نايب دوم حضرت در غيبت صغرى - رفتم و مدتى ايشان را
خدمت نمودم .
روزى التماس كردم كه مرا به محضرآن حضرت برساند.

قبول نكرد, ولى چون زياد تضرع كردم , فرمود: فردا, اول روز بيا.

روز بـعـد, اول وقـت بـه نزد او رفتم .
ديدم شخصى آمد كه جوانى خوشرو و خوشبو درلباس تجار
همراه او بود و جنسى با خود داشت .

در اين جا عمروى به آن جوان اشاره كرد, كه اين است آن كه مى خواهى .

مـن بـه حـضـور آن حـضـرت رفـتم و آنچه خواستم سؤال كردم و جواب شنيدم .
بعدحضرت , به
درخـانه اى كه خيلى مورد توجه نبود, رسيدند و خواستند داخل آن خانه شوند كه عمروى گفت :
اگر سؤالى دارى بپرس , كه ديگر او را نخواهى ديد.

رفـتـم كه سؤالى بپرسم , اما حضرت گوش ندادند و داخل خانه شدند و فرمودند:((ملعون است ,
مـلـعـون است , كسى كه نماز مغرب را تا وقتى كه ستاره در آسمان زيادشود, تاخير اندازد.
ملعون
است , ملعون است , كسى كه نماز صبح را تا وقتى كه ستاره ها غايب شوند, تاخير اندازد))