اثبات الوصية و مسعودي صاحب مروج الذهب
نويسنده، در هنگام نوشتن مقاله ي نعماني و کتاب غيبت، به بحث مشايخ نعماني که رسيد، با نام «علي بن حسين مسعودي » برخورد کرد. شناخت دقيق وي، نيازمند بررسي اتحاد وي با صاحب مروج الذهب بود، لذا ضميمه اي براي بحث در اين موضوع در نظر گرفت، ولي گستردگي بحث، طرح کردن مستقل آن را ضروري ساخت، بدين سان، مقاله ي حاضر شکل گرفت.
گفتني است که اين مقاله، علاوه برارتباطي که با نعماني صاحب کتاب غيبت دارد، به بحث از مؤلف اثبات الوصية - که يکي از کهن ترين منابع مبحث امامت است و فصل پاياني آن به حيات امام عصر عليه السلام اختصاص دارد - نيز مي پردازد، لذا از دو زاويه، مي توان آن را در شمار مباحث منبع شناسي مهدويت جاي داد.
آغاز سخن
علي بن حسين مسعودي، مورخ نامداري است که کم تر پژوهنده اي را در حوزه تحقيقات اسلامي مي توان يافت که نام وي و دو کتاب ارج مند مروج الذهب و التنبيه والاشراف را نشنيده باشد. فهرست آثار وي در رشته هاي گوناگون تاريخ، کلام، فرقه شناسي، اصول فقه، نشان از گستره آگاهي هاي وي مي دهد. با اين وجود، او، در عصر خود و مدت ها پس از آن، چندان شناخته شده نبود. لذا ترجمه ي احوال شايسته اي از وي در آثار مورخان و تراجم نگاران نيافتيم. نخستين بار، نام مسعودي، در فهرست ابن نديم آمده، در اين کتاب، به جز ويژگي هاي فردي وي، تنها دو جمله ذکر شده است: «هذا الرجل من اهل المغرب... مصنف لکتب التواريخ و اخبار الملوک » . (1) . سپس نام چند کتاب وي - که احيانا با تحريف هم همراه است - ديده مي شود. ابن نديم، هيچ سخني درباره ي گرايش مذهبي مسعودي ذکر نکرده است.
نجاشي، دومين کسي است که نام مسعودي را در رجال خود (فهرست اسماء مصنفي الشيعة) آورده است. نجاشي، پس از ذکر نام سيزده کتاب از وي، مي افزايد: «هذا رجل زعم ابوالمفضل الشيباني، رحمه الله، انه لقيه واستجازه » و در ادامه مي افزايد که اين مرد، تا سال سيصد و سي و سه زنده بوده است. (2)
اين ترجمه ي حال، با توجه به نام بردن از رساله ي اثبات الوصية لعلي ابن ابي طالب عليه السلام که ظاهرا همين کتاب اثبات الوصيه موجود است، امامي بودن مسعودي را مي رساند.
شيخ طوسي (385- 460)، در فهرست و رجال اش، نام علي بن حسين مسعودي را نياورده است.
خطيب بغدادي (- 463) نيز در تاريخ بغداد، از وي نام نبرده است، با اين که وي بغدادي بوده است. (3) نام مسعودي به ذيل هاي تاريخ بغداد، همچون ذيل ابن نجار هم راه نيافته است.
ابن ادريس حلي (543- 598) پس از ذکر کتاب مروج الذهب و ستايش آن، درباره ي مؤلف آن مي گويد: «هذا الرجل من مصنفي اصحابنا، معتقد للحق...» . (4)
ياقوت حموي (574- 626) نويسنده ي ديگري است که در معجم الادباء از مسعودي ياد کرده است. نکته ي جالب توجه در اين ترجمه، ذکر عبارتي از مروج الذهب است که از آن بر مي آيد که «بابل، زادگاه مسعودي است، و او در بغداد مي زيسته و خود را از اهل اين شهر مي دانسته است » . (5) در اين ترجمه هم سخني از مذهب مسعودي به ميان نيامده است.
به گزارش ابن حجر، ابن دحيه [ ابوالخطاب عمر بن الحسن، متولد 554، متوفي 633 ] در کتاب صفين، مسعودي را مجهول و ناشناس خوانده که به گفته ي ابن حجر، اين، اظهار نظري ناروا (6) است.
سيد علي بن طاووس (589- 664) صاحب مروج الذهب را «الشيخ الفاضل الشيعي » خوانده است. (7)
علامه حلي (648- 726) و ابن داوود حلي (647- زنده در 707) با ياد از کتاب اثبات الوصية لعلي ابن ابي طالب عليه السلام، در ترجمه ي علي بن حسين مسعودي، وي را صاحب کتاب مروج الذهب معرفي مي کنند. علامه حلي، در ترجمه ي وي، اين افزوده را دارد: «له کتب في الامامة و غيرها.» . (8)
ذهبي (673- 748) در تاريخ اسلام (و نيز در سير اعلام النبلاء) براي نخستين بار، وي را معتزلي خوانده و بر اين ادعا، تعبير اهل العدل را که مسعودي در حق معتزله، مکرر به کار برده، شاهد مي گيرد. (9)
سبکي (727- 771) وي را در طبقات الشافعية الکبري ترجمه کرده است. وي، ماجراي تاليف رسالة البيان عن اصول الاحکام به دست ابوالعباس بن سريج (م 306) را به روايت مسعودي، در آغاز نسخه ي اين رساله آورده است که حائز اهميت مي باشد. (10)
گويا مرحوم سيد حسن صدر، براي سازگاري ميان کلام سبکي و نجاشي، او را امامي مذهب خوانده که در مدت اقامت در مصر و شام، به خاطر تقيه، خود را شافعي معرفي مي کرده است. (11)
ابن حجر، در لسان الميزان، در ترجمه ي وي مي گويد، کتاب وي، سراسر بر اين امر گواهي مي دهد که وي، شيعي معتزلي بوده تا بدان جا که در حق ابن عمر مي گويد: «او، از بيعت با علي ابن ابي طالب سرباز زد، ولي پس از آن، با يزيد بن معاويه، و با حجاج براي عبدالملک بن مروان، بيعت کرد» . وي، از اين دست مطالب، بسيار دارد. (12)
در آثار امامي مذهبان، در تشيع مسعودي، ترديدي روا نداشته اند، تا اين که آقا محمد علي صاحب مقامع الفضل متوفي 1216- فرزند وحيد بهبهاني - ، باب تامل در صحت مذهب وي را گشوده و بر عامي بودن وي تاکيد ورزيده است. (13)
پس از وي، محدث نوري، در خاتمه مستدرک، در اثبات امامي بودن وي، به تفصيل سخن گفته است. (14) مرحوم مامقاني نيز در تنقيح المقال (15) و محقق تستري در قاموس الرجال (16) در اين باره بحث کرده اند.
عالمان امامي، انتساب اثبات الوصيه را به مسعودي صاحب مروج الذهب، مسلم انگاشته اند (17) ، راقم اين سطور، نخستين بار، از آية الله والد، مدظله، اين نکته را شنيده و در برخي تعليقات ايشان بر الغيبه ي نعماني مشاهده کرده که علي بن حسين مسعودي دو نفرند: يکي، صاحب مروج الذهب که قطعا غير از صاحب اثبات الوصية است و ديگري، استاد نعماني.
ترديد يا انکار انتساب اثبات الوصية به مسعودي در آثار مستقلي که درباره ي صاحب مروج الذهب، نوشته شده، مانند موارد المسعودي، از جواد علي، (18) و منهج المسعودي في بحث العقائد والفرق الدينية از هادي حسين حمود، و منهج المسعودي في کتابة التاريخ از سليمان بن عبدالله المديدالسويکت نيز ديده مي شود. نويسنده ي اخير درباره ي مذهب مسعودي هم بحث مفصلي کرده است. (19)
در آثار مستشرقان هم بحث هايي در اين زمينه، آمده است. مثلا، برخي، وي را بدون هيچ دليلي، اسماعيلي مذهب خوانده اند. (20)
آن چه گفته آمد، گذري تاريخي بر اطلاعات و بحث هايي بود که درباره ي مذهب مسعودي صورت گرفته است.
در اين مقاله، تلاش مي کنيم که قرائن و شواهد داخلي و خارجي را درباره مذهب مسعودي، گرد آورده و با بررسي آن ها، درباره ي مذهب وي و نيز درباره مؤلف اثبات الوصية و ارتباط آن دو با هم سخن بگوييم.
مقاله ي حاضر، در سه بخش تنظيم شده است:
بخش يکم - مذهب مسعودي صاحب مروج الذهب
قرائن تشيع مسعودي را مي توان به دو دسته تقسيم کرد: يکي، قرائن داخلي، و ديگري، قرائن خارجي.
مراد از قرائن داخلي، قرائني است که از مطالعه ي آثار موجود مسعودي مورخ يا دقت در نام آثار مفقود وي به دست آورده ايم.
ما بحث را از قرائن خارجي آغاز مي کنيم. قرائن ذيل مي تواند قرينه يا دليل بر تشيع صاحب مروج الذهب باشد.
قرينه ي يکم - اتفاق نظر علماي شيعه پيش از صاحب مقام
ابوعلي حائري، اشاره مي کند که کسي را تا کنون نيافته ام که در تشيع وي، تامل کرده باشد، به جز فرزند استاد علامه (يعني آقا محمد علي فرزند وحيد بهبهاني) که در مخالفت، اصرار کرده و مدعي شده که او، از مخالفان (يعني عامه) است. (21)
محدث نوري، با نقل عبارات نجاشي، علامه حلي در خلاصه، شهيد ثاني در حاشيه آن، سيد علي بن طاووس در فرج المهموم، ميرداماد در حاشيه ي رجال کشي، ابن ادريس در سرائر، آن ها را در امامي بودن وي، صريح دانسته، مي افزايد: «کسي در اين امر، ترديد نکرده است » . (22)
درباره ي اين قرينه، صرف نظر از عدم ثبوت اتفاق نظر علماي شيعي و نيز با چشم پوشي از تفاوتي که ميان اصطلاح شيعي و امامي وجود داشته، و نيز عدم صراحت برخي از عبارات نقل شده در امامي بودن مسعودي، موضوع مهم، آن است که «اين اتفاق نظر، تا چه اندازه داراي اعتبار است؟» .
با دقت در عبارات علماي ما، روشن مي گردد که آنان به پيروي از نجاشي، مسعودي را شيعي دانسته اند و خود تحقيق مستقلي در اين زمينه انجام نداده اند. بنابراين، بايد ميزان ارزش کلام نجاشي را در اين بحث، ملاک قرار داد و اتفاق نظر علما - بر فرض ثبوت - ارزش بيش تري از آن ندارد.
قرينه ي دوم - گواهي نجاشي بر تشيع وي
ابوالعباس نجاشي، کتاب شناسي خبير و متخصص بوده، بر حالات رجال، آگاهي کامل داشته است. او، کتاب هاي چندي هم به مسعودي نسبت داده که غالبا در مروج الذهب هم به نام آن ها اشاره شده است. (23) عصر نجاشي به عصر مسعودي نزديک بوده است. بنابراين، گواهي وي در اين زمينه، ارزش بسياري دارد. (24)
در بررسي اين دليل، تذکر اين نکته مفيد است که «اصل گواهي دادن نجاشي بر امامي بودن مسعودي، چه گونه قابل اثبات است؟»
يک بيان در اين زمينه، اين است که نجاشي، در کتاب رجال (که به مصنفان شيعه (25) اختصاص دارد) نام مسعودي را آورده و به فساد مذهب وي هم اشاره اي نکرده، بنابراين بايد وي را شيعه و صحيح المذهب دانست.
بايد دانست که در رجال نجاشي و نيز فهرست شيخ طوسي، افراد عامي مذهبي که به سود شيعه تاليفي داشته اند نيز ذکر شده اند. حال اگر نجاشي، به مؤلفي برخورد کند که از مذهب وي آگاه نبوده، ولي تاليفي به سود شيعه داشته باشد، قهرا، وي را در کتاب خود خواهد آورد چون، مذهب وي، هر چه باشد، به هر حال از موضوع کتاب بيرون نيست. اشاره کردن نجاشي به مذهب افراد هم در جايي است که اطلاعي در اين زمينه
داشته باشد. پس اصل ياد کرد از يک شخص در رجال نجاشي، الزاما، به معناي گواهي دادن به امامي بودن آن شخص نيست.
البته، در خصوص ترجمه ي مسعودي در رجال نجاشي، با عنايت به ذکر آثاري با گرايش امامي در ترجمه وي، بويژه اثبات الوصية، بعيد نيست که نجاشي وي را امامي مي دانسته است، ولي آن چه اهميت دارد، بررسي ميزان اعتبار کلام نجاشي در اين زمينه است.
نجاشي، هر چند غالبا به احوال رجال، آگاهي کافي داشته، ولي در خصوص ترجمه ي مسعودي، نحوه ي ارائه ي اطلاعات، روشن مي سازد که وي را درست نمي شناخته و اطلاعات وي در اين زمينه، به جز فهرست کتب وي، بسيار اندک است. لحن کلام نجاشي - بويژه تعبير «هذا رجل » و «بقي هذا الرجل » - از ناشناس بودن مسعودي در نزد نجاشي حکايت مي کند. به احتمال قوي، نجاشي، در هنگام نگارش ترجمه ي احوال مسعودي، کتاب مروج الذهب او را اصلا نديده است، وگرنه، ختم تاليف نسخه ي کنوني آن در سال 336 بر وي پوشيده نمي ماند (26) و زنده بودن وي را تا سال 333 نمي انگاشت. کتاب التنبيه والاشراف نيز که از آن، اصلا، در رجال نجاشي نامي به ميان نيامده، در سال 345 نگارش يافته است. (27)
ناشناس ماندن مسعودي، شايد به خاطر مسافرت هاي طولاني وي و سکنا گزيدن وي، در اواخر عمرش، در مصر باشد.
به هر حال با توجه به عدم آگاهي کافي نجاشي از اين شخصيت، نمي توان به کلام وي بر تشيع مسعودي استدلال کرد، بويژه با توجه به اين نکته که به احتمال زياد، نجاشي، بر اساس مبناي يکي دانستن مؤلف اثبات الوصيه و مروج الذهب، مسعودي را در شمار عالمان شيعي درج کرده است. بنابراين، اگر در اين مبنا مناقشه کنيم، قهرا، اعتبار مستقلي براي کلام نجاشي بر جاي نخواهد ماند.
قرينه ي سوم - روايات شيعي خالص اثبات الوصية
اين قرينه، مبتني بر اتحاد صاحب اثبات الوصية و مسعودي مورخ است. در اين باره پس از اين، سخن خواهيم گفت.
قرينه ي چهارم - روايات شيعي خالص الغيبه ي نعماني از علي بن حسين مس عودي
اين قرينه هم مبتني بر اين است که استاد نعماني، صاحب مروج الذهب باشد. در اين زمينه، در مقاله ي نعماني و مصادر الغيبة، بحث کرده ايم. (28)
به هر حال، قرائن خارجي براي اثبات تشيع مسعودي، غالبا، متکي به قرائن داخلي است. لذا بايد بيش تر به اين قرائن توجه کرد.
شواهد تشيع مسعودي از مروج الذهب
پيش از پرداختن به اين بحث، اشاره به اين نکته مفيد است که سبک و سياق کلي مروج الذهب، به سان کتب تاريخ عامه است. صاحب مقامع، با تکيه بر اين امر، مي گويد: مسعودي، در مروج الذهب، بر اخبار عاميان اعتماد ورزيده و از مطاعن خلفا ياد نکرده است. وي، عبارات مروج الذهب را ظاهر، بلکه صريح در عامي بودن مؤلف مي داند. وي، سپس اين احتمال را مطرح ساخته که شايد وي از مذهب عامه به مذهب تشيع - به اصطلاح قديمي آن که اعم از اماميه اثنا عشريه است - گرويده باشد.
محدث نوري، با تکيه بر کلام نجاشي و اين که رسم وي، بر آن است که نکات مذهبي، مانند عامي بودن يا رجوع يک راوي را از يک مذهب به مذهب ديگر، بيان مي کند، اين استدلال را ناتمام مي خواند. ايشان، اين نکته را مي پذيرد که مروج الذهب، به سياق کتاب هاي عامه نگارش يافته، ولي اين امر را معلول جو محيط مي داند و سپس مي افزايد، با تامل در لابه لاي کتاب مروج الذهب، بويژه در قسمت مربوط به خلافت عثمان و خلافت حضرت امير عليه السلام مي توان از مذهب پنهاني مؤلف پرده برداشت.
محدث نوري، سپس به نقل عباراتي از اين کتاب در مناقب و فضائل حضرت امير عليه السلام مي پردازد (29) که در ادامه، به برخي از آن ها اشاره مي کنيم.
برخي از ديدگاه هاي شيعيانه مروج الذهب عبارت است از:
1- اعتقاد به وجود نوراني ائمه عليهم السلام
روايت مفصلي درباره ي آغاز خلقت و آفرينش نور پيامبر صلي الله عليه و آله به نقل از حضرت امير عليه السلام در مروج الذهب نقل شده که به ترجمه ي (تا حدودي آزاد) برخي از قطعات آن، اکتفا مي کنيم:
خداوند، خطاب به نور پيامبر گفت: «من، اهل بيت تو را براي هدايت منصوب مي سازم و به ايشان، از دانش پنهان خويش، عطا مي کنم. لذا هيچ امر دشواري بر ايشان مشکل نخواهد بود. آنان را حجت خود بر مردمان قرار مي دهم.» .
پس از پيمان گرفتن ربوبي بر وحدانيت پروردگار، چشمان مردم با انتخاب پيامبر و آل او روشن گرديد. خداوند، به مردمان نشان داد که هدايت و نور، همراه پيامبر و امامت در خاندان او است.
در ادامه ي حديث، از انتقال نور در گذر زمان تا عصر پيامبر صلي الله عليه و آله، سخن رفته، افزوده شده است:
سرانجام، اين نور، به ما انتقال يافت و در ائمه ي ما درخشيد. پس ما، نور آسمان و زمين هستيم. نجات، به سبب ما است. اسرار دانش، از ما مي جوشد و سرانجام امور، به سوي ما است. مهدي ما، پايان بخش نظام امامت، رهايي بخش امت، نهايت نور و کانون تدبير امور و فرجام حجت هاي پروردگار است. پس ما، افضل مخلوقان و اشرف يکتا پرستان و حجت هاي خداوند سبحان بر مردمان ايم. نعمت ولايت، گواراي جان آنان باد که بدان تمسک جويند و به اين ريسمان چنگ زنند.
البته، مسعودي، اين روايت را، تنها، نقل کرده و نقل روايت، دليل بر اعتقاد به مضمون آن نيست. محدث نوري، گويا براي پاسخ به اين اشکال، اين مطلب را افزوده که گمان نمي کنم غير امامي، اين روايت را نقل کند و آن را انکار نکند.
درباره ي اين شاهد، گفتني است که اعتقاد عميق مسعودي به مقامات و فضائل باطني و معنوي اهل بيت عليهم السلام انکارناپذير است. اين نکته، به روشني، از نام برخي کتاب هاي وي نيز استفاده مي گردد، ولي اين مقدار، براي اثبات امامي بودن، کفايت نمي کند. امامي و شيعي (به اصطلاح کنوني) کسي است که خلافت خلفاي نخستين قبل از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را نامشروع بداند. بدون تبري جستن از غاصبان خلافت، تنها به مجرد تولي، نمي توان کسي را امامي خواند. کساني چون فضل بن روزبهان، با انشاي صلوات معروف خود به پيش گاه ائمه عليهم السلام عرض ادب کرده اند، با اين که در تسنن بلکه تعصب ايشان، نمي توان ترديد کرد.
2- اعتقاد به استمرار سنت وصايت در اعصار
در داستان قتل هابيل، در مروج الذهب آمده است:
فلما سمع ذالک آدم ازداد حزنا و جزعا علي الماضي والباقي، و علم ان القاتل مقتول، فاوحي الله اليه اني مخرج منک نوري الذي اريد به السلوک في القنوات الطاهرة، والارومات الشريفة و اباهي به الانوار و اجعله خاتم الانبياء واجعل آله خيار الائمة الخلفاء، اختم الزمان بمدتهم واغص الارض بدعوتهم وانيرها بشيعتهم، فسم و تطهر و قدس و سبح، ثم اغش زوجتک علي طهارة منها، فان وديعتي تنتقل منکما الي الولد الکائن بينکما. (30)
وي، سپس درباره ي انتقال نور به حواء و از او، به شيث (هبة الله) سخن گفته، اشاره مي کند: فاوعز اليه آدم وصيته و عرفه بمحل ما استودعه و اعلمه انه حجة الله بعده و خليفته في الارض، والمؤدي حق الله الي وصاته، و انه ثاني انقال الذرية الطاهرة و الجرثومة الزاهرة. و ان آدم، حين ادي الوصية الي شيث، احتقبها واحتفط مکنونها. (31)
وي، سپس از انتقال نور به همسر شيث و سپس به فرزند وي، انوش، سخن گفته، مي افزايد:
فلما بلغ الوصاة اوعز اليه شيث بشان الوديعة وانها شرفهم و اوعز اليه ان ينبه ولده علي حقيقة هذا الشرف و کبر محله و ان ينبهوا اولادهم عليه، و يجعل ذالک وصية بينهم منتقلة مادام النسل. فکانت الوصية جارية تنتقل من قرن الي قرن الي ان ادي الله النور الي عبدالمطلب و ولده عبدالله ابي رسول الله صلي الله عليه و آله. (32)
او، سپس اشاره مي کند: «اين جا، موضعي است که قائلان به نص و قائلان به اختيار، با هم اختلاف دارند.» . وي، قائلان به نص را «اهل الامامة من شيعة علي ابن ابي طالب والطاهرين من ولده » معرفي کرده، مي گويد: «ايشان، مي گويند (33) که خداوند، هيچ عصري از اعصار را، از «قائم لله بحق » خالي نمي گرداند. اين شخص، يا از انبيا يا از اوصيا است و از سوي خدا و پيامبر، بر نام و شخص آنان تصريح مي گردد.» .
پس از آن، وي، ديدگاه اصحاب اختيار را که به «تفويض امر امامت به امت » معتقدند، تشريح کرده مي افزايد: «ايشان، مي گويند (34) که، برخي از اعصار، مي تواند از حجت خدا (که همان امام معصوم در نزد شيعه است) خالي باشد.» .
او، سپس اشاره مي کند که درباره ي اين تنازع و اختلاف، پس از اين هم نکاتي روشن کننده، خواهد آورد. (35)
او، اشارت کوتاهي به ديدگاه وصايت در هنگام ياد کرد از حضرت ابراهيم عليه السلام نيز آورده است:
وکانت وصية ابراهيم الي ابنه اسماعيل، و اوصي اسماعيل الي اخيه اسحاق و قد قيل الي ولده قيدار بن اسماعيل. (36)
دقت در مجموع اين عبارات، مي رساند که مسعودي، خود، نمي خواهد به طور جزم، اين ديدگاه را صحيح بداند، بلکه تنها نقل اين نظريه از اهل امامت مطرح است. (37) عبارت او در هنگام ياد کرد از عبدالمطلب، در اين زمينه، روشن تر است:
تنازع الناس في عبدالمطلب: فمنهم من راي انه کان مؤمنا موحدا و انه لم يشرک بالله و لا احد من آباء النبي (عم) و انه نقل في القنوات الطاهرات و انه اخبر انه ولد من نکاح لا من سفاح.
و منهم من راي ان عبدالمطلب کان مشرکا و غيره من آباء النبي (عم) الا من صح ايمانه.
و هذا موضع فيه تنازع بين الاماميه و المعتزلة و...
در اين جا، وي، اشاره به اختلاف فرقه ها در نص و اختيار کرده، مي افزايد:
اين کتاب، براي ذکر احتجاجات بنيان نهاده نشده و ما نظر و دليل هر گروهي را در کتاب خود «المقالات في اصول الديانات » و در کتاب «الاستبصار و وصف اقاويل الناس في الامامة » و در کتاب «صفوه » نيز آورده ايم. (38)
اشاره به آراي فرقه هاي شيعه يا نظر اختصاصي شيعيان، در جاهاي ديگر مروج الذهب هم آمده است. (39)
شايد مسعودي با ياد کرد از اين مسائل، در صدد است که احاطه ي علمي خود را به فرقه ها و نحله هاي اسلامي برساند.
3- تاليف آثاري با مضامين شيعي
از نام برخي آثار مسعودي که در مروج الذهب و التنبيه والاشراف از آن ها ياد کرده، به روشني گرايش شيعيانه وي روشن مي گردد. به نام هاي زير توجه فرماييد:
- «مزاهر الاخبار وطرائف الآثار في اخبار آل النبي، صلعم » . (40) مسعودي، در جايي ديگر، از اين کتاب، با اين نام ياد مي کند: «مزاهر الاخبار وطرائف الآثار للصفوة النورية والذرية الزکية و ابواب الرحمة و ينابيع الحکمة. (41)
تعبير «الصفوة النورية » ، بسيار قابل توجه است.
- الصفوة في الامامة
- الهداية الي تحقيق الولاية
و نيز نام هاي ديگر همچون «الاستبصار» .
با توجه به در دست رس نبودن اين کتب، نمي توان از محتواي آن، آگاهي درستي به دست آورد. نام کتاب، قرينه ي روشني بر محتواي آن نيست.
جالب اين جا است که برخي، در شمار آثار شيعي مسعودي از کتاب سرالحياة ياد کرده اند و گفته اند که در آن، درباره ي امام دوازدهم و موضوع غيبت، بحث کرده است، (42) در حالي که از اين عنوان، به هيچ وجه چنين مطلبي استفاده نمي شود. توضيحاتي که مسعودي در مروج الذهب درباره ي اين کتاب مي دهد، روشن مي کند که موضوع آن، بررسي روح و نفس و سبب حيات است. به عنوان نمونه وي مي گويد:
وللنفوس في علة حنينها الي الاوطان کلام ليس هذا موضعه و قد ذکرنا في کتابنا المترجم ب «سر الحياة » . (43)
4- عبارات وي در لزوم عصمت امام عليه السلام
مسعودي، لزوم عصمت امام را - که برخي، دليل تشيع او دانسته اند (44) - از اهل امامت نقل مي کند، (45) نه به عنوان اعتقاد خود. بنابراين نمي تواند دليل تشيع وي باشد.
5- افضل دانستن حضرت امير عليه السلام از تمام صحابه (46)
به گفته ي مسعودي، تمام فضايل تک تک صحابه، در حضرت امير عليه السلام به تنهايي وجود داشت، علاوه بر آن که فضائلي مانند «حديث اخوت » ، «حديث منزلت » ، «حديث ولايت » ، «حديث طير» ، بدو اختصاص داشت. (47)
اين شاهد هم ناتمام مي نمايد زيرا، ممکن است، کسي، آن حضرت را افضل صحابه بداند، ولي به جهت اعتقاد به صحت امامت مفضول، خلافت پيشينيان را نيز مشروع بداند و لذا از اهل تسنن باشد، بلکه برخي مانند زيديه بتريه، از فرقه هاي اهل تسنن به شمار مي آيند زيرا، ايشان، هر چند خلافت را حق انحصاري حضرت امير عليه السلام مي دانند، ولي آن را قابل تفويض به ديگران مي دانند. آنان، بر اين باورند که چون حضرت امير عليه السلام سکوت و با خلفاي نخستين بيعت کرده، لذا خلافت آنان، شرعي است. (48)
اين فرقه، امامت دو خليفه ي نخست را پذيرفته، ولي خلافت عثمان را تصحيح نمي کنند.
ديدگاه هاي مسعودي، بويژه با توجه به ذکر مدايح ابوبکر و عمر و مطاعن عثمان، با اين فرقه قابل مقايسه است.
شواهد ديگري از گرايش هاي شيعيانه ي مسعودي در کتاب منهج المسعودي في کتابة التاريخ آمده است، ولي اين مقدار براي اثبات تشيع - به اصطلاح دقيق کنوني - کافي نيست بخصوص، با توجه به عبارت هاي مروج الذهب و التنبيه والاشراف که به روشني، عدم تشيع مؤلف را مي رساند.
نشانه هاي عدم تشيع صاحب مروج الذهب
عبارات مروج الذهب و التنبيه والاشراف - که از آن ها شيعي نبودن مؤلف، به روشني استفاده مي گردد - بسيار است. ما، از باب نمونه، به ذکر چند عبارت بسنده مي کنيم:
وي، آزر بت پرست را مانند اهل تسنن، پدر حضرت ابراهيم عليه السلام مي داند. (49)
او، درباره ي ابوبکر مي گويد:
ولقبه عتيق، لبشارة رسول الله، صلعم، اياه انه عتيق من النار فسمي عتيقا وهوالصحيح. و قيل انما سمي عتيقا لعتق امهاته. و کان ازهد الناس و اکثرهم تواضعا... (50)
وي، سپس، به تفضيل، درباره ي زهد و تواضع ابوبکر سخن مي گويد.
وي، در مدح عمر آورده است:
کان متواضعا خشن الملبس شديدا في ذات الله و اتبعه عماله في سائر افعاله و شيمه و اخلاقه... (51)
در اين جا نيز درباره ي زهد عمر و عاملان وي، قلم فرسايي کرده است.
در ذيل بحث مفصلي درباره ي رفاه طلبي و ثروت اندوزي عثمان و اطرافيان وي و ديگر صحابيان آورده است:
و لم يکن مثل ذالک في عصر عمر بن الخطاب بل کانت جادة واضحة وطريقة بينة. (52)
مسعودي، در مروج الذهب، اصلا، از واقعه ي غدير ياد نکرده، و در التنبيه والاشراف اين حادثه را در پايان صلح حديبيه - و نه حجة الوداع - دانسته است! (53)
روشن تر از اين عبارات، عبارتي است که در پايان شرح حال حضرت امير عليه السلام آمده و محدث نوري رحمه الله نيز آن را نقل کرده، ولي به مفاد آن، توجه کافي نشده است. وي، پس از وصف جالبي از فضايل آن حضرت، اين نکته را هم مي افزايد که هر يک از صحابيان را فضايلي است و پيامبر صلي الله عليه و آله در هنگام مرگ، از آنان خشنود بوده و از باطن صحابيان خبر مي دهد که با ظواهر ايشان در ايمان موافقت دارد. قرآن نيز بدين امر نازل شده و آنان، همه، هم ديگر را دوست مي داشتند.
وي، سپس ادامه مي دهد:
حوادثي پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله رخ داده که صحت آن قطعي نيست و مطلب قطعي درباره ي ايشان، همان است که پيش تر گذشت.
وي، بار ديگر، تاکيد مي کند که حوادث اتفاق افتاده پس از وفات پيامبر، قطعي نيست، بلکه ممکن است، و ما، درباره ي صحابيان به آن چه گذشت، معتقديم، ولي خداوند، خود، به آن چه رخ داده، آگاه تر است...» . (54)
آيا گوينده ي اين سخن - که در رخ دادن حوادث تلخ پس از مرگ پيامبر صلي الله عليه و آله به وادي ترديد گراييده و در صدد تبرئه ي غائله آفرينان و بدعت گذاران و اصحاب سقيفه است - مي تواند شيعي باشد؟
نظريه ي معتزلي بودن مسعودي
حال به بررسي اين نظريه که «مسعودي، معتزلي است » ، مي پردازيم. شاهدي که بر معتزلي بودن وي ذکر کرده اند، تعبير «اهل العدل » درباره ي معتزليان است، ولي اين اصطلاح، مي تواند تنها به نوعي نام گذاري باز گردد. مسعودي، در واقع، از معتزليان با نامي که خود بر خود نهاده اند، ياد مي کند و اين، الزاما به مفهوم معتزلي بودن وي نيست. در هنگام نقل آراي معتزله در کتاب هاي مسعودي، تمايل روشني به اين فرقه ديده نمي شود.
نظريه ي شافعي بودن مسعودي
نکته ي قابل توجه درباره ي مسعودي، شافعي بودن وي است که «سبکي » درباره ي وي گفته است. بررسي جدي شافعي بودن مسعودي، با توجه به در دست رس نبودن رسالة البيان عن اصول الاحکام که مستند اين سخن است، امکان پذير نيست، ولي شاهدي بر نفي اين سخن نيافتيم، بويژه با توجه به توصيف مسعودي از کتاب خود، نظم الادلة في اصول الامة. او، آن را مشتمل بر «اصول الفتوي و قوانين الاحکام کتيقن القياس والاجتهاد في الاحکام و وقع (55) الراي والاستحسان و معرفة الناسخ من المنسوخ...» معرفي کرده است.
لحن کلام وي، نشان مي دهد که وي، لااقل، به اعتبار قياس و اجتهاد، باور دارد و اين، مؤيد خوبي بر تسنن وي است، زيرا، هر چند افرادي شاذ از شيعه، مانند ابن جنيد، به اعتبار قياس قائل بودند، ولي اکثريت قاطع شيعيان، قياس را باطل مي دانند، لذا اين عبارت، دليل خوبي بر سني بودن او است.
با ذکر يک نکته، بحث از مذهب صاحب مروج الذهب را به پايان مي بريم. مسعودي، در اين کتاب، اصرار دارد که مذهب خود را آشکار نکند. آيا مذهب وي در عين تسنن، با مذهب اکثريت جامعه، مغاير بوده يا علت ديگري در اين امر مؤثر بوده است؟ پاسخ اين پرسش، روشن نيست.
باري، مسعودي در جايي از مروج الذهب، ضمن ياد کرد تفصيلي از اصول پنج گانه ي معتزله و اشاره به باورهاي ديگر فرقه هاي اسلامي، مي افزايد:
ما، کتاب الابانة عن اصول الديانة را براي طرح ديدگاهي که خود برگزيده ايم، اختصاص داده ايم. (56)
از اين کتاب، خبري در دست نداريم، لذا نمي توان درباره ي خصوصيات مذهب مسعودي، داوري روشني ارائه داد، هرچند در اصل تسنن وي ترديدي نيست.
در بخش آينده، عباراتي ديگر از کتاب هاي مسعودي مورخ را مي آوريم که شيعي نبودن وي را مؤکد مي سازد.
بخش دوم - اثبات الوصية و صاحب مروج الذهب
با مقايسه ميان منقولات کتاب هاي مسعودي مورخ و منقولات اثبات الوصية، تفاوت آشکاري ديده مي شود. به موارد زير، توجه شود:
- در بخش گذشته، اثبات کرديم که صاحب مروج الذهب، به مشروع نبودن لافت خلفاي نخستين، تن در نمي دهد، ولي کتاب اثبات الوصيه، به گونه اي ديگر است در اين کتاب، حوادث دل خراشي که پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله رخ داده و ظلم هايي که بر حضرت امير عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام روا داشتند، به روشني، گزارش شده است. (57)
- گزارش هاي اثبات الوصية درباره ي تاريخ زندگاني پيامبران، با گزارش هاي مروج الذهب، اختلاف روشني دارند. (58)
غرض اصلي تاليف اثبات الوصية، اثبات امامت و وصايت دوازده امام بوده و مؤلف، روايات چندي، از جمله حديث «لوح جابر» که در آن نام هاي دوازده امام عليه السلام برده شده، (59) و نيز حديث گواهي حضرت خضر در حضور حضرت امير عليه السلام به امامت دوازده امام عليهم السلام با ذکر نام يک يک آنان (60) در اين زمينه نقل مي کند. حال، اين مطالب را با اظهار نظر مسعودي درباره ي اصل اعتقاد به دوازده امام، صرف نظر از افراد مشخص آنان، مقايسه کنيد. وي، مذهب اماميه ي اثنا عشريه را در التنبيه والاشراف چنين معرفي مي کند:
القطعية بالامامة الاثنا عشرية منهم، الذين اصلهم في حصر العدد ما ذکره سليم بن قيس الهلالي في کتابه... و لم يروا هذا الخبر غير سليم بن قيس وان امامهم المنتظر في وقتنا هذا المورخ به کتابنا، محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي ابن ابي طالب. (61)
برخي گمان برده اند که کتاب البيان في اسماء الائمة القطعية من الشيعة - که مسعودي، آن را به خود نسبت مي دهد، همين اثبات الوصية است، (62) ولي هيچ دليلي بر اين امر در دست نيست و علي القاعده، بايد مفاد اين کتاب، تنها ذکر نام امامان و احيانا تاريخ حيات ايشان باشد و ديدگاه کلي آن هم مشابه همين ديدگاه التنبيه و الاشراف باشد.
گفتني است که صاحب مقامع الفضل، نگارش اثبات الوصية را دليل بر امامي بودن مؤلف نمي داند. وي، چنين استدلال کرده است که عامه نيز اصل وصايت حضرت امير عليه السلام را پذيرفته اند، ولي آن را تاويل نابه جا مي کنند.
محدث نوري، به درستي، در پاسخ اين استدلال آورده است که اين کلام، از آن جا مطرح شده که به اصل کتاب اثبات الوصيه، مراجعه نشده است و تنها با اتکا به نام اين کتاب، تصور رفته که کتاب، تنها، اصل وصايت آن حضرت را مطرح مي سازد. اگر به اصل کتاب مراجعه مي شد، در امامي بودن مؤلف، ترديد نمي شد. (63)
به هر حال، شکي نيست که مؤلف اثبات الوصية، غير از مسعودي صاحب مروج الذهب است.
نگاهي به روش تاليف اين دو کتاب نيز اين امر را تاکيد مي کند. مسعودي، در مروج الذهب - که تاريخ تاليف آن دقيقا با تاريخ تاليف اثبات الوصيه يکي بوده و هر دو در سال سيصد و سي و دو، نگارش يافته اند - و نيز در التنبيه والاشراف، مکرر، به ديگر کتاب هاي خود با ذکر اوصاف و ويژگي هاي آن ها ارجاع مي دهد (64) و نيز پي در پي، از تاريخ تاليف کتاب ياد مي کند، (65) در حالي که اين گونه نکات، به هيچ وجه، در اثبات الوصية ديده نمي شود.
نتيجه ي بحث
مسعودي، صاحب مروج الذهب، بي شک، سني بوده است، البته، سني متشيع با اعتقاد به افضليت حضرت امير عليه السلام و باور به مقامات معنوي و باطني اهل بيت عليهم السلام بر خلاف صاحب اثبات الوصية که امامي اثنا عشري خالص است.
با توجه به اين امر، ديدگاه تعدد علي بن حسين مسعودي، مطرح مي گردد. آية الله والد، مدظله، در ذيل سندي از الغيبه ي نعماني که با نام علي بن الحسين آغاز مي کند، مرقوم داشته اند:
الظاهر انه علي بن الحسين المسعودي صاحب اثبات الوصية و هو غير صاحب مروج الذهب قطعا.
ايشان، توضيح مي فرمودند که ابوالعباس نجاشي، به گمان يکي بودن علي بن حسين مسعودي، دو کتاب اثبات الوصية و مروج الذهب را به يک مؤلف نسبت داده است، در حالي که دقت در مندرجات اين دو کتاب، مي رساند که اين دو، نمي تواند تاليف يک مؤلف باشد.
در اين جا، بحث از تغاير صاحب مروج الذهب و مؤلف اثبات الوصيه را خاتمه يافته مي بينيم، ولي تعيين مؤلف اثبات الوصيه، هنوز به بحث بيش تري نيازمند است.
بخش سوم - مؤلف اثبات الوصية
ما، در مقاله ي نعماني و مصادر غيبت، پس از بحثي مفصل درباره ي علي بن حسين مسعودي - استاد نعماني - چنين نتيجه گرفتيم که استاد نعماني، علي بن حسين مسعودي از محمد بن يحيي عطار، در قم، حديث دريافت کرده است، و مظنون، آن است که اين شخص، غير از مسعودي، مؤلف مروج الذهب است، و احتمالا، وي، مؤلف اثبات الوصية است.
در توضيح قسمت آخر اين نتيجه، مي افزاييم که هر چند متعدد بودن علي بن حسين مسعودي - در قرن چهارم - با توجه به تغاير استاد نعماني و صاحب مروج الذهب، به واقعيت نزديک است، ولي نمي توان مطمئن شد که مؤلف اثبات الوصية، حتما، همان استاد نعماني است زيرا، استاد نعماني، همواره، از محمد بن يحيي عطار روايت مي کند، ولي نام محمد بن يحيي عطار، اصلا، در اثبات الوصيه نيامده است. اين امر، هر چند دليل قطعي بر تغاير اين دو نيست (66) ، ولي در تضعيف احتمال اتحاد اين دو شخص، سودمند است. از سوي ديگر، ما، شاهد روشني بر اتحاد نيافتيم.
نويسنده، بر اين باور است که وقتي اثبات کرديم که رجال نجاشي در ترجمه ي علي بن حسين مسعودي صاحب مروج الذهب، دچار اشتباه شده و نسبت کتاب اثبات الوصيه به وي نادرست است، ديگر دليلي در دست نيست که مؤلف اثبات الوصية، علي بن حسين مسعودي نام داشته است، تا بحث اتحاد يا عدم اتحاد وي با صاحب مروج الذهب موضوع پيدا کند، بلکه اين احتمال هم وجود دارد که مؤلف اثبات الوصيه، اصلا، نام ديگري داشته و منشا اشتباه نجاشي، چيز ديگري باشد، نه متعدد بودن علي بن حسين مسعودي. از اين رو، پرونده ي اثبات الوصية، به مطالعه ي جدي تر نيازمند است.
ما، در اين جا به دو نکته ي تازه، در اين زمينه اشاره مي کنيم:
نکته ي يکم - اثبات الوصيه و شلمغاني
ميان کتاب الاوصياء (67) شلمغاني و کتاب اثبات الوصية، بي شک، ارتباطي وجود دارد.
در توضيح اين نکته، توجه به دو امر مفيد است:
1- سيد بن طاووس، در فرج المهموم، روايتي را درباره ي نجوم، با اين عبارت نقل کرده است:
ذکر محمد بن علي، مؤلف کتاب الانبياء و الاوصياء من آدم الي المهدي عليه السلام في حديث ما لفظه: «روي ان رجلا اتي علي بن الحسين عليه السلام و عنده اصحابه...» . (68)
اين روايت، با اندکي تفاوت در الفاظ، در اثبات الوصيه آمده است. (69)
در عبارت فوق، مراد از محمد بن علي، ظاهرا، شلمغاني است. (70) در اين عبارت نام يا وصف کتاب، جالب توجه است. اين عبارت، دقيقا، محتواي اثبات الوصية را مي رساند. اثبات الوصية بر خلاف تعبير نجاشي (71) رساله ي اثبات الوصية لعلي ابن ابي طالب عليه السلام نيست، بلکه کتاب براي اثبات استمرار سنت وصايت، از آدم تا پيامبر خاتم (قسم اول کتاب) و از پيامبر تا حضرت مهدي (قسم دوم کتاب) نگارش يافته است.
2- شيخ طوسي، در اثبات ولادت صاحب الزمان، دو روايت از محمد بن علي شلمغاني، در کتاب اوصياء نقل کرده که هر دو، با چند روايت قبل و بعد، درست با همان ترتيب، با تعبيراتي مشابه، در اثبات الوصية ديده مي شود. جدول زير اين دو را آسان تر مي سازد:
رديف / آغاز عبارات غيبة طوسي / آغاز عبارات اثبات الوصية
1 / 210- روي ان بعض اخوات ابي الحسن عليه السلام کانت لها جارية... / قال المؤلف لهذا الکتاب: روي لنا الثقات من مشايخنا ان بعض اخوات ابي الحسن علي بن محمد عليه السلام کانت لها جارية (ص 256)
2 / 211- روي علان الکليني، عن محمد بن يحيي... / روي علان الکلابي (الکليني ظ) عن محمد بن يحيي (ص 260)
3 / 212- و روي علان باسناده ان السيد عليه السلام ولد... / و روي علان باسناده ان السيد عليه السلام ولد... (ص 260)
4 / 213- روي محمد بن علي الشلمغاني في کتاب الاوصياء. قال: حدثني حمزة بن نصر، غلام ابي الحسن عليه السلام عن ابيه، قال: لما ولد السيد عليه السلام تباشر اهل الدار بذالک... / و حدثني حمزة بن نصر، غلام ابي الحسن عليه السلام قال: ولد السيد عليه السلام فتباشر اهل الدار بمولده (ص 260)
5 / 214- و عنه، قال: حدثني الثقة عن ابراهيم بن ادريس، قال: وجه الي مولاي ابومحمد عليه السلام بکبش و قال: «عقه عن ابني فلان...» / و حدثني الثقة من اخواننا عن ابراهيم بن ادريس، قال: وجه الي مولاي ابومحمد عليه السلام بکبشين و قال: «عقهما عن ابني فلان...» (ص 260)
6 / 215- و روي علان، قال: حدثني ظريف ابونصر الخادم، قال: دخلت عليه - يعني صاحب الزمان عليه السلام - فقال لي: علي بالصندل الاحمر. / و حدثنا علان، قال: حدثني ابونصر ضرير الخادم، قال: دخلت علي صاحب الزمان، فقال لي: علي بالصندل الاحمر. (ص 261)
7 / 216- جعفر بن محمد بن مالک، قال: حدثني محمد بن جعفر بن عبدالله... / و عن جعفر بن محمد بن مالک، قال: حدثني محمد بن جعفر بن عبدالله (ص 261)
البته، در اثبات الوصيه، روايات ديگري هم در لابه لاي روايات بالا، نقل شده است، ولي هفت روايت الغيبه ي طوسي، همگي با همان ترتيب، آمده است. تفاوت تعابير در اين دو کتاب، برخي به گونه اي طبيعي، معلول تفاوت ساختار دو کتاب، مانند تغيير دادن «روي لنا الثقات من شايخنا» به «روي » در رديف اول، و تبديل «حدثنا» به «روي » در رديف ششم، و برخي ديگر، از اختلاف نسخه ي کتاب ناشي مي گردد.
به هر حال در نگاه نخست، اين احتمال به ذهن مي آيد که اثبات الوصية، همان کتاب الاوصياء شلمغاني باشد، ولي عبارت پايان اين کتاب، يعني «وللصاحب منذ ولد الي هذا الوقت - و هو شهر ربيع الاول سنة اثنتين و ثلاثين و ثلاثمئة - ، ست و سبعون سنة و احد عشر شهرا و نصف شهر» تاريخ 332 را نشان مي دهد که پس از قتل شلمغاني، در سال 323 است، (72) لذا اين احتمال مطرح مي گردد که شيخ طوسي، از همين کتاب اثبات الوصيه نقل کرده است، ولي آن را اشتباها به شلمغاني نسبت داده است، ولي شيخ طوسي، روايتي ديگر از کتاب الاوصياء شلمغاني نقل کرده که در اثبات الوصية يافت نشد. (73)
به هر حال، ارتباط اين کتاب و شلمغاني و کتاب الاوصياء، به بحث بيش تري نيازمند است.
نکته ي دوم - اثبات الوصية و علي بن حبشي
يکي از کساني که در آغاز چند سند اثبات الوصيه ديده مي شود، «عباس بن محمد» است که از پدر خود روايت مي کند. (74) در موردي از اين کتاب، چنين سندي آمده است: «حدثني العباس بن محمد بن الحسن، قال: حدثني محمد بن الحسين، عن صفوان بن يحيي...» .
در اين سند، تصحيف رخ داده است. عبارت صحيح، ظاهرا، چنين است: «حدثني العباس بن محمد بن الحسين، قال: حدثني ابي محمد بن الحسين، عن صفوان بن يحيي » . (75)
العباس بن محمد، فرزند محمد بن الحسين بن ابي الخطاب معروف است. علي بن حبشي (يا حبيش يا حبش) (76) ، از عباس بن محمد (بن الحسين بن ابي الخطاب)، از پدر خود از صفوان بن يحيي (77) و ديگران (78) ، رواياتي دارد. شيخ طوسي، اين راوي را در رجال خود چنين ترجمه کرده است:
علي بن حبشي بن قوني الکاتب، خاصي، روي عنه التلعکبري و سمع منه سنة اثنتين وثلاثين وثلاثمئة الي وقت وفاته و له منه اجازة. (79)
سال سيصد و سي و دو که تلعکبري از علي بن حبشي حديث شنيده - دقيقا، سال تاليف اثبات الوصية است، لذا اين احتمال مي رود که مؤلف کتاب اثبات الوصية، همين علي بن حبشي باشد که در اثر تحريف نسخه به ، «علي بن حسين » تبديل شده است. شباهت حبشي (يا حبش يا حبيش) به «حسين » در نگارش، پوشيده نيست.
پس از اين تبديل، اين عنوان بر علي بن حسين مسعودي صاحب مروج الذهب که دقيقا، در همان عصر مي زيسته، تطبيق شده است.
اين احتمال هم وجود دارد که کلمه «بن قوني » در نگارش پيوسته ي حروف، شبيه «المسعودي » گرديده و به آن تبديل شده باشد.