ميزگرد جهان آينده و آينده جهان



در جلسه گذشته بحثي را در تفسير تاريخ جهان داشتيم. جناب آقاي پارسانيا نظريه اي را ارايه کردند که من درباره آن نظريه سؤالي مطرح کردم. فرمايش ايشان بدرستي نقدي بود بر يک ديدگاه رايج در دنياي غرب که امروزه هم در جامعه ما کم و بيش از آن سخن گفته مي شود و آن «تاريخي کردن » امور و به نسبيت کشاندن ارزشها و فرهنگها و از آن جمله دين است. فرمايش ايشان اين بود که اساسا ارتباط انسان با حقيقت توحيد و فرايند ديانت و ايمان را بکلي از صحنه تاريخ بدور داريم و از آن نسبيت فراتر رويم. به اين ترتيب مي توانيم از در افتادن در نسبيت تاريخي بپرهيزيم. سؤالي که مي خواهم مطرح کنم اين است که اگر قرار باشد که ايمان و دينداري را از تاريخ بيرون ببريم، آن وقت نقش انسان در تاريخ چه مي شود؟ ما در دين يک نقش براي انسان قائليم در ارتباط با عالم هستي و يک نقش قائليم در ارتباط با جامعه و تاريخ. بعد اجتماعي دين که انسان بر اساس ارزشهاي ديني سرنوشت خودش را تعيين مي کند همين بعد دوم است. اگر ما ارتباط با حق را به آن سوي تاريخ حوالت داديم و يک امر فرا تاريخي دانستيم،بالاخره در باب حضور اراده انسان در تاريخ و سرنوشت سازي و مسئوليت پذيري انسان هم بايد تئوري مان را ارايه کنيم.

حجة الاسلام پارسانيا:

در جلسه قبل مطرح شد که دو نحوه نگاه به زندگي اجتماعي انسان و تاريخي او مي توانيم داشته باشيم يک نگاه دنيوي و يک نگاه ديني. با طرح نگاه ديني بود که سؤال شما پيش آمد، در آنجا با استفاده از برخي آيات بيان شد که انسان يک نسبتي با خداوند سبحان دارد و اين نسبت قبل از همه امور در متن واقعيت او نهفته است، و در متن وجود و حقيقت اوست چندان که اگر خود را ببيند، رب خود را مشاهده مي کند، او را ارايه مي دهد، «من عرف نفسه فقد عرف ربه »، (1) «و لا تکونوا کالذين نسوالله فانساهم انفسهم » (2) [کسي که خدا را فراموش مي کند خداوند خود را از ياد او مي برد]اين نسبت آنقدر دقيق است که «من عرف نفسه فقد عرف ربه » در اين عبارت حداقل اين است که زمان مطرح نيست چون جمله شرطيه است. پس معناي حديث اين نيست که انسان اگر اول خود را بشناسد بعد خدا را مي شناسد، معنا اين است که انساني که خود را مي شناسد، خدا را مي شناسد. اين انسان از آن جهت که در تاريخ است يک نسبتي با خود دارد و يک نسبتي با پدر، مادر، محيط و جامعه دارد و نسبت با خود مقدم بر همه آنهاست. لذا در ادامه آياتي که در سوره اعراف بود سخن از اين بود که مبادا بگوييد که پدر، مادر، محيط، خانواده، بودند که ما را به کفر و شرک کشاندند، شما از آن گفته اين استفاده را کرديد که پس نسبت انسان با خداوند يک نسبت تاريخي نيست و کفر و شرک است که تاريخي است. در جلسه پيش بيان شد که اين نسبت چگونه به تاريخ وارد مي شود و چه نقشي را در تاريخ ايفا مي کند. در توضيح اين مطلب عرض مي شود که نسبت انسان با خداوند يک صورت و چهره فردي دارد و يک چهره اجتماعي. گاهي اين نسبت در جامعه ظهور پيدا مي کند و گاهي پيدا نمي کند. سخن بر سر اين است که اين انسان در تاريخ چه کاره است؟ آنگاه که اعراض از حق مي کند و به سوي فرهنگ موجودي که دور از خداوند است، روي مي آورد و از آن تغذيه مي کند و آن را باور مي کند،با اراده خود اين مسير را طي مي کند باز اراده اوست « ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم » (3) تغييري در قومي حاصل نمي شود مگر آنکه تغيير در نفسهاي آنها به وجود بيايد. لذا اين انسان است که با قوم، با پدر، با مادر و با جامعه همراهي و همکاري مي کند؟ و همين انسان مي تواند با آنها همراهي و همکاري نکند زيرا آن ارتباط بي تکيف و بي قياس را دائما با پروردگار خود دارد يعني درهاي آسمان بر روي افراد باز است و فتح و گشايش براي فرد همواره ممکن است. اما با فتح فردي الزاما فتح اجتماعي پيش نمي آيد. انساني که ايمان مي آورد، تسليم نمي شود و حرکت خودش را در برابر واقعيت اجتماعي موجود شکل مي دهد، استقامت مي کند ايمان مي آورد، هجرت مي کند، جهاد مي کند، ستيز مي کند، اما چهره غالب اجتماعي ممکن است چهره او نباشد تا اينکه «...کم من فئة قليلة غلبت فئة کثيرة باذن الله...» (4) اگر عده مؤمني باشند که اينها ايمان قوي داشته باشند چه بسا بتوانند فضاي عمومي فرهنگ را تحت تاثير قرار بدهند، اگر جامعه ايمان آورد آن وقت فتح آسماني يک چهره اجتماعي پيدا مي کند و در اين صورت جامعه مصداق اين آيه شريفه مي شود که: «و لو ان اهل القري، امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم برکات من السماء و الارض » (5) و آن چيزي که وعده داده شده است يعني رسيدن مستضعفين به پيروزي هنگامي است که آن ولايت الهي ظاهر بشود. حضرت مهدي، عليه السلام، مظهر ولايت خاتم است، مظهر ولايت عام و مطلق است، حضرت علي، عليه السلام، از اين ولايت بهره مند است اما آن چيزي که در حضرت مهدي، عليه السلام، هست اين است که در او اين ظهور و بروز اجتماعي است و در نزد پيامبر، صلي الله عليه و آله، اين ولايت در کمون هست. حقيقت ولايت يک حقيقت واحد است، چهره اجتماعي پيدا کردن وعده الهي است. با وجود اينکه عصر علي، عليه السلام، عصر ظهور اين ولايت نيست ايشان فعاليت خود را دارد و عمل خود را مي کند و براي تبليغ، ابلاغ و گسترش فرهنگ توحيد، فعاليت مي کند، شرک هم در قبال ايشان فعاليت خود را دارد. کفر هم فعاليت خود را دارد و اين ستيز يک ستيز مستمر تاريخي است. انسان نمي تواند با فضاي غالبي که پيدا مي شود خود را توجيه کند. هدايت خداوند به صورت الهامات الهي همواره انسان را در برمي گيرد. «الم نجعل له عينين و لسانا و شفتين و هديناه النجدين » (6) اين دو راه در پيش پاي انسان است و انسان در تاريخ يکي از آن دو راه را مي پيمايد.

حجة الاسلام سبحاني:

غرض من هم همين است. اين که ارتباط انسان با حقيقت حق يک ارتباط بي تکيف است، در آن سخن نيست. از سوي ديگر، اين که ارتباط با حق، محصول روابط اجتماعي باشد يا لزوما تاثيرات اجتماعي بيافريند و تاريخ سازي کند اين هم ادعاي باطلي است و قابل قبول نيست. اما سخن در اين است که ارتباط ما با حق و حقيقت هستي وقتي مي خواهد ظهور عيني بيابد در جامعه نمود پيدا مي کند. چرا يک ولايت در نظام اجتماعي تحقق پيدا مي کند و روند تاريخ را دگرگون مي سازد و در يک جا اين نسبت تحقق پيدا نمي کند؟ وابستگي ميان آن چهره ارتباط با حق و اين چهره ارتباط با جامعه چگونه است؟ در ارتباط ميان اين دو چهره چه منطقي حاکم است؟

اگر با يک نگاه ديگر به مساله نگاه کنيم به نظرم عناصر مفقوده اي را بايد در جامعه پيدا کنيم، بايد به سنتهاي حاکم بر تاريخ مراجعه کنيم. آن عناصر است که نسبت ما را با حق تبديل مي کند به نسبت ما با جامعه. يعني باز هم اراده انسان است که روابط اجتماعي را شکل مي دهد اما اين اراده بر اساس يک نظام و يک سازمان اجتماعي است که رخ مي دهد. اين جاست که نقش انسان و منطق تاثيرگذاري انسان در جامعه و تاريخ بايد معلوم شود.

اجازه مي دهيد من به مطلبي بپردازم که ناظر بر سخن جناب پارسانيا هم هست. عبارت قشنگي را فرمودند که من براي تاکيد کلامشان بيت زيبايي را از حافظ در خاطر دارم که مي گويد:

آن سيه چرده که شيريني عالم با اوست چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست گر چه شيرين دهنان، پادشهانند ولي او سليمان زمان است که خاتم با اوست

اين بيت زيباي حافظ ناظر بر وجود مبارک حضرت ولي عصر، عليه السلام، است. مطلبي را که اشاره مي فرماييد، من به اين صورت به آن مي پردازم که سنتهاي نهفته در ميانه هستي اعم از آنچه که مربوط به عوالم پنهان و پوشيده است و چه آنها که ميانه پديدارهاي مادي است سنتهاي لايتغيري هستند که نهاده شده اند و آدمي بواقع اگر اشراف وآگهي درباره آن سنتها پيدا کند مي تواند با همنوا کردن خودش با آن سنتها و همراه شدن با آنها در مسيري گام بردارد و پاي در راهي بگذارد که به صورت فشرده و خلاصه در عبارت زيباي « انا لله و انا اليه راجعون » اعلام شده است، آنچه که اتفاق افتاده از آنجاست که آدمي با عدول از اين سنتها و چشم پوشي از آنها حسب قدرت اختياري که دارد عمل ديگري را آغاز مي کند، همه آنچه که در عرصه زمين جاري مي شود و در صورت مادي که وجه نازله آن است و در صورت فرهنگي که وجه عاليتر از آن است با يک نگاه و تفکري که درباره عالم و آدم پيدا مي شود ظهور پيدا مي کند و آن تفکر ناظر به عهدي است که آدمي مي بندد، يعني عهدي که بسته مي شود، اين عهد حاکي از آن نگاه و تفکر است و جايگاه عالم و همچنين نگاه او را نسبت به هستي معلوم مي کند، نحوه بودن در عرصه خاک را هم معلوم مي کند. در آن جايي که عهد مي بندد با حضرت رب الارباب «و اشهدهم علي انفسهم الست بربکم، قالوا بلي » (7) اين عهد را اعلام مي کند و پاسدار اين عهد مي شود، مي آيد که همنوا با همه سنتهاي نهفته در ميانه هستي به سوي يک مقصد معين و به سوي يک غايت معين حرکت کند. خودش هم نقش دارد به خاطر آن عهد، وقتي عهد را تغيير مي دهد، ديگر با هر که باشد اين عهد را مي بندد، گيريم که اين عهد را با خودش ببندد چنانکه در عرصه جديد و تاريخ جديد بشر امروز و بشر غربي عهد را با نفس اماره خودش مي بندد.

وقتي اين عهد را با خودش مي بندد راه به سوي ديگري پيدا مي کند و غايت ديگري فراروي او قرار مي گيرد که اين ايت بي گمان مطلوب آنکه که تماميت هستي را بنا کرده و مقصدي را براي آدمي فراهم کرده نيست.

حجة الاسلام پارسانيا:

عرض من درست همين جاست که آيا اين پيمان صرفا يک پيمان فردي است با حق متعال و يا اين پيمان جنبه اجتماعي و تاريخي هم پيدا مي کند؟ يعني صرف پيمان فردي شما با حق کافي است تا بتوانيد يک ارتباط صحيح با جامعه و تاريخ پيدا کنيد يا در دنبال آن پيمان اول بايد پيمانهاي بعدي هم صورت بگيرد؟

ساز و کار پيمانهاي بعدي، روابط و سنتهايي که آن پيمانهاي بعدي را در بستر تاريخ رشد مي دهد و نظام اجتماعي صالحين را تشکيل مي دهد و جامعه را به آن نقطه موعود، مي رساند، مساله ديگري است، که در جاي خود بايد بحث شود.

خدمتتان عرض کنم آنچه که درباره مردم و نحوه حضورشان در عمل اجتماعي قابل گفتگو است ناظر بر آن است که ما اينها را چگونه نگاه مي کنيم. من عموم مردم را در ادوار مختلف در سه گروه جا مي دهم گروهي که عوام مردم هستند و اينها نسبتشان با عالم ملک است و کار ملک هم به قول حافظ: «کار ملک است آنکه تدبير و تامل بايدش ». آن نسبتي با عالم ملک و خاکي پيدا مي کند و در ميان همين ملک هم مشغول تدبير و تامل مي شود. گروه دوم که نسبت به گروه اول قليل اند و اندک اند اهل ادب و فرهنگ اند و نحوه بودن در ميانه زمين را تعليم مي دهند و گروه اول را مؤدب مي سازند. اما گروه ديگري که مقامشان فراتر از اين دو گروه است، مردان اهل تفکر و تذکرند و عهد هم از همين جا آغاز مي شود. سخن من ناظر بر اين است که معلمان حقيقي، متفکران اند که اينها متذکرند درباره عالم و آدم، وقتي که اينها عهدي را مي بندند دريافت کلي اي پيدا مي کنند که معمولا در خلوت آنها حاصل مي شود. به وسيله گروه دوم که اهل ادب و فرهنگ اند آن عهد و آن دريافت و آن پيمان جاري و ساري مي شود و در ميان عموم مردم و عوام مردم منتشر مي گردد.

ما مشکلات و مسائل را در ميان عالم خاکي و در ميان مناسبات مادي مردم مي بينيم و معمولا وقتي مي خواهيم طراحي کنيم برنامه سازي کنيم براي اصلاح امور بغلط از آن ساحت سوم که نازلترين ساحت است شروع مي کنيم و اين گروه و جمع کثيري که حسب ادبشان و حسب آنچه که دريافته اند تربيت شده اند و عهدي را دارند که چه بسا با عهد حقيقي سازگاري نداشته باشد. اگر بنا بر اين باشد که دگرگوني به وجود بيايد، اين دگرگوني بايد اول در ميان اهل ادب حاصل شود که معلمان گروه عمومي هستند و اگر بخواهد عهدي بسته شود پيش از آنکه اين عهد مربوط به عموم مردم باشد و حتي مربوط به اهل ادب باشد مربوط به گروه متفکران است، يعني آنها وقتي ناظر به نحوه زيستن مردم خودشان مي شوند و نحوه حضور جماعت و امت را در عرصه تاريخ مي بينند و از فراز و بلندي به آنها نگاه مي کنند جايگاهشان را در عرصه تاريخ، درمي يابند، و متوجه مي شوند آنچه رخ داده حسب چه عهدي است. و اين عهد آيا نسبتي با حقيقت هستي دارد يا نسبت ندارد؟ آنها وقتي عهد را نو مي کنند جماعت زير دست خودشان را هم تابع مي سازند. عهد پيش از آنکه مربوط به عموم مردم باشد، مربوط به اينهاست ولي از آنها آغاز مي شود و سرايت پيدا مي کند در ميان ديگر مردم و در ميان عموم مردم جاري مي شود و يک نوع همسوئي و همگرايي به وجود مي آيد و رفتن به سوي يک مقصد، در غير اينصورت اگر اين عهد، توسط گروهي که معلمان اصلي هستند تازه نشود و اين عهد بسته نشود، و تنها در قول و بيان لفظي گفتگو از عهد به ميان بيايد ممکن است که مردم درباره اش گفتگو کنند حتي جشن بگيرند شيريني هم بخورند اما اتفاقي نخواهد افتاد. من اين مطلب را اگر اجازه داشته باشم ارتباط مي دهم با همين موضوعي که درباره آن گفتگو مي کنم.



وقتي که ما اعتقاد به موضوع مهدويت داريم و گفتگو از آينده جهان مي کنيم، اين سؤال پيش مي آيد که چگونه است که ما شيعيان، اعتقاد به موضوع مهدويت داريم ميلاد امام عصر، عليه السلام، را جشن مي گيريم، همه ساله شيريني هم مي خوريم ليکن اين اعتقاد و باور نسبتي با عمل سياسي، اجتماعي، اقتصادي ما پيدا نمي کند، ناظر بر دگرگوني کلان در سطوح مختلف حيات ما نمي شود. اين حکايت مي کند که مردم يک عهد پنهان دارند که دارند با آن زندگي مي کند و تمام مناسبات فرهنگي و مادي خودشان را در نسبت با آن عهد سامان مي دهند و در نيمه شعبان از يک عهد گفتگو مي کنند که با آن نسبت حقيقي پيدا نکرده اند يعني به سمتش نرفته اند،اين عبارت را حضرت صاحب، عليه السلام، زيبا بيان مي کنند: «اگر شيعيان ما - که خداوند توفيق طاعتشان دهاد - به عهدي که با ما داشتند وفا مي کردند همانا فيض ديدار ما از آنان سلب نمي شد» يعني اينکه فيض ديدار از ما سلب شد بخاطر اين است که آن عهد را ندارند. مي خواهم بگويم ما درباره آن عهد که حضرت اشاره مي کنند گفتگو مي کنيم. اما مناسبات خودمان را در وجوه مختلف در نسبت با عهد ديگري سامان مي دهيم. از اين جاست که اين تعارض، در اين امر باعث مي شود که ناظر بر بروز بحران و ناهنجاريها بشويم.



حجة الاسلام پارسانيا:

حضرت عالي يک مقدار بحث را روي مکانيزم اجتماعي حضور يک فرهنگ بيان کرديد که خودش يک قسمت از بحث است و يک فاز جديدي از بحث است. اما آن چيزي که سؤال آقاي سبحاني متوجه آن است اين بود که اين عهد که يک هويت آسماني و ثابت هم دارد و در دسترس بشر هم هست چگونه وارد تاريخ مي شود. ورود اين به تاريخ به واسطه انسان است، انساني که با خدا عهد بسته است و بر آن باقي مي ماند. انسان يک چهره الهي و وجهه رباني دارد يک روئي هم به عالم و به طبيعت دارد و حلقه اين اتصال به وجود همين انسان است. انسان وجود مقيدي است که ربطي به آن وجود مطلق دارد و او به تاريخ وارد مي شود حالا چگونه در تاريخ عمل مي کند و عمل او در تاريخ چه اثري دارد سنتهاي خداوند در مسير تاريخ کار خودش را مي کند. آيا اين خواص و نخبگان هستند که در تاريخ نقشهاي اول را ايفا مي کنند، يا عوام هستند؟ خواص تا هنگامي که در ميان عوام به ظهور نرسيده باشند. نخبگان تا هنگامي که با ديگر مردم ارتباطي نهادينه نداشته باشند و تا هنگامي که مردم هم منقلب نشده باشند و رسالت خود را انجام ندهند و با آن رسالت هماهنگ نشوند آيا تحول رخ مي دهد؟ و يا اين تحول بايد در نفس انسانها بطور عام شکل بگيرد. علي ايحال آن کسي که اين عهد را دارد وارد تاريخ است عمل خودش را مي کند، ممکن است امام حسين، عليه السلام، باشد و عمل او به مسلخ رفتن و شهادت باشد، ممکن است علي، عليه السلام، باشد ممکن است ائمه معصومين باشند.

اما هيچ کدام از اين بزرگواران عليرغم آنکه عمل خود را انجام مي دادند، ولايت ظهور اجتماعي پيدا نکرد. آنها عمل اجتماعي مي کردند و با عمل خود البته پيام عهد و ولايت الهي را در تاريخ حفظ مي کردند، و آن نور را نگذاشتند خاموش بشود. اينکه مکانيزمهاي اجتماعي براي فراگير شدن آن نور چيست؟ اين يک بحث ديگري است که از حوصله اين گفت و گو خارج است و دقت مناسب خود را مي طلبد و البته شما وارد اين بحث شديد و بحث ضروري و لازمي هم هست. امام رضا، عليه السلام، مي فرمايد: «عمل انسانها حجاب مي شود تا خداوند پوشيده بشود» و گرنه آنکه پوشيده نيست، گناه انسانها و عمل انسانهاست، البته يک سطح از عمل همان اعتقاد است، يعني خود اعتقاد بخشي از عمل است لذا زنده ماندن ذکر اين ايام و جشن گرفتن براي آن خودش بخشي از عمل است اما همه عمل نيست، ذهن انسان هم بخشي از وجود انسان است. جامعه اي را در نظر بگيريد که ياد در او زنده نباشد، ياد در جامعه کار خودش را مي کند. اما اين ياد بايد هر چه قويتر باشد تا جايي که همه روابط و اعمال فردي و اجتماعي را تفسير کند، اگر اين کار انجام شد و سازماندهي اجتماع مناسب با آن پديد آمد آن موقع آن عهد که چهره فردي دارد چهره اجتماعي پيدا مي کند.

حجة الاسلام سبحاني:

بحث بنده در همين جا بود و اعتقاد دارم که اين نحوه نگاه به انسان يک نگاه فردگرايانه در جامعه و تاريخ است. شما مي فرماييد که انسان به همان ميزان که ايمان بياورد و اين ايمان را تقويت کند و در حوزه روابط فردي خودش با خدا بدرستي عمل کند همين موجب مي شود که جامعه صالح به وجود آيد، مي خواهم عرض کنم اينجا يک حلقه مفقوده ميان حالات فردي و روابط اجتماعي وجود دارد.

حجة الاسلام پارسانيا:

من نمي دانم شما چطور اين برداشت را داريد، من عرض مي کنم اين بايد عمل بکند، عمل انسان، عمل اعم از اين است که اجتماعي باشد يا فردي، عمل اجتماعي هم عمل فرد است يعني فرد در ارتباط با اجتماع عمل دارد مي کند.

حجة الاسلام سبحاني:

سؤال من اين است که عمل اجتماعي چگونه انجام مي گيرد؟ ببينيد ما در بحث مهدويت هستيم، در آيه شريفه داريم «و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون » (8) ما در سراسر قرآن مي بينيم که «ايمان »، «عمل صالح » همراه و همگام با يکديگر مطرح مي شود و هيچ جا ايمان بدون عمل صالح مطرح نيست، قرار است زمين در عصر موعود به انسانهاي صالح برسد. يقينا اين عمل صالح بعد فردي و اجتماعي دارد هر دو را داراست.

کم نبوده اند کساني که در عمل فردي راسخ بودند اما امام زمان خودشان را حمايت نکردند. شما ممکن است پاسخ دهيد که تمام آن کساني که در زمان معصوم بودند و امام را ياري نکردند عمل فردي آنها باطل بوده است، من نمي توانم چنين قضاوتي را در تاريخ داشته باشم. ما مؤمناني را داريم که از جهت فردي ظاهرا مؤمن اند ولي ولايت پذير نيستند، اين ايمان ابعاد اجتماعي پيدا مي کند. يعني آن زماني که رفتار اجتماعي فرد مي خواهد بر اساس ايمان و جهت گيريها شکل بگيرد، آنجاست که مشکل شروع مي شود. شما انسانهاي مؤمني را در جامعه خود ما مي شناسيد که در رفتار اقتصادي و اجتماعي شان مؤمنانه و صالحانه عمل نمي کنند، همه آنها را نمي شود به نداشتن تقوي متهم کرد. اگر مناسبات اجتماعي خودش صالح و غير صالح داشته باشد و مناسبات صالح از غير صالح شناخته شده نباشد، حتي انساني که در دل باور به خداوند متعال دارد در روابط و سازمان اجتماعي دچار حيرت و انحراف مي شود. شما مي بينيد انسانهاي صالح را که عمل غير صالح اجتماعي انجام مي دهند و نظام و روابط اجتماعي ناسالم آنها را وامي دارد که چنين عملي را انجام دهند. مي خواهم از اين جا به نکته ديگري اشاره کنم که هم با جلسه گذشته و هم با اين جلسه ارتباط دارد و آن اين است که در جامعه موعود، انسانهايي هستند که ايمان و عمل صالحشان از بعد فردي فراتر رفته و شکل اجتماعي پيدا کرده است. اگر مي گوييد جامعه موعود تشکيل نمي شود چون انسانهاي صالح در آن حدي که در جامعه موعود نياز هست وجود ندارد، منظور اين نيست که مؤمنان کم هستند بلکه انسانهاي مؤمن ولايت پذير که تشخيص روابط اجتماعي درست از غلط را بدهند و حاضر باشند بر پيمان خودشان در مناسبات اجتماعي پايدار بمانند، آنها اکنون نيستند. من تفاوت بين «جامعه موعود» و «جامعه موجود» را در اين مي بينيم که، در جامعه موعود، عمل صالح تبلور اجتماعي پيدا مي کند و در آن جامعه، ديگر ملاکها و معادله ها در روابط فردي و اجتماعي دقيقا روشن است. و همين معنا است که مي توانيم بگوييم که در عصر ظهور، امام الگويي است براي رفتار فردي و اجتماعي انسان.

همين مطلب را اجازه مي خواهم که در ادامه صحبت شما به اين شکل مطرح کنم که، ما اگر در ميان عمل فردي و عمل اجتماعي مردم تعارض مي بينيم خود اين حکايت از اين مي کند که در واقع نوعي بحران وجود دارد، گاه اين بحران در ميان مناسبات مادي بروز مي کند گاهي در ميان مناسبات فرهنگي - ادبي که در هر صورت وقتي ما بحران را در ميان مردمان مشاهده مي کنيم بايد متوجه باشيم که اين بحران حکايت از تعارض در دريافتهاي کلي دارد يعني نگاه به هستي، دريافت کلي، تعاريف، جايگاه آدم، نقش او در عرصه هستي، گويا که از دو منشا دارد جواب مي گيرد، در وجه فردي، از جايي تعاريف را اخذ مي کند، در وجه عمل اجتماعي و عمومي مي آيد از جاي ديگري اخذ مي کند.

حجة الاسلام سبحاني:

يعني الگويي را مي گيرد که اين الگو با آن مباني فردي رفتار و انديشه انسان سازگاري ندارد.

موعود:

و اين زمينه هايي را براي تعارض به وجود مي آورد، معمولا وقتي که اهل تفکر، دانايان، و متذکران به حقيقت خودشان در عرصه حيات عمومي، فرهنگي و مدني مردم حضور پيدا نمي کنند و نمي توانند حضور پيدا کنند، اين تعارض و اين بحران به شکل وحشتناکي بروز مي کند که ما در طول تاريخ حيات مسلمين شاهد اين موضوع هستيم که از وقتي که پاي معصومين از حيات تاريخي و فرهنگي و مدني مردم قطع مي شود، مناسبات مختلف مردم را خلفا و پادشاهان سامان مي دهند يعني کساني که دريافتهايشان از جاي ديگر است که شرک آلود است و اگر امکان اين به وجود مي آمد که دانايان و متفکران و به صورت خاص، مقام عظماي ولايت، امکان پيدا مي کرد که عمل و نظر را همزمان با هم در ميان مردم جاري و ساري و نظارت بکند، تعارض از بين مي رفت. در شرايطي که ما مي خواهيم مطالعه کنيم و ببينيم چگونه مي شود دريافتي را عمومي کرد و جاري کرد و مناسبات عمومي مردم را هم متناسب با آن دريافتها سامان داد، نيازمند به اين مي شويم که چند مطلب را ملاحظه کنيم، که اين بحث هم شايد جايش اينجا نباشد و آن هم مربوط به مطالعات کلان و مطالعات استراتژيک مي شود، به اين صورت وقتي که مبدا دريافت معلوم شد، منبع نظر معلوم شد و متناسب با آن مباني غايت تعريف شد، مقصد نهايي تعريف شد، حالا وقتي بنابر اين است که متناسب با آن دريافت، آن مباني و آن غايت تعريف شده، عموم مردم آماده بشوند و شکل بگيرند، گفتگو از تعليم و تربيت به ميان مي آيد، يعني مجرايي، مسيري که امکان تعليم و تربيت فراهم مي شود از طريق آن، يعني جوامع از مجراي نظام تعليمي، نظام تربيتي مي گذرند، بچه هايي بيرون مي آيند، آدمهايي تربيت مي شوند که دريافت کلي شان مشترک و واحد است، از يک منبع تغذيه کرده و مهيا شده اند که آن دريافتها را در ميان مناسبات مادي جاري کنند، اگر مؤمن به آن عهد شده باشند و تضمين قلبي حاصل شده باشد، اينها وقتي مي آيند در عرصه عمل و زندگي اجتماعي ميان مناسبات خودشان، به هر چه که دست بزنند رنگ آن دريافت را به آن مي دهند، لذا برنامه ريزي کلي و کلان، بلافاصله بعد از آن تعليم و تربيت (نظام تعليم و تربيتي) امکان اين را فراهم مي کند که آن دريافت کلي و يا آنچه را که ما از آن به عنوان عهد گفتگو کرديم، امکان جاري شدن در بستر تاريخ و زمان را پيدا بکند.

حجة الاسلام پارسانيا:

بنده با صحبت شما موافق هستم، شما درباره ساز و کارهاي اعمال و کنشهاي اجتماعي بحث کرديد و فرصت آن نيست تا بنده وارد اين بحث شوم و اما اين بحث منافاتي با آنچه عرض شد ندارد بلکه در طول آن است. عمل در زندگي اجتماعي، سنتهاي ويژه خود را دارد، در واقع فرد دو نوع عمل دارد، عمل فردي در ارتباط با خود و عملي که ارتباط با جامعه دارد. و اين هر دو بايد دگرگون شود تا ولايت جنبه اجتماعي پيدا بکند يا دين جنبه اجتماعي پيدا بکند و نظام صورت ديني پيدا بکند.

حجة الاسلام سبحاني:

در همين جا وقتي بخواهيد عمل اجتماعي، در مفهوم دقيق آن، صورت بگيرد يک واسطه نياز دارد. اين که از نظام تعليم و تربيت، سخن گفتند، امروز دنياي مدرن عملا در دستور کارش قرار داده که نظام تعليم و تربيت را در جامعه و بر اساس سازمان اجتماعي پياده کند، يعني ديگر لازم نيست که حتما بروند در مکتبي، در مدرسه اي درس بخوانند تا رفتار خاص، باور خاص و ارتباط خاص را برقرار کنند، امروز برنامه ريزي و مهندسي اجتماعي به شما مي گويد که چگونه عمل کنيد و چه مسيري را انتخاب کنيد تا گرايشها، بينشها و کنشهاي انسان در راستاي اهداف از پيش تعيين شده حرکت کند. من نمي خواهم اين مطلب را مطلق کنم، ولي مي خواهم بگويم، ارتباط اجتماعي در خلا اتفاق نمي افتد، اينجا يک منطق و معرفت واسطه بين ايمان فردي و رفتار اجتماعي واسطه مي شود. اين که مي فرمودند: «اگر پيمان در اجتماع اجرا بشود» من مي گويم که اين پيمان نياز به يک منطق و معرفت دارد، همانطوري که شما مي گوييد براي ارتباط با حق شرايط و معرفتي لازم است و فرد بايد مراحلي از سير و سلوک را بپيمايد. عين اين سخن در روابط اجتماعي هم صادق است، بايد يک سلوک اجتماعي در مهندسي جامعه اتفاق بيفتد، يعني بايد همان ارزشها، اصول و مباني در بستر تاريخ و جامعه شکل پيدا بکند. و اين بستر اجتماعي واسطه مي شود تا انسان در اين نظام تربيت بشود.به هر حال انسان از طريق نظام و ارتباط است که جهت گيري نهايي خود را دنبال مي کند.

آيا در ارتباط با اين موضوع که معرفت را ضروري دانستيد طريق ويژه اي را پيشنهاد مي کنيد؟ يعني وقتي معرفت درباره اين کل حاصل شد، که وجهي هم برمي گردد به آينده جهان و جهان آينده، اين معرفت حاصل شد اين دريافت عمومي و فراگير مي شود و امکان نيل به آن مقصد را فراهم مي کند، طريق ويژه اي را براي نشر اين معرفت آيا پيشنهاد مي کنيد؟

حجة الاسلام سبحاني:

خير، من مي خواهم بگويم که مشکل ما اصلا در عدم دسترسي به خود آن معرفت است، ما هنوز به چنين معرفتي دست نيافته ايم. امروز وقتي مي گويند بياييد نظام اقتصادي جامعه را ترسيم کنيد، به شما فرمول و معادله اي را مي دهند که کاملا انگيزه ها و رفتار اجتماعي انسان را شکل مي دهد، يعني انسان مادي مي تواند براحتي در چنين نظامي سلوک کند و اهداف و تمتعات مادي خود را در همين روابط تامين کند. اما سؤال اين است: اگر انسان بخواهد در يک جامعه اي «مسلمان » زندگي کند و مؤمن بماند و عمل اجتماعي صالح داشته باشد، شما چه الگويي را توصيه مي کنيد؟ آيا تئوري مديريت سالمي داريد که در آنجا ديگر انگيزه هاي مادي اصل قرار نگيرد، آنجا رقابت مادي و تلذذ مادي به عنوان محور برنامه ريزي نباشد؟ البته آن ارتباط فردي و وجودي با حق متعال به جاي خودش درست است و اصل هم همان است ولي شبيه آن ارتباط بايد در صحنه اجتماع و در تنظيم روابط به سوي يک هدف خاص اتفاق بيفتد، يعني به معرفتي نياز است که اساس برنامه ريزي قرار بگيرد که يک سوي آن وضعيت موجود و يک سوي آن وضعيت مطلوب باشد. در اينجاست که بحث از جامعه آرماني مطرح مي شود که آيا جامعه آرماني که در الگوي توسعه شماست، «جامعه مهدوي » است با همان معيارها و شاخصها؟ يا نه در واقع شما يک الگوي ديگر و شاخصهاي ديگري را مبناي برنامه ريزي و حرکت اجتماعي قرار داده ايد. در يک کلام، همان طور که ارتباط انسان با خدا مي تواند پايه اي براي يک زيست اجتماعي سالم باشد، روابط اجتماعي ناهماهنگ هم مي تواند در ارتباط انسان با حقايق متعالي خلل و خدشه وارد سازد. اين دو ارتباط را هرگز نمي توان از يکديگر تفکيک کرد، بلکه يک دسته اصول مشترک بر هر دو حاکم است و آنها را هماهنگ و همسو مي کند.

سپاسگزارم. مطلبمان را در اينجا با اين سخن ختم مي کنيم که اگر اين معرفت را ما اساس برنامه ريزي خودمان قرار بدهيم و مبتني بر دريافت و معرفت بياييم درباره مهندسي اجتماع گفتگو بکنيم، اين امکان به وجود مي آيد که ما آرام آرام به سمت آن جامعه مطلوب سوق پيدا بکنيم و ان شاءالله روزي شاهد برگزاري جشن حقيقي ميلاد امام عصر، عجل الله تعالي فرجه الشريف باشيم و جامعه مان را به سمت جامعه منتظران سوق بدهيم. اگر مبتني بر اين معرفت از هستي و غايت که خاص شيعه است برنامه ريزي را آغاز نکنيم ناگزير بايد همواره اين دوگانگي و اين مواردي را که به نوعي حکايت از بحران درميان مناسبتهاست شاهدباشيم.

با عرض سپاس مجدد از اين که قبول زحمت کرديد. اميدواريم که چشمان همه ما ناظر جمال دل آراي او باشد.

پي نوشتها:

1- سوره حشر (59)، آيه 19.

2- ر.ک: المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 2، ص 32 ج 58، ص 91 و99.

3- سوره رعد (13)، آيه 11.

4- سوره بقره (2)، آيه 249.

5- سوره اعراف (7)، آيه 96.

6- سوره بلد (90)، آيه 9.

7- سوره اعراف (7)، آيه 172.

8- سوره انبياء (21)، آيه 105.