نظريه پردازي درباره آينده جهان و جهان آينده-1



امروزه در اثر تحولاتي که در آخرين دهه قرن بيستم رخ داده است، خصوصا فروپاشي شوروي و پايان رسمي جنگ سرد، انديشه «حکومت جهاني » به محور پيش بيني نويسندگان معاصر (عمدتا آمريکاييان) درباره آينده جهان تبديل شده است. ديدگاه مشترک نويسندگان غربي، توسعه خطي تحولات و رسيدن حتمي به حکومت جهاني دموکراسي ليبرال است. لذا «مسؤوليت » رهبران غرب براي رسيدن به آن موقعيت و «بي فايده بودن مقاومت » مردم و رهبران غير غربي در برابر اين سير محتوم وقايع جهان را متذکر مي شوند. اما هر يک از آنها براي مقصود خويش راهي جداگانه را برگزيده اند. در اين مقاله به تعدادي از اين نظريات يا پيش بينيها و برخي معايب آن مختصرا اشاره مي کنيم.

الف) فرانسيس فوکوياما (معاون ژاپني الاصل بخش برنامه ريزي سياسي وزارت امور خارجه آمريکا- تابستان 1989) با پردازشي نو از انديشه هگل درباره آخرالزمان، چنين مي انديشد که «جريان حقيقي تاريخ » در سال 1806 کمال معنوي پيدا کرده است و پس از ظهور و شکست محتوم فاشيسم و مارکسيسم، سرانجام به سيطره دموکراسي ليبرال مي انجامد و به کمال مادي هم دست مي يابد. (1) او تنها آلترناتيو (جايگزين) واقعي و معتبر ليبراليسم را فاشيسم و کمونيسم مي داند، که فروپاشيده اند، ولي معتقد نيست که ديگر هيچ انديشه اي وجود ندارد. بلکه به نظر او در «پايان تاريخ » برخي جوامع به صورت جوامع ليبرال موفق درآمده و بقيه هم از ادعاي خود مبني بر ارايه اشکال و الگوهاي متفاوت و برتر درباره ساماندهي انساني چشم مي پوشند. در واقع ليبراليسم از آن رو بر جهان مسلط مي شود که در برابرش، ايدئولوژي بسيج کننده اي براي رويارويي با آن وجود ندارد. اين به منزله نقطه پايان تحول ايدئولوژيکي بشريت و جهاني شدن دموکراسي غربي به عنوان شکل نهايي حکومت با لوازم آن يعني شيوه زندگي سرمايه داري و ميل دستيابي به جامعه مصرفي که به ليبراليسم اقتصادي و سياسي منجر مي شود است. او اين رکود برخورد و تکاپوي انديشه ها را پايان تاريخ مي نامد، دوراني که در آن شور و شوقها از بين رفته و سده هاي ملالت باري در پيش خواهد بود. خصوصيات قرون گذشته، يعني پيکار براي اکتشاف، آمادگي براي فداکاري براي آرمانهاي کاملا انتزاعي و مجرد، نبرد ايدئولوژيکي جهاني که مستلزم بي باکي و شهامت و قدرت تخيل است، همگي جاي خود را به حسابگري اقتصادي، جستجوي بي پايان راه حلهاي تکنيکي، نگرانيهاي مربوط به محيط زيست و ارضاء توقعات مصرفي پيچيده مي دهند. او درباره جهان سوم معتقد است که هنوز در تاريخ فرورفته است، و آن را تحقير مي کند و مي گويد که جهان سوم در تحول ايدئولوژيکي جهان نقشي ندارد. از نظر او تعارض شمال و جنوب (به جاي شرق و غرب)، بيداري جهان اسلام، رشد ملي گرايي، شکست سياستهاي توسعه، گسترش تروريسم، بحران سيستم پولي بين المللي، بي ثباتي بازارهاي جهاني، قدرتمند شدن متزايد هند و برزيل، همگي فرعي بوده و تناقض بنيادين با ليبراليسم ندارند. بلکه «ميراث مشترک ايدئولوژيکي بشريت » اهميت دارد. اين ميراث مشترک، همان ليبراليسم اقتصادي و سياسي است. اينک به برخي از مشکلات اين نظريه توجه کنيد:

1. اين ديدگاه چيز جديدي ارايه نمي دهد و شبيه نظريه «دانيل يل » در سي سال پيشتر درباره پايان ايدئولوژيها و نيز نظريه تاريخي مارکسيسم درباره رسيدن به مرحله نهايي حيات بشري (و قدري هم مشابه نظر کارل ياسپرس) است.

2. اين ديدگاه مبتني بر ديدگاه ايدئولوژيک ايالات متحده آمريکا است که سياست آن فقط در چارچوب نحوه روابط و رويارويي با شوروي مفهوم مي يافت و جدا از اين مشغله، به انزواگرايي مي رسيد و با سياست انزواگرايي که پس از محو فاشيسم و کمونيسم در آمريکا مجددا پيشنهاد شده است، ارتباط نزديک دارد.

3. همچنين اين ديدگاه درباره تاريخ، مبتني بر نوعي داروينيسم اجتماعي است که مطابق آن تنازع بقا و انتخاب اصلح (بهترين) صورت مي گيرد. بر اين اساس در تنازع ايدئولوژيها، ليبراليسم به دليل اصلح و بهترين بودن پيروز شده است. اين برهان منطقي نيست، بلکه يک نوع استدلال بر اساس ميزان موفقيت (نشانه کلاسيک انديشه سوداگرانه) است.

4. ليبراليسم يکي از اشکال نوگرايي (مدرنيسم) است که ظاهرا بر اشکال ديگر آن پيروز شده است، ولي در عين حال خود نوگرايي توسط جهان بيني ديگري به نام فرانوگرايي (پست مدرنيسم يا مابعد مدرن) در حال جايگزين شدن است. پس ليبراليسم نيز با ديگر اشکال نوگرايي از ميدان رقابت بيرون مي رود.

5. ديدگاه فوکوياما مبين پايان روايتهاي تاريخ گرايانه و بحران شديد ايدئولوژي پيشرفت و مبتني بر اين پيشفرض است که تاريخ فقط يک حرکت خطي (توسعه خطي) دارد، در حالي که تاريخ از نو زاده مي شود و آن هم به شکل مرکزي، جمعي، و با معاني فراوان.

6. پيش بيني هگل هم غلط درآمد، زيرا او پيروزي ناپلئون در «اينا» بر پروس در1806 م. را کمال معنوي تاريخ دانست، در حالي که بعدا جنگ واترلو در 1815 پيش آمد و ناپلئون شکست خورد. به علاوه امروز مجددا تاريخ در حال تکرار است و آلمان مثل پروس در حال تجديد اقتدار است و ژاپن و تمام اروپا و ساير کشورها نيز در حال بازيابي خود هستند.

7. بر خلاف نظر فوکوياما، ملي گرايي مجددا در حال رشد است، اتحاد اروپا هنوز نياز به فرصت دارد. مردم آزاد شده از يوغ کمونيسم بسادگي به اردوگاه کاپيتاليسم نخواهند پيوست، زيرا مناسبات مالي آن نيز به قدر کافي نفرت زا است.

8. نقطه اشتراک کمونيسم و سرمايه داري يک نوع وهم و پندار بيهوده درباره اهميت درجه اول «اقتصاد» در سلسله مراتب مسائل اساسي انسان است. در حالي که روز به روز واضح تر مي شود که ملتها و فرهنگها «فاعلين راستين تاريخ » هستند و در جهان مابعد صنعتي اولويتها برعکس خواهد شد يعني اول فرهنگ و سپس سياست و پس از آن اقتصاد.

9. شکست کمونيسم و پيروزي نظام سرمايه داري ليبرال، ناشي از ضعف کمونيسم (و نه قدرت ارزشهاي ليبراليسم غربي) است و معلوم نيست ليبراليسم در برابر رقيب قدرتمندتري پيروز شود. کمونيسم آزادي را فداي برابري مي کرد. اما ليبراليسم با چالشهاي اساسي روبرو است که آن را به انهدام مي کشاند. عجز در ايجاد همبستگي و برادري اجتماعي، دفاع از حقوق بشر که منجر به نهايت بهره وري از سود فردي به زيان مصلحت عمومي و نيز ناديده گرفتن ناتواني بسياري از انسانها در بهره برداري از اين حقوق و سود فردي مي شود، اهميت دادن به کار و دارايي انسانها و نه هويت آنها، بي رحمي و بيداد، از خود بيگانگي، حکومت کار و برتري پول و ارزشهاي سوداگرانه، تباهي بافت اجتماعي، حاشيه نشيني و کنار گذاشته شدن فقيران جديد، ناپايداري سيستم پولي بين المللي، شکست توسعه، بحران اکولوژيکي و بيداري ملتها و دينها. همانطور که ايدئولوژيهاي نظامي بر اثر جنگ و ايدئولوژي اقتصادي (مارکسيم) بر اثر شکست اقتصادي از بين رفتند، ليبراليسم (ايدئولوژي ارزش سوداگرانه و اتميسم اجتماعي) در اثر فردگرايي و پول پرستي نابود مي شود.

10. او پايان يک چرخه (سيکل) را مشاهده کرده است، نه پايان تاريخ را و نه انحطاط آمريکا و پايان تاريخ آن را، بايد پذيرفت که جهان در حال تغيير است و هرچند آينده، سرشار از شک و ترديدها و امکاناتي براي فرارسيدن يک دوران ناپايداري و بي ثباتي است، و اگرچه تاريخ غير قابل پيش بيني است، لکن مي توان به آن دست يافت و بهره برداري کرد. (2)

11. نگاه او به تاريخ (مثل نگاه مارکس) ناشي از گمراهي در ديدن آن به شکل ديالکتيکي که به نتيجه ضروري و قابل پيش بيني خواهد رسيد مي باشد. در حالي که در نظام بين المللي (حتي پس از جنگ سرد) ممکن است باز هم تضادهاي ژرف ديگري پديد آيد و يا ايدئولوژيهاي گسترش طلب ديگري رواج يابد.

12. در زير پوسته ايدئولوژي، هسته منافع ملي قدرتهاي بزرگ نهفته است و حتي پس از فروپاشي ايدئولوژي، باز هم رقابت ميان قدرتهاي بزرگ ادامه خواهد يافت.

13. ديدگاه او ناشي از اين نگرش است که کمونيسم شوروي را سرچشمه همه بحرانها و مسائل بين المللي مي داند و از علل منطقه اي آنها غفلت مي کند. در حالي که اين نگرشي صحيح نبوده و نيست. (3)

14. براي برخي از نقاط مهم جهان پيش بيني هاي ديگري مي شود. به اين جملات توجه کنيد: «يک چيز قطعي است: وضع کنوني (در روسيه) قابل دوام نيست و روسها راه گريزي ندارند. کمونيسم باز نخواهد گشت، کاپيتاليسم هم ناممکن است، پس بايد چيز ديگري ابداع کرد. در زماني که غرب قدرت تخيلش را از دست داده، در شرق است که تاريخ گشوده مي شود.» (4) آيا شما از اين جملات بويي از رجوع به نظام ليبراليسم اقتصادي و سياسي حس مي کنيد؟!

روي هم رفته علي رغم جنبه هاي مثبتي که برخي از نظريات فوکوياما دارد، نظريه او عمدتا در جهت توجيه ضرورت همان نظم امپرياليسم است که در فصول ديگر اين نوشته به آن خواهيم پرداخت.

ب) مارشال مک لوهان نيز همين نظر را با ديدگاه ديگري بيان مي کند. ديدگاه او مبتني بر انقلاب در عمليات با اطلاعات است که جهان کنوني را به يک دهکده تبديل کرده است و حتي ارتباطات در جهان فعلي از ارتباط افراد يک دهکده سريعتر و راحت تر شده است. در همه دنيا يک درياي واحد اطلاعاتي هست که سرچشمه و منبع آن غرب است. اين تحول در اطلاعات سبب تماس نزديک فرهنگهاي بومي غير غربي با فرهنگ غربي دموکراسي ليبرال شده است و در اين تماس طبعا فرهنگ قوي و غالب، فرهنگهاي ديگر را جذب و هضم مي کند و تفکر ليبراليسم در سراسر جهان رواج مي يابد. فرهنگها يک کاسه مي شوند و عناصر کليدي ساختار اجتماعي (اقتصاد، سياست، فرهنگ و غيره) همه به سوي «يکسان شدن » پيشرفته و نهايتا مقتضي ايجاد يک حکومت جهاني که فرهنگ و ساختار اجتماعي «دهکده جهاني » هويت آن را تعيين مي کند، خواهد بود. با اين مقدمات ضرورتا حکومت واحد جهاني با فرهنگ دموکراسي ليبرال تشکيل مي شود.

اما نظر او سطحي تر و براحتي قابل نقد است:

1. نظم اجتماعي فقط بر اساس دسترسي افراد به يکديگر سامان نمي يابد، بلکه دلايل و ريشه هاي متعدد و مهم ديگري دارد و در صورت فقدان آن شرايط، اين تماس نزديکتر بر اثر تحول در اطلاعات موجب تنش و برخورد خشن تر بين جوامع مختلف مي شود. (5) نمونه اي از اين فقدان شرايط در انتقاد شماره 9 از ديدگاه فوکوياما ذکر شده است. از جمله عوامل مهم اين ناکامي در رواج يکدست دموکراسي ليبرال در جهان، ابهام در سرنوشت غرب و احتمال فراواني است که درباره انحطاط و حتي انهدام آن مي رود.

2. هنوز اين نظريه که دموکراسي ليبرال قدرتمندترين فرهنگهاست و در نتيجه قادر به جذب و هضم فرهنگهاي ديگر است، معارضان بسيار قدرتمندي دارد. قدرتمندترين فرهنگ در برابر آن، فرهنگ اسلامي است که به نظر ما آينده از آن اوست. پس مک لوهان نظريه اش را بر يک اصل موضوعه مشکوک و متزلزل گذارده و عوامل غيرقابل پيش بيني مثل خشونت را هم ناديده گرفته است.

ج) آلوين تافلر ديدگاهي دارد که نه مبناي فلسفي دارد و نه روش جامعه شناختي استدلال و برهان نهايي ارايه نمي دهد بلکه همواره از يک نقطه شروع کرده و با ارايه مثال و نمونه به نقطه ديگري عزيمت مي کند. او مشکل آينده جهان را بر اساس نوع «قدرت » و «تقسيم آن » ترسيم مي کند و قدرت را مهمترين (يا تنها) عامل مؤثر سياسي جهان و ساختار اجتماعي بشر مي داند. از نظر او در عصر کشاورزي پيش از انقلاب صنعتي «قدرت سياسي » در عرصه بين المللي ناشي از «توان نظامي » بود و در دو قرن اخير ناشي از «توان اقتصادي » است و در قرن 21 (که امروزه بطور پراکنده در سنگاپور، هنگ کنگ، تايوان، بخشهايي از چين و هند، کره جنوبي، و ديگر نقاط به گونه اي آغازين ايجاد شده و در حال شکل گيري و رشد است) ناشي از «توان علمي » و دانش (و آگاهي و عمليات با آگاهي) خواهد بود. (6) به ديگر سخن او معتقد است که سه گونه تمدن در جهان وجود دارد که هر يک نظام خاصي براي توليد ثروت دارد: تمدن کشاورزي (موج اول)، تمدن صنعتي (موج دوم)، تمدن علمي و اطلاعاتي (موج سوم) که راه آينده جهان در نتيجه برخورد آنها با هم ايجاد و مشخص خواهد شد. در اين تمدنها اگرچه عناصري از مذهب، فرهنگ و قوميت وجود دارند، ولي اين پيوندها توسط نيروهاي صنعتي ضعيف شده اند، لذا در تمدن موج سوم تاثير اين عناصر بسيار اندک و در تمدن کشاورزي در بالاترين حد است. او هر يک از اين تمدنها را چون جوامعي با مذاهب، فرهنگها و قوميتهاي متفاوتي را در بر مي گيرد، يک «ابر تمدن » مي نامند که با مفهوم رايج «تمدن » چندان سازگار نيست. (7)

از نظر تافلر راه توليد ثروت در موج سوم اين خصوصيات را (به دليل بهره وري از نرم افزار و انبوه اطلاعات) خواهد داشت:

1. عوامل و منابع اصلي توليد که در اقتصاد موج دوم، زمين، کارگر، مواد خام، و سرمايه است، در موج سوم دانش (شامل يافته ها، اطلاعات، نگاره هاي ذهني، نمادها، فرهنگ، ايدئولوژي و ارزشها) خواهد بود، يعني کاربرد صحيح دانش واقعي.

2. ارزش يک شرکت موج دومي بر اساس داراييهاي عادي مثل ساختمانها، ماشينها، سهام و موجودي انبار محاسبه مي شود، ولي ارزش شرکتهاي موفق موج سومي بيشتر بر اساس توانايي استراتژيکي و عملي آنها در جذب، توليد، توزيع و کاربرد دانش محاسبه خواهد شد.

3. توليد انبوه که وجه مشخصه شرکتهاي موج دومي است، منسوخ شده و غير انبوه سازي رايج مي شود، يعني شرکتهاي موج سوم،سيستمهاي صنعتي مبتني بر اطلاعات و مجهز به «ربوت » (آدمک کامپيوتري) را به کار مي برند و قادر به توليد بي پايان نمونه هاي متفاوت و ارزان و حتي منحصر به فرد (حتي با سفارش کامپيوتري اجناس با خصوصيات منحصر به فرد از داخل خانه و تحويل آن با پست) خواهند بود. آگهي هاي تبليغاتي هم با رسانه هاي غير انبوه (تخصصي) بر بازارهاي کوچکتر و کوچکتر متمرکز مي شود.

4. نفس کار دگرگون مي شود، در موج دوم عمدتا از کار بدني کم مهارت و اساسا قابل جايگزيني آسان استفاده مي شود. ولي در اقتصاد موج سوم، بر اثر افزايش شديد نياز به مهارت، عدم قابليت جا به جايي نيروي کار به دليل هزينه فراوانش، عموميت مي يابد. تخصصي شدن فزاينده و تغيير سريع نيازهاي مهارتي، امکان جابه جايي کار را کاهش مي دهد. تعداد کارگر با واسطه (متخصص) نسبت به کارگر بي واسطه (که در کارخانه مستقيما محصول را مي سازد) بيشتر مي شود.

5. در اقتصاد موج سوم به دليل رقابت سنگين، نوآوري و ابتکار مداوم لازم است (يعني انديشه هاي نوين در مورد محصولات، تکنولوژيها، فرايندها، بازاريابي، و تدارکات مالي) حتي اگر لازم باشد که کتاب قواعد کنار گذاشته شود.

6. واحدهاي کار و فعاليت اقتصادي در اقتصاد موج دوم با بزرگتر شدن، هزينه هاي توليد را کاهش مي دهد، ولي در اقتصاد موج سوم واحدهاي کار و تعداد کارگرانش کوچکتر و از هم متفاوت تر مي شوند، تعداد کارها و توليدکنندگان کوچک زيادتر مي شود. زيانهاي اقتصادي ناشي از پيچيدگي (هزينه هاي اضافي ناشي از پيچيده شدن کارها) هميت بيشتري از صرفه جوييهاي ناشي از مقياس (کاهش هزينه هاي توليد با بزرگتر کردن مقياس فعاليت اقتصادي) پيدا مي کند. فرض «هرچه بزرگتر بهتر» منسوخ مي شود.

7. سازمانها و ساختارهاي ديوان سالارانه موج دومي شرکتهاي صنعتي که نوعا همگون (هرمي شکل، يکپارچه، داراي سلسله مراتب ديوان سالارانه) بودند، فروريخته و اين يکدستي و همگوني، با نوسازي شرکتها در تمام زمينه هاي فرايندها، بازارها، تکنولوژيها و کالاهاي ويژه بسته بندي شده، طراحي مجدد و متنوع مي شود. چون بازارها پيوسته در حال تغيير است، «جايگاه » اهميتي کمتر از انعطاف پذيري و تغيير موضع دارد.

8. بر اثر پيچيدگي فزاينده اقتصاد، همبستگي بيشتر و مديريت خردمندانه تر و جديدتر الزامي مي شود و اين خود مستلزم حجم هرچه بيشتري از اطلاعات است که منظما در سازمان جريان يابد.

9. شالوده اساسي اقتصاد موج سومي، شبکه ها و گذرگاههاي الکترونيکي هستند که کامپيوترها، پايگاههاي اطلاعاتي، و ديگر تکنولوژيهاي اطلاعاتي را به هم پيوند مي دهد. اين ساختار اطلاعاتي گسترده و الکترونيک غالبا پايگاه ماهواره اي دارد و همان کاري را براي اطلاعات انجام مي دهد که بزرگراهها براي خودروها. هدف از آن، حفظ پيوستگي (نشان گرفتن از همه اجزا و فراورده ها، ايجاد نظم زماني در حمل کالاها، آشنا کردن مهندسان و فروشندگان با برنامه هاي ديگر، آگاهي دادن به اهل تحقيق و توسعه درباره نيازهاي طرف توليدکننده و بالاتر از همه نشان دادن تصوير روشني به مديريت از جريان امور) مي باشد.

10. شتاب عمليات و داد و ستدها در اقتصاد موج سوم بيشتر مي شود. اقتصادهاي «سرعت » جاي اقتصادهاي «اندازه » را مي گيرد. «تحويل درست بموقع کالا» و «کاهش تعداد تصميمات در طي مراحل » و «ارزش بيشتر هر لحظه از لحظه قبل » اصول مهمي هستند، زيرا «پول با سرعت نور حرکت مي کند. اطلاعات بايد تندتر حرکت کند.»

اين ده ويژگي، راه و رسم پديد آمدن ثروت را دستخوش تغييري تاريخي مي سازد. (8)

به نظر تافلر جنگ به شيوه موج سوم نيز جنگي با ابزار و تسليحات هوشمندانه (الکترو - ليزري) است، که دقت بسيار و آسيب پذيري کم دارد و جنگي بهداشتي و پاکيزه است. اگرچه پيشرفته ترين جوامع کنوني جهان از نظر تکنولوژي، اقتصادهاي دو سطحي دارند: بخشي مبتني بر توليد انبوه موج دومي که سير نزولي را طي مي کند و با کار بدني سر و کار دارد، و بخش ديگر بر پايه تکنولوژيها و خدمات موج سوم که رو به رشد است و با کار مغزي مربوط است. همه آنها، حتي ژاپن، در حال گذار به سوي اين نظام نوين اقتصادي هستند. جنگ آمريکا عليه عراق ترکيبي از شيوه ها و تسليحات جنگي موج دوم و موج سوم بود. در ابزار و شيوه هاي جنگي موج سوم، همان خصوصيات دهگانه به چشم مي خورد و البته هنوز به مرحله کمال نرسيده است. اين امر سبب تحولات فراواني در انديشه هاي نظامي شده است که بايد مورد توجه نظاميان، دولتمردان، ديپلماتها و مذاکره کنندگان در کنترل تسليحات، فعالان در راه صلح و سياستمداران قرار گيرد تا از زمان عقب نمانند. (9)

ادامه دارد

پي نوشتها:

1. ر. ک: لاريجاني، محمدجواد، کاوشهاي نظري در سياست خارجي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374، صص 270. براي مطالعه مفصلتر نظرات فوکوياما، ر- ک: غني نژاد، موسي، «پايان تاريخ و آخرين انسان » (گزارش کتاب فوکوياما)، ماهنامه اطلاعات سياسي- اقتصادي، آذر و دي 1371، شماره 64 و63، ص ص 8-22. همچنين اميري، مجتبي، «پايان تاريخ و بحران اعتماد: بازشناسي انديشه هاي تازه فوکوياما»، ماهنامه اطلاعات سياسي- اقتصادي، مهر و آبان 1374، شماره 97 و 98، صص 15-11. و نيز مقاله خود فوکوياما که توسط آقاي عليرضا طيب ترجمه و در مجله سياست خارجي چاپ شده و ساير منابعي که در ذيل مقالات مذکور معرفي شده اند.

2. ر. ک: دوبنوا، آلن، «بازگشت تاريخ: شامگاه بلوک بنديها و پگاه ملتها»، ترجمه رستگار، ماهنامه اطلاعات سياسي - اقتصادي، مهر و آبان 1370، شماره 50 و46، صص 19-14.

3. ر. ک: رابرتز، آدام، «عصر تازه اي در روابط بين الملل؟»، ترجمه مهبد ايراني طلب، ماهنامه اطلاعات سياسي - اقتصادي، خرداد و تير1371، شماره 57 و 58، ص ص 24-18.

4. دوبنوا، آلن، «روسيه، بازگشت تاريخ »، ترجمه ش رستگار، ماهنامه اطلاعات سياسي - اقتصادي، مرداد و شهريور1371، شماره 59 و 60، ص 31 نقد مفصل ديگري از اين ديدگاه را در اين منبع بخوانيد: جهانگرد، نسرين، «نقدي بر نظريه پايان تاريخ »، ماهنامه سياسي - اقتصادي، آذر و دي 1374، شماره 99 و 100، صص 9-66.

5. ر. ک: لاريجاني، محمدجواد، منبع پيشين، صص 2-271.

6. همان، صص 3-272. همچنين ر. ک: تافلر، الوين، جابجايي در قدرت (دانايي و ثروت و خشونت در آستانه قرن بيست و يکم)، ترجمه شهين دخت خوارزمي، ج 1، تهران، نشر نو، 1370، صص 43-11.

7. ر. ک: الوين و هيدي تافلر، جنگ و پادجنگ (زنده ماندن در سپيده دم سده بيست و يکم)، ترجمه مهدي بشارت، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، صص 51-50.

8. همان، صص 95-87. همچنين ر. ک: الوين و هايدي تافلر، جنگ و ضدجنگ (ترجمه ديگر)، ترجمه هين دخت خوارزمي، تهران، سيمرغ، 1375، صص 83-73 و همان نويسندگان، به سوي تمدن جديد، ترجمه محمدرضا جعفري، تهران، سيمرغ، 1374، صص 66-57.

9. ر. ک: همان، صص 122-96.