اگر حديث غدير واقعيت داشت پس چرا...؟




اولاً، گروه زيادي از مسلمانان که اهل مدينه نبودند، در جحفه از پيامبر، (ص)، جدا شدند و بنابراين نقلي از آنهادر تاريخ ثبت نشده است.

ثانياً، بسياري ازکساني که در سفر حجةالوداع شرکت داشتند اهل نقل روايت و کتابت نبودهاند و راوياني که اين حديث را نقل کردهاند بطور کلي کساني هستند که احاديث ديگر پيامبر، صلّي الله عليه وآله، در اصول و فروع را نقل کردهاند. خلاصه تمام کساني که اهل حل و عقد شمرده ميشوند، و از اکابر اصحاب پيامبر ميباشند اين حديث را نقل کردهاند و کمتر واقعهاي به اندازه واقعه غدير خم راوي دارد.

ثالثاً، با توجه به مخالفت شديد با امامت علي، عليه السلام، و عداوت و بغض نسبت به ايشان، بخصوص در اوائل حکومت بنياميه، انگيزههاي زيادي براي کتمان اين حديث وجود داشته است؛ بطوري که ضبط همين مقدار (تعداد 110 نفر) نيز از امور خارقالعاده محسوب ميشود.

خلاصه انتشار اين حديث با سياستهاي خلفاي جور در تضاد بوده لذا به هر وسيله از نقل آن جلوگيري به عمل ميآوردهاند.

· چرا با وجود آنهمه تاکيد پيامبر اکرم، (ص)، در روز غدير نسبت به ولايت علي، عليهالسلام، و برگزاري مراسم بيعت با آن حضرت و تبريک مردم و اکابر اصحاب پيامبر، صلّياللهعليهوآله، به اميرالمومنين هنوز بيش از هفتاد روز از آن واقعه نگذشته بود که مردم همه چيز را فراموش کرده و حديث پيامبررا زير پا گذاشتند؟

غالبا در هر جامعهاي عدة انگشتشماري هستند که سرنوشت جامعه را رقم ميزنند و معمولا توده مردم تابع آنها هستند و کمتر از خود رأي مستقلي دارند.

پس از رحلت پيامبر، (ص)،کساني که به عنوان اکابر صحابه پيامبر، (ص)، شناخته ميشدند؛ با توجه به اوضاع بحراني آن زمان، مصلحت جامعه اسلامي را چنين تشخيص دادند که از وصيت پيامبر، (ص)، در مورد علي، عليه السلام، صرفنظر کنند و «رأي» را بر «نصّ» مقدم دارند. لذا باعجله با ابوبکر بيعت کرده و توده مردم هم از آن تبعيت کردند. عدهاي هم که با اينکار مخالف بودند در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و بخاطر حفظ حکومت نوپاي اسلامي و وحدت ميان مسلمان سکوت کردند.

سردمداران حکومت نيز بتدريج به مردم تلقين کردند که پيامبر، (ص)، علي، عليه السلام، را صرفا معرفي کرده و او را شايسته خلافت دانسته نه اينکه آن حضرت را به خلافت نصب کرده باشد.

· اگر اين حديث از پيامبر، (ص)، صادر شده پس چرا «بخاري» و «مسلم» آنرا در صحيحين که مهمترين کتب حديثي اهل سنت محسوب ميشوند نقل نکردهاند؟

اولاً، صحيح مسلم بطور خلاصه به اين واقعه اشاره کرده است، البته همين مقدار هم نکات مبهم زيادي را نسبت به واقعه غدير آشکار ميکند. بدين جهت ما حديث مسلم را نقل ميکنيم.

يزيدبن حيان ميگويد: من و حُصين بن سَيره و عمربن مسلم نزد زيدبن ارقم رفتيم. هنگامي که نزد او نشسته بوديم حصين گفت: اي زيد تو به سعادت بزرگي نائل شدهاي پيامبر را ملاقات کردهاي؛ احاديث آن حضرت را شنيدهاي؛ در رکاب او در جنگها شرکت کردهاي؛ پشت سر او نماز خواندهاي؛ در مورد آنچه که از پيامبر شنيدهاي براي ما سخن بگو!

زيد گفت: به خدا قسم سن من زياد شده و پير شدهام و بعضي از احاديثي راکه ازپيامبر، (ص)، حفظ کرده بودم فراموش کرده ام پس آنچه را که براي شما نقل ميکنم بپذيريد و آنچه را نقل نميکنم مرا درتکلف وسختي نيندازيد.

سپس گفت: پيامبر، (ص)، روزي در کنار (برکه) آبي که به آن «خُم» ميگفتند و ميان مکه و مدينه قرار داشت، براي ما خطبهاي خواند و پس از حمد و ثناي الهي و موعظه مردم فرمودند: چيزي نمانده که از طرف پروردگار خوانده شوم و دعوت حق را لبيک گويم. من دو گوهر گرانبها را در ميان شما ميگذارم اولين آنها کتاب خداست که در آن نور و هدايت است؛ پس به کتاب خدا تمسک کنيد... سپس گفت: و ديگري اهلبيتم. در مورد اهل بيتم خدا را فراموش نکنيد در مورد اهلبيتم خدا را فراموش نکنيد؛ در مورد اهلبيتم خدا را فراموش نکنيد...

از اين حديث بخوبي روشن ميشود که اوضاع سياسي آن زمان «زيدبن ارقم» را ناچار به کتمان حديث غدير نموده است؛ زيرا ميگويد: آنچه قبل از اين از پيامبر، (ص)، روايت کردهام بپذيريد و بيش از اين مرا به تکلف و سختي نيندازيد.

زيدبن ارقم تازمان حکومت مروان بن حکم زنده بوده و در سال 68 ق. وفات ميکند و مسلّم است در ساية حکومتي که او را وادار به دشنام علي، عليه السلام، ميکند، نقل حديث غدير براي او مشکلاتي ايجاد خواهد کرد. از اين رو از مردم پوزش ميطلبد و به بهانة سالخوردگي و فراموشي از حاضران ميخواهد که بيش از اين او را در تنگنا قرار ندهند.

در عين حال زيد، تلويحاً به اين واقعه بزرگ اشاره ميکند و با ذکر تأکيد پيامبر، (ص)، در مورد اهلبيت خود با جملة «در مورد اهلبيتم خدا را فراموش نکنيد» به پايمال شدن حق اهلبيت و از ياد بردن سفارش پيامبر، (ص)، نيز اشاره دارد.

ثانياً، بسياري از احاديث معتبري که علماي اهل سنت آنها را معتبر دانسته اند در اين دو کتاب ذکر نشده است.

ثالثاً، کتب حديثي اهل سنت منحصر در صحيح بخاري نيست و کتب معتبر ديگر مانند «سنن ابن ماجه» و «مسند احمد» حديث غدير را بتفصيل ذکر کردهاند و اشاره شد که صحيح مسلم هم اجمالاً آن را ذکر کرده است.

اگر پيامبر اکرم، (ص)، علي، عليه السلام، را در روز غدير به ولايت منصوب کرده باشند لازمهاش اين است که در زمان حيات پيامبر، (ص)، دو ولي بر مسلمين حاکم باشند و اين باطل است؛ زيرا مسلّم است که پيامبر هنوز در آن زمان ولي مسلمين بودند؛ پس علي، عليه السلام، نميتوانست ولي باشد

اين معني مسلّم است که پيامبر، (ص)، هيچ نگراني نسبت به زمان حيات خود ندارند و تمام نگراني او از آينده اسلام است؛ زيرا کسي که ميگويد: «من بزودي از ميان شما خواهم رفت» پيداست که در صدد تعيين جانشين براي خويش است و براي آينده برنامهريزي ميکند.

علاوه بر اينکه اين عبارت پيامبر، (ص)، «الله اکبر بر اکمال دين و اتمام نعمت و رضايت پروردگار از رسالت من و ولايت علي بن ابيطالب بعد از من» تصريح در اين دارد که نصب اميرالمؤمنين براي آينده اسلام است.

بعضي از کساني که صدور حديث از پيامبر را پذيرفتهاند اشکال کردهاند که اين حديث دلالت بر ولايت و خلافت علي، عليهالسلام، ندارد؛ زيرا کلمه مولي معاني مختلفي دارد که از جمله ميتوان به موارد زير اشاره کرد:1ـ اولي؛ مانند: «مأواکم النّار هي مولاکم»؛ 2ـ ناصر و ياور؛ مانند: «ذلک بأنّ اللّه مولي الّذين امنوا و أنّ الکافرين لا مولي لهم»3ـ وارث؛ مانند: «إنّي خفت الموالي من ورائي»؛ ؛4ـ دوست و صديق؛ مانند: «يوم لا يغني مولاً عن مولاً شيئاً». و به احتمال زياد کلمه «مولي» در حديث غدير به معناي دوست و ياور است. شاهد براي اين معني، اين است که عدهاي از کساني که همراه علي، عليهالسلام، در يمن بودند به دليل اينکه از او سختگيري ديده بودند از دست او ناراحت شده و دربارة او حرف ميزدند و از او عيب ميگرفتند؛ بدين جهت پيامبر، (ص)، در روز غدير خطبهاي خواند و فضائل علي، عليه السلام، را بر شمرد؛ تا جلالت قدرش را بر مردم روشن سازد و سخنان بيهوده کساني را که نسبت به او بدگوئي کرده بودند، رد نمايد. بنابراين گفته، پيامبر، (ص) «هر کس من دوستو ياور او هستم علي دوست و ياور اوست» هيچگونه دلالتي بر نصب علي، عليهالسلام، بر خلافت و ولايت ندارد

اين مهمترين اشکالي است که بر دلالت حديث غدير شمرده است و اهل سنت نيز تاکيد زيادي روي آن دارند و غالبا حديث را بر همين معني حمل ميکنند. لکن حديث را نميتوان بر اين معني حمل کرد. در اينجا ابتدا شاهدي را که براي اين معني ذکر کردهاند بررسي ميکنيم سپس به معناي کلمه «مولي» ميپردازيم.

اما شاهدي که ذکر کردهاند هيچ دلالتي بر اينکه «مولي» به معناي دوست و ياور باشد ندارد؛ زيرا پيامبر اکرم، صلّيالله عليهوآله، دو بار علي، عليهالسلام، را به يمن فرستادند؛ ابتدا در سال هشتم که در همين بار بود که عدهاي پس از بازگشت شکايت او را پيش پيامبر، صلّيالله عليهوآله، بردند و پيامبر، صلّيالله عليهوآله، از آنها سخت ناراحت شد؛ آنچنانکه خشم چهره مبارک حضرت را فرا گرفت. يکي ازکساني که در مورد علي، عليهالسلام، شکايت کرد «بُريده» نام داشت که پيامبر، صلّيالله عليهوآله، به او فرمودند:

اي بريده! کاري نکن که بخواهي مرا بر علي عليهالسلام خشمناک سازي!

و ديگر پس از اين واقعه کسي چنين حرفهايي در مورد علي، عليهالسلام، نزد.

بار ديگر که پيامبر علي، عليهالسلام، را به يمن فرستاد سال دهم بود که علي، عليهالسلام، در بازگشت از يمن در مراسم حجةالوداع به پيامبر، صلّيالله عليهوآله، پيوست و اين بار هيچکس درباره علي، عليهالسلام، چيزي نگفت و به پيامبر، صلّياللهعليهوآله، شکايتي نکرد.

علاوه بر اينکه شکايت چند نفر از علي، عليهالسلام، موجب اين نميشود که پيامبر، صلّيالله عليهوآله، در آن بيابان گرم در وسط روز با آن کيفيت کاروان را متوقف کند و در مورد وفات قريبالوقوع خود خبر دهد و اولويت خود را بر مؤمنان به آنان يادآوري کند و آنهمه مدح و ثناي علي، عليهالسلام، را بگويد و فضائل آن حضرت را بر شمرد و او را دعا کند و بعد هم به مردم بگويد به علي، عليهالسلام، تبريک بگوييد و با او بيعت کنيد.

اما کلمه مولي همچنانکه اشاره شد، معاني متعددي دارد لکن هيچيک از آنها غير از معناي «اولي به تصرف» در اينجا نميتواند صحيح باشد.

مرحوم علامه اميني در کتاب شريف «الغدير» ميفرمايند هنگامي که کلمه «مولي» بدون قرينه اطلاق ميشود معناي «اولي بالشيء» از آن متبادر ميشود و به فرض که کسي اين تبادر را نپذيرد، قرائن محکمي در خود حديث وجود دارد که دلالت ميکند بر اينکه مقصود ازکلمه مولي غير از اولويت چيز ديگري نميتواند باشد.

سپس ايشان حدود بيست قرينه بر اين معني اقامه ميکنند که در اينجا به بعضي از آنها اشاره ميکنيم:

قرينه اول، بعد از آنکه پيامبر، (ص)، نسبت به ولايت خود بر مردم از آنها اعتراف گرفتند بلافاصله فرمودند:

من کنت مولاه فعليٌّ مولاه.

يعني همچنانکه پيامبر، (ص)، بر مؤمنين اولويت دارد علي، عليهالسلام، هم چنين است و اين همان معناي ولايت و خلافت است.

به عبارت ديگر، از اينکه پيامبر اکرم، صلّيالله عليهوآله، ابتدا با اشاره به آية شريفه، اولويت خود را به مردم يادآوري ميکنند؛سپس ميفرمايند: «من کنت مولاه فعليٌّ مولاه» فهميده ميشود که پيامبر، (ص)، در صدد هستند که آن ولايتي را که خداوند به ايشان تفويض کرده همان را براي علي، عليهالسلام، اثبات کنند در غير اينصورت اشاره به اولويت خود بر مؤمنين هيج وجهي ندارد بلکه لغو است.

قرينه دوم، پيامبر، صلّياللهعليهوآله، ابتدا با اشاره به وفات قريب الوقوع خود ميفرمايند: «بزودي از طرف پروردگار خوانده ميشوم و دعوت حق را لبيک ميگويم» بعد ميفرمايند: «من کنت مولاه فعليٌّ مولاه» که بخوبي دلالت دارد بر اينکه پيامبر، کلمه مولي معاني متعددي دارد لکن هيچيک از آنها غير از معناي «اولي به تصرف» در اينجا نميتواند صحيح باشد.

پيامبر، (ص)، در صدد تعيين جانشين براي خود ميباشد.

بنابراين غير از معناي «اولي به تصرف» معناي ديگري در اينجا متناسب نيست.

قرينة سوم، اينکه پيامبر، (ص)، در آخر خطبه فرمودند: «الله اکبر بر اکمال دين و اتمام نعمت و رضايت پروردگار به رسالت من و ولايت علي بن ابيطالب بعد از من» بخوبي دلالت دارد براينکه مقصود از مولي معناي اولويت بر مردم و خلافت ميباشد؛ زيرا رضايت خدا به ولايت علي، عليه السلام، را در سياق رضايت او به رسالت خود قرار داده و ولايتي که در کنار رسالت قرار ميگيرد به معناي خلافت برمردم است.

در اين عبارت قرينة ديگري نيز دلالت دارد که پيامبر، صلّي الله عليهوآله، علي، عليه السلام، را بر خلافت نصب کردهاند و آن کلمه «من بعدي» ميباشد؛ زيرا اين کلمه احتمال اينکه ولايت به معني دوستي يا نصرت باشد، منتفي ساخته و معناي «اولي به تصرف» را متعيّن ميسازد.

بعضي از کساني که دلالت حديث بر ولايت علي، عليهالسلام، را پذيرفتهاند چنين گفتهاند: قبول داريم که مقصود از مولي اولويت به امامت است ليکن چون حديث نسبت به زمان امامت تعرضي ندارد؛ پس مقصود اين است که علي، عليهالسلام، را به عنوان خليفه آينده معرفي ميکنم و آن هنگامي است که مردم با او بيعت کنند و اين معني هيچ منافاتي با خلافت سه نفر ديگر ندارد و بدين ترتيب احترام صحابه گرانقدر پيامبر نيز حفظ ميشود

اولاً، اگر پيامبر، صلّيالله عليه وآله، ميخواستند علي، عليهالسلام، را به عنوان خليفه چهارم معرفي کنند پس چرا اسمي از خليفه اول و دوم و سوم نبردند در حالي که تعيين خليفه اول در آن زمان که چيزي به وفات پيامبر نمانده بود لازمتر از خليفه چهارم بود.

ثانياً، از اينکه کسي ابتدا از مرگ قريب الوقوع خود خبر دهد، سپس ولايت خود را نسبت به مردم به آنها يادآوري کند و بعد شخصي را به عنوان جانشين خود انتخاب کند، استفاده ميشود که آن شخص جانشين بلافصل او ميباشد.

ثالثاً، لازمه ابن معنا اين است که علي بر خلفاي ثلاثه ولايت نداشته باشد در حالي که عمربن خطاب در روز غدير تصريح کرد که: به به يا علي! گوارا باد تو را که مولاي هر مرد و زن مومن گرديدي.

که بخوبي دلالت دارد که اميرالمؤمنين علي، عليه السلام، مولاي همة مسلمانان در تمام اعصار و زمانها ميباشد و ولايت او منحصر به مدت کوتاه خلافت آن حضرت نميشود