چرا حضرت خضر ....؟


چرا حضرت خضر، عليهالسلام، نوجوان کافري را که در ساحل مشغول خاکبازي بود و حتي کفر خودش را بين مردم تبليغ نميکرد، با ضربة خنجر از پشت کشت؟ يعني اگر کسي کافر بود ما بايد او را بکشيم؟

 
دربارة داستان سفر حضرت موسي و خضر که در سورة کهف از آيه 60 تا 82 آمده است تذکر چند نکته لازم است:

1- آنچه در اين سفر حضرت موسي به دنبال فراگرفتن آن بود، اموري بود که مربوط به عالم واقعي و در اصطلاح جهان آفرينش بود. يعني ميخواست از آنچه که در اين جهان تحت تدبير خداوند واقع ميشود اطلاع پيدا کند که براساس چه حکمتي و مصلحتي است؟

زيرا آگاهي در طول زندگي ما مسائلي پيش ميآيد که ممکن است به خاطر درک ناچيز خود از دنيا آن را خلاف مصلحت بپنداريم، در حالي که قرآن ميفرمايد:

عَسي' اَن تَکرَهوا شَيئاً و هو خَيرٌ لَکُم و عَسي' اَن تُحبّوا شَيئاً و هو شَرٌّ لَکُم واللّه يَعلَمُ و اَنتم لا تَعلَمون.

شايد چيزي را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزي را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد، خدا ميداند و شما نميدانيد.

آنچه حضرت موسي به دنبال آن بوده به دست آوردن واقعياتي است که از ما پنهان است و ما آن را خير ميپنداريم در حالي که در عالم واقع براي ما شر است و بالعکس. به همين خاطر گاهي خواسته يا ناخواسته به دستگاه آفرينش و تدبير الهي اعتراض ميکنيم.

2- کارهايي که از حضرت خضر در اين سفر صورت ميگرفت جداي از ماجراي احکام فقهي دنيايي بود. او مأموريتي الهي از جانب خداوند داشت تا آنچه را که خداوند در اين جهان براي بندگانش تقدير کرده است انجام بدهد و نشان دادن اين امور به حضرت موسي براي اين بود که بداند هر کاري که از جانب خدا در اين جهان صورت ميگيرد به خير و صلاح بندگان است و مثل حضرت موسي با خضر همانند کسي است که از روزنهاي به بيرون مينگرد و کسي که از بالاي بام بر همة اوضاع مسلط است. يقيناً قضاوت اين دو دربارة ماجرايي که اتفاق ميافتد با هم فرق ميکند. خضر با انجام اين کارها در مقام بيان واقعياتي است که در عالم رخ ميدهد و ما به آن اعتراض ميکنيم و به ما ميفهماند که، اگر براي شما پرده کنار رود و از روزنهها رهايي يابيد و خود را به سطح مرتفعي برسانيد، متوجه ميشويد که جايي براي اعتراض نيست. چه خير باشد (مثل درست کردن ديوار) و چه ظاهرش شر باشد (مثل سوراخ کردن کشتي و يا کشتن آن نوجوان) با توجه به مطالبي که بيان شد دربارة قتل آن نوجوان نيز بايد بگويم: ما از اين ماجرا هيچ حکم شرعي نميتوانيم استنباط کنيم. زيرا همانطور که بيان شد، حضرت خضر اين کار را با توجه به مأموريت الهي خود انجام داد. به عبارت ديگر حضرت خضر فقط اجراکنندة امري بود که ارادة خداوند بدان تعلق گرفته بود. با اين بيانات روشن شد که ما از اين واقعه نميتوانيم هيچ استفادة حکم شرعي مبني بر جواز قتل کفار بکنيم چه رسد که بخواهيم کسي را که هنوز مرتکب جرمي نشده است او را قصاص قبل از جنايت بکنيم.

ار ميکند. بدين جهت ما حديث مسلم را نقل ميکنيم.

يزيدبن حيان ميگويد: من و حُصين بن سَيره و عمربن مسلم نزد زيدبن ارقم رفتيم. هنگامي که نزد او نشسته بوديم حصين گفت: اي زيد تو به سعادت بزرگي نائل شدهاي پيامبر را ملاقات کردهاي؛ احاديث آن حضرت را شنيدهاي؛ در رکاب او در جنگها شرکت کردهاي؛ پشت سر او نماز خواندهاي؛ در مورد آنچه که