شرحي بر کتاب استراتژي انتظار



نويسندة محترم کتاب استراتژي انتظار در کتاب ارزشمند خود، تحت عنوان «طرحي براي خروج از ايستائي» چنين مينويسد:

متذکر اين نکته ميشوم که آنچه بايد فراروي جوانان قرار ميگرفت قبل از هر چيز الزاماً ميبايست از اين ويژگي؛ يعني «رويکرد به آينده» برخوردار باشد. اما ويژگي دوم: طي دهة شصت، همه چيز مهياي طرح و پذيرش موضوعي نو بود و جوانان نيز مستعد سير در مسيري که روي به آينده داشت، امّا تنها نظريهاي ميتوانست همهگير و موجآفرين شود، که در «مافيالضمير» ريشه داشته باشد. تمنيات بسياري برانگيزانندهاند، اما صرفنظر از نيازهاي برساخته و کاذب تنها برخي امور، ذاتي وجود آدمياند و به عنوان عنصر مشترک همگان را دربر ميگيرند. چنان که «انتظار» ذاتي وجود آدمي است و ريشه در مافيالضمير همة بندگان دارد و از آن به عنوان «امر مشترک» ميتوان ياد کرد، و از همين روست که متذکر شدم تنها پيشنهادي ميتوانست و ميتواند اقبال عمومي از سوي جوانان و مردم را دربر داشته باشد که هر کس به راحتي پس از مراجعه به خود مؤيد آن شود و به صورت طبيعي و به دور از هرگونه غرضي نسبت بدان عکس العمل مثبت نشان دهد.

شايد بتوان يکي از وجوه ممتاز اسلام را نسبت به همة مکاتب، مسالک و ايدئولوژيها در اين دانست که همه آنچه اعلام ميکند و يا برحذر ميدارد ريشه در مافيالضمير آدمي دارد. به واقع عقل و قلب آدمي پذيراي آن است. اگر چه هواجس نفساني نيز برانگيزانندهاند، امّا به دليل نسبتشان با تيرگي و پليدي داراي عمري کوتاه همراه با نوعي دلزدگي و نفرت روحانياند. 1

... انتظار ريشه در مافيالضمير ما دارد. ذاتي وجود آدمي است، کمال طلبي ذاتي وجود آدمي است تمناي کمال و ميل ديدار انسان کامل، گمشدة آدمي است، از بدو خلقت تا ابدالاباد...

انسان کمال طلب است و هرگز ترقي صرفاً مادي او را ارضا نمي کند و باور مهدوي همه آمادگي (جسماني و نفساني) و همة کمال زميني و آسماني را در خود دارد. 2

همانگونه که از اين کلام نويسنده مستفاد است وي سه ويژگي و خصوصيت را براي امور ذاتي قائل است: نخست آنکه، امر ذاتي ريشه در مافيالضمير همة انسانها دارد؛ دوم آنکه، به عنوان امري مشترک مورد پذيرش همگان ميباشد و به همين جهت همة انسانها را دربر ميگيرد و بالاخره آنکه تجلّي و مجلاّي حسِ کمالطلبي در وجود انسان است و در ادامه با اتکّاي به چنين برداشت و تفسيري از امر ذاتي، موضوع «مهدويت» و عقيده به «انتظار منجي» و يا به تعبير دلنشين خودشان «استراتژي انتظار» را به دليل برخورداري از هر سه ويژگي و خصوصيت فوق، امري ذاتي انسانها تلقي مينمايد. به نحوي که هر کس با کوچکترين مراجعه به ضمير خود، به سهولت مؤيد اين نکته خواهد بود، لذا عقل و قلب هر آدمي با اندک تذکر و تنبهي، پذيراي موضوع مهدويت و فلسفة انتظار منجي آخرالزمان است.

ايشان در ادامه، اين مطلب مهم را نيز متذکر ميشوند که امور نفساني هر چند برانگيزانندهاند، امّا هواجس نفساني، يکي به دليل نسبتشان با پليدي و تاريکي و ديگر به دليل داشتن عمر کوتاه، همواره همراه با نوعي دلزدگي و نفرت روحانياند و به همين دليل از حريم امور ذاتي، که مطلوب دل و فطرت انسان است خارجند، که بر اين اساس با توجه به گفتار اخير وي، ميتوان ويژگي چهارمي را نيز علاوه بر سه ويژگي قبلي براي امور ذاتي برشمرد و آن اين که امور ذاتي، اموري هستند پايدار که با فطرت پاک و نوراني انسانها، همواره همخواني و تناسب دارند.

اما اينکه، اصل ادعاي نويسندة محترم؛ يعني ذاتي بودن موضوع «مهدويت» به چه مفهوم و معنايي است و اين ادعا تا چه اندازه، ادعايي صحيح و منطبق با آموزههاي دين مبين اسلام و همچنين قابل دفاع و اثبات با براهين و موازين عقلي و منطقي ميباشد، پرسشي است که در واقع باعث نوشتن اين مقاله گرديد. لذا هدف از نگارش اين مقاله، تلاش براي يافتن پاسخي در خور و مناسب جهت اين پرسش و همچنين پرسشهاي ديگري در ارتباط با همين موضوع است. از قبيل پرسشهاي زير:

آيا باور و اعتقاد به موضوع مهدويت و فلسفة انتظار منجي، حقيقتاً ريشه در مافيالضمير همة انسانها دارد و به تعبير نويسنده امري مشترک براي عقل و قلب همة آدمهاست به نحوي که هر کس پس از کوچکترين تذکر و مراجعه به ضمير و ذات خود به آساني پذيراي اين مطلب خواهد بود؟

اگر چنين است پس چرا در جهان، ميتوان انسانهاي بيشماري را مشاهده نمود که ممکن است حتي در تمام طول عمر خود، براي يکبار هم که شده نام مقدّس منجي و موضوعي به نام مهدويت و يا انتظار به گوششان نخورده باشد و يا باز چه بيشمار آدمهايي که عليرغم آنکه نام مبارک منجي آخرالزمان را، با عناوين و القاب مختلف و متناسب با تعابير گوناگوني که در فرهنگها و اديان و نحلههاي فکري جهان، از ايشان وصف شده است شنيده باشند (مانند مسيحيان، زرتشتيان و مسلمانان)، ليکن از معرفت شايسته و سازنده به فرهنگ انتظار و اهداف و آرمانهاي منجي و انعکاس و بازتاب عملي اين باور و اعتقاد، در رفتار و اخلاق، مناسبات و شئونات فردي و اجتماعي به عنوان يک منشور زندگي و چگونه زيستن، در تغافل و انفصال کامل به سر ميبرند؟

و اگر چنين است پس جاي سؤال است که اصولاً مگر امر ذاتي و فطري ميتواند مورد غفلت واقع شود؟

و اساساً آيا ذاتي بودن به معناي فطري بودن است؟ فطرت عقل يا فطرت قلب (دل)، کداميک؟

آيا منظور از فطري بودن مهدويت، به مفهوم فطري بودن مباني و ريشههاي اعتقادي و فلسفي آن است و يا به مفهوم فطري بودن اهداف و مقاصد و آثار و نتايج مترتب بر ظهور منجي آخرالزمان؟ و يا به معناي فطري بودن هر دو؛ يعني هم ريشهها و مباني آن و هم نتايج و مقاصد و اهداف آن؟

آيا مباني و ريشههاي موضوع مهدويت برگرفته از تعاليم الهي و به خصوص تعاليم عالية اسلام و قرآن و روايات اسلامي است؟ در اين صورت اگر مباني اعتقادي و ريشههاي فلسفي مهدويت را برگرفته از تعاليم عالية اسلام تلقي نماييم آيا با توجه به فطري بودن دين اسلام و همخواني و تناسب برنامه و دعوت اسلام با مطلوبهاي فطري انسان، همين يک دليل براي اثبات فطري بودن موضوع مهدويت و انتظار منجي آخرالزمان، کافي نيست؟

و همچنين اگر آثار و نتايج و اهداف منجي را طبق آموزههاي دين مبين اسلام، بتوان: قيام به منظور اقامة حق و محو باطل، پيروزي نهايي دين و ايمان اسلامي و غلبة کامل دين حق بر اديان باطل، وراثت قطعي صالحان و متقيان، کوتاه شدن و بريده شدن دست همة ستمکاران و جباران براي هميشه، تأمين آيندة درخشان و سعادتمندانة بشريت، احياي احکام الهي و نابودي بدعتها و باطلها، امر به نيکيها و نهي از زشتيها در همة ابعاد آن، اقامة حکومت جهاني اسلام، نفي طواغيت و نابودي نظامهاي طاغوتي عالم، تجلّي هدايت تامة الهي براي انسانها و اکمال دين و به اتمام رساندن رسالت همة انبياي الهي، اقامة قسط و عدل در همة مصاديق و شئونات فردي و اجتماعي آن، گشودن نقاط انسداد و رفع موانع تعالي فرد و اجتماع انساني و باز کردن مسير تاريخ بشريت براي تسريع حرکت

انسانها در جهت دستيابي به کمال مطلوب انساني و الهي، تکامل عقول و دانش بشر، استخراج منابع مخفي در بطن زمين و طبيعت به منظور تقسيم عليالسوية مال و ثروت و برکات مادي در بين اجتماع، و استخراج تواناييها و استعدادهاي بالقوة انسانها و به فعليت رساندن آنها، ايجاد موّدت و برادري و صلح و آرامش و امنيت در جامعة بشري و... بيان نمود، در اين صورت آيا فطري بودن اهداف و مقاصد و آثار منجي به مفهوم فطري بودن همة اين آثار و اهدافي است که بعضي از آنها را در اينجا برشمرديم؟ و به عبارت ديگر، آيا همة اين اهداف و نتايج حاصله از قيام منجي، اموري ذاتي و مطلوب و خواستة فطرت و تمناي همگاني بشر است؟ و مورد پذيرش عقل و قلب همة انسانهاست؟

آيا ذاتي بودن مهدويت و انتظار منجي به اين معناست که «مهدويت» صفتي است بذاته براي روح و قلب آدمي؟ به نحوي که «مهدويت» صفت باشد و ذات انسان، موصوف باشد، آيا مهدويت به اين معناست که ذات انسان «موصوف»، بدون هيچگونه ملابسي و بدون دخالت هيچ واسطهاي، به مهدويت «صفت»، متصف ميگردد؟

يعني براساس تعريفي که اهل فنّ از امر ذاتي ارائه ميدهند، که ذاتي امري است که ذهن ما آنجا که حکم ميکند به اتصاف موصوف براي صفتي، اين اتصاف به ملاک خود موصوف است و بس، لذا هيچ شيء ديگري غير از خود موصوف از نظر ذهن ما، ملاک اتصاف موصوف به آن صفت نيست. اينجا است که ميگوييم فلان شيء بدون هيچ «حيثيت تقيديه» و بدون هيچ «واسطه در عروض»، به فلان صفت، متصف ميگردد.

آيا مهدويت نيز در حکم صفت براي ذات انسان، موصوف به اين معنا ميگردد؟ و بالاخره سؤال مهمتري که در واقع پاسخ بسياري از پرسشهاي ديگر نيز، کاملاً بستگي به پاسخي دارد که ما به آن ميدهيم، اين است که مفهوم فطرت و امور ذاتي چيست؟ و گرايشهاي فطري انسان کدامند؟

پس به همين لحاظ لازم است که ما قبل از هر چيز به اين پرسش اساسي، پاسخ داده و تعريف و تفسير و تلقي خودمان را از فطرت و امور فطري به طور روشن بيان نماييم. براي وصول به اين مقصود به ذکر بيانات حکيمانة استاد شهيد مطهري در مفهوم و معناي فطرت اکتفا ميکنيم. استاد شهيد در پاورقي جلد دوم کتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئاليسم تأليف مرحوم علامه سيد محمد حسين طباطبائي در بيان مفهوم فطرت مينويسد:

«واژة ادراکات فطري در اصطلاحات فلسفي در موارد مختلفي استعمال ميشود:

الف ـ ادراکاتي که همة اذهان در آنها يکسان هستند يعني همة اذهان واجد آنها هستند و همة اذهان مانند يکديگر آنها را واجدند و نه از جهت واجد بودن و واجد نبودن و نه از جهت کيفيت واجد بودن آنها، در ميان اذهان اختلافي نيست از قبيل اعتقاد به وجود دنياي خارج، که حتي سوفسطايي نيز در حاق ذهن خود نميتواند منکر آن باشد... اين سنخ از ادراکات را ميتوان ادراکات عمومي ناميد. 3

توضيح اينکه در منطق تعقلي، به طور کلي احکامي که ذهن در مورد قضايا صادر ميکند به دو قسم بديهي و نظري تقسيم شده است. بديهي به قضايايي اطلاق ميشود که ذهن بدون استدلال، حکم جزئي ميکند؛ مثل حکم به امتناع تناقض و حکم به اينکه کل از جزء بزرگتر است و يا حکم به اينکه اشغال دو جسم مکان واحد را ممتنع است و حکم به اينکه مقادير مساوي با مقدار واحد با يکديگر مساويند. بديهي نيز بر دو قسم است بديهي اول و بديهي ثانوي. بديهي اولي آن است که نه احتياج به استدلال دارد و نه حتي به واسطه قرار دادن مشاهده و تجربه نياز دارد، بلکه صرفاً تصور موضوع و تصور محمول در ذهن کافي است که تا ذهن حکم به ثبوت محمول از براي موضوع کند ولي بديهي ثانوي چنين نيست و تنها تصور موضوع و تصور محمول، کافي براي صدور حکم ذهن نيست و مداخلة احساس و يا تجربه براي ادراک رابطة موضوع و محمول لازم است مثل جميع مسائل تجربي. 4

ب ـ ادراکاتي که بالقوه، در ذهن همه کس موجود است هر چند بالفعل در ذهن بعضي موجود نيست يا خلاف آن موجود است از قبيل معلوماتي که با علم حضوري براي نفس معلوم هستند ولي هنوز به علم حصولي معلوم نشدهاند. به عقيدة صدرالمتألهين فطري بودن معرفت به ذات حق از اين قبيل است 5 و بايد دانست که منظور از علم حضوري در فلسفه اين است که واقعيت معلوم نزد عالم، موجود باشد نه تصور ذهني معلوم، و حصول صورت علمي معلوم نزد عالم را علم حصولي ميگويند. سه قسم علم حضوري عبارتند از علم نفس يا ذات به ذات؛ زيرا انسان، واقعيت وجودي خود را که از آن به «من» تعبير ميکند به صورت حضوري درک ميکند. دوم، علم نفس به قواي خود و سوم، علم نفس به افعال خود. و بايد دانست که علم حضوري همان حس ماوراء است که به وسيلة آن حواس معمولي صورت ميگيرد و دانشمندان و روانشناسان و عارفان الهي در تأييد اين حس سخنان فراواني گفتهاند و اصطلاحاً از آن به «منِ ناخودآگاه» تعبير نمودهاند که بسياري از حقائق هستي که بر فهم ظاهر و چشم سر، مستور و مخفي آمده است توسط اين منِ ناخودآگاه بر انسان مکشوف ميگردد که مولوي در وصف آن ميگويد:

جسم، ظاهر روح، مخفي آمده است جسم، همچون آستين، جان، همچو دست

باز عقل از روح مخفيتر بُوَد حس به سوي روح زودتر ره برد

آن حسي که حق بدان حس مظهر است نيست حس اين جهان، آن ديگر است

حسِ حيوان گر بديدي آن صور با يزيد وقت بودي گاو و خر

ويليام جيمز، عارف و روانشناس معروف آمريکايي، در مورد «منِ ناخودآگاه» انسان ميگويد: «من به خوبي ميپذيرم که سرچشمة زندگي دل است و قبول هم دارم که فرمولها و دستورالعملهاي فلسفي مانند مطلب ترجمه شدهاي است که اصل آن با زبان ديگري باشد. 6

پاسکال نيز ميگويد: «به وجود خداوند دل گواهي ميدهد نه عقل، و ايمان از اين راه به دست ميآيد». و هم او ميگويد: «دل دلائلي دارد که عقل را به آن دسترسي نيست». 7

ج ـ در باب برهان منطق، به قضايايي که، برهانشان همواره به همراه آنهاست و هيچ وقت در نفس، حضور آن قضايا از حضور براهين و قياسات منفک نيست «فطرت» ميگويند.

د ـ ادراکات و تصوراتي که خاصيت ذاتي عقل است و هيچگونه استنادي به غير عقل ندارد... ما با اينکه تصورات فطري به معناي چهارم را منکريم، به تصورات و تصديقات فطري به معناي اول؛ يعني ادراکاتي که تمام اذهان خواه ناخواه در آنها عليالسويهاند، اعتقاد داريم. 8

استاد شهيد مطهري(ره) در خصوص اصلِ «فطرت» و محوريت آن براي همة تفکرات و گرايشهاي انساني و تقدم وجه روانشناسي انسان بر وجه جامعهشناسي او و تأييد اين مطلب که انسان بالفطره به يک سلسله ارزشهاي متعالي که معيارهاي انسانيت او است به صورت ناخودآگاه گرايش دارد مينويسد:

پايه و اساسِ شخصيت انساني که مبناي تفکرات او و گرايشهاي متعالي اوست، در متن خلقت او يا دست عوامل آفرينش نهاده شده است، درست است که انسان، بر خلاف نظرية معروف افلاطون با شخصيتي ساخته و پرداخته به دنيا نميآيد، امّا ارکان و پايههاي اصلي شخصيت خود را از آفرينش دارد نه از اجتماع، اگر بخواهيم به اصطلاح فلسفي سخن بگوييم، اينچنين بايد گفت که ماية اصلي ابعاد انساني انسان اعم از اخلاقي، مذهبي، فلسفي، هنري، فني، عشقي، صورت نوعيه انسانيه و مبدأ فصل او و نفس ناطقة اوست که با عوامل خلقت تکوين مييابد.

جامعه، انسان را از نظر استعدادهاي ذاتي يا پرورش ميدهد، يا مسخ ميکند. نفس ناطقه نخست بالقوه است و تدريجاً به فعليت ميرسد، عليهذا انسان از نظر اصول اوليه فکر و انديشه، و از نظر اصول گرايشها و جاذبههاي معنوي و مادي مانند هر موجود زندة ديگر است که نخست همه اصول به صورت بالقوه در او وجود دارد و

پس به دنبال يک سلسله حرکات جوهري، اين خصلتها در او جوانه ميزند و رشد ميکند، انسان تحت تأثير عوامل بيروني، شخصيت فطري خود را پرورش ميدهد و به کمال ميرساند يا احياناً آن را مسخ و منحرف مينمايد. اين اصل همان است که در معارف اسلامي از آن، به اصل «فطرت» ياد ميشود. اصل فطرت، اصلي است که در معارف اسلامي، اصل مادر شمرده ميشود. بنابر اصلِ فطرت، روانشناسي انسان بر جامعهشناسي او تقدم دارد، جامعهشناسي انسان از روانشناسي او مايه ميگيرد، بنابر اصل فطرت، انسان در آغاز که متولد ميشود، در عين اينکه بالفعل نه درکي دارد و نه تصوري و نه تصديقي و نه گرايش انساني، در عين حال با ابعاد وجودي علاوه بر ابعاد حيواني به دنيا ميآيد. همان ابعاد است که تدريجاً يک سلسله تصورات و تصديقات انتزاعي او (به تعبير منطقي و فلسفي: معقولات ثانويه) که پايه اصلي تفکر انساني است و بدون آنها هرگونه تفکر منطقي محال است و يک سلسله گرايشهاي علوي در انسان به وجود ميآورد و همين ابعاد است که پاية اصلي شخصيت انساني انسان به شمار ميرود... مطابق نظرية اصالت فطرت و اصل تقدم روانشناسي انسان بر جامعهشناسي او، انسان در آغاز هر چند فاقد هر ادراک بالفعل و هر گرايش بالفعل است اما از درون خود، به صورت ديناميکي به سوي يک سلسله قضاوتهاي اولي که بديهيات اوليه ناميده ميشود و به سوي يک سلسله ارزشهاي متعالي که معيارهاي انسانيت اوست، پويا است. پس از آنکه يک سلسله تصورت ساده که مادههاي اولي تفکر است و به اصطلاح فلسفي: معقولات اوليه، از بيرون وارد ذهن شد آن اصول به صورت يک سلسله تصديقات نظري يا عملي جوانه ميزند و آن گرايشها خود را نشان ميدهد. 9

بنابراين با توجه به کلام گهربار استاد شهيد، ميتوان گفت که «فطرت» اصلي پايدار و مشترک در همة انسانهاست که اساس همة گرايشهاي متعالي و معيارهاي انساني انسان است و بر خلاف نظرية اصالت اجتماع که فرد را به طور مطلق، محصولِ عوامل بيروني ميداند، نظرية اصالتِ فطرت، ماية اصلي ابعاد انساني را محصول خلقت و آفرينش الهي ميداند که به دست تواناي خداوند متعال، در بطن وجودي انسان؛ يعني همان فطرت انساني يا الهي او به وديعت گذاشته شده است، لذا بر اين اساس ميتوان گفت جامعه و محيط تنها استعدادهاي ذاتي و بالقوة انسان را پرورش ميدهد يا مسخ مينمايد و به تعبير فلسفي، روانشناسي انسان بر جنبة جامعهشناسي او مقدم است؛ يعني جنبة جامعه شناسانة انسان از جنبة روانشناسانة او نشأت ميگيرد. اما در پاسخ به اين پرسش که پس چرا غالب انسانها، عليرغم برخوردارياز فطرت پاک انساني، بر خلاف گرايشهاي فطريخودرفتارميکنندولذااگرموضوع مهدويت، امري ذاتي وفطري انسانهاست پس چرا به اين موضوع و ساير مباحث ديني و الهي،علاقه و رغبت کمتري نشان ميدهند؟ باز هم به افاداتي از استاد شهيد مطهري(ره) بسنده و اکتفا ميکنيم، استاد شهيد در اين خصوص مينويسد:

پاسخ اين پرسش اين است که اولاً لازمة فطري بودن يک بحث، اين نيست که همة اوقات همة افراد را بگيرد. همچنانکه هيچ علاقة طبيعي ديگر نيز چنين نيست. علاقه به هنر و زيبايي يک علاقة فطري است اما چنان نيست که يگانه سرگرمي بشر محسوب شود. بلي در مورد هر علاقة فطري عمومي، هميشه افراد خاصي پيدا ميشوند که علاقه و ذوق شديدتري نسبت به آن دارند و آن را به عنوان رشتة تحصيلي خود، انتخاب ميکنند. ثانياً چون امور مورد علاقة فطري بشر متعدد است يکي دو تا نيست طبعاً سرگرمي به بعضي از علائق، از علائق ديگر مي کاهد و احياناً آنها را به بوتة فراموشي ميسپارد. يک نفر دانشآموز تا وقتي که در محيط دانش است با علاقة وافر و عشق کامل به تحقيقات علمي ميپردازد و از آنها لذّت ميبرد، اما همينکه محيط دانش را رها کند و به وطن خود باز ميگردد و سرگرم ملاقات خويشاوندان و گردشهاي دستهجمعي و غيره ميشود علاقة علمياش کاهش مييابد تا جايي که در خود رغبتي به فکر و مطالعه نمييابد، با اينکه علاقه به تحقيق و کاوش يک علاقة فطري و ذاتي است در بشر، علاقة ديني نيز همينطور است با شرايط محيط بستگي دارد؛ يعني بود و نبود موجبات توجه به ماديات در کاهش و افزايش اين علاقه تأثير بسزا دارد. به علاوه هر علاقة فطري در عين فطري بودن احتياج دارد به تذکر و تنبه... پس بسيار ساده و طبيعي است که گرفتاريها و سرگرميهاي مادي امروز بشر که فراوان و جالب و جاذب است از توجه به بحث و کاوش در امور معنوي بکاهد ولي اين گرفتاريها و سرگرميها سبب نميشود که علاقة بشر به اين مسائل به کلي از بين برود، بشر امروز نيز اگر فراغتي بيابد با عشق و علاقة وافري به سوي اين مسائل گرايش پيدا ميکند.

در جهان امروز، فکر و کوشش و تعليم و تعلّم و تحقيق و تأليف و سخنراني دربارة مسائل الهي کم نيست در سال دهها هزار کتاب و مقاله از طرف دانشمندان جهان در اين موضوعات نگارش مييابد، آن کتابها و مقاله ها از ساير کتابها و مقالات علمي و ادبي اگر خوانندة بيشتري نداشته باشد کمتر هم ندارد. 10

و دليل ديگر اينکه، ميدانيم که در فلسفه و عرفان اسلامي، از نحوة تعلق و ارتباط روح و نفس انسان به جسم و کالبد او، به تعلق تدبيري تعبير شده است؛ يعني نفس، تدبير بدن را در اختيار دارد و در واقع نفس در حکم سوار است و بدن به منزلة مرکب نفس. و به همين دليل هنگامي که نفس ناطقة انساني براي تدبير امور متوجه بدن و عالم ماده ميشود، اين توجه، بعضاً موجب ميشود که نفس از عالم اصلي خود منصرف شده و کاملاً به عالم ماده توجه نمايد. لذا به دليل انغمار و توقف نفس در عالم ماده، نفس از موطن اصلي خود باز خواهد ماند و در نتيجه به غواشي و لذّتهاي زودگذر و عادات مادي، آلودگي پيدا خواهد کرد و تدريجاً از گرايشهاي متعالي و فطري خود فاصله گرفته و در نهايت، انسان بالفطرة خود را در بند کشيده و يا مسخ مينمايد. لذا به واقع در هر انساني، يک انسان بالفطرة در بند کشيده شده وجود دارد که با تذکر و تنبيه و موعظه بايد آن را بيدار کرد، که در حقيقت، هدف از ارسال رُسل و انزالِ کتب، آزادسازي همين انسان بالفطرة در بند کشيده شده است.

استاد شهيد در اين خصوص مينويسد:

قرآن به حکم اينکه به اصالت فطرت قائل است و در هر انساني، حتي انسانهاي مسخ شدهاي مانند فرعون، يک انسان بالفطره که در بند کشيده شده سراغ دارد، براي مسخ شدهترين انسانها، امکان جنبش در جهت حق و حقيقت، ولو امکاني ضعيف قائل است، از اينرو پيامبران خدا مأمورند که در درجة اول به پند و اندرز ستمگران بپردازند که شايد انسان فطري در بند کشيده شده در درون خود آنها را آزاد سازند و شخصيت فطري آنها را عليه شخصيت پليد اجتماعي آنها برانگيزانند، و ميدانيم که در موارد فراواني اين موفقيت دست داده شده است که نامش «توبه» است. موسي در اولين مرحله رسالتش مأموريت مييابد که به سراغ فرعون برود و به تذکر و بيداري فطرت او بپردازد، و اگر مفيد واقع نشد با او بستيزد، از نظر موسي، فرعون انساني را در درون خود اسير کرده و به بند کشيده و انسانهايي را در بيرون، موسي در درجة اول ميرود اسير دروني فرعون را عليه فرعون بشوراند و در حقيقت ميرود تا فرعون فطري را که يک انسان، و لااقل نيمة باقيماندة يک انسان است، عليه فرعون اجتماعي؛ يعني فرعون ساخته شده در اجتماع برانگيزاند:

إذهب إلي فرعون إنّه طغي فقُل هل لک إلي أن تزکّي و أهديک إلي ربّک فتخشي (نازعات آيه 17-19 ايضاً سوره طه آيه 44-45).

قرآن براي هدايت، ارشاد، تذکر، موعظه، برهان، استدلال منطقي (به تعبير خود قرآن: حکمت) ارزش و نيرو قائل است. از نظر قرآن، اين امور ميتوانند انسان را دگرگون سازند و مسير زندگي او را تغيير دهند شخصيتش را عوض کنند و انقلاب معنوي در او ايجاد نمايند. 11

پس از بيان معناي فطرت و اثبات اصل فطرت در وجود آدمي و ذکر دلائل انحراف و بازماندن و انفصال غالب انسانها از گوهر پاک وجودي و فطرت الهي خود در شمارة آينده به بعضي از گرايشهاي فطري انسان که به روشن شدن موضوع بحث ما؛ يعني «اثبات فطري بودن عقيدة مهدويت و انتظار منجي آخرالزمان» کمک شاياني ميکند اشاره خواهيم کرد.



پي نوشتها :

1 . شفيعي سروستاني، اسماعيل، استراتژي انتظار، صص 70 و 71، انتشارات موعود.

2 . همان، صص 90 و 91.

3 . طباطبايي، سيد محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج2.

4 . همان، ج5، ص199.

5 . همان، ج2، ص27.

6 . جيمز، ويليام، دين و روان.

7 . فروغي، محمدعلي، سير حکمت در اروپا، ص14.

8 . طباطبايي، سيدمحمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج2، صص27 و 28.

9 . مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ، ص91-89.

10. طباطبايي، سيدمحمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج5، صص44 و 45.

11. مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ، صص165 و 166.