جهانيسازي، پايان تاريخ و مهدويت



رژيم فکري ليبرال سرمايهداري غرب، فکر مهدويت را فکر ياغيگري بينالمللي ميدانند که آن را بنيانگراها پرورش ميدهند و اعتقاد به مهدي، تشويق به انقلاب جهاني است که از عدالت جهاني، سخن ميگويد و به تعبير آقايان اين يوتوپيا، عين ياغيگري و فانانيزم و خلاف عقلانيت است. چرا؟ براي اين که آن عقلانيت که در دستگاه ليبرال سرمايهداري تعريف شده، تسليم بشريت در برابر زر و زور را توجيه و الزام ميکند. اين عقلانيت دودوتا چهارتا يعني هر کس پول و زورش بيشتر است ارباب بشريت باشد!! اما مهدي خواهد آمد و ملاک و محور عقلانيت را اصلاح خودهد کرد و عقلانيت راستين را بر عقلانيت شيطاني، که عين نفسانيت است، حاکم خواهد کرد. عقلانيتي که امام مهدي (عج) ميآودر اين است که انسان با انسان، مساوي است و همه انسانها به يک اندازه محترمند. اين همه، منطوق و رواياتما راجع به حضرت مهدي (عج) است. ببينيد چه توصيف و چه چشمانداز زيبايي از انقلاب بزرگ آخرالزمان در احاديث شيعه رسيده است. امروز نظام ليبراليزم و سرمايهداري جهاني، در غرب، رهبري ميشود و پشت صحنه آن در واقع، سرمايهداران، بزرگترين و اصليترين کانون مقاومت عليه امام زمان (عج)، همين سرمايهداران يهودند. و امروزشما ديگر ميدانيد که تقريباً نوددرصد رسانههاي اصلي دنيا در دست سرمايهدارن يهود است و اين گروه بيش از هشتاددرصد دانشگاههاي ديگر در آمريکا، آکسفورد و کمبريج در انگليس، غالب ثروت جهاني را از آن خود کردند و اين سرمايهداران يهود بيشترين ثروت زمين را، مستقيم يا غيرمستقيم، استثمار و يا سرمايهگذاري ميکنند و هماينان، تلقين ميکنند که هر کس ما ما نيست فاشيست است؛ هر کس در برابر نظام سرمايهداري جهاني، خضوع نميکند طرفدار توتاليتريزم و نظام بسته است. اين خطي است که در دنيا، نه الآن، بلکه پنجاه، شصت سال است تبليغ ميکنند و ميگويند هر کس (اصالتاللذتي) نيست، ماليخوليا دارد؛ و بيمار و دچار توهم است و هر کس از انقلاب عليه نظام حاکمه بر جهان، حرف ميزند، مريض است و مشکل دارد. ميگويند که دنيا از ابتدا همينگونه زير چکمه ظلم و سرمايهداران بوده و بعد از اين هم بايد باشد. نبايد به آخرالزمان، جنبهاي قدسي و تخيلي دهيد که روزي بايد ظلم برافتد؟ ميگويند وضعيت فعلي تاريخ و نابرابريهاي طبقاتي در دنيا از ابتدا همين بوده، حال آن که از ابتداء، چنين نبود، بلکه شما چنين کرديد و با همين تئوريها، با همين قدرتها و نابرادريها و با همين کودتاها و ترورها، با همين انفجارها و همين جنايتها اين وضع را پيش آورديد و حال ميخواهيد نگذاريد که کساني به جامعه ايدئولوژيک و اصولگرا وبه جامعهاي که ملاک و اصول دارد حتي فکر کنند چون اين افکار اصلاً براي منافع شما خطرناک است، منتها چون نميتوانيد بگوييد براي ما خطرناک است و آن را بکوبيد، از آن به ماليخوليا يا توهم يا فاشيزم، تعبير ميکنيد و آن را تفکر بسته ميخوانيد و هر کس با سرمايهداري غرب و با جهانيشدن از نوع آمريکايي، همصدانيست، ضد توسعه و فناتيک ميناميد!! هدف شما حفظ حاکميت سرمايهداري جهاني و حفظ وضعيت فعلي دنياست. آيا واقعاً اين چيزي غير از محافظهکاري است؟

يک فريب ديگر هم اين وسط، اعمال شده است. اين اتفاق، يک جابهجايي کميک است که در دنياي تفکر پيش آمده است. اين آقايان ابتدا ميگفتند و گاهي هنوز هم ميگويند که اصول ايدئولوژي، مدينهفاضله، عدالت جهاني، حکومت جهاني و اين حرفها مزخرف است و بحث ارزش، و عدالت، انقلاب و ايدئولوژي، حرف مفت است. خوب! به جاي آن چه؟ لذت، نسبيت و محاسبه گامبهگام تجربي؛ يعني از (اصالت کمال) حرف نزنيم، از (اصالت سود)، حرف بزنيم، چون چيزهاي واقعي، علمي و عقلاني، همينهاست و اين، آن زباني است که سرمايهداران يهود ميفهمند و بنابراين، (جهانيشدن) و بايد همه، زبان ما را بفهمند که وقتي بحث منافع ما در ميان است گردن بگذارند. اگر شد، با زبان خوش، با تلرانس، مدارا و تساهل و تسامح و اگر نشد با بمبهاي هستهاي و شيميايي در خدمتتان هستيم. اين زباني است که بهزعم آنان بايد جهاني بشود و متأسفانه جهاني شد. امام (رض) آمد و اين زبان درهم پيچيد، امام آمد و برخلاف اين زبان به همه، نهيب زد: آقا! اين زبان شما، زبان حيوانات است، زبان آدم نيست. اين زبان جهاني شده بود، و امام و انقلاب اسلامي در رسيد و اين زنجير را در هم شکست. زبان امام، که زبان مقاومت انساني است، در کشورهاي اسلامي و حتي غيراسلامي به تدريج رايج شد. اما در منطق استکباري غرب، دوباره بايد زبان آزاديبخش اسلام و امام، بسته يا بريده شود. لذا ميگويند: دوره انقلابها، تمام شده و انقلاب پايان يافته است.

گفتند (نسبيت) و (لذت) مهم است نه (اصول) و (اصولگرايي)؛ بنابراين پايان تاريخ، (جامعه درست) و (مدينهفاضله)، اينها همه، نادرست است. اين را گفتند براي اين که جبهه ارزشها و انقلابيون دنيا خلعسلاح شود

ميبينيد که ارباب دنيا تحت شعار نسبيت، نسبيگرايي و مشکوک کردن همهچيز، جنايت، استثمار و ستمهايي را توجيه کردند. گفتند: آقا همه چيز مشکوک است، همه چيز شخصي است. تو ميگويي حقيقت است بسيار خوب! براي تو حقيقت است ولي براي من معلوم نيست که حقيقت باشد پس هيچ حقيقت قطعي بينالاذهاني عمومي وجود ندارد که بتوان به پاي آن ايستاد. همه چيز نسبي است؛ همه چيز مشکوک است

در دهه پنجاه و شصت ميلادي بعد از جنگ جهاني دوم، آمريکا و نظام سرمايهداري غرب به اين نتيجه رسيد که امروز در هدف يعني مانع عمده بر سر راه استثمار دنيا و جهانيشدن قدرت اوست:

يکي کمونيزم و منظورشان هم از کمونيزم بود، مسکو نبود، چون از پس مسکو به عنوان يک دولت بر ميآمدند، چنان که برآمدند و بلکه مراد آنها جنبش چپ در دنيا بود که ناگهان در اغلب دانشگاههاي کشورهاي جهان سوم، جنبشهاي دانشجويي و اپوزوسيونها، همه، عليه غرب، پرچم چپ در دست گرفته بودند. دوم، احتمال خطر انواعي از بنيادگرايي مذهبي بود که البته در آن دوران هنوز نوع جنبش مذهبي امام را پيشبيني نميکردند، چون هنوز مذهب در جهان، پويا نبود ولي حدس ميزدند که نوعي فوندامنتاليزم مذهبي، در نقاط خاصي، ممکن است منافع غرب، آمريکا و انگليس را تهديد بکند. خوب نقطه مشترک و کانون خطر چيست؟ آيا همان طور که از مفهوم (دولت ملت) و ناسيوناليزم انقلابي از جهاتي در برخي نقاط ترسيدند که نکند جنبه ضد استعماري به خود بگيرد، پس آن را مهار کردند و بعد به اين نتيجه رسيدند که کانون اصلي خطر و نقطه مشترک آن، (ايدئولوژي) است و اگر به نحوي فاتحه اصلي ايدئولوژي خوانده شود و به روشنفکران جهان شرق و جنوب در دانشگاههاي جهان سوم، حالي شود که هيچ اصول قطعي و روشني براي ساختن جامعه، وجود بلکه امکان ندارد و اصولاً تاريخ، غايت خاصي ندارد زيرا اصلاً شعوري بر تاريخ بشر، حاکم نيست و خوب و بد، نسبي و شناور است، و خير و شر، قراردادي است و مرزي بين جامعه و حکومت خوب با حکومت بد، وجود ندارد و عدالت هم امر بيمفهومي است چون عدالت اگر رسيدن به ذيحق و مستحق به حق باشد، اصلاً معلوم نيست که منشأ حقوق چيست و حق با کيست؟ حق چيست و حقدار کيست؟ به اين جمعبندي رسيدند که اگر اين نقطه را زير سؤال ببريم، در واقع ميتوان همه انقلابهاي محتمل در آينده را هم عقيم کرد و انقلابيون را به شک انداخت و بيانگيزه و آرمان کرد.

پس در دهه پنجاه و شصت در کنفرانسي که (کنگره فرهنگي و آزادي آمريکا) به راه انداخت و بزرگترين نظريهپردازان آمريکايي و اروپايي ليبرال در آن جمع شدند، به همين دکترين رسيدند. جمعبندي کنگره اين بود که بايد اعلام کنيم دوران (پايان ايدئولوژي) فرا رسيده است. شعار آن کنگره هم، اين شد که ايدئولوژيها مردند و از اين پس ديگر کسي در مورد ايدئولوژي، سخني نگويد .

همانها که ميگفتند فکر حکومت اسلامي، عدالت اسلامي، اقتصاد اسلامي، انقلاب به تمام دنيا و آزاد شدن کل بشريت، همه توهم است، ناگهان سنتهاي استعماري خود را (پايان تاريخ)، لقب دادند.

من به ياد دارم که در عمليات خيبر کنار دجله که چهل کيلومتر پشت سر بچهها باتلاق و وهور و نيزار بود و بچهها دور خورده بودند و مهمات تمام شده بود و در خاک به دنبال فشنگ کلاش ميگشتيم و بچهها گرسنه بودند و از داخل يک روستاي عراقي چند گوني نان خشکيده کپکزده پيدا کردند و هر صد متر، پشت خاکريزها، مقداري ريختند و آب هم نبود، و از گله گاوي از مردم عراقي که پخش و پلا بودند، بعضي بچهها شير دوشيدند تا ته قمقمه هر کسي دو قورت شير باشد و از گرسنگي، ضعف نکنند و بتوانند سرپا بايستند و گلولهاي شليک کنند، در اين شرايط بچهها گاهي پشت پيراهنهايشان چيزهايي به شوخي يا جدي مينوشتند مثلاً ورود هر گونه تيز و ترکش ممنوع؛ يکي از بچهها که همان جا شهيد شد و جنازهاش هم ماند، پشت پيراهن خود نوشته بود: انقلاب ما پشت مرزها منتظر ويزا نميماند، ببين يک بچه دهاتي بسيجي پشت پيراهنش در شرق دجله چه مينويسد؟! من همانجا به رفقا و بچهها گفتم که اين جوان دهاتي اين جا و اکنون به نمايندگي از همه بشريت ميجنگد. او که مينويسد من منتظر ويزا نميمانم يعني من براي همه بشريت ميجنگم نه براي يک تکه خاک!! يعني انقلاب ما متعلق به همه انسانها در دنياست. استکبار جهاني به درستي دانسته که اين فرهنگ بايد از ريشه درآيد و خشک شود. براي اين که از اين فرهنگ، همان مسيانيزم و فتوريزم، توجيه ميشود، اما در خارج از اين فرهنگ که آنها آن را فرهنگ غير عقلاني مينامند و گرايشي به توجيه ندارد واقعاً هم اين منطق، ديوانگي است، يعني ميپرسند که سيدالشهداء (ع)، عاقل بود، از نوع عقلانيتي که انبياء تعريف کردند. امام حسين (ع) همان قدر که عاشق است، زيرا هم دوتاچهارتا کرده بود و به دنبال مصلحت حقيقي يعني کمال انساني است و ميداند نفع حقيقي در اين اين کار است.

اين نکته خيلي جالب است! دقيقاً با همان ادبياتي که مارکسيستها حرف ميزدند و ميگفتند که جامعه آخرالزمان طبق جبر تاريخ به سمت سوسياليزم و کمونيسم ميآيد و انقلابيون هم تازه خيلي زور بزنند (ماما)ي اين زايمان محتوم ميشوند و الا اين امر به طور تاريخي حتماً صورت ميگيرد.!! و ديديم که صورت گرفت و کمونيزم به گور رفت، اما عين همان ادبيات جبرگرا و تحميلطلب کمونيستها را امروز ليبرالها به کار ميبرند و ميگويند که آخر خط تاريخ به طور جبري و قهري، جامعه و فرهنگ آمريکايي است و جامعههايي که عبوديت آمريکايي و صهيونيزم را نپذيرند، رفتنياند!! درست با همان ادبيات کمونيستها و فاشيستها!! ميگويند آقا شکاف سنت مدرنيته است و مگر نميدانيد که شما سنتي هستيد و آنها مدرن؟! و سنتيها بايد بار مدرنها را حمل کنند و مدرنها حق دارند که سنتيها را ببلعند!! اين همان سخني است که در قرن نوزده، تئوريزه شد و براي اينکه استعمار را توجيه کنند گفتند بشريت بر دو بخش هستند: يک بخش يابو و يک بخش يابوسوار، و استعمار امري کاملاً طبيعي است و شما غيرطبيعي هستيد که آن را غيرطبيعي ميدانيد. اصلاً لب محافظهکاري و سرمايهداري جهاني اين است که چرا بشر، منتظر سوپرمن است. نجاتي و آخرالزمان در کار نيست. اينها همه با فرهنگ (انسان کامل) مخالفاند چون انسان کامل را قبول ندارند اينها (حيوان کامل) را قبول دارند ، (انسان کامل) ديگر چيست؟ مگر در اين مباحث روشنفکرانه ننوشتند که هيچ انساني براي انسان ديگر الگو نيست و نميتواند الگو باشد؟ يعني هيچ انسان کاملتري از ديگري نيست تا بخواهد الگو باشد و کسي که (انسان کامل) را اسطوره ميداند، معلوم است که مهدويت را با همان چوبي ميراند که مسيانيزم را. با اين وجود، خودشان از ايدئولوژي (ليبراليزم جهاني) حرف ميزنند. مثل کسي که دندان سياه داشته باشد و مدام هم بخندد!!

اما در سمت دوم، چند نمونه از روايات راجع به امام مهدي (عج):

در روايات است که ايشان خرد بشريت را به کمال ميرساند همه را فرزانه ميکند در باب ضرورت آبادي جهان براي همه بشريت به تساوي در حديث است که هيچ جاي زمين نميماند مگر آنکه از برکت عدل و احسان او احيا شود؛ حتي جانور و گياه گرسنهاي در زمين نميماند و در سراسر زمين، انسان فقير و نيازمندي نميماند. روايت ديگري ميفرمايد که در عصر مهدي (عج)، حتي در عبادت هم عدالت را رعايت ميکنند خيلي جالب است! سخنگويان حکومت مهدي (عج) در مکه و مسجدالحرام فرياد ميزنند که هر کس نماز واجب خود را کنار حجرالاسود خوانده و ميخواهد نماز مستحبي بخواند، کنار رود تا بقيه که هنوز نماز واجب نخواندهاند نماز بگزارند؛ يعني در حکومت ايشان، عدالت حتي در نمازخواندن کنار حجرالاسود نيز رعايت ميشود و نميگذارند کسي که نماز واجب خوانده است براي نماز مستحبي مانع از حق عبادت ديگران شود نيز در روايات است که همه اموال و سرمايهها، ثروت جهان ظبه تصرف او در ميآيد. مهدي به بشريت ميگويد: "بيائيد و برداريد، اين همان است که به خاطر آن به يکديگر ستم ميکرديد بيائيد و برداريد؛ اين همان است که به خاطر آن خويشان خود را رنجانديد؛ بيائيد برداريد اين همان است که به خاطر آن خون يکديگر را ميريختيد؛ بيائيد و برداريد؛ اين همان است که به خاطر آن همه مرتکب گناه شديد."

اين را امام مهدي (عج) به ما و به همه بشريت خطاب ميکنند که بياييد اي کساني که به يکديگر دروغ ميگفتيد، خيانت ميکرديد، خون يکديگر را ريختيد، همين است، بيائيد و برداريد؛ و نيز روايت دارد که بخششهاي او بيسابقه است و در زمان او، زمين چنان محصول ميدهد که قبلاً نبازيده است و گنجها و منابع زير زمين خود را در اختيار ميگذارد و همه منابع استخراج ميشود. روايت شده است که هر کس نزد مهدي (عج) آيد و بگويد: به من مالي بده، مهدي (عج) بيدرنگ بگويد: (بگير). و اموال را بين همه تقسيم ميکند و به کسي امتياز نميدهد. در دوارن حکومت او در سراسر زمين، انسان گرسنه و محتاج به زکات نميماند. رسم جنگ، ستم، غارت، کينه و خونريزي بر ميافتد. بعد از خونريزي اجتناب ناپذيري که در انقلاب ايشان، صورت ميگيرد و قامت ظلم را در هم ميشکند و عدل را حاکم ميکند، آتش فتنهها و آشوبها سرد ميشود و سردرگميهاي بشر به پايان ميرسد.

 در روايت است که در تمام زمين، يک خرابه نميماند مگر مهدي (عج) آباد کند. ياران او سراسر جهان را فتح ميکنند و همه جا قدرت را در دست ميگيرند. همه کس و هم چيز، حتي درندگان صحرا و مرغان دريا، مطيع آنان ميشود. هر قطعه زمين به قطعه ديگر افتخار ميکند که ياران مهدي (عج) پا بر من گذاردند. ياران او دل پولاد دارند و هر تن به نيرو، چون چهل تن است. مصلحت بزرگ، توحيد، انسانيت و عدالت را همه جا و بر همه چيز ميتاباند و قرآن و سنت را زنده ميکند. ايشان خداپرستي را به جاي هوسپرستي بر همه جا حاکم ميکند.

در باب قضاوت در حکومت مهدي (عج) روايت شده که در دادگاههاي مهدي (عج)، سر سوزني ستم بر کسي نرود و رنجي بر دلي نمينشيند. او بر طبق احکام خالص دين، حکم ميکند و چون حضرت داوود (ع) بر حسب باطن بينياز به شاهد، قضاوت ميکند.

روايت است که مهدي (عج) دوست و دشمنش را با نگاه ميشناسد و نقشههاي پنهاني هر گروه را ميداند و به آنان ميگويد.

نيز کسي از حضرت پيامبر (ص) ميپرسد که شما ميگوييد ايشان تمام دنيا را پر از عدالت ميکند، چگونه؟ حضرت ميگويد: از همان راهي که گرما و سرما وارد خانهها ميشود. گرما و سرما چگونه وارد خانهها ميشود، جلوي آن را نميتوان گرفت؟ عدالت مهدي (عج) وارد همه خانهها خواهد شد از همان راهي که گرما و سرما وارد ميشود، يعني حتي يک خانه و خانواده در زمين نميماند که مزه عدالت را نچشد. عدالت مهدي (عج) به درون همه خانهها نفوذ ميکند.

روايت ديگري ميگويد ايشان که بيايند، يوسع الطريق الاعظم، راههاي عمومي را توسعه ميدهند. يهدم کل مسجد علي الطريق، هر مسجدي که بر سر راه مردم است خراب ميکند و مصالح عمومي را کاملاً رعايت ميکند. يسد کل کوه و کل جناح و کنيف و ميزاب الي الطريق. کساني که پنجرههاي خصوصي بر زندگي ديگران دارند و از پنجرههاي خصوصي به حريم ديگران نظر ميکنند، مهدي (عج) آن را ميبندد. اينها بسيار مهم و خيلي سمبليک و از باب مشت نمونه خروار است.

نوع نگاه به حقوق جامعه را ملاحظه کنيد. ميدانيد که آمار عجيبي در اين مورد هست که کارخانههاي سرمايهداري و سرمايهدارهاي دنيا با محيط زيست چه ميکنند و چقدر از بشريت، فاضلاب آنها را مصرف ميکنند. در اين صورت است که ارزش اين روايات را ميفهميد. بحث فقط اين نيست که خانهاي فاضلابش را خانه ديگري يا به کوچه سرازير ميکند؛ از اين جا شروع ميشود، ولي اخلاق سرمايهداري حاکم بر دنيا اصلاً اين است که اقليتي ميخورد و بقيه بايد فاضلاب اينها را مصرف کنند.

نيز روايت است که او قاضيان بدکار را عزل ميکند. در دوران او ديگر قضاوتهاي غلط نخواهد بود. و ليقبضن عنکم المواضعين، سازشکاران و ساختوپاختکنان را از دولتها بيرون ميکند و در دولت مهدي (عج)، آدم ساختوپاختکن وجود ندارد. و ليعز لن عنکم امراء الجوراً، اينهايي که عزل و نصبها و بخشنامههاي ستمگرانه ميکنند، در دوران حکومت مهدي (عج) هيچ يک فرصت حکومت پيدا نخواهند کرد. و ليطهرن الارض من کل غاش، سراسر زمين را از هر غش و خيانت و دورويي، تطهير ميکند و در دوران مهدي (عج) بشر شفاف ميشود و حقيقت نيز شفاف ميشود.

در روايت است که در دروان مهدي (عج) دروغ بر ميافتد. واقعاً زيباست اگر تصورش را بکنيد، آيا ميشود در جامعهاي دروغ نباشد و در دولتي، حاکمان به مردم، دروغ نگويند؟ مديران پايين به مديران بالا دروغ نگويند؟ مديران بالا به پايينيها دروغ نگويند؟ هر دو آنها به مردم دروغ نگويند؟ مردم هم به اينها دروغ نگويند؟ چون دروغ، حادثهاي متقابل است و آيا ميشود که ديگر مردم هم موقع گزارش کا و مالياتشان به مديران جامعه، دروغ نگويند؟ در جامعه و حکومت مهدي (عج) دروغ بر ميافتد و کسي به کسي دروغ نميگويد.

در روايت ديگر ميفرمايد که با انقلاب مهدي (عج) همه کينهها حذف ميشود؛ لو قد قام قائمنا لذهبت الشحناي من قلوب العباد، قائم ما که قيام کند کينه از دل بندگان به کلي شسته ميشود.

همچنين در حکومت مهدي (عج) رانتخواري نخواهد بود. اضمحل القطائع فلا قطائع، اقطاع و قطائع به معني رانتخواري و استفاده خصوصي از امکانات حکومتي و مردمي است. اقطاع يعني اينکه حاکم به قوم و خويش رفيق خود و به باند و حزب خود، باغ و زمين و کارخانه و امتياز و قدرتي بدهد و به خصوص، مشاغل حکومتي را بدون شايستگي توزيع کند، اما در حکومت مهدي (عج) نظام قطايعي و رانتخواري و سوءاستفاده از اموال حکومتي کلاً مضمحل ميشود.