سخنراني حضرت آيت اللَّه ناصري




بسم اللَّه الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلي العظيم حسبنا اللَّه و نعم الوکيل نعم المولي و نعم النصير و الصلاة والسلام علي اشرف الانبياء و المرسلين واللغته الدائمه الابديه علي اعلائهم من الآن الي يوم الدين.

يکي از آياتي که تأويل و تفسير شده به وجود حضرت بقيةاللَّه الاعظم، سلام اللَّه عليها، آيه 159 از سوره نساء است. آيه شريفه اين است:

أن مِن اهل الکتاب الاليؤمنن به قبل موته و يوم القيامة يکون، عليهم السلام، شهيداً.

آيه شريفه مي فرمايد:

هيچ فردي از اهل کتاب نيست مگر آنکه قبل از مردنش ايمان مي آورد و حق را مي پذيرد.

يعني تمام اهل کتاب و پيروان اديان باطله اعم از يهود و نصاري، مجوس و زرتشتي ايمان مي آورند.1 يعني موقعي که انسان عمرش تمام شد و آن مأمور الهي براي قبض روحش آمد اشاره اي مي کند و به دنبال آن تمام اعضاء و جوارح فرد از حرکت مي افتند. در آن موقع چشم بصيرتش باز مي شود و حقيقت را مي فهمد که اگر اهل اللَّه باشد با شوق و شعف به آن طرف پرواز مي کند و اگر جنايتکار و جاني باشد از رفتن مي ماند و مي خواهد توبه کند. مثلاً يهوديان که نعوذباللَّه مي گويند حضرت عيسي ولدالزناست به اشتباه خودشان پي مي برند. يا نصاري که مي گويند حضرت عيسي پسر خداست حق را درک مي کنند و مي فهمند اشتباه کرده اند، لکن فهميدن حق و ايمان آوردن به آن در اين موقع فايده ندارد 2و توبه اگر تا قبل از کشف حجب باشد درست است3 اينها که به حضرت موسي و حضرت عيسي و نبي اکرم، صلّي اللَّه عليه وآله، ايمان آوردند اين ايمانشان بي نتيجه و بي فايده است که البته خود حضرت عيسي و حضرت موسي بر ايمان اينها شاهدند.

امّا تأويلي که درباره اين آيه شده اين است و اينطور معني کرده اند که هيچکدام از اهل کتاب از يهود و نصاري نيستند مگر اينکه قبل از موت حضرت عيسي به ايشان ايمان مي آورند. يعني قبلاً ضمير »به« را به يهود و نصاري برگردانديم امّا الآن به حضرت عيسي. در هفت يا هشت تفسير که نگاه کرده ام همه اينگونه معنا کرده اند. اين چه وقتي است که تمام يهود و نصاري و مجوس قبل از فوت حضرت عيسي به ايشان ايمان بياورند؟ در روايات متعدد داريم موقعي که حضرت بقيةاللَّه روحي له الفداء خروج مي کند حضرت عيسي از آسمان بر ايشان نازل مي شود4 و با حضرت بيعت مي کنند و به ايشان ايمان مي آورند و پشت سرشان نماز مي خوانند و .5,6

در آن زمان که حضرت عيسي از آسمان نازل شدند مي فرمايند: من يک نفر در بغداد امام جمعه اهل سنت بود از اين سني هاي متعصب بود و به شيعه ها بد مي گفت. طبع شعر بسيار عالي هم داشت. قصيده اي به عربي برعليه شيعه ها گفته بود و امام زمان، عليه السلام، را مسخره کرده بود



عيسي هستم کجا پسر خدا هستم؟ ابدأ چنين نيست و شما اشتباه کرده ايد. در اين زمان همه برمي گردند و ايمان مي آورند. يهود هم تماماً منفعل مي شوند، خلاصه تمام اهل کتاب در محضر حضرت بقيةاللَّه الاعظم، سلام اللَّه عليه، به حضرت عيسي ايمان مي آورند. روايتش را خدمتتان عرض کنم البته اين روايت را در تفاسير نقل کرده اند و من در کتب روائي نديده ام. نبي اکرم، صلّي اللَّه عليه وآله، فرمودند:

کيف انتم إذ أنزل فيکم ابن مريم و إمامکم منکم؟

آن موقعي که حضرت عيسي بن مريم از آسمان نازل بشود و در محضر امام زمان، عليه السلام، بيعت کند شما در چه حالي هستيد؟

که اين روايت ذيل همين آيه شريفه نقل شده است. روايت مفصل ديگري را امروز در دو سه تفسير ديدم که نقل کرده اند. ابن شهرآشوب مي گويد ديدم حجاج خيلي ناراحت است. گفتم چرا شما ناراحتيد؟ گفت از اين آيه که درست سياقش را نفهميدم درحاليکه من تمام يهود و نصاري را گردن مي زنم. به او گفتم نه اين معنايي که فهميده اي برخلاف معناي اصلي بوده و معنايش اين است که موقعي که حضرت عيسي بن مريم از آسمان به زمين آمد هيچ يهودي و نصراني نيست مگر اينکه به ايشان ايمان مي آورد و حضرت عيسي بن مريم تمامشان را تحويل حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، مي دهند و آنها هم تماماً با امام زمان، عليه السلام، بيعت مي کنند و ايمان مي آورند. يکدفعه گفت: تو اين را از کجا معني کردي و از کجاي آيه اين معنا را درآوردي؟ گفتم امام محمد باقر، عليه السلام، اين مطلب را به من فرموده، بعد حجاج گفت:

واللَّه جنت بهامن عين صافيه.

اين مطلب را که گفتي به خدا قسم از چشمه زلال و صاف وگوارا برداشته شده است.

و هرکس اين معنا را نمي تواند درک کند و از اين آيه استفاده کند. بعد مي فرمايد:

و يوم القيامة يکون، عليهم السلام، شهيداً.

اينجا حضرت مسيح براي اهل کتاب شاهد است که اين عقايد خرافي که داشتيد برخلاف واقعيت بود.

آيات قرآني قبل و بعد از اين آيه و خود اين آيه شريفه نسبتهايي را که به حضرت عيسي بن مريم مي دهند نفي مي کنند. درباره اين آيه تا اينجا کافي است. حالا داستاني را محض تبرّک راجع به حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، عرض مي کنم، هرچند شايد اين داستان را مدتي قبل گفته باشم؛ ليکن چون مفيد است باز خدمتتان عرض مي کنم.

آشيخ محمد کوفي داستانهاي متعددي داشتند که حالا اين يکي به ذهنم آمد بگويم که قصه آقاي ميرجهاني است و اسمي هم از ايشان برده شود - خدا ان شاءاللَّه ايشان را رحمت بکند - ايشان در حدود پنجاه، شصت سال قبل از اين در نجف نويسنده مرحوم آسيد ابوالحسن مدينه اي بودند. خود ايشان داستان را نقل کرده اند که من نجف خدمت آسيد ابوالحسن بودم و کاغذهايي که مي نوشتيم نامه هاي آسيد ابوالحسن بود. يک نفر در بغداد امام جمعه اهل سنت بود از اين سني هاي متعصب بود و به شيعه ها بد مي گفت. طبع شعر بسيار عالي هم داشت. قصيده اي به عربي برعليه شيعه ها گفته بود و امام زمان، عليه السلام، را مسخره کرده بود که شيعه ها جمع مي شوند و درون زيرزمين مي روند و مي گويند امام زمان، عليه السلام، اينجا پنهان شده است و گريه و دعا مي کنند و امام زمان را هم پيدا نمي کنند. خلاصه شيعه ها را شديداً به اين سبک دست انداخته بود و آن را روي کاغذ چاپ و منتشر کرده بود. يکي از اين کاغذها به دست آسيد ابوالحسن رسيد و ايشان گفتند: »الباطل يموت تبرک ذکره« او را به حال خودش ولش کنيد او ديوانه است. اگر بخواهيم دنبالش را بگيريم بزرگ مي شود و به صلاح نيست.

يک روز که نشسته بودم نامه اي از حجاز آمده بود، باز کردم ديدم بحرالعلوم مدني که يکي از علماي اهل سنت بود همين کاغذ را که به دستش رسيده بود گذاشته بود داخل پاکت و يک نامه هم نوشته بود که آسيد ابوالحسن شمائي که رئيس مذهب شيعه هستيد جواب اين اشعار را بده و بگو امام زمان شما کجاست؟ خود ايشان به من گفتند من نامه را خواندم و ناراحت شدم. بلند شدم و نامه را به آسيد ابوالحسن دادم و ايشان نگاه کردند. گفتم آقا چه کنم؟ گفتند براي بحرالعلوم مدني بنويس که بيا تا امام زمان، عليه السلام، را نشانت بدهم، من بلند شدم و به اتاق خودم آمدم و گفتم اين چه حرفي است؟ او يک آدم عادي نيست و رهبر مثلاً صدها هزار نفر در حجاز است. به او بگويم بلند شو بيا اينجا تا امام زمان، عليه السلام، را نشانت بدهم و اگر آسيد ابوالحسن نتواند نشانش بدهد ديگر براي شيعه چيزي نمي ماند. داماد و پسرشان آمدند و جلسه گرفتيم، جريان نامه و جواب ايشان را به آنها گفتم. گفتند نه، ننويس. شب که شد چهار پنج نفري رفتيم خدمت آقا و نشستيم، دومرتبه گفتم آقا اين نامه را که ملاحظه فرموديد؟

- بله نامه را ديدم.

- جوابش را چه بنويسم؟

فرمودند: مگر نگفتم؟ بنويس که بلندشو بيا نجف تا امام زمان، عليه السلام، را نشانت بدهم.

هيچکس ديگر حرفي نزد. همه بلند شديم، آمديم و گفتيم آقا قاطع است بنويس. برداشتيم و نوشتيم که آقاي فلان و با آن آداب و القابي که بود شما تشريف بياوريد نجف تا امام زمان، عليه السلام، را به شما نشان بدهيم. نامه را داخل صندوق پست انداختيم. يک ماه و نيم، دو ماه که گذشت داشتيم نماز مغرب را داخل صحن پشت سر آسيد ابوالحسن مي خوانديم که يکي از خدمه آمد و گفت: آقاي ميرجهاني. گفتم: بله. گفت: دو نفر از حجاز به نام بحرالعلوم و پسرش آمده اند و مي خواهند خدمت آسيد ابوالحسن برسند.

وقتي اين را شنيدم مثل اين بود که يک ظرف آب سرد روي سرم ريخته باشند که ديدي چه شد؟ بالاخره اينها آمدند. دويدم و به آسيد ابوالحسن همان بين دو نماز گفتم آقا مدني ها آمده اند.

فرمود کي گفت؟ گفتم: اين خادم مي گويد در خانه ام هستند. گفتند: صبر کن نماز تمام بشود. به او گفتم: فرمودند نماز که تمام شد مي رويم ديدنشان. خادم دويد و من هم خانه خادم را بلد بودم، رفتيم و وارد خانه شديم. ديديم بله يک پيرمردي است و جواني هم که پهلويش نشسته آمده اند. دست آقا را بوسيدند آنجا نشستيم و بعد از تعارفات آقا فرمودند فردا شب براي شام به منزل ما بيائيد. بحرالعلوم مدني گفت: آقا شما مرا شرمنده کرديد من مي خواستم خدمت شما برسم. فرمودند: نه شما زائريد »الزائر يزور و لا يزار«. ما بايد به زيارت شما بيائيم و فردا شب شما بيائيد مهمان من هستيد. گفتند خيلي خب.

گفت فردا شب آمدند و غذاهايشان آسيد ابوالحسن شمائي گفتند براي بحرالعلوم مدني بنويس که بيا تا امام زمان، عليه السلام، را نشانت بدهم، من بلند شدم و به اتاق خودم آمدم و گفتم اين چه حرفي است

را خوردند و بقيه که رفتند دامادشان و پسرشان و من و بحرالعلوم و پسرش مانديم. آقا خادم را صدا زد که چراغ را روشن کن. آن موقع که برق نبود. چراغ را روشن کرد. آقا به بحرالعلوم و پسرش گفتند شما بلند شويد. بلند شدند. آسيد ابوالحسن جلو و آن دو نفر هم از عقب از خانه بيرون رفتند. آقاي ميرجهاني گفتند من و پسر و دامادشان به دنبال آنها راه افتاديم. آقا گفتند: شما ابداً حق نداريد بيائيد برگرديد. گفتيم آخر آقا شما در اين شب تاريک کجا مي رويد؟ گفتند به شما مربوط نيست و برگرديد و همه ما را برگرداندند. به درون خانه آمديم و ديگر جرأت نداشتيم برويم، نشستيم و منتظر اينکه حالا چه مي شود. نمي دانستيم کجا رفتند. حدود سه ساعت که طول کشيد ديديم در مي زنند. بلند شديم، من دويدم و در را باز کردم، ديدم آسيد ابوالحسن خيلي منقلب است. وارد شدند وقتي بحرالعلوم به داخل آمد به او گفتم آقا چطور شد؟ گفت: »استبصرنا شيعنا« ما شيعه شديم. گفتم حضرت را ديديد؟ گفت: آري، حضرت را ديدم. ما به دست آقا شيعه شديم. او منقلب شد و شروع کرد به گريه کردن. پسر ايشان را کنار کشيدم و گفتم شما جريان را بگو که چه شد؟ گفت: واللَّه سيد جلو بود و همينطور مي رفتيم به قبرستان وادي السلام رسيديم. وادي السلام خيلي بزرگ بود. به وسطهاي آن رفتيم که مقامي است به نام مقام امام زمان، عليه السلام، بنده زياد آنجا رفته ام و کشف و کرامات زيادي در آنجا ديده شده است. گفت موقعي که رسيديم مانند باغ بود، ديواري گلي داشت. آقا چراغ را از خادم گرفتند و گفتند شما حق نداريد بيائيد داخل. همين جا بيرون بايست، گفت بيرون ايستاد. آسيد ابوالحسن و من و پدرم به داخل رفتيم، يک چاهي در آنجا بود. آقا عبايش را کنار گذاشت و آب کشيد و آن را به دور از چاه برد و وضو گرفت و به پدرم گفت وضو بگير! گفت من وضو دارم خودشان چراغ را گرفت و دم مقام رفتند که وسط آن محوطه است. به من هم گفتند شما هم حق نداريد بيائيد داخل. همين جا بايست. مقام امام زمان، عليه السلام، دو اتاق تو در توي گلي است، مي گفت آسيد ابوالحسن به داخل مقام رفت و پدرم هم به دنبالش. من هم گوش مي دادم که ببينم آيا وحي است؟ در بيابان کسي نبود ديدم آنجا نماز خواند و صدايش را مي شنيدم، بعد از اينکه نمازش تمام شد ديدم صداي يابن الحسنش بلند شد که يابن الحسن يابن الحسن و اين جمله به گوشم رسيد که آقا من به ايشان قول داده ام که شما تشريف بياوريد. آبروي من پير مرد را نريزيد. يکدفعه ديدم که مثل اين است که خورشيد داخل مقام طلوع کرده باشد. مثلاً نيم دقيقه اي که طول کشيد پدرم جيغ و ضجه اي کشيد و ديگري خبري از او نشد. آسيد ابوالحسن صدا زد فلاني. گفتم بله، گفت بيا پدرت را به هوش بياور. دويدم، ديدم پدرش غش کرده است، او را به هوش آوردم، تابه هوش آمد به پاهاي آسيد ابوالحسن افتاد و شروع کرد به بوسيدن و گفت: مقامات و آثار و شرايط شيعه را به من بياموز. مي گفت که آنچه را وظيفه بود يادش دادند و بلند شديم و آمديم. شيعه شده ايم از دوستان اميرالمؤمنين، عليه السلام، شده ايم. امام زمان، عليه السلام، محيط به عالم وجود است به جان خود امام زمان قسم الآن هرکس هرجايي نشسته و هرجايي هست امام زمان او را مي بيند و از نيتهاي همه ما باخبر است. خدايا قَسَمَت مي دهيم به حق محمد و آل محمد اين سال را آخرين سال غيبت کبراي امام زمان، عليه السلام، قرار بده، چشمهاي آلوده ما را به جمال منورش روشن بفرما. خدايا قَسَمَت مي دهيم به حق محمد و آل محمد و به حق فرق شکافته اميرالمؤمنين، عليه السلام، که باران رحمت را بر ما بباران.





پي نوشتها

. چهار ملک از ميلياردها و ميليونها ملائکه خدا مقربند که حضرت عزرائيل عليه الصلاة والسلام يکي از آنهاست و اين بزرگوار خيلي فوق العاده است، حتي شايد بتوانيم بگوئيم که مقدم بر حضرت اسرافيل و جبرائيل است. اين وحي الهي است. آري همان حضرت عزرائيل که بعضي ها که ان شاءاللَّه خدا برايشان خوب بخواهد به اين بزرگوار توهين مي کنند، مثلاً مي گويد فلاني مثل عزرائيل آمد بالاي سر من. يا مثل عزرائيل با من برخورد کرد. آخر شما کي عزرائيل را ديده اي؟ يک همچون تعبيرات زننده اي که درست نيست. بايد ادب زبان را مخصوصاً درباره مقربين درگاه و آيات الهي بايد رعايت کرد. اين بزرگوار بدون اجازه و امر حق ابدأ قدم از قدم برنمي دارد و هرکجا که بروند طبق مأموريت و اجازه و اراده حق است. اين را قبل از اينکه به موضوع صحبت بپردازيم عرض کنم که وقتي انسان حضرت عزرائيل، عليه الصلاةوالسلام، را مي بيند کيست که جان انسان را مي گيرد؟ آنچه از آيات قرآني بدست مي آيد مختلف است. بعضي آيات حضرت حق را بيان مي کنند، بعضي حضرت عزرائيل، عليه السلام، را و بعضي هم مأمورين حضرت عزرائيل را. آن اشخاصي که خرده شيشه قاطي ذاتشان است اينجا اشکال مي کنند و مي گويند اين تناقض در قرآن است. نه تنها تناقض نيست که عين حقيقت است. معصومين، عليه السلام، را حضرت حق قبض روح مي کنند، اولياي الهي را حضرت عزرائيل و اشخاص عادي امثال بنده را مأمورينشان، جمع بين روايات اينگونه است.

. حضرت آدم علي نبينا و آله و، عليه السلام، موقعي که بلند شد و آن جريانها را فهميد عرض کرد که پروردگارا تو شيطان را بر فرزندان من مسلط کردي، به ازاء آن به آنها چه عنايت مي کني؟ خطاب شد که يا آدم! چنانچه اولادت اراده معصيت کردند نمي نويسم و اگر اراده اطاعت کردند يک برابر مي نويسم. عرض کرد: کم است. خطاب شد يا آدم! اگر اولاد تو معصيت کردند يک برابر مي نويسم و اگر اطاعت کردند ده برابر. و اين مطلب صريح قرآن است که من جاء بالحسنة فله عشر امثالها. عرض کرد: کم است. خطاب شد که يا آدم! اگر اولاد تو جنايت و اشتباه کردند و تا يکسال قبل از فوت توبه کردند قبول مي کنم. عرض کرد يکسال زياد است. خطاب شد تا يکماه قبل از فوتش عرض کرد که پروردگارا زياد است، خطاب آمد تا يکساعت قبل از فوتش که منظورم اينجا بود.

. موقعي هم که حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليه، تشريف مي آورند آن موقع هم توبه نتيجه ندارد و مثل کشف حجب است و براي مسلمانها هر توبه اي که قبل از حضور ايشان باشد ارزش دارد. اهل کتاب حسابشان جداست.

. با توجه به نص قرآن حضرت عيسي زنده اند و در آسمان چهارم با حضرت ادريس مشغول عبادتند.

. هفت پيغمبر در رکاب حضرت بقيةاللَّه الاعظم، سلام اللَّه عليه، خدمتگزارند. حضرت عيسي بن مريم، حضرت ادريس، حضرت خضر، حضرت الياس، حضرت شعيب، حضرت يوشع، حضرت صالح. عيسي بن مريم و ادريس و خضر و الياس زنده اند. دوتا در آسمان و دوتا در زمين. سه پيغمبري هم در زمان حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، رجعت مي کنند يوشع و شعيب صالح مي باشند. پانزده نفر از اصحاب خاص حضرت موسي بن عمران و هفت نفر از اصحاب کهف هم رجعت مي کنند و در رکاب حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، زنده مي شوند.

. يکي از عقايد شيعه رجعت است. ما دو رجعت داريم: کبري و صغري. که رجعت صغري در زمان حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، است. روايات در اين رابطه درحد تواتر است، بدين معني که کساني که عاشق و شيفته و محب حضرت بوده اند و زمان حياتشان پيش از زمان ظهور بوده است و آن را درک نکرده اند وقتي حضرت ظاهر مي شوند ملائکه به سر قبرشان مي روند و به آنها مي گويند: اگر مي خواهيد براي نصرت حضرت بياييد بلند بشويد که عده اي بلند مي شوند و مي آيند و به اصطلاح رجعت مي کنند. اين را رجعت صغري مي نامند. در رجعت صغري شاگردان شماره يک مکتب اميرالمؤمنين، عليه السلام، مثل حضرت سلمان و حضرت مقداد و حضرت ميثم تمار و کميل بن زياد نخعي و اويس قرني در رکاب حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، حاضرند و جانفشاني مي کنند. از طرف حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، حضرت عيسي بن مريم فرماندهي يک منطقه بسيار وسيعي را برعهده مي گيرد و در آن موقع عدل الهي پياده مي شود. اگر خواسته باشيد به تفسير مراجعه کنيد در تفسير منهج الصادقين مشروحاً حدود يک صفحه و کسري آن را بيان کرده است که به قدري لذت بخش است که نمي توان وصف کرد. در آن زمان تمام حيوانات يکجا چرا مي کنند. حيوانات درنده تماماً علفخوار مي شوند و حيوان گوشتخوار پيدا نمي شود. حيوانات گزنده هم تماماً اهلي مي شوند و مار و عقرب ديگر زهري ندارند، بطوريکه در روايات آمده که بچه ها آنها را مي گيرند و بازي مي کنند و ابدأ اذيتي به آنها نمي رسد. چون وقتي عدل واقعي مي خواهد در زمين پياده شود ديگر ظلم و تعدّي و جنايت وجود ندارد. اين رجعت صغري ادامه دارد تا هفتاد سال که حضرت هستند. ايشان که به درجه شهادت رسيدند حضرت اباعبداللَّه الحسين، عليه السلام، تشريف مي آورند و ايشان را غسل مي دهند، چون امام را بايد امام غسل بدهد و ما امام سيزدهم هم که نداريم و بعد ايشان را کفن مي کنند و بر او نماز مي خوانند و در محل خودشان در کربلا دفع مي کنند، حالا چند سال طول مي کشد نمي دانم ولي نمي گويم چون خيلي طولاني است. بعد از حکومت حضرت اباعبداللَّه، عليه السلام، و اصحابشان اميرالمؤمنين، عليه السلام، برمي گردند که خدا مي داند مدت رجعتشان چقدر طول مي کشد و بعد از ايشان نبي اکرم، صلّي اللَّه عليه وآله، رجعت مي کنند که در رجعت ايشان ساير ائمه، عليهم السلام، هم برمي گردند و اينها تماماً رجعت صغري است و رجعت کبري در قيامت است که تمام موجودات برمي گردند براي حساب و کتاب. حضرت عيسي بن مريم از آسمان که نازل مي شوند و در چهل سالي هم که در محضر حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، هستند ازدواج نمي کنند و خداوند يک جشن عروسي در قيامت برايشان تشکيل مي دهد که ان شاءاللَّه همه آنجا در ازدواجي که از اولين و آخرين بي سابقه باشد، باشيم و شرکت کنيم.