مسيح يهودي و فرجام جهان3



اشاره :

فصل دوم کتاب مسيح يهودي و فرجام جهان با عنوان »مسيح يهودي آمريکايي« به بررسي در موضوع مهم اختصاص دارد: 1. يهودي شدن مسيحيت آمريکايي؛ 2. مسيح يهودي امريکايي و صهيون.

نويسنده کتاب در قسمت پيشين موضوع اول را بررسي کرده و به تفصيل در اين زمينه که »چگونه با ورود مهاجران پروتستان به دنياي جديد؛ يعني آمريکا، مسيح آمريکاييها، مسيحي يهودي گرديد« سخن گفت.

او در اين قسمت به بررسي موضوع دوم پرداخته و رابطه مسيحيت يهودي شده آمريکايي را با جنبش صهيونيسم و آرمان تأسيس دوباره دولت يهود تشريح مي کند.

2. مسيح يهودي آمريکايي... و صهيون

پروتستانتيسم پيورتاني، در آمريکاي قرن هفده وقتي صبغه اي عبري - يهودي يافت که مسيح آمريکا را مسيح يهودي نمود. با فرا رسيدن قرن هجدهم، اعتقاد به برانگيختگي يهود در فلسطين تبديل به جزئي اساسي و مهم از اعتقادات پروتستانهاي آمريکايي شد، به گونه اي که اعتقاد به مسيح موعود و هزاره خوشبختي جايگاه بارز و مهمي را در اعتقادات ايشان اشغال کرد.

به اين ترتيب و همانگونه که سليچ آدلر مي گويد:

از سپيده دم تاريخ آمريکا، تمايل بسيار زيادي جهت گرايش به اين اعتقاد وجود داشت که ظهور مسيح موعود وابسته به بازگشت و تأسيس دوباره دولت يهود است. اين نظر تمام روحانيون مسيحي نبود، به عبارت ديگر در اين زمينه اتفاق نظري ميان روحانيون مسيحي وجود نداشت، اما بخشي از تاريخ تفکر و انديشه آمريکا را تشکيل مي داد و هميشه آثاري از عصر هزاره خوشبختي در انديشه مسيحيان آمريکا مشاهده مي شود.1

از جمله مهم ترين طوايفي که اين ميل در آنها يافت مي شد، طوايف لوتري، تعميديها و برخي از پيروان کليساي ماشيحايي2 بودند. بخش وسيعي از اين طوايف به اصل عصمت و لغزش ناپذيري پيشگوييهاي تورات در مورد يهود (يا اعتقاد به تفسير ظاهري کتاب مقدس) اعتقاد پيدا کردند، به همين دليل تمام پيشگوييهاي به عمل آمده درباره يهود را، اشاراتي به »اسراييل طبيعي« (يا قلمرو جغرافيايي) يا »امت يهود« مقابل »اسراييل روحي و معنوي« يا »کليساي مسيحي« تلقي کردند.

اين اعتقاد وجود داشت که خداوند در طول »تاريخ« دو هدف اصلي را مدّنظر خويش داشته است: يکي مربوط به سرزمين و ملت و اهداف زميني اش که يهوديت بود و دومي با آسمان و ساکنان و اهداف آسماني که همان مسيحيت بود، ارتباط پيدا مي کرد.

و در آخر اين که، »سرزمين وعده« داده شده به ابراهيم، قبل از ظهور مسيح و پايان تاريخ به او بازگردانده خواهد شد.

اعتقاد به ظهور مسيح و برانگيختگي يهود، يکي از مهم ترين ارکان آيين يهوديت به شمار مي آيد و اين اعتقاد به طور کامل در سفر دانيال و سفر حزقيال3 قابل ملاحظه است.

در سفر دانيال مي خوانيم:

هفتاد هفته براي ملت تو و اورشليم نوشته شده که معصيت و گناه را مرتکب نشوند و ارتکاب خطا و اشتباه را پايان دهند و به تکفير گناهان بپردازند و براي هميشه راه خير و صلاح را در پيش گيرند و به ريا و دورويي پايان دهند و وقدس الاقداس (مقدس ترين قدس) را تطهير نمايند. بدان و آگاه باش، ميان اداي سخنان يهوه که به مسيح، پيشواي يهود، دستور بازگشت ايشان را مي دهد و ميان ساخت دوباره اورشليم هفت هفته طي مي شود، پس از آن در آخرالزمان او بازمي گردد و بازار و بندري مي سازد.

و در سفر حزقيال مي خوانيم:

خداوند متعال چنين فرمود: »الآن اسيران يعقوب را بازمي گردانم و به تمام خانه هاي موجود در اسراييل رحم نموده و نام مقدسم را حفظ مي کنم. آنها تمام رسواييها و خيانتهاي خويش را وقتي در اين سرزمين با اطمينان و طيب خاطر زندگي مي کردند و نسبت به من مرتکب شدند، برمي دارند و از اين سرزمين خارج مي شوند، اما کسي به ايشان پناه نمي دهد.

روياي دانيال و روياي حزقيال پيرامون ظهور مسيح و برانگيختگي يهود را در عهد قديم (يهودي) و روياي يوحنا را که عهد جديد اعتقاد مسيحي ظهور دوباره مسيح و هزاره خوشبختي، بر »روياي يوحنا« کتابي که در آخر عهد جديد آمده است، سايه افکنده است.

يوحنا در زمان سرکوب و قتل و کشتار مسيحيان در امپراتوري روم که به دست »نرون« صورت گرفت، مي زيست. در اين دوره مسيحيان در سراسر امپراتوري روم در معرض آزار و اذيت و شکنجه قرار داشتند. بسياري از اين مسيحيان به دليل ايمان و اعتقاد خود به مسيحيت، داوطلبانه اين مجازاتها را مي پذيرفتند و بدون هيچ گله و شکايتي پذيراي مرگ مي شدند، اما در ميان مسيحيان، افرادي نيز ديده مي شدند که براي حفظ جان و مال و ثروت خويش حاضر بودند، دست از مسيحيت بردارند. همان گونه که مسيحياني نيز بودند که از دين مسيحيت روي برگردانده و مرتد شدند. در آن سالها، اين کتاب رفت تا دست به دست ميان مسيحيان شهرهاي يوناني آسياي صغير بچرخد و بالطبع چون به زبان يوناني نوشته شده بود، بعدها نام يوناني »Apocalypse« به معني رؤيا بر آن نهاده شد.

به نظر مي رسد، کتاب با عبارت »اعلام يسوع مسيح که خداوند به او قدرتي بخشيده تا به بندگانش آنچه را که لازم است نشان دهد و ميان او و خداوند فرشته اي است که براي بنده اش يوحنا وحي الهي را نازل مي کند.« آغاز مي شود. يوحنا برادران خود را به ايمان خبر مي دهد و پاداش آن را عظيم مي خواند: »فردوس براي کسي است که بخواند و براي کساني است که سخنان پيامبران را گوش دهند و هر آنچه را که در کتاب نوشته شده حفظ و از آن نگهداري کنند؛ چرا که زمان موعود نزديک است«.

يوحنا ملاحظه کرد، فرجام جهان نزديک است، پس از آن، رنج و دردها پايان خواهد يافت، اما قبل از آن حوادث عجيب و وحشتناکي به وقوع خواهد پيوست.

يوحنا به ما مي گويد: »او در جزيره »بتمُس« که جزيره کوچکي در درياي »اژه« است، به سر مي برد تا کلمه خداوند را بالا نگه دارد و يسوع مسيح را ببيند«. (9:1)«.

در يکي از روزهاي يکشنبه، که يوحنا در »خلسه« (حالت سرمستي و شيدايي) بود، آسمان مقابلش شکافته شد و هفت منبر طلايي را مقابل خود ديد، در ميان اين منبرها »پسر آدم« (يسوع مسيح) را شناخت، سر و گيسوانش به سان پشم انباشته و مثل برف سفيد بود، چشمانش به سان دو گوي آتشين، پاهايش شبيه مس ناب و خالصي بود که در کوره گداخته شده است، صدايش به سان شرشر آب کوهساران و در دست راستش هفت ستاره و شمشير تيز دولبه بود و صورتش چون خورشيد به شدت مي درخشيد (16-13:1)، هنگامي که يوحنا »پسر آدم« را ديد، چون مردگان به پايش افتاد، اما او هيجان يوحنا را فرو نشاند: »نترس، من همان، اولين و آخرينم، من زنده هستم. مرده بودم، اما اکنون تا ابد زنده هستم و کليد مرگ و جهنم در دست من است. هر آنچه را ديدي بنويس، هر آنچه هست و هر آنچه مقرر است، بعد از اين باشد« (19-17:1).

يوحنا در روياي خويش عرشي را در آسمان مي بيند که خداوند برآن تکيه زده و در وسط عرش و پيرامون آن چهار نوع حيوان را مي بيند که هم در جلو و هم در پشت سر چشم داشتند، همچنين هر يک از آنها داراي شش بال بودند و شبانه روز اين ورد را مي خواندند: »خداوند پاک و منزه است، خدايي که بر همه چيز تواناست، خدايي که بود و هست و خواهد بود.« پيرامون و گرداگرد عرش بيست و چهار مرد مسن بودند و مقابلش هفت چراغ آتشين که بيانگر هفت روح خداوند است و در دست راستش نامه اي که در آن مطالبي نوشته و از پشت با هفت مهر، ممهور شده بود، به چشم مي خورد.

در آن حين، يکي از آن مردان مسن به يوحنا گفت، يکي از اين چهار حيوان که شير است و از نوادگان يهودا، سلاله داوود به شمار مي آيد، بر ديگر حيوانات غلبه کرده تا سفر را بگشايد و مهرهاي هفتگانه را باز کند. در اينجا يوحنا »گوسفندي را ديد که بر پا ايستاده، مثل اين که قرباني شده است، داراي هفت شاخ و هفت چشم که نمايان گر هفت روح خداوند بود که به زمين فرستاده شده است«. گوسفند در اينجا، تصويري از يسوع مسيح بود که نزد مسيحيان بسيار محبوب است، اما شاخ نزد عبرانيها سمبل شکوه و قدرت است. گوسفند شروع به باز کردن مهرهاي هفتگانه مي نمايد، هنگامي که به گشودن مهر چهارم مي رسد، چهار اسب ظاهر مي شوند که منادي مصايب و بلاياي بزرگي هستند که قبل از فرجام جهان به وقوع مي پيوندد و بدان وسيله نزديک شدن آن نهايت و فرجام را خبر مي دهند.

هنگام باز کردن مهر پنجم، يوحنا مقابل قربانگاه، ارواح کساني را مي بيند که به خاطر دين مسيح دست از جان کشيدند، آنها با صدايي بلند فرياد مي زدند، تا کي اي سرور پاکان و درستکاران، چه وقت اقتضا مي کني که انتقام خون ما را از ساکنان روي زمين بگيري؟ به هر يک از آنها لباس سفيدي داده و گفته شد، اندکي بياسايند، تا دوستان دربند ايشان و برادرانشان که آماده اند به سان آنها کشته شوند به ايشان ملحق شوند. همين که مهر ششم گشوده شد، ناگهان »زلزله اي عظيم به وقوع پيوست و روي خورشيد به سان گيسوان سياه، تيره و تار گرديد. ماه چون خون شد و ستارگان آسمان بر زمين افتادند... و آسمان شکافته شد... تمام کوهها و جزاير از جاي خويش تکان خوردند و انتخاب 144 هزار نفر يا 12 هزار نفر از هر يک از سبطهاي دوازده گانه اسراييل پايان يافت. يوحنا ديد، کساني که مرگ را به خاطر مسيح با آغوش باز پذيرفتند و از آن استقبال کردند، جلوي عرش ايستاده اند و حضرت مسيح اشکهاي آنها را پاک مي کند.

در آخر حضرت مسيح، مهر هفتم را باز مي کند و يوحنا هفت فرشته را مي بيند که هفت شيپور در دست آنهاست. در دست فرشته هشتم، مجمري پر از آتش کشنده ديده مي شد که آن را بر روي زمين مي ريخت، در اين لحظه زلزله و رعد و برق در زمين به وقوع مي پيوندد و ملائکه در شيپور خود مي دمند و بلايا و مصايب بر دنيا باريدن مي گيرد و ارتش بيگانه عظيمي که از طرف رود فرات مي آيد، هجوم خود را آغاز مي کند. شهر مقدس اورشليم به مشرکان داده مي شود تا مدت 42 ماه دست آنها باشد، هنگامي که فرشته هفتم در شيپور خود بدمد، خبر مي دهد، تمام سرزمينهاي جهان از آن خداوند و مسيحش خواهد شد و نشانه عجيبي در آسمان ظاهر مي شود »زني غرق در نور، لباسي از خورشيد به تن کرده است و ماه زير پاهاي او، بر سرش تاج مرصعي قرار دارد که دوازده ستاره نگينهاي آن را تشکيل مي دهند، او باردار و از درد زايمان بي قرار است تا فرزند خود را به دنيا آورد...« »فرزند ذکوري به دنيا مي آورد، که آماده شده تا با عصايي آهنين تمام ملل جهان را رهبري کند«، »اژدهاي قرمز و بزرگي که داراي هفت سر و ده شاخ است، ظاهر مي شود« »مي خواهد کودک را ببلعد، اما کودک در پس خداوند و عرشش خود را مخفي مي کند و فرشته ميکائيل در رأس ارتشي وارد جنگ با اژدها که ابليس نام دارد، مي شود. يوحنا صدايي مي شنود که خبر از سقوط ابليس و فرا رسيدن زمان نجات و رهايي و آغاز حکومت مسيح و اقتدار او مي دهد«.

اما مشرکان در »هارمجدون« تمام نيروهاي شر را عليه نيروهاي خير بسيج خواهند کرد و گرد خواهند آورد. مسيح ظاهر مي شود »و از دهانش شمشير براني خارج مي شود تا با آن ملل را از دم تيغ بگذراند و آنها را با عصاي آهنين خويش هدايت کند... بر پيراهن و رانش نامي نوشته شده است: شاه شاهان و خداي خدايگان« (16-11:19) شيطان ياران و پيروان خويش و شاهان فرمانبردار اوامرش را گرد مي آورد، اما مسيح پيروز مي شود و فرشته اي از آسمان فرود مي آيد و اژدها - شيطان - را گرفته و به جهنم مي برد و درب آن را بر رويش مي بندد تا براي هزار سال همانجا محبوس شود (3-1:20) به اين ترتيب مملکت خداوند براي هزار سال جاي آن را مي گيرد.

پس از گذشت هزار سال، شيطان آزاد و »خارج مي شود تا ملل ساکن در چهار گوشه زمين را گمراه سازد«، يأجوج و مأجوج شهر محبوب اورشليم را محاصره مي کنند، اما آتشي از آسمان فرو خواهد ريخت و آنها را طعمه خود خواهد ساخت. در آن زمان حکومت آسايش و نعمت ابدي جاي آنها را مي گيرد و اورشليم جديد از آسمان نازل مي شود که داراي دوازده دروازه است و بر روي آنها نام اسباط دوازده گانه اسراييل نوشته شده است، هيچ کس نمي تواند وارد شهر شود، مگر کساني که به مسيح وفادار مانده اند.

»او خارج مي شود تا مللي را که در چهار گوشه زمين به سر مي برند، گمراه سازد. يأجوج و مأجوج را براي جنگ با کساني که تعداد ايشان به اندازه ريگهاي درياست، گرد مي آورد. آنها از عرض زمين بالا مي روند و قرارگاه قديسيان و شهر محبوب را محاصره مي کنند، در اين زمان آتشي از سوي خداوند از آسمان نازل مي شود و آنها را فرو مي بلعد و ابليس که آنها را گمراه ساخته است به درياي آتش و گوگرد که در آن وحوش و پيامبران دروغين قرار دارند، انداخته مي شود و شبانه روز تا ابد مورد عذاب شکنجه قرار خواهد گرفت« (رويا 10-7:20).

روياي دانيال و روياي حزقيال نيز به سان روياي يوحنا و پيشگويي پيرامون فرجام جهان است. اوصاف يوحنا از مسيح نيز، همان اوصاف مسيح يهودي نزد دانيال و حزقيال است و حيوانات چهارگانه »چند چشم« که در اصحاح چهارم روياي يوحنا ذکر آنها رفته است، با برخي تعديلات و تغييرات در سفر حزقيال نيز آمده و يأجوج و مأجوج و هارمجدون در سفر حزقيال نيز ذکر شده است.

يوحنا بيش از تمام پيامبران با يهوديت در ارتباط بود، به عنوان مثال وي بر خلاف پولس پيامبر، که به مخالفت با برخي از آداب و رسوم مهم يهوديت مانند حفظ روز شنبه و ختنه برخاست و اعلام کرد، نزد او فرقي ميان هلني و يهودي و غيره وجود ندارد، يوحنا به کساني که »يهودي مسيحي« ناميده مي شدند، نزديک تر بود. به عبارت ديگر او »مسيحي يهودي« بود و به درستي که رؤياي يوحنا اولين تغيير و تحول را در مسيحيت منعکس کرد. چون ديگري اثري از تثليث مقدس را نمي بينيم و به جاي آن خداي يکتاي توانا و قادر بر همه چيز يا خداي يهود »يهوه« ظاهر مي شود و هنگام داوري در روز رستاخيز بزرگ، اين خود خداوند است که بر عرش تکيه مي زند، نه مسيح؛ يسوع در اينجا از مقام پايين تري برخوردار است و اوست که به سان گوسفندي براي تکفير گناهان جهانيان »قرباني« مي شود.4

به اين ترتيب روياي يوحنا، تبديل به رکني اساسي در اعتقادات يهودي شده پروتستانتيسم و مسيحيت صهيونيستي پيرامون ظهور مسيح و برانگيختگي يهود شد.

پايان قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم شاهد، انتشار و گسترش عقيده ظهور مسيح و شروع عصر هزاره خوشبختي (عقيده هزاره) در آمريکا بود.

با پايان يافتن قرن هجدهم، سازمانهاي مذهبي آمريکا با ستيزه جوييهاي بزرگي مواجه شدند که نزديک بود، اعتقادات اصلي مذهبي ايشان را ريشه کن سازد.

انقلاب آمريکا که منجر به صدور »اعلاميه استقلال« آمريکا شد، دولت تازه شکل گرفته را از ايفاي هرگونه نقش مؤثر مذهبي منع کرد. سالها بعد، وقتي انقلاب فرانسه به وقوع پيوست، هجوم گسترده اي عليه کليسا، روحانيت و قدرت آن انجام داد و باعث شد تا جلوي نفوذ کليسا در تمام مسائل اجتماعي گرفته شود. در آمريکا جنبش عقل گرا و مخالف مذهبي به دست افرادي مانند »توماس پين« و »ايتان آلن« و »الياهو پالمر« تشکيل شد که مؤسسات و مراکز مذهبي مسيحيان را تهديد نمود و به احياي تورات حمله برد و مذهب سنتي را (به تعبير پالمر) »امپراتوري خرافات« ناميد. آمريکا در آن دوره روزانه شاهد امواج جديد مهاجراني بود که تهديدي عليه اعتقادات مذهبي و سنتي آمريکا به شمار مي آمدند. واکنش آمريکا در قبال اين ستيزه جوييهاي لائيک، مدني و بي پروا، اين بود که عنوان کند، کشور وارد »دومين مرحله بيداري بزرگ« (مذهبي) مي شود. در اين دوره فعاليتهاي فردي در اين زمينه افزايش يافت و مؤسسات و مراکز مذهبي جديدي، مانند »جمعيت آمريکايي کتاب مقدس« (1816) و »اتحاديه مدارس يکشنبه آمريکا« (1824) جهت نشر و توزيع کتاب مقدس، ساخت کليساها، مدارس، دانشگاههاي لاهوتي و مذهبي و ايراد موعظه ها به وجود آمدند.

در سيلاب حوادث »دومين بيداري بزرگ« مذهبي، »عقيده هزاره« منتشر شد و کليساهاي جديدي با فرقه هاي مذهبي براساس »عقيده هزاره« پاي به عرصه وجود گذاشتند.

در سال 1835، اسقف »چارلز وني« ادعا کرد، هزاره خوشبختي در آمريکا سه سال بعد يا در سال 1838 آغاز خواهد شد، پس از وني، اسقف »ويليام ميلر« پيشگويي کرد، مسيح ميان 21 مارس 1843 تا 12 مارس 1844 براي بار دوم ظهور خواهد کرد و در اين زمينه به سفر دانيال استناد کرد، پيشگويي ميلر توانست گروهي از تعميديها و مکتبي ها و ماشيحايي ها واسقف نشينها را جذب کند. اما »پيشگويي بزرگ« ميلر وقتي به حقيقت نپيوست، تبديل به »نااميدي و ناکامي بزرگي« در ميان آمريکاييها شد، تا اين که اسقف »کريس اسکوفيلد« (1921-1846) ظاهر شد و عنوان کرد، زمانبندي تاريخ جهان توسط خداوند، هفت دوره را دربر مي گيرد و جهان در حال حاضر - منظور آن زمان بود - شاهد دوره آخر خود است که در آن مسيح به اورشليم باز خواهد گشت تا هزاره خوشبختي شروع شود.5

بنابر آنچه که پرفسور »هارولد بلوم« مي گويد، جنبش مردمي (هزاره) جنبشي اعتراض آميز عليه تجددگرايي در جامعه آمريکا در ابتداي قرن بيستم بود، اين جنبش به عقيده شنبه بودن روز هفتم6 که اصولاً از اعتقادات يهوديت به شمار مي آيد، استناد کرد و »آلن هارمون وايت« (1915-1827) به آن رنگ و بو و صبغه اي آمريکايي بخشيد. وايت اعتقاد داشت، جهان در دوره داوري در روز رستاخيز که از سال 1844 (سال ناکامي بزرگ) شروع شد، قرار دارد و مسيح از آن تاريخ وارد قدس مقدس شد تا اشتباهات و گناهان ما را پاک نمايد. او همچنين عقيده داشت، ريخته شدن خون يسوع از طريق به صليب کشيده شدن او، کفاره کامل گناهان بشريت را پرداخت نکرده، بلکه لازم است زمانِ دادن کفاره تا هر وقت که امکان تجربه و آزمايش بشر وجود دارد، ادامه يابد.

عقيده شنبه بودن روز هفتم، بر اين اصل استوار است که مسيح هنگام ظهورش، دادن کفاره را با غلبه بر تمام شياطين و کافران تکميل مي کند و نجات و رهايي شامل 144 هزار نفر خواهد شد که آنها نيز از ياران و پيروان روز شنبه هستند.7

و به سان شنبه بودن روز هفتم، »کليساي پنجاهه« (Penteastalism) نيز صبغه و رنگ و بويي يهودي پيدا کرد. پنجاهه گراها به عيد پنجاهم يا هفته اول نزول روح القدس نزد مسيحيان اعتقاد دارند و آن مطابق عيد برداشت نزد يهوديان است و شنبه بعد از عيد پاک (عيد فصح) را جشن مي گيرند. اين روز از اين جهت از يهوديان گرفته شد که »روح القدس« بر حواريان مسيح به شکل چندين زبان آتشين ظاهر شد و بر روي هر يک از آنها نشست، آنها کاملاً از روح القدس پر شدند و شروع به سخن گفتن به زبانهاي ديگر نمودند (اعمال الرسل 1-1:2). عقيده پنجاهه را »چارلز فوکس بارهام« در سال 1901 در »توبيکاي« ايالت نبراسکا مطرح کرد، اندکي نگذشت که »ويليام سيمور« در سال 1906 از لوس آنجلس (سالي که شاهد زلزله سان فرانسيسکو بود) با او همراه شد، پس از آن و در سال 1914 شاهد تأسيس کليساي پنجاهه هستيم.

بعدها ملاحظه مي کنيم، پنجاهه گرايي، مکتبي مسيحي اما مسيحيتي يهودي شده مي شود، که به وسيله اسقف »جيمز سوگرت« تأثير بسيار زيادي بر آمريکائيان مي گذارد. (در اين باره در صفحات آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت).8

به نظر مي رسد، عقيده رويت يهوه، به عنوان جنبشي افراطگراتر از جنبش مردمي (شنبه بودن روز هفتم) از آن جدا شده و در ايالات متحده ظهور مي کند. مي توان گفت، اين عقيده و ياران و پيروان آن به شکلي از پنجاهه گراهاي افراطي و تندرو بودند.

عقيده رويت يهوه را »چارلز تاز راسل« (1916-1852) در ايالات پنسيلوانيا مطرح کرد. راسل در سال 1886 کتاب خويش عوالم سه گانه يا برنامه فداکاري را منتشر و در آن عنوان کرد، سال 1914، سال پايان جهان است، در اين سال، فرصت ملل (فرجام تاريخ) به پايان مي رسد و خداوند از يهود خشمگين شده و بدين ترتيب بر آنها لازم مي شود، براي تأسيس دولتي يهودي به فلسطين بازگردند؛ چرا که هيچ راهي براي برپايي حکومت خداوند وجود ندارد، مگر اين که ملت يهود به وطن خويش بازگردند.

بر خلاف آنچه که راسل پيشگويي کرده بود، جهان در سال 1914 به پايان خود نرسيده است، بلکه در اين سال جنگ جهاني اول آغاز شد. هنگامي که راسل در سال 1916 چشم از دنيا فرو بست، رهبري جنبش را يارش »ژوزف رزرفورد« طي سالهاي 1917 تا 1938 به دست گرفت و نام »رويت يهوه« را بر آن نهاد. اين نام از عبارت »يهوه مي گويد، شما مرا مي بينيد« که در سفر اشعيا ذکر آن رفته است، گرفته شده بود. پس از فورد، »ناتان هومر« رهبري جنبش را به دست گرفت.

ياران و پيروان »رويت يهوه« اعتقاد دارند، يهوه (خداي يهود) مشعل حقيقت را به دست راسل روشن ساخت، چون او و پيروان و يارانش به رسالت راستين يهوه، جهت نشر آن ميان انسانهاي شر و نادرست ايمان آورده بودند.

با وجود اين که کلسياي رويت يهوه، مسيحي به شمار مي آيد، اما آنها لاهوت مسيح و عقيده تثليث و برانگيختگي جسمي مسيح را انکار مي کنند و به جاي آن اعتقاد دارند، يسوع پسر يهوه است و رسالتش پاک نمودن و تطهير بشريت نيست، بلکه بزرگداشت قدرت يهوه و تأکيد بر حاکيمت اوست و مرگ مسيح را مرگي ابدي مي داند.

ياران و پيروان »رويت يهوه« اعتقاد دارند، پايان داوري در روز رستاخيز از سال 1914 (سالي که راسل آن را سال پايان و فرجام جهان به شمار آورده بود)، پس از پايان يافتن موجوديت شش هزار ساله بشريت آغاز شد و جهان همچنان در انتظار ظهور مسيح است. اما او، مسيح پسر مريم نيست، بلکه مسيح موعود آنهاست که ظهور مي کند تا حکومتش را در اورشليم برپا دارد. اين عقيده بر آنچه که در سفر دانيال پيرامون عصر و زمانه آمده، استوار است. در سفر دانيال مي خوانيم که بر ملت و اورشليم پايان يافتن گناهان و معصيت و صدور فرمان از سوي يهوه به مسيح منتظر جهت ساخت درباره اورشليم و نجات ياران و پيروان يهوه مقدر شده است(!!).

براساس تفسير پروتستانتي که »جان نلسون داربي« (1882-1800) ارائه داد، الوهيت و انديشه آمريکايي در قرن نوزدهم، حماسه اي براي نظريه هزاره »مردمي« خلق کرد. داربي عنوان کرد، جهان قبل از هزاره محکوم به تدبيرات مرحله اي خداوندي است؛ چون خداوند تاريخ بشريت را تا پايان آن هدايت مي کند، او در اين گفته ها بر آنچه که در سفر دانيال (اصحاح نهم 27-24) پيرامون هفتاد هفته آمده تکيه کرد و از آنچه که در سفر حزقيال (اصحاح چهارم: 16) ذکر شده بود، استفاده کرد. در اين سفر مي خوانيم که هر روز مساوي يک سال است. به اين ترتيب و با اين محاسبه هفتاد هفته، 490 سال مي شود، پس از آن فرجام تاريخ فرإ؛ مي رسد. داربي عنوان کرد، مرحله 490 ساله از زمان ساخت دوباره هيکل، پس از بازگشت يهود از اسارت بابل، يا 483 سال قبل از ميلاد يسوع مسيح آغاز مي شود و بالاخره فرض شده بود، تاريخ بشري 7 سال پس از ميلاد يسوع به پايان مي رسد. اما يهود، ملت برگزيده خداوند، يسوع را رد کردند. از آن زمان، تاريخ بشريت تباه شد و آن هفت سال که جهان هنوز در آن به سر مي برد، طي نشده است. اما مسيح به اعتبار اين که اين خواست و تدبيري الهي است، منتظر است، مرحله سالهاي هفتگانه که در آن انسان فاسد و تباه و تاريخ متوقف مي شود، پايان يابد و مسيح دوباره ظهور کند، اين فرجام با جنگ هارمجدون قبل از دومين ظهور مسيح آغاز مي شود و يکي از نشانه هاي فرجام تاريخ، بازگشت يهود به فلسطين است.

داربي سعي کرد »پيشگوييهاي عهد قديم« را که پيشگوييهاي گذشته بود، تفسير کند و آن را به آينده تعميم دهد و عنوان کند اين تدابير خداوند جهت فرجام تاريخ است.

او طي سالهاي 1859 تا 1877 شش بار از ايالات متحده آمريکا ديدار کرد و پس از جنگ داخلي آمريکا ديدگاههاي او با موفقيت و استقبال بسياري مواجه شد، چون کليسا از رشد فزاينده الوهيت ليبراليستي و افزايش انتقاد از کتاب مقدس و نقد آن که به وسيله آلمانها انجام مي شد، در هراس بود، روحانيون آمريکايي چشم به ايدئولوژي جديدي دوخته بودند که نسيم تغيير و تحولات مذهبي را به وزش درآورد و به نظر مي رسيد، »تدبيرهاي داربي« هديه اي الهي براي ايشان بود.

از جمله کساني که از »تدبيرات داربي« تأثير پذيرفتند، روحاني يهودي »جيمز.اچ.بروکز« بود که يکي از مهم ترين روحانيون هزاره گرا و تدبيرگرا شد. او اقدام به چاپ اولين و بزرگ ترين بولتن مذهبي آمريکا به نام حقيقت به خاطر مسيح The) (Truth for the Christ نمود که از سال 1875 انتشار آن آغاز شد و تا سال 1897 که سال مرگ بروکز بود، ادامه داشت.

بروکز »هزاره گرايي و تدبيرگرايي« را بر دو اصل متمرکز نمود: ايمان و اعتقاد کامل به ظهور مسيح و دومين اصل، ايمان به برانگيخته شدن يهود در فلسطين. بروکز و پيروانش بر منزه و بدون خطا بودن کتاب مقدس در تمام فصول و لزوم عمل دقيق به فرامين آن تا جايي که امکان پذير است، تأکيد بسيار کردند. به سان داربي، بروکز نيز ديوانه وار يهوديان را دوست مي داشت و معتقد بود، نجات مسيحيان به دست يهود صورت مي گيرد. اما با آغاز جنبش صهيونيسم چشم از دنيا فرو بست، او بسيار دوست داشت، اخباري پيرامون بازگشت يهود به فلسطين يا هر تلاشي که در اين زمينه چه در ايالات متحده يا فلسطين صورت مي گيرد، بشنود. از جمله پيروان بروکز در جنبش هزاره تدبيري اش، »سايروز.اي.اسکوفيلد« (1921-1843) وکيل و سياستمدار آمريکايي بود که به خدمت اولين کليساي اسقفي در دالاس درآمد و کتاب مقدس را با شرح و تفسيرهايي از خود به نام مرجع کتاب مقدس اسکوفيلد منتشر کرد، اين کتاب در قرن بيستم مرجع اصولگرايان آمريکايي شد.

در پايان قرن نوزده »آرنوسي.گيبليان« (1945-1861) از جمله شخصيتهاي موثر و بارز جنبش هزاره گرايي - تدبيرگرايي شد. او در نيويورک روزنامه هايي به زبانهاي انگليسي و يديشي9 منتشر نمود که به ترويج ايده ظهور مسيح و رشد جنبش صهيونيسم مي پرداخت. او همچنين دو رساله که اولين آن به نام اميد در اسراييل براي يهود و ديگري به نام اميد ما که براي مسيحيان بود نوشت. اين نوشته ها در انتشار انديشه هزاره گرايي - تدبيرگرايي بسيار مؤثر بود10.

اما »دل باختن« به يهود، نزد داربي، بروکز، اسکوفيلد و گيبليان، انديشه »برانگيخته شدن يهود« و درخواست برپايي دولتي يهودي در هر نقطه از جهان و سپس در فلسطين را برانگيخت.



دولت يهودي »آرارات« در نيويورک

از جمله تأثيرات انقلاب فرانسه در انديشه و سياست ايالات متحده قرن نوزده، ايده سياسي کردن برانگيختگي يهود بود. در سال 1807 ناپلئون »سنهدريم« يهود را زنده کرد که بيانگر دستگاه حکومت يهوديان قبل از اشغال اورشليم توسط روميان بود. ناپلئون هم چنين دعوت برانگيخته شدن يهود در فلسطين را در چارچوب عقيده هزاره گرايي - تدبيرگرايي پذيرفت، اما آرزوهاي يهود پس از شکست واترلو برباد رفت.

نتيجه تمام مسائل ياد شده، اين بود که در ايالات متحده تلاشهايي حقيقي جهت برپايي دولتي يهودي صورت گرفت. در چارچوب اين تلاشها مي توان از يهودي آمريکايي به نام »مردخاي نوح« نام برد که به عنوان روزنامه نگار و نمايشنامه نويس و سياستمدار موفقيت بسياري کسب نمود و بعدها کنسول ايالات متحده در تونس شد. او در راه خويش به تونس در سال 1815 در پاريس توقف کوتاهي داشت و در آنجا با »آبا گريگوار« ديدار کرد. گريگوار در دومين ديدار خبر »سنهدريم« را به او داد. در تونس وقتي از اوضاع و احوال معيشتي يهود باخبر شد، متألم گرديد و اين باعث شد تا تلاش کند، ملتش را به ايالات متحده بازگرداند. بنابراين خود را بزرگ قضات اسراييل ناميد و خواستار برپايي دولتي يهودي در »گراندآيلند« در کنار رود نياگارا و ميان آبشارهاي معروفش و »پاوالو« در نيويورک شد و برحسب نقشه خود از اعضاي سنهدريم پاريس جهت دست يافتن دولت يهود به مشروعيت بين المللي کمک طلبيد. نوح همچنين برنامه هايي جهت کسب اجازه قانوني برپايي دولت يهود، به نام دولت يهودي »آرارات« از مجلس قانونگذاري ايالت نيويورک تدارک ديد. با وجود اين که مجلس قانونگذاري ايالت، تأکيد کرده بود که قوانين ايالت به حقوق يهود که خواهان اقامت در جزيره هستند، ايمان دارد و آن را مي پذيرد.

نوح توضيح داد، او خواهان برپايي دولتي يهودي براي هميشه در جزيره »گراند آيلند« نيست، بلکه هدف او از گراند آيلند تبديل آن به »مکاني« براي گردهم آمدن يهود است که در سراسر جهان پراکنده شده اند و اين مقدمه اي بود براي انتقال ايشان به فلسطين که در آن زمان زير سلطه ترکها قرار داشت.

بنابرآنچه که نوح عنوان کرد، اهداف او گرد آوردن يهوديان اروپا، آسيا و آفريقا و همچنين قبايل دهگانه اسراييلي گمشده در آمريکا، در »آرارات« بود و از ميان يهود، يهوديان اروپاي شرقي را مستثني نمود، چون آنها يهوديت را رد کرده بودند. بنابراين بر حسب محاسبات نوح از هزار سال پيش يهوديان اروپاي شرقي از آيين يهوديت خارج و مرتد شده بودند.

با وجود تلاشها و اعلام اهداف، دولت يهودي »آرارات« به محض تأسيس سقوط نمود. جشن بزرگي در »پاوالو« جهت قرار دادن سنگ بناي اين دولت گرفته شد، اما »سنهدريم« پاريس، آرارات را طرحي عقّاري آمريکايي به شمار آورد و عنوان کرد، مسيح هنگام ظهور، خود مي تواند دولتي يهودي تأسيس کند. به اين ترتيب با يهود جهت تأسيس و برپايي دولتي يهودي قبل از ظهور مسيح مخالفت کرد، تا اين که در پايان قرن نوزدهم جنبش صهيونيسم پاي به عرصه وجود گذاشت و فعاليت خود را آغاز کرد11.

با وجود سقوط دولت »آرارات« حتي قبل از اين که برپا داشته شود، ايده »سياسي کردن« برانگيختي يهود، که بعدها صهيونيسم آن را ربود، به حيات خود ادامه داد.

ميراث لاهوتي پروتستانتيسم پيورتيان (به يهوديت درآمده) و عقيده مردمي، ميراثي بود که باعث شد، مسيحيت صهيونيستي آمريکايي از دهه پنجم قرن نوزده و چندين دهه قبل از صهيونيسم هرتزلي، از آن سربرآورد.

اين ميراثي بود که فرهنگ و سياست ايالات متحده را ياري کرد تا اعتقاد به لزوم برپايي اسراييل (بازگشت يهود) و حمايت از ايشان را به عنوان فريضه اي الهي و نه فرهنگي و سپس سياسي بپذيرد.

بنابراين عجيب نيست که اولين کنسول آمريکا در قدس، به نام »واردر کرسون« از مسيحيت به يهوديت درآيد. به يهوديت درآمدن کرسون به دليل توجه يکباره او به فلسطين بود.

او در سال 1844، رفتن به فلسطين جهت انجام »کارهاي الهي« و کمک به تأسيس وطن قومي براي يهود در »سرزمين موعود« را مقرر ساخت.

او هنوز به شهر مقدس نرسيده بود که باران نامه ها و يادداشتهاي کرسون بر سر افراد خانواده و رؤسايش در واشنگتن باريدن گرفت، او از آنها خواست، به خاطر نياز مبرم و فوري جهت قرار دادن فلسطين به عنوان وطن قومي يهود قيام کنند، تا بدان وسيله امت يهود بتوانند در يکجا گرد آيند و به فرايض و شعائر خويش بپردازند و پيشرفت کنند. هنگامي که جوابي از سوي مسئولان امر جهت تشويق مهاجرت يهود به فلسطين دريافت نکرد، با تعدادي از مسئولان حکومت عثماني تماس گرفت. هنگامي که تلاشهايش در اينجا نيز با شکست مواجه گرديد، در قدس ماندگار شد و در »سرزمين موعود« وطن گزيد و سابقه اي در آنجا از خود به يادگار گذاشت که بعدها مسيحيان آمريکا ز آنها استفاده هاي فراوان کردند.

شش سال پس از رفتن کرسون به قدس، در سال 1850، تعدادي از اصولگرايان آمريکايي به رهبري خانم »کلوريترا مانيور« به فلسطين مهاجرت کردند. او همسر ثروتمند و فرزندانش را که در فيلادلفيا زندگي مي کردند، وادار کرد به فلسطين مهاجرت کنند، اما سعي و تلاش آنها جهت ساخت کيبوتسي که در آن اقامت کنند، در آن به انتظار ظهور مسيح باقي بمانند، با شکست مواجه شد. بدين ترتيب ملاحظه مي کنيم، آمريکائيان اصولگرا چند دهه قبل از صهيونيسم اقدام به ساخت کيبوتس نموده بودند. مانيور و گروهش هفت سال پس از ترک آمريکا و هنگامي که انتظار ايشان به درازا کشيد، بي آن که »نجات و رهايي« را محقق نمايند، به فيلادلفيا بازگشتند. اين آخرين مهاجرت از اين نوع مهاجرتها نبود. چند سال بعد و در سال 1866، 150 زائر مسيحي از ايالت مين، آمريکا را به قصد اقامت در فلسطين و به انتظار ظهور موعود ترک کردند، اما اين مهاجرت آنها نيز با شکست مواجه شد و کساني که در اين گروه قرار داشتند، شکست خويش را چنين توجيه کردند که علت تأخير در ظهور مسيح، عدم گردآمدن تمام ملت برگزيده در سرزمين موعود است.12

به نظر مي رسد، اين حماسه عقيده مردمي، باعث ظهور جنبش مسيحيت صهيونيسم شد که ثروتمندان و سياستمداران آن را پايه گذاري کردند و خواستار بذل تلاشهاي مردمي جهت بازگرداندن يهوديان به فلسطين شدند.

پي نوشتها :

.Sp.1972 ,American Historical Quartely :American And The HolylandIn ,Selig Adler .1

2 . ياران و پيروان هر دو آيين مسيحيت و يهوديت به ظهور يک منجي اعتقاد دارند، مسيحيان به ظهور حضرت مسيح(ع) و يهوديان به ظهور »ماشيحاه« معتقد هستند و منظور از ماشيحاييان در اينجا ياران و پيروان »ماشيحاه« همان موعود يهوديان است.(مترجم)

3 . دانيال و حزقيال از پيامبران عهد قديم اند و زندگي و سفر خويش را طي دوره اسارت بابلي در قرن ششم قبل از ميلاد گذراندند. هر دو سفر به جا مانده از پيامبران مذکور يهود را به تکفير گناهان و خطاهايشان و بازگشت به اورشليم دعوت مي کند.

4 . در کتاب مقدس گوسفند سمبل قرباني کردن است. در انجيل يوحنا، مسيح، بره خداوند ناميده مي شود؛ »فردا يوحنا به يسوع نگاه کرد که به سوي او مي آمد، گفت: اين همان بره خداست که گناه جهانيان را برطرف مي کند« (يوحنا 29:1).

.Op.cit ,Harold Bloom .5

6 . پيروان هر يک از آيينهاي اسلام، مسيحيت و يهوديت اعتقاد دارند، روز هفتم هفته همان روزي است که دين آنها اظهار کرده است، مثلاً ما مسلمانان اعتقاد داريم، اين روز جمعه است، در حالي که مسيحيان آن روز يکشنبه و يهوديان آن روز شنبه مي دانند (مترجم).

.Op.cit ,Harold Bloom .7,8

9 . يديشي: زبان آلماني آميخته به لغات عبري(مترجم).

ThePenguin ,London ,David S.Katz And Richard H.Popkin,Messianic Revolution .10,11

.Press.1999

.p.198-9 .op.cit ,Henry Feingold .12