رجعت و مسائل مربوط به آن



طرح مسأله درباره رجعت :

يکي از مباحثي که از دير باز پيرامون آن سخن گفته شده و پيوسته مورد نقد و ايراد از يکسو ، و پاسخگوئي و دفاع از سوي ديگر بوده ، مساله «رجعت » است . بدين معني که برخي از آيات قرآن شريف وروايات منقول از خاندان رسالت از بازگشت گروهي از انسانها به دنيا پيش از بر پائي رستاخيز گزارش مي دهند ، و پيروان آئين تشيع نيز در پذيرش آن کمترين ترديد به خود راه نداده ، يقين به وقوع رويدادي دارند . بدين جهت در کتب عقايد و کلام به صورت مختصر وکوتاه از اين عقيده سخن به ميان آمده و درصورت لزوم به دلايل و شواهدي بر صحت آن اشاره شده است .

اما برخي از نويسندگان مسلمان در گذشته و حال در کتاب هاي خود به نقد اصل رجعت پرداخته ، شبهاتي پيرامون آن وارد کرده اند . و چه بسا اظهار داشته اند که اين عقيده ريشه اسلامي ندارد و از انديشه ها و عقايد مکاتب و مذاهب ديگر به اسلام سرايت نموده است . البته عالمان بزرگ اسلامي ـ که پاسداران مرزهاي عقيده و ايمان هستند ، هرگز اينگونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده ، با بيان و قلم ، رايت مقدس دفاع از آرمانهاي اصيل اعتقادي را بردوش کشيده اند .

از اين رو مي بينيم که کتب بسياري در بررسي عقيده رجعت و نفي شبهات وارد پيرامون آن ، نگاشته و هرگاه مخالفان و منکران لبه حمله خويش راتيزتر کرده اند ، اينان نيز بر شمار نوشته هاي علمي خود افزوده و چون مشعلهايي فروزان به روشنگري و هدايت پويندگان راه حق و جويندگان چشمه هاي زلال معرفت پرداخته اند . مثلاً در قرن دوم و سوم هجري کتابهايي چند بدست توانمند دانشمندان شيعه درباره رجعت نوشته شده ، و در قرن چهارم وپنجم شمار آنها کاهش يافته واز قرن ششم به اين سو گاهگاه نوشته اي در اين زمينه تأليف گرديده است . همچنانکه در چند دهه اخير نيز به علت گسترش مخالفتها و انتقادات ، ـ به ويژه از سوي برخي مذاهب جديدالتأسيس ، شماري از عالمان و قلم پردازان به تأليف کتاب مستقل واستدلالي در همين مبحث دست يازيده اند .

اينک به منظور روشن ساختن اذهان کليه کساني که مايلند اين مساله را با کمال بي طرفي مطالعه و بررسي کنند ، بحث رجعت را در صفحات آينده بررسي کرده از خلاصه گويي پيروي مي کنيم . مباحث ما را در اين رساله ، امور ياد شده در زير تشکيل مي دهد :

1- مفهوم رجعت .

2- شيعه و رجعت .

3- ظهور مهدي منتظر و رجعت .

4- امکان رجعت از ديدگاه عقل .

5-بازگشت به دنيا در امتهاي پيشين .

6- دليل وجود رجعت در امت اسلامي .

مفهوم رجعت

رجعت در لغت به معناي «بازگشت » بکار مي رود ودر اصطلاح به بازگشت گروهي از مردگان به اين جهان همزمان با قيام جهاني حضرت مهدي عليه السلام گفته مي شود ، و طبعاً بازگشت اين گروه قبل از فرا رسيدن رستاخيز خواهد بود . روي اين اصل گاهي از رجعت در شمار رويدادهاي قبل از قيامت ياد مي شود و گاهي در زمره حوادث مربوط به ظهور مهدي منتظر ذکر مي شود . ولي بايد دانست که مساله رجعت از ديدگاه شيعه رويدادي است مستقل از دو موضوع ياد شده ( قيامت ـ و ظهور حضرت مهدي ) ، اگر چه بين هر سه موضوع پيوند زماني برقرار است .

محدث گرانقدر شيعي شيخ حر عاملي مي نويسد :

«مراد از رجعت در نزد ما همانا زندگي بعد از مرگ و پيش از قيامت است ، و همين معني است که از لفظ رجعت به ذهن خطور مي کند و دانشمندان بر آن تصريح کرده اند »1.

فقيه ومتکلم تواناي شيعي شيخ مفيد مي فرمايد :

«خداوند شماري از امت محمد ـصلي الله عليه و آله ـ را بعد از مرگشان و پيش از برپائي قيامت بر مي انگيزد ، و اين از اختصاصات مذهب آل محمد عليهم السلام مي باشد و قرآن بر درستي آن گواهي مي دهد »2.

دانشمند متبحر شيعه در قرن چهارم سيد مرتضي علم المهدي پيرامون رجعت از نظر شيعه مي نويسد :

«عقيده شيعه اماميه چنين است که خداي متعال به هنگام ظهور امام زمان حضرت مهدي ـ عجل الله فرجه الشريف ـ گروهي از شيعيان را که پيش از قيام آن دنيا رفته اند ، به دنيا باز مي گرداند تا آنان به پاداش ياوري و همراهي و درک حکومت آن وجود مقدس نائل آيند ؛ و نيز برخي از دشمنان حضرتش را زنده مي کند تا از ايشان انتقام گيرد ، بدين ترتيب که آشکاري حق و بلندي مرتبت پيروان حق را بنگرند و اندوهگين شوند 3».

علامه مجلسي ـ قدس سره ـ پس از نقل روايات فراوان و ذکر اقوال بزرگان درباره رجعت مي نويسد :

«از ديدگاه ما (شيعيان ) رجعت به ( گروهي از ) مؤمنان راستين و کافران فرو رفته درگرداب کفر و الحاد اختصاص دارد و کسي غير از اين دو گروه به دنيا باز نخواهد گشت 4».

از اين بيانات وبا توجه به احاديثي که در کتب معتبر شيعه گردآوري شده به روشني بر مي آيد که شيعيان رجعت را منحصر به بازگشت گروهي از مؤمنان و کافران مي دانند و بس . اينان با استناد به دلائل متقن و خلل ناپذير معتقدند که بنا بر وعده حتمي الهي ، آخرين ذخيره خداوندي ، حضرت مهدي ـ که همنام و هم کينه پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله و از نسل آن حضرت مي باشد . در روزگاري که زمان آن بر ما پوشيده است ، پرده غيبت را کنار مي زند وبا ظهور خويش کاخ ستمگران را درهم مي شکند ، خداجويان را به عزت مي رساند ، شوکت مسلمين را زنده مي کندو خفاشان شبهاي تيره را براي هميشه از صفحه روزگار محو مي نمايد . آنگاه همزمان با قيام اين رادمرد عدل گستر گروهي از مؤمنان و منکران به جهان مادي بازگشته و هر گروه بر اساس کردار پيشين خود به ثواب و عقاب نائل ميآيند5 .



شيعه و رجعت

هيچگونه ترديدي نيست که شيعه به رجعت اعتقاد دارد و همه دانشمندان بزرگ اين مکتب ، اعتقاد به رجعت را از ويژگيهاي پيروان امامان معصوم عليهم السلام بر شمرده اند ، تا بدانجا که پيروي مذهب تشيع و اعتقاد به رجعت متلازم يکديگر بوده و برخي از ياران و پرورش يافتگان مکتب «اهل بيت » با همين صفت معرفي شده اند ، و خرده گيران بر شيعه نيز همين اعتقاد را وسيله نکوهش ومخالفت خويش قرار داده اند . علامه مجلسي بيش از پنحاه تن از عالمان شيعه را نام مي برد که اصل رجعت را پذيرفته و روايات مربوط به آن را در کتب خويش آورده اند . از اين گروهند :

سليم بن قيس هلالي (متوفاي سال 90 ) ، حسن بن صفار (م 290 )، علي ابن ابراهيم قمي ( استاد کليني ) ، ثقه الاسلام کليني (م 328) محمد بن مسعود عياشي ( معاصر کليني ) ، ابوعمر و کشي ( معاصر کليني )، شيخ صدوق (م 381) ، شيخ مفيد ( م 413)، سيد مرتضي ( 436 ) ابوالفتح کراجکي (م 449) ،ابوالعباس احمد بن عباس نجاشي ( م 450) ، شيخ طوسي (م 460 ) ، سيد رضي الدين بن طاووس (م 464) و ...

همومي نويسد : « اعتقاد به رجعت در تمام دوره ها مورد اجماع فرقه شيعه بوده و چون خورشيد بر تارک آسمان مي درخشد و کسي را ياري انکار آن نيست 6».

شيخ صدوق در کتاب اعتقادات مي گويد : « عقيده ما درباره رجعت اين است که اين رويدادها قطعاً به وقوع مي پيوندد7».

شيخ مفيد نيز عقيده به رجعت را از ويژگيهاي پيروان خاندان رسالت مي داند8. سيد مرتضي معتقد به اجماع شيعه درباره رجعت است و مي گويد : «پيروان اين مذهب در اين باره کمترين اختلافي ندارند9 ».

شيخ حر عاملي مي نويسد : « فزوني نويسندگاني که روايات مربوط به رجعت را در کتب مستقل يا غير مستقل گردآورده اند ـ و تعداد آنها از هفتاد کتاب تجاوز مي کند ـ دليل بر قطعي بودن اعتقاد به رجعت از ديدگاه شيعه است10 .

شيخ طوسي در تفسير تبيان11 و امين الدين طبرسي در تفسير مجمع البيان12 و ديگر مفسران بزرگ شيعه درباره رجعت سخن گفته اند و بنا به نوشته صاحب کتاب «الايقاظ من الهجه » صحت رجعت از نظر شيعيان امري مسلم قطعي و انکار ناپذير بوده و بيشتر دانشمندان يا همه آنان اين واقعيت را پذيرفته اند13 .

شيخ صدوق درکتاب «صفات الشيعه » اعتقاد به رجعت را از مشخصات پيروان اين مکتب بر شمرده و حديثي را از امام ششم حضرت صادق در اين رابطه نقل مي نمايد14 .

بنابراين قاطعانه مي توان گفت که اصل رجعت از ديدگاه عالمان بزرگ شيعه ، امري مسلم و قطعي بوده و با توجه به روايات بسياري که از پيشوايان معصوم رسيده است ترديدي در تحقق رجعت بر جاي نمي ماند . علامه مجلسي که در حديث شناسي سرآمد همه بزرگان و محدثان است و تتبع و پشتکار وي در گردآوري مجموعه گرانسنگ بحار الانوار و شرح اصول کافي به وضوح ديده مي شود ، درباره روايات رجعت مي نويسد :

«کسي که حقانيت ائمه اطهار عليهم السلام راباور کرده است ، چگونه مي تواند درباره مساله متواتري که از آنان نقل شده و نزديک به دويست روايت صريح در اين زمينه رسيده و بيش از چهل تن از ثقات و عالمان شيعه آنها را در کتب خود آورده اند ، شک داشته و اين عقيده را با ديده ترديد بنگرد ؟ ... راستي اگرمساله اي از اين قبيل را نتوان از متواترات دانست ، پس در کدامين موضوع مي توان ادعاي تواتر کرد15 ؟

شيخ حر عاملي نيز که از بزرگترين محدثان قرن دهم هجري بوده و کتاب پربار «وسايل الشيعه » را در احاديث فقهي فراهم آورده است ، روايات رجعت را فزون از شمار دانسته و قائل به تواتر معنوي اخبار وارده مي باشد16 .

کوتاه سخن آنکه : شيعيان به پيروي از فرموده پيامبر گرامي و با رجوع به عترت نبوي بر اين عقيده اند که پيش از تحقق قيامت کبري رويدادي خاص در جهان به وقوع مي پيوندد و جمعي ازمردگان به دنيا باز مي گردند . اين رويداد را «رجعت » مي گويند و گاهي از آن به «قيامت صغري» تعبير مينمايند .

ناگفته نماند که اين سخن نه بدان معني است که از ديدگاه عقايد شعي ،اصل رجعت در شمار اصول دين بوده وهمپايه اعتقاد به توحيد ، نبوت و معاد مي باشد . بلکه بسان بسياري از ضروريات ديني يا رويدادهاي تاريخي انکار ناپذير ، از مسلمات قطعي محسوب مي گردد .

به عنوان مثال : همه مسلمانان باور دارند که جنگ بدر ، نخستين غزوه اي بود که بين مسلمانان ومشرکان مکه در سال دوم هجرت به وقوع پيوست . . اما قطعيت چنين حادثه اي و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقايد اسلامي به شمار نمي آيد . وبا اين همه ، کسي ازمسلمانان را نيز ياراي انکار آن نيست .

ظهورمهدي منتظر و رجعت

برخي ناآگاهانه چنين پنداشته اند که ظهور حضرت مهدي پس از غيبت همان رجعت است ، در حاليکه چنين نيست . زيرا غيبت از نظر شيعه جز زندگي آن حضرت در اين جهان ماده به صورت يک فرد ناشناخته چيز ديگري نيست و شيعه حضرت مهدي را زنده مي داند ودر انتظار ظهور حضرتش بسر مي برد . اما رجعت به معني زنده شدن گروهي از مؤمنان و کافران و بازگشت آنان به دنياست و به هيچ روي با غيبت ارتباط ندارد . روايات رجعت در کتب شيعه موجود است و هر کس با مراجعه به آنها در مي يابد که هيچگاه در هيچ روايتي ، قيام امام عصر را رجعت نخوانده اند و هرگز کسي آن حضرت را مرده نمي داند تا ظهورش را بتوان رجعت خواند . گذشته از اين ، اگر رجعت همان انتظار ظهور منجي باشد ، نبايد شيعه را به خاطر داشتن چنين اعتقادي نکوهش کرد ، چرا که برخي از فرق اسلامي ـ حتي از اهل تسنن ـ نيز بر اين عقيده بوده و چشم به راه ظهور شخصيتي از نسل رسول گرامي هستند .

خلاصه آنکه : مساله رجعت و ظهور امام عصر عليه السلام دو رويداد مستقل از يکديگرند . که يکي از آن دو ( قيام حضرت مهدي ) مورد تأئيد همه فرق اسلامي بوده ( اعم از اينکه متولد شده و هم اکنون زنده است و يا درآينده ديده به جهان خواهد گشود ) و ديگري ( رجعت ) که چنين نيست و فقط شيعي مذهبان درباره آن بحث و گفتگو کرده اند . البته بر اساس روايات موجود ، بين ظهور مهدي منتظر و وقوع رجعت پيوند زماني وجود دارد ، ولي اين پيوند هرگز نشانه اتحاد و يگانگي دو مساله نمي باشد .

نکته ديگري که از توضيح آن ناگزيريم ، اين است که :

هرگاه ظهور پس از غيبت را رجعت بناميم . بايد در دو مورد بنابر نظر اهل تسنن به رجعت قائل شويم :

1- شکي نيست که حضرت موسي به حکم آبه : « و واعدنا موسي ثلاثين ليله ...17 » مدت چهل شبانه روز از قوم خود جدا شد و دور از انظار آنان زندگي کرد، آنگاه پس از سپري شدن چهل روز به ميان قوم خود بازگشت .

2- طبري و ابن سعد و ديگران چنين گزارش مي دهند : «هنگامي که رسول خدا دعوت حق را لبيک گفت ، خليفه ثاني از جاي برخاست و فرياد بر آورد که : چند تن از منافقان پيامبر را مرده مي پندارند . بخدا سوگند آن حضرت نمرده است ، بلکه نزد پروردگار خود رفته است همانگونه که موسي بن عمران به آستان خدا شتافت و چهل شب از ديده مردم پنهان بود ، سپس نزد ايشان بازگشت در حاليکه مردم او را مرده مي خواندند . قسم به خدا ، رسول گرامي باز مي گردد و آنگاه دستها و پاهاي کساني را که به حضرتش نسبت مرگ دادند ، جدا خواهد نمود18 » . البته وي پس از گفتگوئي کوتاه با ابوبگر نظر خود را پس گرفت ورحلت پيامبر را باور کرد ؛ اما اين عبارات نشان مي دهد که ظهور پس از غيبت محال نيست .

در فرازهاي آينده به بررسي براهين عقلي و نقلي بر امکان رجعت و سازگاري آن با معارف اسلامي مي پردازيم و موارد چندي از وقوع بازگشت به دنيا در زمانهاي گذشته را مورد بررسي قرار داده دلائل تحقق آن را در زمان آينده ، ذکر مي کنيم .

امکان رجعت از ديدگاه عقل

پيش ار آنکه به دلائل قرآني و حديثي رجعت بپردازيم ، قبلاً امکان چنين پديده اي را از نظر فلسفي و علمي بررسي مي کنيم و آنگاه به سراغ قرآن مي رويم.

نخست بايد دانست که مسأله رجعت به جهان مادي با مسأله حيات مجدد در روز رستاخيز کاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند ، با اين تفاوت که رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مي پيوندد ؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگي ابدي خود را آغاز مي کنند . بنابراين کساني که امکان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفته اند ،بايد رجعت را که زندگي دوباره در اين جهان است ممکن بدانند ؛ و از آنجا که روي سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مي دانند ، بناچار بايد امکان رجعت را نيز بپذيرند .

معاد از نظر يک فرد مسلمان معاد جسماني عنصري است ، يعني روح آدمي به همين بدن مادي عود مي کند . حال اگر چنين بازگشتي در آن مقطع زماني مقرون به اشکال و مانع نباشد ، طبعاً بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشکال نخواهد بود ؛ چرا که امر محال در هيچ زماني انجام پذير نيست .

براي آنکه کمي گسترده تر سخن بگوئيم ، يادآور مي شويم که انسان تنها از چند عنصر مادي ترکيب نيافته ،بلکه حقيقت وجود او را جوهري مجرد به نام «روح » تشکيل مي دهد که حيات وي به وجود همين روح بستگي داشته و همان است که بعد از مرگ زنده مي ماند و در روز رستاخيز به بدن باز مي گردد . و جود روح مجرد و زنده بودن آن امري است که مورد پذيرش همه فلاسفه الهي و پيرامون شرايع آسماني بوده از نظر دلائل عقلي و دريافتهاي فطري قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مي گويد . براهين اثبات وجود روح بيش از آن است که در اينجا منعکس گردد ، ولي براي خواننده عزيز فقط يک دليل وجداني را مطرح مي کنيم و آن اينکه :

هر فردي از افراد انسان ، افعال و کارهاي خود را به خويش نسبت مي دهد و مي گويد : گفتم ، شنيدم ، ديدم و ... حرف «ميم» که در آخر اين کلمات قرار گرفته همان واقعيت انسان است که در زبان فارسي از آن به «من » تعبير مي کنند . آيا اين «من » همان بدن انسان است و انسان واقعيتي جز بدن ندارد ، و حقيقت زندگي جز آثار مادي بدن و واکنشهاي فيزيکي و شيميادي مغز و سلسله اعصاب چيز ديگري نيست ؟

به عبارت ديگر : ايا روح و روان جز بدن انساني و انعکاس ماده و خواص آن چيز ديگري نيست ؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يکديگر ، روح و روان انسان نيز باطل شده وحقيقتي از انسان جز يک مشت رگ ، و پوست و استخوان باقي نمي ماند ؟ طرفداران اين نظر از اصول «ماتريسم» الهام مي گيرند . در اين مکتب انسان به ماشيني مي ماند که از ابزار و آلات مختلف ترکيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروي تفکر و درک در او پديد آورده و با پراکندگي اجزاء آثار تفکر و حيات به کلي نابود مي شود .

در برابر اين نظر ، نظر ديگري است که فلاسفه بزرگ جهان ، بويژه حکماي اسلامي با دلائل روشن آن را ثابت کرده و به اصالت وجود جوهري مستقل و اصيل که واقعيت انسان بدان بستگي دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است ، معتقد گرديده اند و بر وجود اين جوهر که مبدأ حرکت و احساس در حيوان وتدبر و انديشه در انسان است ؟ با دلائل فلسفي استدلال نموده اند . در ميان آن همه دلائل ، دليل روشني دارند که چون جنبه همگاني دارد ، ما آن را نقل مي کنيم :

هر انساني ناخود آگاه اعضاء بدن و حتي خود بدن را به واقعيت ديگري به نام «من » نسبت مي دهد و مي گويد : دست من ، پاي من ، مغز من، قلب من و بدن من . يک چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاکي از آن است که هر فردي خود را به واقعيت ديگري به نام «من » وابسته مي داند که در پشت پرده شخصيت ظاهري و مادي او قرار گرفته است و همه کارها ، اعضاء و حتي بدن را به آن نسبت مي دهد19 ».

خداوند هنگامي که چگونگي آفرينش انسان را بازگو مي کند ، از دميدن روح در وي ياد کرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادي ، آن را به خود نسبت مي دهد و مي فرمايد :

الذي احسن کل شي خلقه وبدا خلق الانسان من طين20 ... ، ثم سويه و نفخ فيه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده21 .

آن کسي که هر چه را آفريد ، نيکو قرار داد و آفرينش انسان را از خاک آغاز کرد ...، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وي دميد ، و برا ي شما گوش و چشم وقلب قرار داد .

در هر صورت ، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان ، قطعي و انکار ناپذير است و نيازي به ذکر دليل و برهان ندارد . بنابراين بر هيچکس پوشيده نيست که آدمي با فرا رسيدن پيک اجل از ميان نمي رود . بلکه تنها ارتباط بدن وي با روح قطع شده حيات مادي از کالبد او رخت بر مي بندد . روح هرگز نمي ميرد ومرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدون چيز ديگري نيست ، و اين گسستگي تا روز رستاخيز ادامه دارد ودر آن هنگام که خداي قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مي کند ، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بيجان حيات دوباره مي يابد .

اينک مي گوئيم : با توجه به آنکه بين رجعت و معاد شباهت کامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مي باشند ؛ امکان رجعت اثبات مي گردد ، زيرا وقوع معاد امري است مسلم و پذيرفته شده .

تا اينجا امکان عقلي رجعت از ديدگاه يک فرد مسلمان کاملاً آشکار گشت . اکنون وقت آن رسيده است که به دلايل قرآني و حديثي بپردازيم .

بازگشت به دنيا در امتهاي پيشين

يکي از دلائل امکان رجعت ، بلکه يکي از دلائل وقوع آن ، وجود مواردي از بازگشت به دنيا در مراسم گذشته است که قرآن برخي از آنها را بيان فرموده است . از اين آيات مي توان دريافت که بازگشت مردگان به دنيا امري است ممکن و قابل قبول که با سنت هاي الهي مخالفت ندارد. بديهي است که هدف از آوردن اين آيات ، جز اثبات امکان بازگشت به جهان مادي و قوعآن در امتهاي پيشين چيز ديگري نيست . هر چند ميان رجعت نزد شيعه و بازگشت افرادي از امتهاي گذشته تفاوتهايي وجود دارد که در احاديث مربوط به رجعت نقل شده است . به ديگر سخن : آياتي که بازگشت افرادي از امتهاي گذشته را به دنيا اثبات مي کند ، گوياي آنست که رجعت محال نيست و به صورت کم رنگ، در امتهاي پيشين وجود داشته است . بنابراين قائلين به رجعت ، سخن عجيب و غريبي نگفته اند . اکنون آن موارد از نظر خواننده عزيز مي گذرد :

1ـ زنده شدن گروهي از بني اسرائيل :

و اذ قلتم يا موسي لن نومن لک حتي نري الله جهره فاخذکم الصاعقه و انتم تنضرون ، ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون22.

و ( بياد آوريد ) آن زمان را که گفتيد : اي موسي ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا آنکه خداوند يکتا را آشکارا ببينيم، پس صاعقه شما را در گرفت در حاليکه مي نگريستيد . سپس شما ا بعد از مرگتان بر انگيختيم ، شايد سپاسگزاري کنيد.

در اين آيات به داستان گروهي از پيروان حضرت موسي عليه السلام اشاره شده که خواستار ديدار خدا بودند و چنين خواسته ناروائي سببب نزول عذاب بر آن گرديد وبه مرگ آنها انجاميد، ولي خداوند آنان را حيات دوباره بخشيد. مفسران معتقدند که اين آيات درباره هفتاد نفر از آن قوم بني اسرائيل نازل شده است، همانان که براي ميقات پروردگار برگزيده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گرديدند :

و اختار موسي سبعين رجلا لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفه قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل و اياي23.

موسي هفتاد نفر از مردان را براي ميقات ما برگزيد ، پس چون لرزش شديد آنان را در گرفت ، موسي عرضه داشت : پروردگارا اگر مي خواستي من و ايشان را پيش از اين هلاک مي کردي.

مي بينيم که در آيه ياد شده به روشني ازمرگ و زنده شدن شماري ا ز انسانها گفتگو به ميان آمده است ، اما براي توضيح و اطمينان بيشتر گفتار برخي از مفسران را مي آوريم.

بيضاوي در تفسير «انوارالتنزيل» مي نويسد : « مقيد کردن کلمه «بعث» به کلمه «موت» از آن رو است که انسان بعداز بيهوشي يا خواب برانگيخته مي شود (که آن را بعثت مي گويند) و اينان هم در اثر صاعقه جان خود را از دست داده بودند24» .

زمخشري در «کشاف» مي نويسد : «صاعقه آنان را ميراندو اين مرگ يک شبانه روز به طول انجاميد25»

محمد بن جريرطبري به نقل از مفسران نخستين اسلام چون "سدي" مي گويد « صاعقه آنان را هلاک کرد، سپس برانگيخته شدند و به مقام پيامبري رسيدند26»

جلال الدين سيوطي در تفسير «الدرالمثنور» و تفسير «الجلالين» بر همين معني تاکيد ورزيده و برانگيختن بعد از صاعقه را به «زنده کردن » تعبير مي کند27.

ابن کثير معتقد است که اين گروه در اثر صاعقه مردند، پس آنگاه خدا ايشان را زنده کرد تا به حيات خود ادامه دهند.28 فخر رازي نيز در تفسير کبير خود همين نظر را پذيرفته است29.

مفسران شيعه مانند شيخ طوسي در تبيان و شيخ سبرسي در مجمع البيان نيز بر همين عقيده اند، و بطور کلي تتبع در کتب تفسير گوياي آنست که همه نويسندگان کتب تفسير همگام با مفسران نخستين قران مانند قتاده ، اکرمه ، سدي ، مجاهد و ابن عباس بر اين نظر اتفاق دارند که هفتاد تن از افراد قوم بني ا سرائيل در اثر صاعقه اي آسماني جان خود را از دست دادند و خدا بر ايشان مرحمت فرموده براي دومين بار آنان را به دنيا باز گرداند.

در اين ميان تنها يکي از نگارندگان جديد را مي بينيم که در کتاب تفسير خود به توجيه آيه پرداخته وبرخلاف همه صاحبنظران و پژوهشگران مطالبي را بيان داشته است. او مي نويسد:«مراد از برانگيختن در اين آيه گسترش نسل کساني است که در اثر صاعقه مردند، چرا که گمان مي رفت به سبب اين مرگ نسل ايشان نيز منقطع گردد، اما خداي يگانه بر آنان منت نهاد و بازماندگانشان را فزوني بخشيد تا شکر گزار نعمتهاي حق باشند و مانند پيشينيان خود ناسپاسي نکنند30.»

اين سخنان يک نوع تفسير به راي پيش نيست که رسول گرامي همگان را از آن بازداشت، زيرا اين جمله را که «ثم بعثنا کم من بعد موتکم31»به دست هر عرب زبان يا فرد آشنا به زبان عرب بدهيد، مي گويد مقصود آن زنده کردن پس از مرگ است ، و معنائي غير از اين به ذهن کسي خطور نمي کند، تنها اين مورد نيست که اين جمله چنين مفادي دارد ، بلکه در قران موارد ديگري نيز ديده مي شود که کلمه «بعث» همراه «موت» يا پس از آن ذکر شده است. حال آيا اين مفسر محترم حاضر است تمام اين آيات را به همين طريق تفسير و تاويل کند ؟

اينکه سه مورد از آيات ياد شده را مي آوريم :

و اقسموا بالله جهد ايمانهم لايبعث الله من يموت 32

و با تمام توان سوگند ياد کردندکه خدا مردگان را بر نمي انگيزد.

ب ـ درباره روز قيامت مي فرمايد :

و الموتي يبعثهم الله ثم اليه يرجعون33

خدا مردگان را بر مي انگيزد، سپس بسوي او باز گردانده مي شوند.

ج ـ و از زبان کافران حکايت مي کند :

و لئن قلت انکم مبعوثون من بعد الموت ليقولن الذين کفروا ان هذا الا سحر مبين.34

و هرگاه بگوئي که شما بعد از مرگ برانگيخته مي شويد، آنانکه کفر ورزيدند خواهند گفت ، اين سخن را جز سحري آشکار نيست.

به راستي آيا با وجود اين آيات وآيات ديگر جائي براي توجيه نويسنده «المنار» باقي مي ماند و آيا او دليلي بر اين تاويل خود مي تواند ارائه دهد ؟

2ـ زنده شدن مقتول بني اسرائيل :

و اذ قتلتم نفسا فادا راتم فيها والله مخرج ما کنتم تکتمون، فقلنا اضربوه ببعضها کذلک يحي الله الموتي و يريکم آياته لعلکم تعقلون 35

و (ياد آوريد) آن هنگام را که انساني را کشتيد و درباره قاتل او اختلاف کرديد ، حال آنکه خدا ظاهر کننده آن چيزي است که شما پوشيده داشتيد. پس گفتيم بخشي از آن گاو را به قسمتي آن مرده بزنيد. اين چنين خداي يکتا مردگان را زنده مي کند و نشانه هاي خود را به شما مي نماياند ، شايد خرد خويش را بکار گيريد.

داستان مردي است که به دست خويشان خود مخفيانه به تقل رسيده و قاتلان وي ناجوانمردانه فرد ديگري را متهم به قتل نمودند، آنگاه خدا به حضرت موسي وحي کرد که به همان خويشاوندان فرمان دهد گاو ماده اي را با مشخصاتي معين36 ذبح کنند و قسمتي از بدن اين گاو را بدن مقتول زنند تا او زنده شود وقاتل خود را معرفي کند. آنان چنين کردند، مقتول زنده شد و جنايتکار واقعي را شناساند. پروردگار مهربان پس از نقل اين داستان مي فرمايد :« و خدا اينگونه مردگان را زنده مي کند » بدين معني که رويداد مذکور نشاني از قدرت خلل ناپذير الهي بر زنده کردن مردگان بوده و هيچکس را نرسد که به انکار اين و اقعيت مسلم دست يازد.

در ميان مفسران هيچگونه اختلافي پيرامون شرح آيات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئي آنان به کلمه « بعض» مربوط مي شود، و دقيقا معلوم نيست کدام عضو گاو را به چه بخشي از بدن مقتول تماس دادند.

سيوطي در «الدرالمنثور» طبري در «جامع البيان» و ابن کثير در تفسير خود و سدي، ابن عباس ، مجاهد ، عکرمه، ابن سيرين و ابن زيد نقل مي کنند که در اثر اين کار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنيا رفت.37

طبري در شرح جمله «کذلک يحي الله الموتي» مي نويسد : « اين سخن ، خطابي است از خداوند به بندگان مومن و احتجاجي است با مشرکاني که رستاخيز را دروغ مي شمردند ، بدين شرح که ، اي تکذيت کنندگان حيات پس از مرگ. از زنده شدن اين شخص مقتول عبرت بياموزيد، زيرا همانگونه که من اين شخص را حيات دوباره بخشيدم، مردگان را نيز بعد از درگذشتشان در روز قيامت زنده خواهم نمود38»

فخر رازي معقتد است که در کلام خدا جمله هايي پنهان است و در حقيقت چنين بوده است :« پس گفتيم که قسمتي از بدن مقتول را به عضوي از گاو بزنيد، آنان اينکار را انجام دادند و مقتول زنده شد» که جمله بعدي بر وجود اين جمله پنهان دلالت مي کند39.

زمخشري و بيضاوي نيز همين نکته را ذکر نموده اند40.

در ميان مفسران شيعه هم کسي جز اين نگفته ويکايک ايشان داستان ياد شده را کار خارق العاده اي مي دانند که بازگو کننده قدرت انکارناپذير خداوندي است. اما مفسر بزرگواري که در بحث آيه پيشين به وي اشاره شده ، در اينجا نيز ضمن انکار نظر مفسران بزرگ مدعي شده است که آيه قرآن بهيچ وجه از زنده شدن شخص مقتول گفت گو نمي کند و ناقلين داستان مزبور به خطا رفته اند. ايشان آنگاه به توجيهي شگفت انگيز مي پردازد که نقل آن خالي از فائده نيست . مي گويد :

«در کتاب تورات41 آمده است که هر گاه در سرزميني مقتولي يافت شود و قاتل او ناشناخته باشد، بايد گوساله ماده اي را که به شيار نرفته و گاو آهن نکشيده است در دره اي پر باران و کشت ناشده ذبح کنند و آنگاه همه پيرمردان و بزرگان شهري که به محل قتل نزديک است نزد گوساله ذبح شده گرد آمده دستهاي خود را بر فراز آن گوساله بشويند و بگويند که که ما در اين خونريزي نقشي نداشته ايم. انان اينکار را انجام دهند و هر کسي از چنين اقدامي سر باز زند، به عنوان قاتل معرفي مي گردد42. »

سپس مي افزايد که آيات سوره بقره تنها بر همين حکم نظر دارد و بهيچ روي از زنده شدن شخص مقتول گفتگو نمي کند.

آنگاه در توضيح جمله «کذالک يحي الله الموتي» مي گويد :

«معني زنده کردن مردگان در اين آيه آنست که در اثر اقدام مزبور و شناسائي جنايتکار واقعي ، خون فردي که در معرض ريخته شدن بود و نزديک بود به جرم قتل قصاص شود، محافظت گرديد و انساني از مرگ حتمي نجات يافت43.»

يک چنين تفسير جز تفسير به راي چيز ديگري نيست، زيرا هرگاه مقصود اين باشد، بخشي از جمله هاي آيه مورد بحث نامفهوم خواهد ماند.

در آيه مي خوانيم « فقلنا اضربوه ببعضها کذالک يحي الله الموتي» ضميرمذکر به مقتول بر مي گردد که از کلمه «نفس» در آغاز آيه فهميده مي شود و ضمير مونث به بقره مربوط است و معناي جمله اين است که : بخشي از بدن مقتول را به قسمتي ازبدن گاو بزنيد. حال اگر مراد آيه اين باشد که متهمين دست خود را با آب بشويند و اظهار برائت کنند، اين جمله به هيچ وجه معناي درستي نخواهد داشت ، و پر واضح است که قرآن را نبايد بخاطر انطباق بر تورات از ظاهر روشن و صريح آن منصرف کرد .

3ـ مرگ چند هزار نفر و حيات دوباره آنان :

الم تر الي الذين حرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا ثم احياهم 44؟

آيا آن کسان را ننگريستي که هزاران تن بودند و به منظور فرار از مرگ از شهرهاي خود رانده شدند، پس خدا به ايشان گفت بميريد ، سپس آنانرا زنده کرد.

مفسران درباره اين آيات مي گويند که گروهي از بني اسرائيل که شمارشان به چهار هزار مي رسيد ازترس طاعون (يا جهاد با دشمنان) شهر خويش را ترک کردند و به سوي سرزميني ديگر حرکت نمودند. اما خداي توانا اين فراريان را مي راند و در نتيجه از مقصود بازماندند، تا انکه پيامبري بر اجساد مرده ايشان گذشت و از پروردگار تقاضا کرد که بار ديگر آنان را به دنيا باز گرداند. خداوند خواسته پيامبرش را اجابت فرمود و آنها را زندگي دوباره بخشيد. گفته اند که آنان در منطقه فلسطين مي زيستند و مدت مرگشان هشت روز بوده است45.

ابن کثير بعد ازنقل داستان و بيان اقوال مفسران اوليه قران مي نويسد :« در زنده کردن اين مردگان عبرتي است براي انسانها و نشاني است روشن از وقوع معاد جسماني در روز رستاخيز46»

اما نويسنده تفسير «المنار» که باز گو کننده آرا و نظريات استاد خود شيخ محمد عبده مي باشد، در اينجا نيز مانند دو آيه پيشين به انکار معجزات و امور خارق العاده پرداخته و آيه را چنين شرح ميدهد.

«غرض اين آيه تمثيل است و بس ، مراد اين است که گروهي از مردم مورد هجوم دشمناني قدرتمند که هدفشان استيلا و حاکميت بر اينان بود، قرار گرفتند، اما از استقلال خود پاسداري ننموده و از بيم مرگ در گروهي چندهزار نفره سرزمين خويش را ترک گفتند. پس خدا به ايشان گفت : بميريد ، مرگي به معناي خواري و ناداني . اصولا ذات و جهالت نوعي مرگ است و ظلم ستيزي و دانش نوعي حيات ميباشد. بنابراين گروه مزبور به ذلت و بيچارگي در افتادند و دشمنان بر آنان چيره شدند ، و همچنان در اين حالت باقي ماندند تا خداوند ايشان را زنده کرد، روح شورش و قيام و دفاع از حق را در ايشان دميدو آنان حقوق حقه خويش ار باز پس گرفته با شوکت و آزادگي زيستند47.

اين تفسير نيز بسان تفسيرهاي گذشته صاحب «المنار» بي اساس است و انگيزه او بر اين توجيهات وحشت از اعتراض مادي گرايان بر مفاد اين داستان قرآني است وآن اينکه چگونه خدا گروهي را مي ميراند و بار ديگر آنان را زنده کرد ؟ او به خاطر اينکه در برابر اين نوع پرسشها و اعتراضات قرار نگيرد، موت و حيات را در اين آيه بگونه اي ديگر تفسير کرده است ، مقصود از موت را موت ا جتماعي دانسته و حيات را نيز حيات اجتماعي تفسيرکرده است .

ولي با توجه به الفاظ وارد در آيه ، بي پايگي اين سخنان ثابت مي شود، زيرا شکي نيست که اگر اين جمله ها را به دست هر فرد آشنا به زبان عرب ـ که ذهني پيراسته از اين بحثها و گفتگوهاداشته باشد ـ بدهيد ، او از اين موت و حيات اجتماعي ، مي گويد :«مراد آيه اين است که گروهي از ترس مرگ فرار کردند و در نيمه راه به فرمان حق مردند ، بار ديگر به اذن اوزنده گشتند »

وبه ديگر سخن : هرگز نمي توان لغات را بدون دليل از معناي اصلي آن باز گرداند و به معناي دلخواه خويش تبديل کرد «احياء» به معني زنده کردن است و در مقابل «اماته» بکار مي رود که به ميراندن تعبير مي گردد، و هرگاه بدون قرينه استعمال شود بايد بر همان معني اصلي خود باقي بماند. اما مفسر بزرگوار از آن معاني گوناگوني برداشت کرده هر يک را در محلي که خود مناسب يافته بکار برده است. يکجا " احياء " را پيشگيري از ريختن خون بيگناه مي داند48. در جاي د يگر "احياء " را به معني رشد فزاينده نسل باز مانده مردگان قلمداد مي کند49. و در اين آيه مراد از "احياء " را نهضت و قيام دانسته و در همه اين تحريفات ، تنها آرمان وي توجيه مادي معجزات و امور خارق العاده است. بديهي است که اين روش ، شيوه درست تفسير قرآن نيست.

4ـ زنده شدن پس از صد سال مرگ :

اوکالذي مر علي قريه وهي خاويه علي عروشها ، قال اني يحيي هذه الله بعد موتها؟ فاماته الله مائه عام ثم بعثه50 .

يا مانند آن کس که بر روستائي گذشت در حاليکه پيکره آن روستا از هم گسسته و بر پايه هايش فروريخته بود (با خود) گفت : خداي يکتا اينان را چگونه بعد از مردنشان زنده مي کند؟ پس خداوند او را به مدت صد سال ميراند، سپس وي را بر انگيخت .

بيشتر مفسران معتقدند که يکي از پيامبران الهي در راه سفري طولاني از روستائي عبور کرد و با آثار مرگ و نيستي دراين سرزمين روبرو شد، به ياد رستاخيز وزنده شدن مردگان افتاد و در حاليکه قدرت کامله خدا را باور داشت، از خود پرسيد : مردگان اين روستاي ويران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه کس حيات دوباره مي بخشد ؟ آنگاه پرودگار بزرگ با ميراندن وي پاسخ اين پرسش را بيان فرمود. او مرد، مرکبش از هم متلاش شد، ولي غذائي که همراه داشت هيچگونه دگرگوني نيافت. پس از صد سال زنده شد و گمان کرد که تنها يک نميروز خوابيده است ، چرا که هنگام ظهر جانش را ستاندند و پيش از غروب آفتاب به دنيا بازگشت. اما چون به مرکب پوسيده خود نگريست ، دريافت که مرده و بار ديگر زنده شده است و هنگامي که اين مرکب در مقابل ديدگان او زنده شد، باور کرد که خداي سبحان همه مردگان را در روز قيامت زنده مي نمايد51.

بنابراين آيه ياد شده صراحت دارد که شخص مزبور به مدت صد سال از دنيا رخت بربسته سپس به اذن خداي متعال حيات مجدد يافته است و اين خود نمونه اي روشن بر امکان بازگشت مجدد ارواح به دنيا مي باشد. همچنانکه خداوند قاهر نيز بدين نکته اشارت کرده و در پايان آيه مي فرمايد :

« و لنجعلک ايه للناس ، و انظر الي العظام کيف ننشزها ثم نکسوها لحما، فلما تبين له قال اعلم ان الله علي کل شي قدير (بقره 259)

و براي آنکه ترا براي مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهيم. و به استخوانهاي (الاغ) بنگر که چگونه آنها را بهم پيوند داده سپس بر آن گوشت مي پوشانيم . پس چون اين جريان را مشاهده کرد، گفت : باور دارم که خدا بر هر کاري تواناست .

بيان روشن قران نيازمند هيچگونه تاويل و توجيهي نيست و در آن از دو موجود زنده سخن رفته است :

1ـ خود گوينده سخن که مي گفت : « اني يحيي هذه الله بعد موتها»

2ـ الاغ اين شخص که در اين مدت حيات خود را از دست داده و جز مشتي استخوان از هم گسسته چيزي از او باقي نمانده بود. سپس اين الاغ در پيش چشم آن شخص با بهم پيوستن استخوانهايش و پوشيده شدن گوشت بر آن ، حيات خود را باز يافت.

اما تفسير نويس جديد همچنان روش خود را در جهت نفي معجزه و کارهاي خارق العاده ادامه داده در اين آيه به سراغ کلمه موت رفته است.و او مي گويد « مراد از مرگ در اين آيه از دست دادن حواس ظاهري همراه با بقاء اصل حيات مي باشد، بدين معني که انسان زنده چند صباحي را بدون حس و درک بسر مي برد و سپس به حال عادي بر مي گردد شبيه اين رويداد در مورد اصحاب کهف نيز واقع شد ، آنان مدت سيصد و نه سال در خواب بودند و سپس خداي تعالي ايشان را از خواب برانگيخت.52

اين تفسير نيز بسان ديگر تفسيرهاي او در اين زمينه، بي پايه است. زيرا :

اولا ـ در اين آيه کلمه «موت» بکار برده شده آنجا که مي فرمايد : «فاما ته الله مائه عام»

و اين گواهي بر مردن و مفارقت روح از بدن دارد.

در حاليکه در داستان اصحاب کهف آمده است :

فضربنا علي آذانهم في الکهف سنين عددا 53

پرده اي بر گوش انان تا چندين سال بر افکنديم.

و در آيه ديگر مي فرمايد :

و تحسبهم ايقاظا و هم رقود54

آنان را بيدار مي پنداري و حال آنکه در خوابند.

اين تعبيراها نشان آن است که اصحاب کهف به خوابي عميق فرو رفته بودند و سپس از خواب برخاستند. بنابراين مقايسه دو رويداد به يکديگر کاملا بي مورد است.

ثانيا ـ نه تنها خود او را زنده کرد، بلکه الاغ مردهُ پوسيدهُ صد ساله او را نيز حيات دوباره بخشيدو هر گز نمي توان پوسيدگي و متلاشي شدن بدن يک موجود زنده را به خواب و انقطاع از جهان مادي تفسير کرد. همچنانکه شخص مزبور نيز پس از مشاهده اين واقعه و آگاهي ازمرگ صد ساله خويش چنين نتيجه گرفت که : « اعلم اُنّ الله علي کل شيءٍ قدير»

بنابراين سزاوار است که مولف محترم«المنار» بر نظريه خويش اصرار نورزد و صادقانه خطاي خود را بپذيرد که اين به صواب نزديکتر است.

5ـ زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسي

و اُحيِ الموتي باذن الله 55

ومردگان را به اذن خداي يکتا زنده مي کنم.

قرآن در سوره آل عمران و مائده از معجزات حضرت عيسي ( عليه السلام ) سخن ميگويد و بيان مي کند که اين فرستاده الهي با اذن پرودگار خويش به کارهاي خارق العاده اي دست مي يازيد . مثلا بيماران مبتلا به پيسي را درمان مي کرد، نابينان را بينا مينمود، مجمسمه اي از خاک مي ساخت و در آن مي دميد و زنده مي شد ، مردگان را زنده مي نموده و از توشه هايي که مردم در خانه هاي خود داشتند خبر مي داد.

مفسران معروف موارد بسياري از اين معجزات را آورده و داستانهائي از زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسي را گزارش کرده اند.

سيوطي در تفسر الجلالين مي نويسد : « او دوست خود " عازر" را زنده کرده ، پسر پيرزني را حيات دوباره بخشيد، دختري را از مرگ به زندگي باز گرداند، و اين هر سه پس از زنده شدن به حيات خود ادامه داده و فرزنداني نيز از خود بر جاي گذراند. همچنين " سام بن نوح " را زنده نمود که بدون درنگ از دنيا رفت56.

همودر تفسير ديگر خود «الدر المنثور» مواردي از اين رويدادها رانقل مي کندو يادآور مي شود که «ابن ابي الدنيا» درباره شماري از انسانها که بعداز مرگ بار ديگر به دنيا باز گشته اند ، کتابي تاليف کرده است57 . »

ابن جرير طبري ضمن نقل داستانهاي مربوط به احيا مردگان درباره چگونگي انجام اين معجزه مي نويسد :« زنده شدن مردگان بدست عيسي چنين بود که به درگاه خدا نيايش مي کرد و خداي سبحان خواسته او را اجابت مي فرمود58. »

ابن اثير تاريخ نگار مشهور در کتاب الکامل از زنده شدن عازر پس از سه روز که از مرگ وي مي گذشت، زنده شدن سام بن نوح، زنده شدن زن جواني که بعد از حيات مجدد صاحب فرزنداني نيز شد ، زنده شدن " عزير" پيامبر ( عليه السلام ) و يحيي بن زکريا ( عليه السلام ) توسط آن حضرت سخن مي گويد59.

بدين ترتيب در اين مورد نيز جمهور مفسران اتفاق دارند که مسيح پسر مريم قدرت احيا مردگان راداشته است. البته از ظاهر آيه ياد شده فقط مي توان فهميد که حضرت عيسي وعده زنده کردن مردگان را داده است و بس ، اما از آيه ديگر به روشني استفاده مي شود که چنين معجزه اي بدست آن حضرت تحقق پذيرفته است. در انجا مي فرمايد:

اذ قال الله يا عيسي ابن مريم اذکرنعمتي عليک و علي والدتک اذ ايدتک بروح القدس تکلم الناس في المهد و کهلا... و اذ تخرج الموتي باذني و اذ کففت بني اسرائيل عنک اذ جئتهم بالبينات60 .

به ( ياد آور ) آن هنگام را که خداي يکتا فرمود : اي عيسي پسر مريم نعمت مرا بر خودت و بر مادرت به خاطر آور، آن زمان که تو را به وسيله روح القدس ياري کردم و در گاهواره و بهنگام خردسالي با مردم سخن گفتي ... و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده مي نمودي ، و آن هنگام که بني اسرائيل را از آزار رساندن به تو باز داشتم در آن زمان که تو با دلائل آشکار نزد ايشان آمدي .

صراحت اين آيه در وقوع معجزات ، از جمله زنده کردن مردگان ، بدست حضرت عيسي چنان روشن است که صاحب «المنار» نيز از انکار آن بازمانده است ، وي در آيات پيشين کوشش داشت آنها را بگونه اي تاويل کند، در تفسير ايه سوره آل عمران مي نويسد :« اين آيه فقط دلالت بر آن دارد که به حضرت عيسي دستور داده شده بود تا اينگونه احتياج کند ، اما آيا اين موارد به وقوع پيوسته است يا نه ، نيازمند نقل معتبر و قابل استناد مي باشد» . ولي در چند سطر بعد صريحا مي گويد که معتبر و قابل استناد مي باشد. » همچنين سوره مائده دلالت بر وقوع اين جريانات دارد. و بدين ترتيب امکان زنده شدن مردگان را مي پذيرد. البته روح ناباوري و خود باختگي در برابر انديشه هاي مادي او را به تکاپو انداخته و با تلاش بسيار دست به توجيه اين معجزات مي زند.61 اما کساني که قدرت انکارناپذير خدا را باور دارند، به آساني اين واقعيت را مي پذيرند و نيازي به تاويل و تفسير ندارند.

دامن سخن را بر چينيم. آنچه از اين بحث کوتاه دانسته شده اين است که :

قرآن بر امکان وقوع رجعت يعني بازگشت مردگان به دنيا پيش از قيامت تصريح دارد و مواردي را به عنوان نمونه نشان مي دهد62. و جمهور مفسران نيز اين مطلب را پذيرفته اند. همچنين دريافتيم که برخي از زنده شدگان پس از بازگشت به دنيا فقط در زماني کوتاه زنده بوده بار ديگر مرده اند، اما گروهي از آنان زندگي مجدد خود را ادامه داده سالها در جهان زيسته اند ، همچنانکه بعضي از آنان به فاصله اندکي پس از مرگشان زندگي مجدد يافته اند و برخي ديگر سالها پس از مردن بار ديگر به جهان آمده اند.

ناگفته پيداست که ما به منظور اختصار از نقل اقوال مفسران شيعه و شماري از تفسيرنگاران اهل سنت خودداري کرديم.

دليل وجود رجعت در امت اسلامي

مکتب تشيع بر اساس پيروي از قرآن و خاندان رسالت, استوار است، و شيعيان معتقدند که در شناخت و دريافت معارف اسلامي بايد به اين دو گوهر گرانبها چنگ زد و از پرتو انوار درخشان اين دو منبع پر فيض بهره برد. شيعه اين اعتقاد را نه از پيش خود ساخته ، بلکه بنيانگزار آئين اسلام و آورنده شريعت مطهر، يعني رسول گرامي ـ صلي الله و عليه و اله ، در سخنان گهربار خود پيوسته بر آن تاکيد ورزيده و ضرورت پايبندي به رهنمودهاي قرآن وعترت خويش را يادآور شده است.

در حديث معروف ثقلين ، بر اين نکته به روشني تصريح شده ، آنجا که مي فرمايد :

اني تارک فيکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدي ، احدهما اعظم من الاخر . کتاب الله حبل ممدود من السما الي الارض ، وعترتي اهل بيتي . ولن يتفرقا حتي يردا عليّ الحوض. فانظروا کيف تخلفوني فيهما 63.

من در ميان شما چيزي را برجاي مي گذارم که اگر بدان چنگ زنيد ، پس از مرگ من هرگز گمر



پي نوشت :



1- الا يقاظ من الهجعه في البرهان علي الرجعه، باب دوم.

2- بحار الأنوار 53/136 (نقل از «المسائل السرويه » شيخ مفيد).

3- بحار الأنوار 53/138 (نقل از رساله اي که سيد مرتضي در پاسخ مردم نوشت).

4- بحار الأنوار 53/138.

5- ظهور حضرت ولي عصر وقيام جهاني آن حضرت مورد اتفاق همه ي فرق اسلامي بوده، و در

بسياري از کتب حديثي ، تاريخي وکلامي دانشمندان مسلمان بر صحت اين عقيده تصريح شده

است . براي آشنايي با نظرات واعترافات شخصيت هاي اسلامي دراين زمينه به کتاب فارسي

«دانشمندان عامه ومهدي موعود » (نگارش آقاي دواني ) وکتاب عربي «منتخب الاثر في

الامام الثاني عشر » (تاليف حضرت آيه ا... صافي)و ديگر کتب مربوطه رجوع شود.

6- بحار الأنوار53/122-144.

7- اعتقادات صدوق بنا بر نقل بحار الانوار 53/128.

8- بحار الأنوار53/136(به نقل از «المسائل السرويه» شيخ مفيد.

9- همانجا /139.

10- الايقاظ من الهجعه ،باب دوم.

11- تبيان 8/120.

12- مجمع البيان 4/235.

13- الايقاظ من الهجعه ، باب دوم ، دليل پنجم.

14- بحار الانوار 53/121 (به نقل از صفات الشيعه).

15- بحار الأنوار53/122-144.

16- الايقاظ من الهجعه ، باب دوم ، دليل سوم.

17- اعراف:142- «موسي را براي مدت سي شب به ميعاد فرا خوانديم وآن را ده شب ديگر به

اتمام رسانديم. پس ميقات پرور دگارش چهل شب به طول انجاميد«.

18- تاريخ طبري 2/442+الطبقات الکبري 2/266.

19- نقل از کتاب «اصالت روح از نظر قرآن» /24-25 . طالبين تفصيل بيشتر به کتاب رجوع

کنند.

20- سجده:7.

21- سجده:9.

22- بقره :55-56.

23- اعراف :153.

24- تفسير انوار التنزيل ،ذيل آيه 56 بقره.

25- کشاف ج 1/27 .

26-جامع البيان ج1/230.

27- الدر المنثور 1/70- تفسير الجلالين ج1/8

28- تفسير القران العظيم ج1/93.

29-مفاتيح الغيب ج3/86.

30-تفسير المنارج 1/322.

31-پس آنگاه شما را پس از مردنتان بر انگيختيم.

32-نحل :38.

33- انعام :36.

34-هود :7.

35- بقره:72-73.

36- همه اين مشخصات در آيات 67-72 سوره بقره مذکور شده است.

37- الدر المنثور ج1/79+ جامع البيان ج1/285+ تفسير القران العظيم ج1/112.

38- جامع البيان ج1/285.

39- مفاتيح الغيب ج3/125.

40- کشاف ج1/222+تفسير بيضاوي ذيل آيه.

41- تورات، سِِفر تثنيه ، فصل 21.

42-المنارج 1/347.

43- همانجا/351.

44- بقره:243.

45- رجوع کنيد به : الدر المنثور ج1/310 تفسير الجلالين ج1/31+ جامع البيان ج2/356

+کشاف ج1/286+تفسير بيضاوي ذيل همين آيه.

46- تفسير القرآن العظيمج2/298.

47- المنار ، ج2/458-459.

48- المنار ج1/351 درتفسير آيه 72 سوره بقره.

49- همانجا /322 در تفسير آيه 56 سوره بقره.

50- بقره:259.

51- کشاف ج1/295+تفسير الجلالين ج1/331+جامع البيان ج3/19-22+تفسير القآن العظيم

ج1/314.

52- المنار 3/49-50.

53- کهف/11/18.

54- کهف/11/18.

55- آل عمران:49.

56- تفسير الجلالين ج1/43.

57- الدر المنثور 3/33.

58-جامع البيان ج3/192.

59- کامل ابن اثير ج1/179-180.

60-مائده/110.

61- المنار ج3/311-312.

62- گذشته از پنج آيهاي که در اين صفحهات آورديم ، آيات ديگري نيز بر احياء مردگان

در جهان مادي دلالت دارند، ازآنجمله است:انبياء: 84وبقره:260.

63- سنن ترمذي5/کتاب المناقب، باب 32شماره مسلسل 3788.

64- مدارک روائي حديث ثقلين توسط پژوهشگران در چندين نوشار گرد آمده واز آن جمله

است : جزوهاي مختصر که به سال 1374 هجري قمري از طرف موسسه دار التقريب بين المذاهب

السلاميه طبع ومنتشر شد. اين موسسه به ابتکار دو رييس فقيد جامع الزهر شيخ عبد

المجيد سليم وشيخ محمود شلتوت وپيشواي فقيد شيعه مرحوم آيه ا... بروجردي در کشور

مصر تاسيس گرديد وگامهاي ارزندهاي درايجاد تفاهم ورفع موانع وحدت امت اسلامي

برداشت.

65- حديث «متواتر »، حديثي را گويند که شمار راويان آن به حدي باشد که علم قطعي به

صدور آن از پيامبر يا امام پيدا کنيم. به عبارت ديگر :احتمال آنکه گروهي از افراد

آنرا از پيش خود ساخته باشند، نرود. هرگاه لفظ حديث در نقلهاي مختلف آن يکسان

باشد،آن را متواتر لفظي گويند، واگر مفهوم آنبا عبارات گوناگون نقل شود، متواتر

معنوي است.

66- بحار الانوار ج53/39 حديث1.

67- بحار الانوار ج53/40 حديث6.

68- همانجا/63 حديث 53.

69- همانجا/92 حديث 101.

70- همانجا/121 حديث 161.

71- در باره رجعت به کتاب هاي ذيل مراجعه کنيد :بحار الا نوار مجلسي ،ج53؛ حق

اليقين شبر،ج2؛ مجمع البيان طبرسي ،ج2،ص347 ؛اصل الشيعه واصولها ، محمد حسين کاشف

الغطا ؛ عقائد الاميه ،مظفر ؛عقايد صدوق ؛تفسير نمونه ،ج15،ص555؛ سفينه البحار

،ماده رُجُعُ ،ج1؛رجعتومعراج رفيعي قزويني.

72- بحار الانوار ،ج53،ص39.

73- سفينه البحار،ج1، ص511، ماده رجع.

74- کهف (18)، آيه 47.

75- بحار،3،ص53.

76- آلوسي درتفسير روح المعاني ذيل آيه 83 سوره نمل واحمد امين مصري در کتاب

فجرالاسلام و...

77- بحار،ج51 ،ص143.

78- الزام الناصب، ج2، ص356.

79- همان، ص133.

80- بحار،ج2،ص131.

81- بحار،ج101،ص200

82- همان،ض277.

83- الزام الناصب، ج2، ص357؛مفاتيح الجنان زيارت رجبيه.

84- بحار،ج53،ص39.

85- همان،ص42.

86- آل عمران(3)،آيه 81 .

87- بحار،ج53،ص41.

88- همان،ص46.

89- همان،ص52.

90- نحل (27)،آيه83 .

91- مجمع البيان ،ذيل آيه 82 سوره نمل .

92- بحار،ج53،ص39.

93- همان،ص103.