فرج صالحان-2



اشاره:

بسيارندمردان و زناني که در ميانه درد و رنج وابتلا، آنگاه که احساس مي کردند ديگر هيچ روزنه اميدي نيست دست نياز وتوسل به سوي ائمه معصومين،عليهم السلام، دراز کرده اند و نياز خود را برآورده اند. آثار مکتوب مانده از بزرگان نيز از قول آن برگزيدگان الهي راههاي متعددي را براي عرض حاجات و برآورده شدن خواسته هاي بندگان فراروي آنان قرار داده اند.

جناب آيت الله سيد مرتضي نجومي به مناسبت فرارسيدن نيمه شعبان 1418 ق، مطلبي رل با عنوان «فرج صالحان » تقديم برادران برگزارکننده جشن نيمه شعبان مسجد انگجي تبريز کرده بودند که پس از کسب رخصت آن را براي دوستان موعود مهيا ساختيم واز اين پس نيز چنانچه همت حضرتش يارمان شود در اين باره يعني «فرج صالحان » و خلاصي درماندگان پس از توسل جستن به دامان امام عصر، عليه السلام، مطالبي را درج خواهيم نمود.

شب پنجم محرم سال 1418ق.ساعت يازده شب تلفن زنگ زد. پسرم گوشي را برداشت، گفت: شما را از مسجد آية الله انگجي مي خواهند، گوشي را برداشتم، از ستاد نيمه شعبان آن مسجد مبارک فرمودند، حاج آقا امسال براي نيمه شعبان ما را فراموش نکنيد، عرض کردم: خيلي کار دارم و نمي رسم و نمي دانم چه بنويسم چون بحمدالله والمنة سبت به ساحت مقدس حضرت مهدي ،عجل الله تعالي فرجه الشريف، همه چيز را به طور کامل نوشته اند و سليقه بنده نوشتن مطلبي نو است که تکرار نوشته هاي گذشته نباشد. تا فرداي آن شب فکر مي کردم براي اين عزيزان چه چيزي تقديم کنم. فردا جهت استراحت ساعتي خوابيدم. در خواب به من گفتند قضيه ابن صالحان را براي آنها بنويس. من بسيار خوشحال شدم زيرا صلاة فرج قضيه منصوربن صالحان را گنجي از گنجهاي حضرت حق متعال و حضرت مهدي ، عليه السلام، مي دانم و لذا تصميم گرفتم همان قضيه را تقديم حضور عزيزان کنم.

اينک نقل داستان، به ترجمه از کتاب شريف و گرانقدر دلائل الامامه «شيخ ابي جعفر طبري »:

حکايت کرد مرا «ابوجعفر محمدبن هرون بن موسي تلعکبري » که گفت، خبر داد مرا «ابوالحسين بن ابي البغل کاتب » که کاري را از جانب «ابي منصوربن صالحان » بر عهده گرفتم، تصادفا بين من و او جرياناتي پيش آمد که موجب شد خود را از او پنهان کنم او مرا سخت ترسانيده، به جستجوي من برآمد. من هم از او پنهان و ترسان بودم تا پس از مدتي عزم کردم و پنهان به مقابر قريش و مرقد منور حضرت موسي کاظم ،عليه السلام، رفته شب جمعه اي را در آنجا به عبادت و شب زنده داري و دعا و مسالت بگذرانم، شايد خداوند فرجي عنايت فرمايد.

تصادفا شبي سخت طوفاني و باد و باران بود از ابن جعفر متصدي آن حرم شريف تقاضا نمودم درها را بسته و آن مکان مقدس را خلوت نگاه دارد تا به دلخواه خود به دعا و مسالت از درگاه باري تعالي مشغول باشم و آنان که از ايشان ايمن نبوده و از ديدنشان ترسانم بر من داخل نشوند و او چنين نموده، درها را قفل کرد و شب به نيمه کشيد اتفاقا باد و باران هم مانع از رفت و آمد مردم گشت و من با دل آسودگي مشغول دعا و زيارت و نماز بودم در اين هنگام ناگهان صداي پايي را از سمت مولاي خود موسي بن جعفر ،عليهماالسلام، شنيدم ديدم مردي زيارت مي کند و سلام بر آدم و پيغمبران اولوالعزم فرمود بعد ائمه را يک يک را نام برد تا به صاحب الزمان ،عليه السلام، رسيد و ايشان را ذکر نفرمود. من از اين سلام تعجب نمودم. پيش خود چنين گمان کردم که شايد فراموش کرده يا عارف به آن امام نيست. يا اين خود مذهبي براي اين مرد است. چون از زيارت فارغ گشت دو رکعت نماز گزارد سپس رو به مرقد شريف حضرت ابي جعفر جواد ،عليه السلام، نمود. مثل همان زيارت و سلام را انجام داده و دو رکعت نماز به جا آورد و من از آن جهت که او را نمي شناختم ترسان بودم. او را جواني کامل در جواني و مردانگي ديدم که جامه سپيدي دربر و عمامه اي بر سر که آخر آن را به زير چانه انداخته بر دوش مبارک عبايي افکنده بود.

عداز اعمالش فرمود: «اي اباالحسين ابن ابي البغل کجايي از دعا و فرج؟» گفتمش: اي سيد و آقاي من! آن کدام است؟ فرمود:« دو رکعت نماز مي گزاري و بعد از آن مي گويي:« يا من اظهرالجميل و سترالقبيح يا من لم يؤاخذ بالجريرة و لم يهتک الستر يا عظيم المن يا کريم الصفح يا حسن التجاوز يا واسع المغفرة يا باسط اليدين بالرحمة يا منتهي کل نجوي يا غاية کل شکوي يا عون کل مستعين، يا مبتدء بالنعم قبل استحقاقها يا رباه - ده مرتبه - يا سيداه - ده مرتبه - يا مولاياه - ده مرتبه - يا غاية غايتاه - ده مرتبه - يا منتهي رغبتاه - ده مرتبه - اسالک بحق هذه الاسماء و بحق محمد و آله الطاهرين عليهم السلام الا ما کشفت کربي و نفست همي و فرجت غمي و اصلحت حالي » و دعا کن بعد از اين هرچه خواستي و طلب کن حاجت خود را. آنگاه مي گذاري گونه راست خودرابرزمين و مي گويي در سجده خود صد مرتبه:« يا محمد يا علي يا علي يا محمد اکفياني فانکما کافياي وانصراني فانکما ناصراي » سپس مي گذاري گونه چپ خود را بر زمين و مي گوئي صد مرتبه، «ادرکني » و زياد آن را تکرار مي کني و مي گوئي: «الغوث الغوث » و تکرار مي کني تا نفس تمام شود و سر از سجده بر مي داري پس بدرستي که خداي تعالي به کرم خود برمي آورد حاجت تو را ان شاءالله.»

به هنگامي که به نماز و دعا مشغول بودم او بيرون رفت و بعد از فراغ از نماز نزد ابن جعفر رفتم تا از او حال اين مرد را جويا شوم که چگونه داخل شد؟ ديدم درها بسته و قفل است. شگفت زده گفتم شايد دري ديگر باشد که من از آن بي اطلاعم. «ابن جعفر قيم » را صدا زدم و او از اطاق چراغخانه (اطاقي که در آنجا روغن به چراغهاي روضه مبارکه مي ريختند) بيرون آمد. سؤال از آن مرد و چگونگي داخل شدنش نمودم. گفت همان طور که مي بيني درها بسته [است]و من هنوز باز نکرده ام. حکايت و قصه خود را به او گفتم. گفت: اين شخص همانا مولا و سيد ما صاحب الزمان ،عليه السلام، است، من به هنگام خلوت روضه مطهره مکرر او را مشاهده و زيارت نموده ام من بر فوت سعادت از دست رفته بسيار متاسف گشتم. صبح هنگام به گاه طلوع فجر خارج شده به سوي کرخ و مخفيگاه خود بازگشتم روز بالا نيامده بود که اصحاب و ياران ابن صالحان در جستجوي من برآمده و ملاقات مرا طالب و از دوستانم جوياي من بودند و با آنان امان نامه اي از وزير بوده که در آن به هر لطف و مرحمتي وعده بود. با دوستي از دوستان مورد وثوق و اطمينان به حضور او رفتم. از جاي برخاسته مرا دربر گرفت با رفتاري مهرآميز که از او نه چنين ديده بودم و نه انتظارش را داشتم مرا گفت: تنگي کار تو بدان جا کشيد تا شکايت مرا به صاحب الزمان ،عليه السلام، نمودي؟ گفتم:دعايي و مسالتي بود. واي بر تو، ديشب که شب جمعه بود مولاي خود صاحب الزمان ،عليه السلام، را در خواب زيارت نمودم، مرا امر فرمود که با تو به نيکي رفتار نمايم و با من چنان قهر و درشتي اظهار داشت که بر خود ترسيدم. ابوالحسن ابن ابي البغل گفت: گفتم: لااله الاالله، شهادت مي دهم که آنان حق اند و منتهاي حق اند، من خود مولاي خود را در بيداري ديدم و با من چنين و چنان فرمود و آنچه را که در حرم و مشهد مبارک موسي بن جعفر امام کاظم ،عليه السلام، ديده بودم براي او بازگفتم، پس بسيار شگفت زده شد و با من رفتارهاي بسيار نيکو و ارزنده و بزرگ به جاي آورد و به آرزوهايي که انتظاروگمانش رانمي بردم به برکت مولاي ماصاحب الزمان ،عليه السلام، رسيدم.

ترجمه اين قصه و صلوة فرج هم همان طور که اشاره نموديم در کتاب «العبقري الحسان » و «دارالسلام » مرحوم عراقي هست امادرکتاب هردو يک سطر از دعا ساقط شده است و براي تصحيح آن شايسته است عزيزان به «بحار» يا خود «دلائل الامامه » رجوع نمايند.

مرحوم «فاضل عراقي » بعد از نقل داستان مي فرمايد، مؤلف مي گويد: ذکر اين خبر مناسب فصل سابق بود و ذکر اين شخص در زمره کساني که شرفياب خدمت آن بزرگوار شده اند انسب مي نمود و سبب ذکر اين در فصل معجزات بعلاوه آنکه در بحار هم در اين باب ذکر نموده، آن است که جهت معجزه را در آن اقوي ديدم زيرا که از اين عمل آثار غريبه مشاهده کردم.

اول وقتي که به اين نعمت رسيدم آن بود که در سال هزار و دويست و شصت و شش با امام جمعه تبريز که «حاج ميرزا باقربن ميرزا احمد تبريزي »، طاب ثراهما، بود در همين بلده که دارالخلافه تهران است در خانه «آقا مهدي ملک التجار تبريزي » که فيمابين مسجد شاه و مسجد جمعه واقع شده و از ورثه «ميرزا موسي » برادر «حاج ميرزا مسيح » ،طاب ثراه، به او منتقل گرديد و الان در تصرف پسرش «حاجي محمد کاظم ملک التجار» است منزل داشتيم و حقير بر ايشان مهمان بودم لکن چون او ماذون به مراجعت به تبريز از جانب شاه نبود حقير را هم سبب انسي که مانع از مراجعت به وطن بود و بدون تهيه هم چون عزم توقف نبود بيرون آمده بودم و امام جمعه هم به اين ملاحظه که بر ايشان مهمانم و مخارج و ماکول و مشروب با ايشان است و غافل از آنکه مصادف ديگر هم هست بود و خود هم چون انسي با اهل نبود ومتمکن از قرض گرفتن نبودم لهذا از براي بعض مصارف مثل پول حمام و غير آن بسيار در شدت بودم. اتفاقا روزي در ميان تالار حياط با امام جمعه نشسته بودم ازبراي استراحت و نماز برخاسته به غرفه اي که در بالاي شاه نشين تالار واقع است بالا رفته مشغول اداء فريضه ظهرين شدم بعد از نماز در طاقچه غرفه کتابي ديدم برداشته گشودم کتاب چاپي ترجمه مجلد سيزدهم بحار بوددر احوالات حضرت حجت ،عجل الله فرجه، چون نظر کردم، همين خبر در باب معجزات آن سرور جلوه گر آمد با خود گفتم که با اين حالت و شدت اين عمل را تجربه نمايم برخاسته نماز و دعا و سجده را به جا آورده فرج را خواسته از غرفه به زير آمده در تالار نزد امام جمعه بنشستم ناگاه مردي از در درآمده رقعه اي به دست امام جمعه داد و دستمال سفيدي در نزد او نهاد. چون رقعه را خواند آنرا با دستمال به من داد و گفت اين مال تو است، چون ملاحظه کردم ديدم که آقاي «علي اصغر تاجر تبريزي » که در سراي امير اطلاق تجارت داشت بيست تومان پول که دويست ريال بود در دستمال گذاشته و در رقعه به امام جمعه نوشته که اين را به فلان دهيد. چون خوب تامل کردم، ديدم که از زمان فراغ از عمل تا زمان ورود رقعه و دستمال، زياده بر آنکه کسي از سراي امير بيست تومان بشمارد و رقعه بنويسد و به آن مکان روانه دارد وقت نگذشته بود چون اين ديدم تعجب کردم. سبحان الله گويان خنديدم. امام جمعه سبب تعجب پرسيده واقعه را به او نقل کردم، گفت سبحان الله من هم براي فرج خود اين کار کنم. گفتم: پس بزودي برخيز و به جا آور. او هم برخاست و به همان غرفه رفته نماز ظهرين ادا کرده بعد از آن عمل مذکور را به جا آورد. زماني نگذشت که امير را که سبب احضار او به تهران شده بود ذليل و معزول نمودند و به کاشان فرستادند و شاه عذر خواه آمد امام جمعه را با احترام به تبريز برگردانيد.

بعد از آن حقير اين عمل را ذخيره کرده در مظان شدت و حاجت به کار برده آثار سريعه غريبه مشاهده مي نمودم حتي آنکه يک سال در نجف اشرف ناخوشي وبا شدت کرد و مردم را بکشت و خلق را مضطرب نمود. حقير چون اين بديدم از دروازه کوچک بيرون رفته در خارج دروازه در مکاني تنها اين عمل را به جا آورده، رفع وبا را از خدا خواسته و بدون اطلاع ديگران برگشتم و فرداي آن روز از ارتفاع وبا خبر دادم آشنايان گفتند: از کجا مي گويي؟ گفتم: سبب نگويم لکن تحقيق کنيد اگر از ديشب و بعد کسي مبتلا شده باشد راست است . گفتند: فلان و فلان امشب مبتلا شده اند. گفتم: نبايد چنين باشد بلکه بايد از پيش ظهر ديروز و قبل از آن بوده باشد چون تحقيق نمودند چنان بود و ديگر بعد از آن ديده نشد ناخوشي در آن سال و مردم آسوده شدند و سبب را ندانستند و مکرر اتفاق افتاده که برادران را در شدت ديدم و به اين عمل واداشته و بزودي فرج رسيده حتي آنکه يکروز در منزل بعضي برادران بودم بر شدت امرش مطلع شده اين عمل را به او تعليم نموده به منزل آمدم بعد از قليل زماني آواز در را شنيدم ديدم همان مرد است مي گويد از برکت دعاي فرج از براي من فرجي شد و پولي رسيد تو را هم هرقدر در کار است بدهم. گفتم: مرا از برکت اين عمل حاجتي نباشد لکن بگو امر تو چگونه شد. گفت: من بعد از رفتن تو به حرم اميرالمؤمنين ،عليه السلام، رفتم و اين عمل را به جا آوردم چون بيرون آمدم در ميان ايوان مطهر کسي آمد و به قدر حاجت در دست من نهاد و برفت. و بالجمله حقير از اين عمل آثار سريعه ديده ام لکن در غير مقام حاجت و اضطرار به کسي نداده و به کار نبرده ام زيرا که تسميه آن بزرگوار اين را به دعاي فرج اشاره به اين دارد که در وقت ضيق و شدت اثر نمايد والله العالم.

و اما خود اين ناچيز به قدري الطاف و عنايات از اين نماز مبارک و دعاي شريفه ديده ام که واقعا و از صميم دل آن را گنجي از گنجهاي الهي مي دانم و اگر همه آنها را يک به يک بشمارم کتاب مستقلي مي شود نه جزوه اي. البته معلوم است که اين نماز و هر دعا که نام فرج بر آن نهاده شده است بايد به هنگامي خوانده شود که انتظار فرج جز از خداوند نبوده و آدمي قطع اميد از همه جا و همه کس کرده، در کمال انقطاع متوجه پروردگار گردد شايسته است که در موارد حاجت اکتفا به يک مرتبه خواندن نکند. بدون نااميدي دو مرتبه و سه مرتبه هم خوانده شود، خداوند گشايش عنايت مي فرمايد.

نفس دعا و سؤال و طلب حوائج از خداوند خود عبادت خالصي است و اگر ريا و شبهه اي در آن باشد دعاي خداوند نيست. بنابراين محال است خداوند متعال عبادت خالص را رد کند. اگر مصلحت عبد باشد به سرعت عجيبي عنايت مي فرمايد و گهگاه با تاخير به تفاوت زمان و اگر صلاح نباشد عقل حکم مي کند که خداوند جزاي آن عبادت خالص را در آخرت جبران و حاجت بنده را روا فرمايد.