الگوي توسعه سياسي در پرتو عدالت مهدوي(2)
چکيده مقاله:
توسعه سياسي مفهومي است که در سده گذشته در غرب مطرح و از همان آغاز ذهنيت غربي بر آن غلبه يافت. هر چند توسعه سياسي مفهومي جديد است اما انديشمندان و نظريه پردازان سياسي پيشتر از آن به مدينه فاضله و آرماني تعبير ميکردند. در تفکر اسلامي نيز جامعه آرماني يا توسعه يافته سياسي جامعه موعود مهدوي است. هر چند تأمل مستقل در چنين جامعهاي ضروري و ارزشمند است، اما ميبايست تلاش نمود با استفاده از آموزههاي مهدوي زندگي امروز اسلامي را نيز سامان داد و در عمل تابع سيره آن يار غايب گشت. در اين مقاله سعي نموده است با نقد توسعه سياسي غربي، الگوي توسعه سياسي را در جامعه آرماني اسلامي توضيح دهد. چنين تصويري از وضع آرماني بدون ترديد ميبايست مبناي عمل ما نيز در شرايط حاضر باشد.
مقدمه: مفهوم شناسي توسعه سياسي
"توسعه سياسي" مفهومي است که در پي تحولات پس از جنگ جهاني دوم با استقلال کشورهاي تحت استعمار از يک سو و نيز تهديدات نظامهاي سوسياليستي بلوک شرق براي جهان سرمايهداري غربي در خلال جنگ سرد از سوي ديگر، توسط جامعهشناسان و نظريهپردازان غربي، و بويژه نظريهپردازان آمريکايي، به منظور ارائه راه حلي براي کشورهاي تازه استقلال يافته و عقب مانده به منظور تغيير و دگرگوني مطرح گرديد (سو، 1378: 30). هدف اوليه نظريهپردازان آمريکايي در مطالعه و تجويز الگوهاي توسعه و نوسازي، همانند تجويزاتي چون اصلاحات ارضي، سياسي و فرهنگي در ايران دهه 1340، جلوگيري از نفوذ ايدئولوژيهاي کمونيستي به کشورهاي تازه اسقلال يافته جهان سوم بر اساس سياستهاي سد نفوذ آمريکا و در کل ترويج و گسترش فرهنگ و هنجارهاي غربي در جهان سوم پس از جنگ جهاني دوم بوده است.
به رغم گذشت بيش از نيم قرن از مطالعات نوسازي و توسعه سياسي اين مفهوم روز بروز بيشتر ابهام يافته و در پس مناقشات و اختلاف نظرهاي صاحبنظران پنهان مانده است. امروزه با وجود انبوهي از مطالعات انجام شده در اين باب، همانند ديگر مفاهيم علوم انساني، اجماع مشترکي بين صاحب نظران در باره اين مفهوم به دست نيامده است. هر کدام از مکاتب تعريف و ضمن آن معيارهاي خاص خود را از اين اصطلاح مطرح نمودهاند. اما به رغم اين تکثر و اختلاف نظر، ميتوان اهتمام تمامي اين نظريهها را تلاش براي ترسيم وضعيت سياسي مطلوب دانست. از اين رو ميتوان به صورت تعريف بدوي و شرح الاسمي توسعه سياسي را حاکي از دستيابي به وضعيتي مطلوب در عرصه سياسي دانست که هر جامعهاي به فراخور نگرشها و ديدگاههاي خود در صدد نهادينه کردن و رسيدن بدان است. با چنين تعريف شرح الاسمي از توسعه سياسي ميتوان مطالعات مختلف را در اين باب مورد بررسي و ارزيابي قرار داد.
مطالعات جديد توسعه سياسي مبتني بر مکاتب علمي- تجربي دوران مدرنيته ميباشند. و از اين رو نخستين امواج مطالعات توسعه سياسي نيز در دهههاي 1940 تا 1960 تحت تأثير پيش فرضها و مباني نگرش تجدد غربي شکل گرفته است که از آن به مکتب نوسازي تعبير ميشود ( سو، 1378: 29- 37). با انتقادات صورت گرفته در مطالعات بعدي از اين نظريهها بتدريج نظريهها جديدي جايگزين آنها شدند که به مکتب جديد نوسازي معروف گشتهاند. در حالي که مکاتب نوسازي در توسعه سياسي محصول ذهنيت نظريهپردازان آمريکايي و غربي بود، صاحبنظران جهان سوم نيز بويژه در آمريکاي لاتين با نقد نگرشهاي غربي، با ارائه نظريههاي جديد توسعه نيافتگي در جهان سوم، نقش غرب استعمارگر را در توسعه نيافتگي اين کشورها مورد تأکيد قرار دادند. ظهور مکاتب وابستگي و نظريه نظام جهاني در نقد نظريههاي مکتب نوسازي در اين راستا بوده است.
نقدهاي مطرح شده بر جامعه شناسي تجددگراي غربي و کشف نابسندگيهاي آن منجر به ظهور رهيافتهاي جديدي در مطالعات توسعه سياسي گرديده است که نمونه آن را ميتوان در آثار نظريهپرداز فرانسوي مباحث توسعه سياسي، برتران بديع مشاهده کرد. برتران بديع با نقد جامعه شناسي کلاسيک غربي، به ارائه رهيافت جديدي در مطالعات توسعه سياسي پرداخته و آن را بازگشت به تاريخ يا جامعه شناسي تاريخي توسعه مينامد (بديع، 1380: 7-13؛ همو، 1379: 147-149). هرچند بديع هنوز با تحفظ بر اصول مدرنيسم، بر تمايزهاي جهان سوم از غرب مدرن توجه دارد و سعي نموده است صرفا تاريخ متفاوت تحولات آنها را برجسته سازد، نظريهپردازان پسامدرن با شالوده شکني مدرنيسم غربي، خصلت هژمونيک ادعاهاي کلان آن را در باب توسعه و نوسازي همانند ديگر ادعاها صرفا نتيجه فراروايت و غيريت سازي دنياي مدرن ميدانند ( نک: قوام، 1383: 253-290). نتيجه چنين مباحثي ابهام در تعريف مفهوم توسعه و معيارهاي مربوط بدان است. با اين وجود ميتوان به رغم چنين اختلافي به معناي شرح الاسمي مراجعه نموده بر اساس آن بحث را پي گرفت.
با چنين نگرشي به توسعه سياسي فراخناي تاريخي مباحث توسعه سياسي بسيار گسترش يافته و از ادعاهاي جزمگرايانه نظريه پردازان غربي مکتب نوسازي سياسي که خود را تنها متوليان نظريهپردازي در اين باب دانسته و در صدد تحميل الگوي غربي بر ديگر جوامع بودهاند، فاصله ميگيريم. از اين منظر توسعه سياسي امري جديد تلقي نميشود و ميتوان آن را به شيوههاي گوناگون در آراء و ديدگاههاي صاحبنظران و انديشمندان مختلف در طول تاريخ يافت.
پيش از شکل گيري مطالعات توسعه سياسي بر اساس دانش جديد تجربي غربي، انسانها در طول تاريخ به شيوههاي مختلفي به طرح و ارائه ديدگاههاي خود ميپرداختند. گاه انسانها به ترسيم آرماني جامعه مطلوب خويش در اشعار، داستانها و اساطير ميپرداختند. برخي با نگاهي خوشبينانه وضع مطلوب را در آينده جستجو ميکردند. برخي ديگر از گذشته طلايي سخن ميگفتند که اينک از دست آدمي رفته است و تنها اندوه و حسرت آن بر او باقي مانده است. خوش بينان امکان بازگشت آن را نيز با نگرش چرخشي- ادواري به تاريخ مطرح ميکردند تا تسلاي زندگي نامطلوب کنوني آنان باشد (الياده، 137: ).
گاه کساني چونان يونانيان باستان، پيش از عصر فلاسفه هفتگانه، پيدا ميشدند که طبق گزارش نيچه به تلخي زندگي اين جهاني پي برده بودند و براي تسلاي خويش به جاي پنهان کردن اين واقعيت تلخ با فلسفهسازي و توهم حقيقت، حقيقت تلخ زندگي را با خصلتي ديونوسوسي خويش با سرودن تراژدي بر سر ميکشيدند (بلوم، 1373: 939). بر اساس چنين قرائتي، اينجا ديگر آرمان يا مدينه فاضلهاي در گذشته يا آيند تصور نميشود، بلکه چنين آرماني کنار گذاشته شده و سعي ميشود لحظه لحظه زندگي تلخ تحمل شود. تنها راه متصور پذيرش همين واقعيت تلخ زندگي قلمداد ميشود.
يکي ديگر از زمينههاي غالب طرح و پيگيري مباحث توسعه سياسي را در گذشته ميتوان فلسفه سياسي دانست. فلاسفه سياسي اين بحث را عمدتا با عنوان مدينه فاضله يا آرمانشهر دنبال ميکردند. برخلاف روشهاي تجربي توسعه سياسي، مدينه فاضله در اينجا بر اساس روش فلسفي- عقلي و تحليل ماهيت زندگي اين جهاني بشر و غايات و اهداف بشري مورد بررسي قرار ميگرفت. در دوره اسلامي نيز مدينه فاضله توسط انديشمنداني چون فارابي و خواجه نصيرالدين طوسي مطرح و بسط يافته است. رساله آراء اهل المدينه الفاضله و مضاداتها فارابي (1995) نمونه بارزي از چنين رهيافت در جهان اسلام است.
در نهايت، شيو? ديگر و فراگيرتر، ترسيم جامعه مطلوب و مدينه فاضله آرماني در پيام اديان آسماني و در لابلاي متون مقدس ديني بوده است. فراتر از نگرشهاي بشري، باب رحمت الهي در طول تاريخ همواره بر روي بشر گشوده بوده است و نويد جامعه آرماني در پيام تمامي پيامبران راستين انعکاس يافته است. اديان آسماني همگي بشارت دهنده فرجامي نيک براي اين جهان، و نيز نويدبخش زندگي مينويي در جهان آخرت براي پيروان و مومنان خويش بوده و سرانجامي نافرجام و تلخ را براي کافران و ملحدان در اين جهان و جهان اخروي وعيد ميدادند.
زندگي معاصر اسلامي و نقش الگوي توسعه سياسي در عصر مهدوي عج
به رغم طرح مدينه آرماني يا توسعه يافته به شيوههاي مختلف در طول تاريخ آنچه براي ما در جامعه اسلامي امروز اهميت دارد، شناخت راه درست نو شدن، نوسازي و توسعه سياسي است. بدون ترديد نميتوان ارتباط مستقيم مباحث مهدويت را با زندگي امروز جامعه اسلامي ناديده گرفت. مباحث آينده شناسي مهدويت خود ميبايست از منظر زندگي امروز مورد بررسي و مطالعه قرار گيرد. به رغم اهميت ذاتي مسأله مهدويت و منجي موعود براي تمامي اديان آسماني، پيگيري انتزاعي- آرماني مباحث مهدويت بدون توجه به وضعيت حال جامعه اسلامي ما را دچار آرمان گرايي و جستجوي آيندهاي آرماني خواهد نمود، بدون آنکه با محک زدن زندگي امروز با سيماي آينده، ما را در جهت اصلاح امروز و آماده شدن براي فردا ياري رساند. سيماي منتظر واقعي چنين عصري نه تقاعد و غرق شدن در آينده و فراموشي وضعيت حال خويش، بلکه بسط انتظار خويش به زندگي اکنون و حال خويش است تا با آماده شدن و دعوت انسانها بدان آرمان، تلاش نمايد با ساختن جامعه امروز و اصلاح آن زمينه ظهور را فراهم سازد. چنين تکليفي وظيفهاي ديني در گسترش امر به معروف و احياي شعائر الهي در جوامع است. بدين سان ضرورت دارد تا همواره با نقد حال با الگوي آرماني آينده، ريشه بحرانها و مشکلات را جستجو نموده و راه درخشان آينده را به راحتي هموار نمود. نگاهي اجمالي به گذشته اسلامي و بحرانها و معضلات امروز جهان اسلام اين نکته را برجستهتر ميسازد.
غلبه نظامهاي استبدادي در طول تاريخ و انحراف از جامعه معيار نبويص از نخستين سدهي اسلامي زمينه ناکارآمدي و بحران در جوامع اسلامي را فراهم آورد. مصلحان و دردانديشان در طول تاريخ اسلامي همواره در جهت رويارويي با اين بحران اهتمام نموده نظريهها و هر از چند وقت حرکتهاي اصلاحي خود را سامان دادند (نک: دکمجيان، 1373: 31).
به رغم امکان نظارت بر قدرت سياسي در خلافت مدينه (چهار خليفه نخست) و نقش تعيينکننده برخي از صحابه و ياران نزديک پيامبر گرامي اسلامص در آن دوره، بتدريج در جهان سني الگوي گزينش حاکمان و خلفا از شيو? شورايي و نقش اهل حل و عقد به الگوهاي انتصابي و استيلايي در خلافت اموي (قادري، 1378: 22-32 ) تغيير يافت و استبداد حاکمان در جهان سني نهادينه شد و به تبع ساختار استبدادي و بسته نظام سياسي، نظريه سياسي اهل سنت نيز بر اساس تمسک به قاعده ضرورت به توجيه آن پرداخت و به دست فقيهاني چون غزالي و ابن تيميه، تغلب نظريه سياسي غالب در جهان تسنن تا عصر حاضر گرديد (نک: فيرحي،1380: 258). بدون ترديد در جهان تسنن نيز شرايط زيادي براي گزينش و عملکرد حاکمان وجود داشته است، اما عملا تمامي آنها که بازتاب وضع مطلوب و آرماني بودند، در پاي ضرورت نظم سياسي و پرهيز از هرج و مرج فدا شده و از نظريه پردازي سياسي کنار گذاشته شدند. سرانجام چنين داستاني تبديل حاکميت اسلامي به ملوکيت در دوره ميانه ميباشد (مودودي: 1405).
در جهان تشيع، برخلاف همتاي سني آن، استبداد نتوانست به دلايل مختلفي نهادينه شده و حداقل وارد نظريه سياسي شود. اين امر به معناي انکار وجود برخي نظامهاي مستبد شيعي در قلمرو جهان تشيع نيست. در جهان تشيع نيز در دوران صفوي و قاجار سلاطين مستبدي به قدرت رسيدند و حتي اساس سلسله قاجار با خونريزي و تغلب بنا گرديد. با اين حال در مقايسه با جهان تسنن تغلب هرگز به صورت رسمي و غالب وارد نظريه سياسي شيعي نگشته و نهادينه نگرديد.
مهم ترين دليل آن را ميتوان موضع اعتراضي يا اپوزيسيوني شيعيان در تاريخ اسلام دانست. شيعيان با رد خلافت سني از نخستين روزهاي تاريخ خلافت و اعتقاد به نصب الهي جانشين پيامبرص و بعدها مخالفت با خلفاي اموي و عباسي هرگز نظامهاي حاکم را به رسميت نشناخته و آنها را جائر و غاصب تلقي نمودند. در دوران غيبت امام معصوم ع نيز تا زماني که شيعيان نتوانستند حکومت مستقل شيعي تأسيس نمايند، به رغم بحث مبنايي جانشيني فقيهان از امام معصوم بر اساس روايات و مباني فقهي شيعي، در عمل عمدتا نظريه سلطان جائر و چگونگي تعامل شيعيان با آن مطرح و پيگيري شد. از ديدگاه شيعيان تنها امام معصوم ع يا جانشينان وي حق تشکيل حکومت را دارند. شيخ مفيدره خود بر اين مسأله تأکيدکرده است. آموزه انتظار شيعي سبب نفي هر گونه حکومت ناصالح در عرصه غيبت ميگرديد و بدين سان نظريه سياسي شيعي با نفي استبداد حاکم همراه بود.
با به قدرت رسيدن و استقلال جامعه شيعي در دوران صفوي عملا زمينه براي احياي نظريه پردازي شيعي در باب وضعيت سياسي جامعه شيعي در عصر غيبت نيز فراهم گرديد. البته قبلا فقهاي شيعي نظريه جانشيني فقيهان را از امام معصومع و سرپرستي آنها را در دوران غيبت بر جامعه شيعي مطرح کرده بودند. اما وجه بارز عصر صفوي امکان مشارکت فقيهان در عرصه قدرت سياسي بود. از اين رو با تمسک به آموزه ولايت فقيهان در عصر غيبت، ولايت عامه فقيهان توسط محقق کرکي و ديگران در اين دوره بسط يافته و عملا مسأله اذن فقيه به سلطان شيعي به دليل عدم امکان مباشرت آنان به تأسيس و اداره حکومت در آن زمان مطرح گرديد (جعفريان، 1370: 33). به رغم همکاري و نظارت علما بر دولت صفوي با اين حال در عرصه عمل سياسي نيز شاهد استبداد برخي از حاکمان صفوي بودهايم. حاکمان قاجار برخلاف صفويان از هيچ گونه مبناي برجسته مشروعيت ديني برخوردار نبودند و از اين جهت بحران مشروعيت در آنها ريشهدار تر و از اين رو استبداد و خود کامگي نيز در آنان بارزتر بود. آنچه از مروري بر گذشته اسلامي به دست ميآيد، غلبه تغلب و دور شدن از وضعيت آرماني اسلامي در تاريخ اسلام ميباشد.
دو بحران بنيادي جهان معاصر اسلامي، يعني مسأله انحطاط و استبداد داخلي و تهاجم مدرنيسم غربي به آموزههاي اسلامي (موثقي، 1373: 93)، سبب شکلگيري برخي تلاشهاي عملي و نظري در باب کنترل قدرت سياسي و جلوگيري از استبداد حاکمان موجود گشته و مجددا الگوي مطلوب و آرماني جامعه اسلامي را مطرح نمود. اينجا ديگر نظريه ضرورت و تغلب مبتني بر آن قابل پذيرش نبود. از اين رو تلاش ميشد در جهان تشيع با جستجوي ريشههاي جامعه اسلامي در سنت معصومان ع و در جهان سني در سيره سلف صالح، الگوي مناسبي براي وضع آرماني يا همان توسعه يافته سياسي براي درمان معضلات فعلي جامعه اسلامي ارائه گردد. در عمل، آنچه در طول دو سده اخير جهان اسلام با آن مواجه بوده است، ادعاهاي گزاف و پوچ غرب مدرن در ارائه راه توسعه از طريق تقليد و پيروي از تجربه ناکام آنان بوده است. هر چند شعارهاي فريبنده و بزک شده غربي، توانست برخي سادهانديشان را در جهان اسلام شيفته غرب سازد، اما مصلحاني بودند که راه چاره را نه در تبعيت از غرب بلکه بازگشت به سنت اسلامي و تأمل مجدد و موشکافانه در آن براي يافتن راه حل براي معضلات عصر جديد ميدانستند. اينان نيز دو دسته بودند، برخي با نفي هر گونه آموزه عقلگرايي صرفا خواهان بازگشت به گذشته و سيره سلف بودند و دنياي جديد را نفي ميکردند. اما گروه ديگر سعي ميکردند ضمن بازگشت به سنت گذشته و الهام از آموزههاي اسلامي با نگرشي انتقادي به تاريخ اسلام تقليد صرف از تاريخ اسلام را رد نموده و در صدد بودند تا بر اساس عمل به توصيههاي قرآني و سيره معصومينع در لزوم تدبر و تعمق، با تأمل در اصول اسلامي و منابع ديني راه توسعه و ترقي را کشف نمايند. چنين تلاشي سخت اما مبارک و ميمون بوده است و ثمره آن در طول دو سده تلاش و مجاهدت اين مصلحان، به عنوان نمونه، ارائه الگوي نظام اسلامي بوده است که ما اينک در کشور خود در حال تجربه آن هستيم.
اما بدون ترديد تبيين عميقتر و شفافتر الگوي توسعه سياسي اسلامي مستلزم تأمل بيشتر در مباني و منابع اسلامي بوده و تلاشهاي نظري مضاعفي را ميطلبد. يکي از شيوههاي مبارک و مدبرانه ساختن جامعه امروز الگوگيري از مدينه فاضله آرماني اسلامي ميباشد. ترسيم مدينه فاضله آرماني تلاشي است براي پيوند زدن بين گذشته و آينده براي ساختن حال. تراث و منابع ناب اسلامي گذشته خود ترسيم کننده وضعيت مطلوب آينده است و بر اين اساس ما ميبايست وضع حال خويش را با حرکت و تردد بين گذشته و آينده بسازيم. مطالعات و تجربه نيم قرن نظريه پردازي در باب توسعه سياسي در خود غرب به ما آموخته است که راه سعادت نه تبعيت کورکورانه از غرب بلکه نگرشي انتقادي بدان و تلاش براي رسيدن به الگوي توسعه سياسي بومي- اسلامي است. از اين روست که جامعه اسلامي ميبايست با الهام از تاريخ خويش و تمسک به حبل متين کتاب الهي و سنت معصومان ع راه توسعه خويش را بيابد.
رسيدن به الگوي توسعه سياسي اسلامي مستلزم چند امر است. نخست ميبايست به بررسي ضعفها و نقدهاي الگوي موجود نوسازي سياسي پرداخت. سپس وضعيت آرماني را بر اساس اصول و منابع اسلامي که از منظر اسلامي در جامعه موعود و عدالت محور مهدويعج تجلي خواهد يافت، کشف نمود. و در نهايت با نقد گذشته زندگي سياسي اسلامي به شناسايي انحرافات از جامعه معيار مهدوي عج در تاريخ جامعه اسلامي پرداخته و تلاش نمود با تمسک به الگوي توسعه سياسي در جامعه عدل مهدوي عج به اصلاح جامعه امروز پرداخت.
اين نوشتار مدخلي است براي نيل بدين مقصود. از اين رو نخست به بررسي ضعفها و انتقادات وارد بر الگوهاي موجود توسعه سياسي پرداخته در نهايت الگوي توسعه سياسي در جامعه عدل مهدويعج را بررسي خواهد کرد. بديهي است در فرصتهاي مناسب ديگر ميبايست به تطبيق الگوي توسعه سياسي مهدويعج بر جامعه امروز پرداخته و با نقد زندگي سياسي گذشته و حال جوامع اسلامي راه حل مشکلات امروزي جامعه اسلامي را يافت. همچنين الگوي مناسبي از توسعه سياسي اسلامي را براي جهانيان به ارمغان آورد.