عدل کلي


 
بسم الله الرحمن الرحيم



الحمد لله رب العالمين،بارئ الخلائق اجمعين،و الصلاة و السلام علي عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي اله الطيبين الطاهرين المعصومين،اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون. (1) .

همه پيامبران الهي که از طرف خداي متعال در ميان بشر مبعوث شده اند،براي دو هدف اساسي بوده است.يکي از اين دو هدف،بر قراري ارتباط صحيح ميان بنده و خالق خودش، ميان بنده و خداست،و به تعبير ديگر منع بشر از پرستش هر موجودي غير از خالق خودش، که در کلمه طيبه «لا اله الا الله »خلاصه مي شود.هدف دومي که براي بعثت پيامبران عظام از طرف خداوند متعال هست،برقراري روابط حسنه و صالحه ميان افراد بشر،بعضي با بعضي ديگر،بر اساس عدالت و صلح و صفا و تعاون و احسان و عاطفه و خدمت به يکديگر است.

قرآن کريم اين دو مطلب را به عنوان دو هدف براي انبياء در کمال صراحت ذکر کرده است. راجع به هدف اول،درباره خاتم الانبياء مي فرمايد: يا ايها النبي انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذيرا.و داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا (2) ،و درباره هدف دوم مي فرمايد: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (3) .ببينيد قرآن با چه صراحتي عنايت انبياء و بلکه ماموريت و رسالت انبياء براي برقراري عدل در ميان بشر را بيان مي کند. در اين آيه مي فرمايد ما فرستادگان خودمان را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها کتاب و دستور و نوشته فرستاديم با ميزان،يعني قوانين و مقررات عادلانه،براي چه؟ ليقوم الناس بالقسط براي اينکه همه افراد بشر به عدالت رفتار کنند و اصل عدالت در ميان افراد بشر برقرار گردد.بنا بر اين مساله برقراري عدالت،آنهم با مقياس بشريت،هدف اصلي و عمومي همه انبياء بوده است،يعني انبياء که آمده اند،يک کار،يک وظيفه،يک ماموريت و يک رسالتي که داشته اند،به نص قرآن مجيد عدالت بوده است.

مطلب ديگري که بايد در اينجا عرض کنم اين است:آيا مساله عدالت،آنهم عدل کلي و عدل عمومي-نه عدل نسبي و فردي و شخصي-يعني عدالت به معني اينکه روزي در اين جهان براي بشر پيش بيايد که در آن روز اثري از اين ظلمها و ستمها و تبعيضها و جنگها و نفرتها و کينه ها و خونريزيها و استثمارها و از لوازم اينها يعني دروغها و نفاقها و نيرنگها،و بالاخره اثري از اينهمه مفاسدي که در ميان بشر وجود دارد نباشد،آيا چنين روزي براي بشريت خواهد بود؟ آيا بشريت در آينده خودش چنين دوره اي و چنين روزي و چنين قرني را خواهد داشت؟يا نه، اين فقط يک خيال و يک آرزوست،هيچ وقت عمل نخواهد شد،و يا حتي ممکن است يک کسي که ذوق ديني و مذهبي داشته باشد-البته اين مطلب در غير شيعه صدق مي کند-بگويد:من منکر عدالت کلي نيستم،من طرفدار اينکه دنيا بر اساس ظلم باشد نيستم،ولي معتقدم اين دنياي ما آنقدر پست و دني است،آنقدر ظلماني و تاريک است که هيچ وقت در دنيا عدل کلي و عدالت واقعي و صلح و صفاي واقعي و انسانيت واقعي و اينکه يک روزي واقعا افراد بشر با يکديگر انساني زندگي کنند نخواهد بود،دنيا دار ظلم و تاريکي است،همه ظلمها در آخرت جبران مي شود،عدالت فقط مال آخرت است.

در ميان غير مسلمانان و اديان ديگر چنين فکري وجود دارد.يکي از امتيازات اساسي معتقدات اسلامي-و بالاخص در ديد شيعه از اسلام-همين است که:بد بين نباشيد،دوره ظلم و ستم،دوره جنگ و دعوا،دوره اختلاف،دوره فساد اخلاق و دوره سياهي و ظلمت يک دوره موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است.اگر هم[اين تعليم]در اديان ديگر هست،به اين روشني که در مذهب شيعه وجود دارد قطعا در هيچ جا وجود ندارد.اين هم يک مطلب که آينده بشريت در همين دنيا نيکي و رخت بر بستن ظلم و آمدن عدالت است،و اگر انسان در درجه اول در قرآن کريم تامل کند مي بيند قرآن اين مطلب را تاييد و تاکيد مي کند،نويد به آينده مي دهد و آينده دنيا را روشن مي بيند.آيات زيادي در اين زمينه هست،از جمله همين آيه اي که در ابتداي سخنم تلاوت کردم:

وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا.

وعده مي دهد به اهل ايمان و مردمي که عملشان صالح و شايسته است که عاقبت دنيا به دست اينهاست،آن که در نهايت امر بر دنيا حکومت مي کند دين الهي و معنويت و لا اله الا الله است،ماديگريها و ماده پرستي ها و خود خواهيها از بين خواهد رفت،عاقبت دنيا امنيت است (و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا) ،عاقبت دنيا توحيد است به تمام مراتب خود.

بنابراين از قرآن مجيد دو مطلب استفاده شد:يکي اينکه هدف اساسي انبياء دو چيز است: توحيد و برقراري عدالت.اولي مربوط است به ارتباط انسان با خدا،و دومي مربوط است به ارتباط انسانها با يکديگر.مطلب دوم اينکه مساله عدالت،تنها يک آرزو و خيال نيست،يک واقعيتي است که دنيا به سوي آن مي رود،يعني سنت الهي است و خدا عدالت را در نهايت امر بر دنيا حاکم خواهد کرد و بر اين دنيا قرنها و قرنها-که ما نمي دانيم چقدر است،شايد ميليونها سال،و شايد صدها ميليون سال-بشر حکومت خواهد کرد اما يک بشر بالغ،يک بشر انسان واقعي،يک بشرهايي که در ميان آنها از اين تيرگيها و ظلمهايي که امروز هست هرگز چيزي وجود ندارد.

بحث من درباره اين مطلب است که عدل کلي در دنيا برقرار مي شود،بالخصوص راجع به يک جهت آن،و آن اين است:اسلام که مدعي است عدل کلي در دنيا برقرار مي شود،بر چه اساسي مدعي است که برقرار مي شود؟لهذا سه موضوع را بايد تشريح کنم:يکي اينکه اولا عدالت چيست؟دوم اينکه آيا در نهاد و فطرت بشر تمايل به عدالت وجود دارد يا اساسا در فطرت بشر ميل به عدالت وجود ندارد،هر وقت عدالت به بشر داده شده است و داده بشود،به زور است،تحميل است،بشر محال است به ميل و رضاي خودش زير بار عدالت برود؟و مساله سوم اين است:آيا عدالت عملي هست يا نيست،و اگر عملي بشود به چه وسيله عملي خواهد شد؟

تعريف عدالت مساله اول که عدالت چيست،شايد چندان احتياج به تعريف نداشته باشد.افراد بشر کم و بيش ظلم را مي شناسند،تبعيض را مي شناسند،عدالت نقطه مقابل ظلم است،نقطه مقابل تبعيض است،و به عبارت ديگر:افراد بشر در دنيا به حسب خلقت خودشان و به حسب فعاليتهايي که مي کنند و استعدادهايي که از خود نشان مي دهند،استحقاقهايي پيدا مي کنند، عدالت عبارت است از اينکه آن استحقاق و آن حقي که هر بشري به موجب خلقت خودش و به موجب کار و فعاليت خودش به دست آورده است به او داده شود،نقطه مقابل ظلم است که آنچه را که فرد استحقاق دارد به او ندهند و از او بگيرند،و نقطه مقابل تبعيض است که دو فرد که در شرايط مساوي قرار دارند،يک موهبتي را از يکي دريغ بدارند و از ديگري دريغ ندارند.

ولي در عين حال از قديم الايام افرادي در ميان بشر بوده اند از فيلسوفان قديم يونان تا دوره هاي اروپا که اساسا منکر واقعيت داشتن عدالت بوده و هستند و مي گويند اصلا عدالت معني ندارد،عدالت مساوي با زور است،عدالت يعني آن چيزي که قانون موجود حکم کرده باشد،و قانون موجود هم آن است که زور آن را به بشر تحميل کرده باشد،پس عدالت را در نهايت امر زور تعيين مي کند.

من درباره اين مطلب نمي خواهم بحث کنم چون از بحثهاي خودم مي مانم.اين مطلب مردود است،عدالت خودش واقعيت دارد چون حق واقعيت دارد.حق از کجا واقعيت دارد؟حق از متن خلقت گرفته شده است.چون خلقت واقعيت دارد،هر موجودي در متن خلقت يک شايستگي و يک استحقاق دارد.انسان به موجب کار و فعاليت خودش استحقاقهايي را به وجود مي آورد،و عدالت هم که عبارت است از اينکه به هر ذي حقي حقش را بدهيم معني پيدا مي کند.آن حرفها حرفهاي موهومي است.

آيا عدالتخواهي فطري است؟

قسمت دوم عرض من بحث نسبتا بيشتري لازم دارد و آن اين است:آيا در نهاد بشر تمايل به عدالت هست يا نيست؟بشر يک چيزهايي را به حکم نهاد و فطرت خودش مي خواهد،يعني هيچ دليلي[بر خواستن آنها]ندارد جز ساختمان جسمي و روحي اش.مثلا شما در اين جلسه محترم شرکت مي کنيد،اين کتيبه هاي زيبا را مي بينيد،اين «لا اله الا الله »را در وسط مي بينيد، در طرف راست «محمد رسول الله »را مي بينيد،در طرف چپ «علي ولي الله »را مي بينيد،يک ستاره مشکي به عنوان نشانه اي از عصمت کبري فاطمه زهرا سلام الله عليها مي بينيد،اسم دوازده معصوم ديگر را مي بينيد،آيات قرآن را که همه،شعارهاي اسلام است مي بينيد،کلام پيغمبر را مي بينيد،کلام امير المؤمنين را مي بينيد،کلام امام حسين را مي بينيد،هر کدام با قرينه مخصوص،کاشيهاي زيبا را مي بينيد،خط زيبا را مي بينيد،حظ مي کنيد و خوشتان مي آيد،چرا؟چه کسي شما را مجبور کرده است که خوشتان بيايد؟هيچ کس مجبور نکرده است،به دليل اينکه زيباست خوشتان مي آيد.در نهاد هر انساني اين قوه قرار داده شده است که وقتي در مقابل زيبايي قرار مي گيرد تحسين کند.اين ديگر نمي خواهد قانون برايش وضع کنند يا يک روزي بر انسان اعمال شود.اين در نهاد انسان است.

اين جور چيزها را مي گويند اموري که در نهاد بشر است.علم دوستي و خيلي چيزهاي ديگر در نهاد بشر است.آيا ميل به عدالت،يعني ميل به عادل بودن و علاقه به عادل بودن ديگران و لو انسان خودش منفعتي نداشته باشد،و به عبارت ديگر ميل به عادل بودن خود بشر و عادل بودن اجتماع،قطع نظر از هر منفعتي که انسان در عدالت داشته باشد،جزء مطلوبهاي بشر است و در نهاد بشر چنين چيزي هست يا نيست؟

نظر نيچه و ماکياول

عده اي معتقدند که در نهاد بشر چنين قوه و نيرويي اساسا وجود ندارد.اکثر فيلسوفان اروپا اين طور فکر مي کنند و افکار همين فيلسوفان است که دنيا را در نهايت امر به آتش کشيده است.مي گويند:عدالت اختراع مردمان زبون است.مردمان زبون و ضعيف،وقتي که در مقابل اقويا قرار گرفتند،چون زور نداشتند که با اقويا مبارزه کنند،آمدند کلمه «عدالت »را خلق و اختراع کردند که عدالت خوب است،انسان بايد عادل باشد.اينها همه حرف مفت است و دليلش هم اين است که همين آدم طرفدار عدالت اگر خودش زورمند شود همان کاري مي کند که آن زورمند سابق مي کرد.نيچه،فيلسوف معروف آلماني،مي گويد:«چقدر زياد اتفاق افتاده که من خنديده ام وقتي ديده ام ضعفا دم از عدالت و عدالت خواهي مي زنند،نگاه مي کنم،مي بينم اينها که مي گويند عدالت،چون چنگال ندارند.مي گويم اي بيچاره!تو اگر چنگال مي داشتي هرگز چنين حرفي را نمي زدي.»[اين فيلسوفان مي گويند]اصلا بشر به عدالت ايمان و اعتقاد ندارد.

اينهايي که اعتقاد ندارند که عدالت جزء اموري است که در نهاد بشر مي باشد باز دو دسته هستند.يک دسته مي گويند:عدالت را به عنوان يک آرزو،بشر دنبالش هم نبايد برود،بايد دنبال قوه و نيرو رفت،عدالت حرف مفت است،آرزويش را هم نداشته باشيد،اساسا دنبالش هم نرويد،فقط برويد دنبال زور،و يک مثلي مي گويند که با همين تعبير خودمان سازگار است، خلاصه اش اين است که:«دو گره شاخ بر يک متر دم ترجيح دارد»(زور همان شاخ است و عدالت دم)شاخ به دست آور،عدالت يعني چه؟!برو دنبال زور.نيچه و ماکياول از اين جور اشخاص هستند.

نظر برتراند راسل

ولي عده ديگري اين حرفها را نمي زنند،مي گويند:نه،بايد رفت دنبال عدالت، ولي نه به خاطر اينکه عدالت مطلوب ماست،بلکه به خاطر اينکه منافع فرد در عدالت جمع است.برتراند راسل فکرش چنين است و با اين فکر مدعي انساندوستي هم هست.چون فلسفه اش اين جور ايجاب مي کند چاره اي ندارد که غير از اين بگويد.مي گويد:انسان به حسب طبيعت خودش منفعت پرست آفريده شده،و اين حرف،دوم ندارد،پس چه بايد کرد تا عدالت برقرار شود؟آيا به بشر بگوييم:بشر!عدالت را بخواه؟اين که زور بردار نيست،در نهاد بشر عدالت خواهي وجود ندارد،چطور با زور به او بگوييم عدالت را بخواه؟!ولي يک کار ديگر مي شود کرد و آن اين است که عقل و علم و دانش بشر را تقويت کنيم تا برسد به آنجا که به او بگوييم بشر!درست است که آن که اصالت دارد منفعت است و تو را جز در طريق منفعت پرستي فردي نمي شود سوق داد، اما منفعت فرد در اين است که عدالت در جمع برقرار باشد،اگر عدالت در جمع نباشد منفعت فرد هم تامين نمي شود.درست است که تو به حکم طبيعت مي خواهي به همسايه ات تجاوز کني،ولي تو که تجاوز کني او هم تجاوز مي کند و تو بجاي اينکه منفعت بيشتر ببري منفعت کمتر مي بري،پس عقلت را به کار بينداز،حساب کن،بعد مي فهمي که نه،مصلحت فرد تو هم در عدالت است.

اينها ايده عدالت در عالم را دارند ولي راه وصول به ايده عدالت را تقويت فکر و علم و دانش مي دانند،يعني آشنا کردن بشر به اينکه منفعت فرد در عدالت جمع است.

نقد اين نظريه

اين هم خيلي واضح است که يک تئوري غير عملي است،زيرا فقط درباره افرادي صادق است که زور زياد ندارند.درباره بنده ممکن است صادق باشد.من که يک آدم ضعيفي هستم،وقتي از همسايه هايم مي ترسم و مي بينم به اندازه اي که من زور دارم همسايه ام هم زور دارد،از ترس زور همسايه مي شوم عادل.اما آن ساعتي که يک قدرتي به دست آوردم که هيچ بيمي از همسايه ام نداشتم و صد در صد يقين داشتم که اگر او را لگد کوب کنم قدرتي نيست که در مقابل من بايستد،آنوقت چطور مي توانم عادل باشم؟چطور علم من مي تواند مرا عادل کند؟! چون جنابعالي که مي گوييد بشر منفعت پرست است،علم مي گويد به خاطر منفعت خودت عادل باش،و اين آن وقتي است که من زوري را در مقابل خودم ببينم،وقتي که زوري در مقابل خودم نمي بينم چطور عادل باشم؟!و لهذا فلسفه راسل-بر خلاف همه شعارهاي انساندوستي او-به همه اقويا و زورمندان درجه اول که هيچ بيمي از ضعفا ندارند حق مي دهد که هر چه مي خواهند ظلم کنند.

نظر مارکسيسم

دسته سومي هم داريم که مي توان اين دسته را جزء دسته دوم حساب کرد.اين دسته مي گويند:عدالت،عملي است ولي نه از راه انسان،انسان مي تواند عدالت را برقرار کند.اين کار، کار انسان نيست.نه مي شود انسان را آن طور تربيت کرد که واقعا عدالت را از عمق جانش بخواهد و نه مي شود علم و عقل بشر را آنقدر تقويت کرد که منفعت خودش را در عدالت بداند، عدالت را از خداي ماشين بايد خواست،عدالت را از ابزارهاي اقتصادي بايد خواست،و به تعبير صحيحتر:نبايد خواست،به شما مربوط نيست،شما نمي توانيد دنبال عدالت برويد،اگر فکر کني خودت عدالتخواه بشوي دروغ است،تو اصلا عدالتخواه نيستي،اگر فکر کني قلت يک روزي تو را به عدالت هدايت مي کند اين هم دروغ است،ولي ماشين خود به خود بشر را به سوي عدالت مي کشاند،تحولاتي که ابزارهاي اقتصادي و توليدي پيدا مي کنند-با يک حسابي که پيش خودشان کردند و بسياري از آنها هم غلط از آب درآمد-مي رسد به دنياي سرمايه داري،دنياي سرمايه داري خود به خود منتهي مي شود به دنياي سوسياليستي،و در دنياي سوسياليستي طبعا و جبرا و به حکم جبر ماشين مساوات و عدالت برقرار مي شود،چه تو بخواهي و چه نخواهي.تو عامل اجراي عدالت نيستي که بيايي حساب کني آيا عقل من مرا به عدالت مي کشاند؟آيا تربيت من مرا به عدالت مي کشاند؟مي گويد اين حرفها دروغ است.

نظر اسلام

اما نظر سومي-و به يک اعتبار نظر چهارمي-در اينجا وجود دارد که مي گويد:همه اينها نوعي بدبيني به طبيعت و فطرت بشر است.اگر مي بيني بشريت امروز از عدالت گريزان است هنوز به مرحله کمال نرسيده است.در نهاد بشر عدالت هست.اگر بشر خوب تربيت شود،اگر زير دست مربي کامل قرار گيرد،مي رسد به جايي که خودش واقعا عدالتخواه بشود،واقعا عدالت جمع را بر منفعت فرد خودش ترجيح بدهد و همين طور که زيبايي را دوست مي دارد عدالت را دوست داشته باشد،بلکه عدالت،خودش از مقوله زيبايي است ولي زيبايي معقول نه زيبايي محسوس.

بعد هم برايش دليل مي آورند،مي گويند:در مکتب ما که مکتب دين است،مطلب دليل دارد: اين که شما مي گوييد بشر به حسب نهاد خودش عدالتخواه نيست و زور بايد عدالت را به او تحميل کند،يا مي گوييد عقلش بايد برسد به جايي که منفعت خودش را در آن بداند،يا مي گوييد[تکامل]ابزار توليد[خود به خود عدالت را برقرار مي کند]،ما مواردي به شما نشان مي دهيم که افرادي عادل و عدالتخواه بوده اند در صورتي که منافعشان هم ايجاب نمي کرده است،بر خلاف منافع فردي خودشان،عدالت،ايده،هدف و آرزويشان بوده است،بلکه عدالت را در حد يک محبوب دوست داشته اند و خودشان را فداي راه عدالت کرده اند.اينها نمونه هاي بشرهاي کامل در عصرهاي گذشته بوده اند.اين نمونه ها نشان داده اند که بشر را مي توان در مسير عدالت انداخت تا آن طور بشود،حال اگر در حد آنها نشود ولي نمونه کوچکش مي تواند بشود.

علي بن ابي طالب خودش يک نمونه اي است که همه اين فلسفه ها را باطل مي کند،علي و دست پروردگان علي و عده زيادي از افراد بشر که در تمام دورانها بوده اند.حال وقتي ما مثال به حضرت امير مي زنيم شايد در بعضي اذهان مي آيد که علي يک فرد منحصر است.نه،اين جور نيست.الآن هم در ميان متدينين واقعي افراد بسيار زيادي هستند که عدالت را واقعا دوست دارند،نهادشان با عدالت پيوند دارد و چه پيوندي!بشر دوره هاي آينده هم چنين خواهد بود.

بسياري از افراد بشر خيال مي کنند که مساله ظهور حضرت حجت(عجل الله تعالي فرجه) يک امري است مساوي با انحطاط دنيا و بازگشت بشر به تقهقر.قضيه بر عکس است،رقاء فکري و اخلاقي و علمي بشر است،به حکم همه شواهد و ادله اي که از دين به ما رسيده است. همان ديني که موضوع ظهور حضرت حجت را و عدل کلي را براي ما ذکر کرده است اينها را هم ذکر کرده است.در حديث اصول کافي است که وقتي آن حضرت ظهور مي کند خداي متعال دست خود را بر سر افراد بشر مي کشد و عقل افراد بشر افزون مي شود،فکر و عملشان زياد مي شود.وقتي که وجود مقدس او ظهور مي کند ديگر گرگ و گوسفندي در دنيا وجود ندارد،حتي گرگها با يکديگر در صلح و صفا زندگي مي کنند،کدام گرگها؟آيا همان گرگهايي که در بيابان زندگي مي کنند؟يا گرگهاي افراد بشر،يعني گرگ ديگر طبيعت گرگي ندارد، طبيعت گرگي از!160 گرگ گرفته مي شود.

قبل از آنکه قسمتي از قرائن بسيار زياد ديگري از وضع زمان حضرت را براي شما بخوانم، نکته اي را برايتان عرض بکنم:

مساله عمر حضرت حجت

بسياري از افراد وقتي موضوع حضرت حجت پيش مي آيد مي گويند:«آيا يک بشر حدود هزار و دويست سال عمر کند؟!اين بر خلاف قانون طبيعت است.»اينها خيال کرده اند که ساير اموري که در همين دنيا واقع شده است،با قوانين عادي طبيعت-يعني آن قوانيني که علم امروز بشر مي شناسد-صد در صد سازگار است.اصلا تمام تحولات بزرگي که در تاريخ حيات و زندگي عموم موجودات زنده-از گياه و حيوان-پيش آمده تحولات غير عادي است.آيا اولين نطفه حيات که روي زمين بسته شده،مطابق اصول علوم زيستي است؟اولين بار که حيات در روي زمين پيدا شد با کدام قانون طبيعي جور در مي آيد؟مطابق فرضيه هاي علمي اي که امروز هست و از نظر علم امروز مسلم است که در حدود چهل ميليارد سال از عمر زمين مي گذرد.در ميلياردها سال پيش اين زمين ما يک کره گداخته بوده که محال و ممتنع بوده است که جانداري بتواند روي آن زندگي کند.طبق تخمينهاي علمي ميلياردها سال گذشته است تا اولين جاندار در روي زمين پيدا شده است.علم امروز هم مي گويد جاندار هميشه از جاندار پيدا مي شود،و نمي تواند نشان بدهد که جانداري از غير جاندار پيدا بشود.علم هنوز نتوانسته جواب بدهد که آن اولين جاندار که در روي زمين پيدا شد،يعني آن اولين تحول بزرگ،آن نطفه اول حيات که روي زمين بسته شد چگونه بسته شد؟

بعد مي گويند:اولين نطفه حيات و اولين سلول که پيدا مي شود،تکامل پيدا مي کند،به يک مرحله اي که مي رسد دو شاخه مي شود:شاخه نباتي و شاخه حيواني.شاخه نباتي با يک مشخصاتي،و شاخه حيواني با مشخصات ديگري،که در بعضي قسمتها ضد يکديگر و مکمل يکديگرند،و اين عجيب است:اگر گياه نباشد حيوان نيست و اگر حيوان نباشد گياه نيست، مخصوصا از جنبه گرفتن و پس دادن گازهايي که در فضا وجود دارد.علم هنوز نتوانسته اين را بيان کند که اين مرحله-که باز يک تحول بزرگي در حيات و زندگي پيدا مي شود-چگونه رخ مي دهد؟چطور شد شاخه نبات پيدا شد،چطور شد شاخه حيوان پيدا شد؟و همچنين مراحل ديگر در پيدايش خود انسان،پيدايش موجودي با اين قدرت،با اين عقل و فکر و اراده و اختيار.مگر هنوز علم توانسته اين را توجيه کند؟!

مگر خود وحي يک امر عادي است؟!مگر خود وحي که يک بشري برسد به حدي که دستور از ما وراء طبيعت بگيرد،کمتر است از مساله زنده بودن يک نفر هزار و سيصد سال؟اصلا اين يک امر عادي و طبيعي است،يک چيزي است که بشر،اکنون دارد دنبالش مي رود و شايد قانون طبيعي هم داشته باشد.بشرهاي امروز دنبال اين مي روند که يک وسائلي درست کنند-با يک دواهايي،با يک فرمولهايي-که عمر بشر را افزايش دهند.کسي نمي تواند بگويد که قانون طبيعت اين است که بشر،صد سال يا پنجاه سال يا دويست سال و يا پانصد سال عمر کند.درست است که سلولهاي بدن انسان يک دوره حياتي دارد،ولي اين در شرايط محدود است.شايد روزي کشفي بشود که با يک وسيله بسيار کوچک عمر بشر را تا پانصد سال يا بيشتر تطويل کنند.

اين يک امري نيست که انسان بخواهد در آن شک کند.اين عادي ترين مسائلي است که در دنياي حيات رخ داده است.

هميشه خداي متعال نشان داده است که وقتي وضع دنيا به يک مراحلي مي رسد،مثل اينکه دستي از غيب بيرون مي آيد،يک تحول ناگهاني رخ مي دهد و يک وضعي پيش مي آيد که با قانون طبيعت اصلا قابل پيش بيني نيست.بنابراين،اين موضوع،بحث ندارد که انسان بيايد درباره آن فکر کند يا العياذ بالله دچار شک و ترديد شود.دنياي دين براي همين است که چشم انسان را باز کند و فکر انسان را از محدوديت جريانهاي عادي خارج کند.

در آن دوره-که عرض کردم دوره تکامل علم و عقل و اخلاق و اجتماع است-چه پيش مي آيد؟ قسمتي را به عنوان عرض مي کنم.

مشخصات دوره حضرت مهدي عليه السلام

به اتفاق علماي شيعه و اهل تسنن اين جمله از پيغمبر اکرم متواتر است.احدي در اين جمله ترديد ندارد که پيغمبر اکرم فرمود:«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلک اليوم حتي يخرج رجل من ولدي »يعني اگر فرض کنيم از دنيا يک روز بيشتر باقي نمانده است،خدا آن روز را طولاني مي کند تا مهدي از اولاد من ظهور کند.مقصود اين است:اين قضاي حتمي پروردگار است که اگر فرض کنيم از عمر دنيا يک روز بيشتر باقي نمانده است اين کار حتما بايد عملي شود.اين روايتي است که اهل تشيع و اهل تسنن هر دو روايت کرده اند و در آن ترديدي نيست.



بعضي از دوستان وقتي که مي ديدند که اين برادر ما از حجاز،آقاي شيخ خليل الرحمن (4) ، هميشه صحبت انتظار ظهور حضرت حجت را مي کند،تعجب مي کردند که ايشان اهل تشيع نيستند،چطور انتظار ظهور حضرت حجت را دارند؟واقعا ايشان انتظار ظهور حضرت حجت را دارند.اغلب ما شايد روي عادت و منطقه جغرافيايي مي گوييم،و ايشان روي اعتقاد و ايمان مي گويند.گفتم:اين مطلبي است که شيعه و سني ندارد،اهل تسنن هم اين سخن را زياد مي گويند.



حال ببينيد پيغمبر چگونه آن روز را روشن و دوره کمال بشريت مي بيند.فرمود:«المهدي يبعث في امتي علي اختلاف من الناس و الزلازل »مهدي عليه السلام در يک شرايطي مي آيد که اختلاف در ميان بشر شديد و زلزله ها برقرار است(مقصود زلزله هاي ناشي از مواد زير زمين نيست)،اصلا زمين به دست بشر دارد تکان مي خورد و خطر،بشريت را تهديد مي کند که زمين نيست و نابود شود.«فيملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا»بعد از آنکه پيمانه ظلم و جور پر شد،دنيا را پر از عدل و داد مي کند.«يرضي عنه ساکن السماء و ساکن الارض »از او،هم خداي آسمان راضي است و هم خلق خداي آسمان و مردم روي زمين، مي گويند:الحمد لله که شر اين ظلمها از سر ما کوتاه شد.بعد فرمود:«يقسم المال صحاحا»ثروت را به طور صحيح تقسيم مي کند.گفتند:يا رسول الله!يعني چه به طور صحيح؟ فرمود:عادلانه و بالسويه تقسيم مي کند.«و يملا الله قلوب امة محمد غني و يسعهم عدله » (5) خداوند دل امت اسلام را مملو از غنا مي کند،يعني خيال نکن غنا و ثروت،تنها همان ثروت مادي است،دلها غني مي شود،فقرها و نيازها و حقارتها و بيچارگيها و کينه ها و حسادتها،همه از دلها بيرون کشيده مي شود.



امير المؤمنين علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد:حتي تقوم الحرب بکم علي ساق، باديا نواجذها،مملوءة اخلافها،حلوا رضاعها،علقما عاقبتها.پيش بيني مي کند که قبل از ظهور حضرت مهدي آشوب عجيب و جنگهاي بسيار مهيب و خطرناکي در دنيا هست.مي فرمايد: جنگ روي پاي خودش مي ايستد،دندانهاي خودش را نشان مي دهد مثل يک درنده اي که دندان نشان مي دهد،شير پستان خودش را نشان مي دهد،يعني آن ستيزه جويان و آتش افروزان جنگ نگاه مي کنند مي بينند اين پستان جنگ خوب شير مي دهد يعني به نفعشان کار مي کند،اما نمي دانند که عاقبت اين جنگ به ضرر خودشان است.«حلوا رضاعها»دوشيدنش خيلي شيرين است اما«علقما عاقبتها»عاقبتش فوق العاده تلخ است.«الا و في غد و سياتي غد بما لا تعرفون »بدانيد که فردا دنيا آبستن چيزهايي است که هيچ پيش بيني نمي کنيد،نمي شناسيد و آگاه نيستيد،ولي بدانيد هست و فردا با خود خواهد آورد. «ياخذ الوالي من غيرها عمالها علي مساوي اعمالها»اول کاري که آن والي الهي مي کند اين است که عمال و حکام را يک يک مي گيرد،اعوان خودش را اصلاح مي کند،دنيا اصلاح مي شود. «و تخرج له الارض افاليذ کبدها»زمين پاره هاي جگر خودش را بيرون مي دهد،يعني زمين هر موهبتي که در خودش دارد از هر معدني،و هر استعدادي که شما تصور بکنيد،همه را بيرون مي دهد،هر چه تا امروز مضايقه کرده بيرون مي دهد.«و تلقي اليه سلما مقاليدها»زمين مي آيد مثل يک غلام در حالي که تسليم است کليدهاي خودش را در اختيار او قرار مي دهد(اينها همه تعبير و بيان است)يعني ديگر سري در طبيعت باقي نمي ماند مگر اينکه به دست او کشف مي شود.مجهولي در طبيعت باقي نمي ماند مگر اينکه در آن دوره مکشوف مي گردد. «فيريکم کيف عدل السيرة »آنوقت او به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعي يعني چه، نشان خواهد داد که اينهمه که دم از اعلاميه حقوق بشر و آزادي مي زدند همه اش دروغ بود، اينهمه که دم از صلح مي زدند همه اش دروغ و نفاق و«جو فروشي و گندم نمايي »بود.«و يحيي ميت الکتاب و السنة » (6) قوانين کتاب و سنت را که متروک مانده و به حسب ظاهر مرده و از ميان رفته است زنده خواهد کرد.و نيز فرمود:اذا قام القائم حکم بالعدل.



هر يک از ائمه ما يک لقبي دارد.مثلا امير المؤمنين:علي المرتضي.امام حسن:الحسن المجتبي.امام حسين:سيد الشهداء،و ائمه ديگر:السجاد،الباقر،الصادق،الکاظم،الرضا،التقي، النقي،الزکي العسکري.حضرت يک لقبي دارد مخصوص به خود،لقبي که از مفهوم «قيام »گرفته شده است،آن که در جهان قيام مي کند:القائم.



اصلا ما حضرت مهدي را به قيام و عدالت مي شناسيم.هر امامي به يک صفت شناخته مي شود،اين امام به قيام و عدالت شناخته مي شود.



«و ارتفع في ايامه الجور»جور و ظلمي ديگر در کار نيست.«و امنت به السبل »همه راهها، راههاي زميني،دريايي و هوايي امن مي شود،چون منشا اين نا امنيها ناراحتيها و بي عدالتي هاست.وقتي که عدالت برقرار بشود،[چون]فطرت بشر فطرت عدالت است،دليل ندارد که نا امني وجود داشته باشد.«و اخرجت الارض برکاتها»و زمين تمام برکات خودش را بيرون مي آورد.«و لا يجد الرجل منکم يومئذ موضعا لصدقته و لا بره...و هو قوله تعالي: و العاقبة للمتقين آيا مي دانيد ناراحتي مردم آن وقت چيست؟ناراحتي مردم فقط اين است که اگر بخواهند يک صدقه اي بدهند و يک کمکي به کسي بکنند،يک نفر[مستحق]پيدا نمي کنند،يک فقير در روي زمين پيدا نخواهد شد.



راجع به «توحيد الهي »مي فرمايد:«حتي يوحدو الله و لا يشرک به شيئا»و راجع به «امنيت »مي فرمايد:«و تخرج العجوزة الضعيفة من المشرق تريد المغرب لا يؤذيها احد»يک پير زن ناتوان،از مشرق تا مغرب دنيا را مسافرت مي کند بدون کوچکترين آزار و اذيتي.



زياد است:آنچه از عدالت گفته شده است،از صلح و صفا به معني واقعي گفته شده است،از آزادي و امنيت کامل گفته شده است،از ثروت و برکت فراوان گفته شده است،از تقسيم عادلانه ثروت گفته شده است،از فراواني وسائل(وسائل دامداري و غيره)،از ميوه و گوسفند گفته شده است،از نبودن مفاسد گفته شده است که ديگر شرب خمري وجود نخواهد داشت، ديگر زنايي وجود نخواهد داشت،ديگر بشر تنفر دارد از دروغ گفتن،تنفر دارد از غيبت کردن، تنفر دارد،از تهمت زدن،تنفر دارد از ظلم کردن.



اينها بر اساس چه فلسفه اي است؟همان که عرض کردم:اسلام مي گويد عاقبت بشر عدالت است،اما نمي گويد آن عدالتي که در عاقبت مي آيد فقط اين است که فکر بشر به اينجا منتهي مي شود که منفعت من در اين است که منافع ديگران را حفظ کنم،نه[در آن زمان]عدالت براي بشر محبوب و مثل يک معبود است،يعني روحش رقاء پيدا مي کند،تربيتش کامل مي شود،و اين نمي شود جز اينکه يک حکومت عادل جهاني بر مبناي ايمان،خدا پرستي و خدا شناسي و بر مبناي حکومت قرآن به وجود آيد،و ما مسلمين خوشوقتيم که بر خلاف اينهمه بدبينيهايي که در دنياي غرب براي بشريت به وجود آمده،به آينده بشريت خوشبين هستيم. همين راسل در کتاب اميدهاي نو مي گويد:امروز ديگر غالب دانشمندان اميدشان را از بشريت قطع کرده و معتقدند که علم به جايي رسيده است که عن قريب بشر به دست علم نابود خواهد شد.مي گويد:يکي از اين افراد اينشتين است.اينشتين معتقد است که بشر با گوري که به دست خودش کنده است،يک گام بيشتر فاصله ندارد.بشر به مرحله اي رسيده است که فشار دادن چند دگمه همان و زمين ما کن فيکون شدن همان.و واقعا هم اگر ما معتقد به خدا و دست غيبي نباشيم،اگر آن اطميناني که قرآن به آينده بشريت مي دهد ما را مطمئن نکرده باشد،يعني اگر ما همين ظواهر دنياي امروز را ببينيم،حق با اينهاست.روزي نيست که وسائل مخرب به صورت نيرومندتر،مهيب تر و وحشتناکتر پيدا نشود.از حدود بيست سال پيش،از وقتي که بمب اتمي در هيروشيما افتاد،تا امروز،نگاه کنيد ببينيد قدرت تخريبي صنعتي بشر چند برابر شده است؟رسيده به مرحله اي که مي گويند دنياي امروز ديگر غالب و مغلوب ندارد.اگر جنگ سوم جهاني پيش بيايد،صحبت اين نيست که آيا آمريکا غالب است يا شوروي يا چين.اگر جنگ سومي پيش بيايد آن که مغلوب است زمين و بشريت است و آن که غالب است هيچ است.اما ما مي گوييم:براي بشر و براي زمين از اين پرتگاهها باز هم پيدا شده است،دست الهي بالاي همه دستهاست. و کنتم علي شفا حفرة من النار فانقذکم منها (7) .به ما گفته اند:«افضل الاعمال انتظار الفرج » (8) اين خوشبيني و انتظار فرج کلي فضيلتش از همه اعمال بيشتر است،چرا؟براي اينکه اين يک ايماني است در سطح بسيار عالي.



خدايا ما را از منتظران واقعي فرج امام زمان(عجل الله تعالي فرجه)بگردان.



خدايا به ما آن شايستگي را عنايت کن که دولت بر حق او را ادراک کنيم.اللهم انا نرغب اليک في دولة کريمة،تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله،و تجعلنا فيها من الدعاة الي طاعتک و القادة الي سبيلک.



و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين



مهدي موعود

بسم الله الرحمن الرحيم



الحمد لله رب العالمين،بارئ الخلائق اجمعين،و الصلاة و السلام علي عبد الله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آله الطيبين الطاهرين المعصومين،اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:



وعد الله الذين امنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم و ليمکنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشرکون بي شيئا. (9) .



به دنبال بحثي که در هفته گذشته در همين جلسه محترم صورت گرفت تحت عنوان «عدل کلي »به مناسبت ميلاد مسعود وجود مقدس حجة بن الحسن(عجل الله تعالي فرجه)،اين جلسه را هم به بحثي که مربوط به وجود مقدس ايشان است اختصاص مي دهيم و بحث ما بيشتر جنبه تاريخي دارد،يعني امشب مي خواهم قسمتي از مطالبي را که از مسلمات تاريخ اسلام در زمينه مهدي موعود است به عرض شما برسانم.



بعضي از افراد که اطلاعي در اين زمينه ندارند-مخصوصا اشخاصي که اعتقادي به اصول و مباني مذهب تشيع ندارند و برخي از سخنان را در بعضي از کتابها خوانده اند-خيال مي کنند که سابقه اعتقاد به مهدويت،فقط مثلا از نيمه قرن سوم هجري که دوران ولادت حضرت حجت است پيدا شده است.مي خواهم عرض کنم که اساسا اين موضوع اعم از اينکه کاملا به صورت مشخص بيان شده باشد يا به صورت کلي و اجمال و اشاره،از کجا شروع شده است و چگونه است.



مهدويت در قرآن و احاديث نبوي

اولا:در قرآن کريم اين مطلب به صورت يک نويد کلي در کمال صراحت هست،يعني هر کسي که قرآن کريم را مطالعه کند مي بيند قرآن کريم آن نتيجه را که بر وجود مقدس حضرت حجت مترتب مي شود،در آيات زيادي به عنوان يک امري که به طور قطع در آينده صورت خواهد گرفت ذکر مي کند.از آن جمله است اين آيه: و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون (10) .خدا در قرآن مي گويد که ما در گذشته بعد از«ذکر»-که گفته اند يعني بعد از آنکه در تورات نوشتيم-در زبور هم اين مطلب را اعلام کرديم،و ما اعلام کرديم،پس شدني است که: ان الارض يرثها عبادي الصالحون. صحبت منطقه و محل و شهر نيست،اصلا فکر آنقدر بزرگ و وسيع است که سخن از تمام زمين است:زمين براي هميشه در اختيار زورمندان و ستمکاران و جباران نمي ماند،اين يک امر موقت است،دولت صالحان که بر تمام زمين حکومت کند،در آينده وجود خواهد داشت.در مفهوم اين آيه کوچکترين ترديدي نيست.



همچنين راجع به اينکه دين مقدس اسلام دين عمومي بشر خواهد شد و تمام اديان ديگر در مقابل اين دين از بين خواهند رفت و تحت الشعاع قرار خواهند گرفت،در قرآن کريم هست، که اين يکي ديگر از آثار و نتايج وجود مقدس مهدي موعود است: هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کله و لو کره المشرکون (11) اين دين را به وسيله اين پيامبر فرستاد براي اينکه در نهايت امر آن را بر تمام دينهاي عالم پيروز گرداند،يعني همه مردم دنيا تابع اين دين بشوند،و آيات ديگري.چون بحثم درباره آيات قرآن نيست به اشاره قناعت مي کنم.



از آيات قرآن که بگذريم مساله احاديث نبوي مطرح است.آيا پيغمبر اکرم در اين زمينه چه مطالبي فرموده است؟آيا فرموده است يا نفرموده است؟اگر روايات مربوط به مهدي موعود انحصارا روايات شيعه مي بود،براي شکاکان جاي اعتراض بود که:اگر مساله مهدي موعود يک مساله واقعي است بايد پيغمبر اکرم گفته باشد و اگر پيغمبر اکرم گفته بود بايد ساير فرق اسلامي هم روايت کرده باشند و تنها شما شيعيان روايت نکرده باشيد.جوابش خيلي واضح است:اتفاقا روايات باب مهدي موعود را تنها شيعيان روايت نکرده اند.رواياتي که اهل تسنن در اين زمينه دارند،از روايات شيعه اگر بيشتر نباشد کمتر نيست.کتابهايي را که در اين زمينه نوشته شده است مطالعه کنيد،مي بينيد همين طور است.



در همين سالهايي که ما در قم بوديم دو کتاب در اين زمينه تاليف شد.يکي را مرحوم آية الله صدر(اعلي الله مقامه)البته به زبان عربي نوشته اند به نام المهدي و خيال مي کنم چاپ هم شده باشد.در آن کتاب،ايشان هر چه روايت نقل کرده اند،همه،روايات اهل تسنن است.وقتي انسان مطالعه مي کند مي بيند که مساله مهدي موعود در روايات اهل تسنن از روايات شيعه بيشتر هست و کمتر نيست.



کتاب ديگري که خوشبختانه به زبان فارسي است،به امر مرحوم آية الله آقاي بروجردي تهيه شده به نام منتخب الاثر،که يکي از فضلاي حوزه علميه قم که الآن هم در قم هستند به نام آقاي آقا ميرزا لطف الله صافي از فضلاي مبرز قم(گلپايگاني)تحت رهنمايي مرحوم آية الله بروجردي[اين کتاب را تاليف کردند]،يعني ايشان دستور کلي اين کتاب را دادند و طرح و شکل و رسم کتاب را تعيين کردند و بعد اين مرد فاضل رفت دنبالش و اين کتاب را نوشت. اين کتاب را هم مطالعه کنيد،مي بينيد روايات زيادي در اين زمينه هست بالاخص از اهل تسنن،به مضامين و تعبيرات مختلف.



باز من به جنبه روايتي اين بحث کار ندارم،همين طوري که به جنبه آياتش کار زيادي ندارم من از يک جنبه ديگري مي خواهم مساله موعود اسلام را بحث بکنم و آن اينکه:اين مساله روي تاريخ اسلام چه اثري گذاشته است؟وقتي که ما تاريخ اسلام را مطالعه مي کنيم، مي بينيم گذشته از رواياتي که در اين زمينه از پيغمبر اکرم يا امير المؤمنين وارد شده است اساسا از همان نيمه دوم قرن اول اخبار مربوط به مهدي موعود منشا حوادثي در تاريخ اسلام شده است.چون چنين نويدي و چنين گفته اي در کلمات پيغمبر اکرم بوده است احيانا از آن سوء استفاده هايي شده است،و اين خود دليل بر اين است که چنين خبري در ميان مسلمين از زبان پيغمبرشان پخش و منتشر بوده است و اگر نبود،آن سوء استفاده ها نمي شد.



بيان علي عليه السلام

قبل از اينکه اولين حادثه تاريخي در اين زمينه را عرض کنم،جمله هايي از امير المؤمنين علي عليه السلام را-که در نهج البلاغه است و من از مرحوم آية الله العظمي بروجردي شنيدم که اين جمله ها متواتر است يعني تنها در نهج البلاغه نيست و سندهاي متواتر دارد-نقل مي کنم.



امير المؤمنين در آن مصاحبه اي که با کميل بن زياد نخعي کرده است[مطالبي در اين باب بيان نموده است]که کميل مي گويد شبي بود،علي عليه السلام دست مرا گرفت(ظاهرا در کوفه بوده است)،مرا با خودش برد به صحرا،«فلما اصحر تنفس الصعداء»به صحرا که رسيديم يک نفس خيلي عميقي،يک آهي از آن بن دل بر کشيد و آنگاه درد دلهايش را شروع کرد،آن تقسيم بندي معروف:«الناس ثلاثة » (12) مردم سه دسته هستند:عالم رباني،متعلمين و مردمان همج رعاع،و بعد شکايت از اينکه کميل!من آدم لايق پيدا نمي کنم که آنچه را مي دانم به او بگويم.يک افرادي آدمهاي خوبي هستند ولي احمقند،يک عده اي افراد زيرکي هستند ولي ديانت ندارند و دين را وسيله دنيا داري قرار مي دهند.مردم را تقسيم بندي کرد و همه شکايت از تنهايي خود:کميل!من احساس تنهايي مي کنم،من تنهايم،ندارم آدم قابل و لايق که اسراري را که در دل دارم به او بگويم.در آخر يکمرتبه مي گويد:بله،البته زمين هيچ گاه خالي نمي ماند:اللهم بلي!لا تخلو الارض من قائم لله بحجة،اما ظاهرا مشهورا،و اما خائفا مغمورا،لئلا تبطل حجج الله و بيناته...يحفظ الله بهم حججه و بيناته،حتي يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب اشباههم (13) .فرمود:بله،در عين حال هيچ وقت زمين از حجت خدا خالي نمي ماند،يا حجت ظاهر آشکار و يا حجتي که از چشمها پنها و غايب است.



قيام مختار و اعتقاد به مهدويت

اولين باري که مي بينيم اثر اعتقاد مهدويت در تاريخ اسلام ظهور مي کند،در جريان انتقام مختار از قتله امام حسين عليه السلام است.جاي ترديد نيست که مختار مرد بسيار سياستمداري بوده و روشش هم بيش از آنکه روش يک مرد ديني و مذهبي باشد روش يک مرد سياسي بوده است.البته نمي خواهم بگويم مختار آدم بدي بوده يا آدم خوبي بوده است، کار به آن جهت ندارم.مختار مي دانست که و لو اينکه موضوع،موضوع انتقام گرفتن از قتله سيد الشهداء است و اين زمينه،زمينه بسيار عالي اي است،اما مردم تحت رهبري او حاضر به اين کار نيستند.شايد(بنا بر روايتي)با حضرت امام زين العابدين هم تماس گرفت و ايشان قبول نکردند.مساله مهدي موعود را که پيغمبر اکرم خبر داده بود مطرح کرد به نام محمد بن حنفية پسر امير المؤمنين و برادر سيد الشهداء،چون اسمش محمد بود،زيرا در روايات نبوي آمده است:«اسمه اسمي »نام او نام من است.گفت:ايها الناس!من نايب مهدي زمانم،آن مهدي اي که پيغمبر خبر داده است (14) .مختار مدتي به نام نيابت از مهدي زمان،بازي سياسي خودش را انجام داد.حال آيا محمد بن حنفيه واقعا خودش هم قبول مي کرد که من مهدي موعود هستم؟بعضي مي گويند قبول مي کرد براي اينکه بتوانند انتقام را بکشند،ولي اين البته ثابت نيست.در اينکه مختار محمد بن حنفيه را به عنوان مهدي موعود معرفي مي کرد شکي نيست،و بعدها از همين جا مذهب «کيسانيه »پديد آمد.محمد بن حنفيه هم که مرد گفتند مهدي موعود که نمي ميرد مگر اينکه زمين را پر از عدل و داد کند،پس محمد بن حنفيه نمرده است،در کوه رضوي غايب شده است.



سخن زهري

جريانهاي ديگري باز در تاريخ اسلام هست.ابو الفرج اصفهاني که خودش اموي الاصل و يک مورخ است و شيعه هم نيست،در مقاتل الطالبيين مي نويسد که وقتي خبر شهادت زيد بن به زهري (16) رسيد گفت:«چرا اينقدر اين اهل بيت عجله مي کنند؟!روزي خواهد رسيد که مهدي از آنها ظهور کند.»معلوم مي شود مساله مهدي موعود از اولاد پيغمبر، آنچنان قطعي و مسلم بوده است که وقتي خبر شهادت زيد را به زهري مي دهند زهري فورا ذهنش به اين سو مي رود که زيد قيام کرده است،و مي گويد:«اين اولاد پيغمبر چرا عجله مي کنند؟!چرا زود قيام مي کنند؟!اينها نبايد حالا قيام کنند،قيام اينها مال مهدي موعودشان است.»من کاري ندارم که اعتراض زهري آيا وارد است يا وارد نيست،خير،وارد هم نيست،غرضم اين جهت است که زهري گفت:خواهد آمد روزي که يکي از اهل بيت پيغمبر قيام کند و قيام او قيام ناجح و موفق باشد.



قيام «نفس زکيه »و اعتقاد به مهدويت

امام حسن عليه السلام پسري دارند به نام «حسن »که هم اسم خودشان است و لهذا به او مي گفتند«حسن مثني »يعني حسن دوم،حسن بن الحسن،حسن دوم داماد ابا عبد الله الحسين است.فاطمه بنت الحسين زن حسن مثني است.از حسن مثني و فاطمه بنت الحسين پسري متولد مي شود به نام «عبد الله »و چون اين پسر،هم از طرف مادر به حضرت امير و حضرت زهرا متصل مي شد و هم از طرف پدر و خيلي خالص بود،به او مي گفتند«عبد الله محض »يعني عبد الله،کسي که يک علوي محض و يک فاطمي محض است،هم از پدر نسب[به علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام]مي برد و هم از مادر.عبد الله محض پسراني دارد يکي به نام محمد و يکي به نام ابراهيم.زمان اينها مقارن است با اواخر دوره اموي يعني در حدود سنه 130 هجري.محمد بن عبد الله محض بسيار مرد شريفي است که به نام «نفس زکيه »معروف است.در آخر عهد اموي سادات حسني قيام کردند(جريان مفصلي دارد)،حتي عباسيها هم با محمد بن عبد الله محض بيعت کردند.حضرت صادق عليه السلام را نيز در جلسه اي دعوت کردند و به ايشان گفتند ما مي خواهيم قيام کنيم و همه مي خواهيم با محمد بن عبد الله بن محض بيعت کنيم،شما هم که سيد حسينيين هستيد بيعت کنيد.امام فرمود: هدف شما از اين کار چيست؟اگر محمد مي خواهد به عنوان امر به معروف و نهي از منکر قيام کند،من با او همراهي مي کنم و تاييدش مي نمايم،اما اگر مي خواهد به اين عنوان که او مهدي اين امت است قيام کند اشتباه مي کند،مهدي اين امت او نيست،کس ديگر است و من هرگز تاييد نمي کنم.شايد تا حدودي مطلب براي خود محمد بن عبد الله محض هم اشتباه شده بود،زيرا هم اسم پيغمبر بود،يک خالي هم در شانه اش داشت (17) ،مردم مي گفتند نکند اين خال هم علامت اين باشد که او مهدي امت است.بسياري از کساني که با وي بيعت کردند، به عنوان مهدي امت بيعت کردند.معلوم مي شود که مساله مهدي امت آنقدر در ميان مسلمين قطعي بوده است که هر کس که قيام مي کرد و اندکي صالح بود افرادي مي گفتند«اين همان مهدي اي است که پيغمبر گفته است.»اگر پيغمبر نمي گفت اين طور نمي شد.



نيرنگ منصور،خليفه عباسي

حتي ما مي بينيم يکي از خلفاي عباسي اسمش مهدي است،پسر منصور،سومين خليفه عباسي.اولين خليفه شان سفاح است،دوم منصور و سوم پسر منصور،مهدي عباسي.مورخين و از جمله «دارمستر»نوشته اند که منصور مخصوصا اسم پسرش را«مهدي »گذاشت براي اينکه مي خواست استفاده سياسي کند،بلکه بتواند يک عده مردم را فريب بدهد،بگويد آن مهدي اي که شما در انتظار او هستيد پسر من است،و لهذا مقاتل الطالبيين و ديگران نوشته اند که گاهي با خصيصين خودش که روبرو مي شد[به دروغ بودن اين مطلب اعتراف مي کرد.]يک وقتي با مردي به نام مسلم بن قتيبه که از نزديکانش بود روبرو شد،گفت:اين محمد بن عبد الله محض چه مي گويد؟گفت:«مي گويد من مهدي امتم.»گفت:«اشتباه مي کند، نه او مهدي امت است نه پسر من ».ولي گاهي با يک افراد ديگري که روبرو مي شد مي گفت: «مهدي امت او نيست،پسر من است.»عرض کردم بسياري از کساني که بيعت مي کردند به همين عنوان بيعت مي کردند،از بس روايات مهدي از پيغمبر اکرم زياد رسيده بود و در دست مردم بود و همين اسباب اشتباه مردمي مي شد که کاملا تحقيق نمي کردند تا مشخصات بيشتري به دست آورند،زود ايمان پيدا مي کردند که اين،مهدي امت است.



محمد بن عجلان و منصور عباسي

جريانهاي ديگري در تاريخ اسلام مي بينيم،از جمله:يکي از فقهاي مدينه به نام «محمد بن عجلان »رفت با محمد بن عبد الله محض بيعت کرد.بني العباس که ابتدا حامي اينها بودند. مساله خلافت که پيش آمد،خلافت را گرفتند،بعد هم سادات حسني را کشتند.منصور اين مرد فقيه را خواست،تحقيق کرد،ثابت شد که او بيعت کرده است.دستور داد دست او را ببرند. گفت اين دستي که با دشمن من بيعت کرده است بايد بريده شود.نوشته اند فقهاي مدينه جمع شدند و شفاعت کردند و در شفاعتشان اين جور گفتند که خليفه!او تقصير ندارد،او مردي است فقيه و عالم به روايات،اين مرد خيال کرد که محمد بن عبد الله محض مهدي امت است و لذا با او بيعت کرد و الا قصد او دشمني با تو نبود.



اين است که ما مي بينيم در تاريخ اسلام موضوع مهدي موعود از مسائل بسيار مسلم و قطعي است.ما همين طور که دوره به دوره پيش مي آييم مي بينيم حوادثي در تاريخ اسلام پيدا شده که منشاش همين اعتقاد به ظهور مهدي موعود بوده است.بسياري از ائمه ما وقتي که از دنيا مي رفتند عده اي مي گفتند شايد نمرده است،شايد غايب شده است،شايد مهدي امت است.اين امر راجع به حضرت امام موسي کاظم هست،حتي راجع به حضرت باقر هست، ظاهرا راجع به حضرت صادق هم هست،و راجع به بعضي از ائمه ديگر نيز هست.



حضرت صادق پسري دارند به نام اسماعيل که «اسماعيليه »منتسب به او هستند.اسماعيل در زمان حيات حضرت از دنيا رفت.حضرت خيلي هم اسماعيل را دوست مي داشتند.وقتي اسماعيل از دنيا رفت و او را غسل دادند و کفن کردند،حضرت صادق مخصوصا آمدند به بالين اسماعيل،اصحابشان را صدا زدند،کفن را باز کردند،صورت اسماعيل را نشان دادند و فرمودند: اين اسماعيل پسر من است،اين مرد،فردا ادعا نکنيد که او مهدي امت است و غايب شد، جنازه اش را ببينيد،صورتش را ببينيد،بشناسيد و بعد شهادت بدهيد.



اينها همه نشان مي دهد که زمينه مهدي امت در ميان مسلمين به قدري قطعي بوده است که جاي شک و ترديد نيست.تا آنجا که من تحقيق کرده ام،تا زمان ابن خلدون شايد حتي يک نفر از علماي اسلام پيدا نشده است که بگويد احاديث مربوط به مهدي عليه السلام از بيخ اساس ندارد،همه قبول کرده اند.اگر اختلاف بوده است،درباره جزئيات بوده که آيا مهدي اين شخص است يا آن شخص؟آيا پسر امام حسن عسکري است يا نه؟آيا از اولاد امام حسن است يا از اولاد امام حسين؟اما در اينکه اين امت مهدي اي خواهد داشت و آن مهدي از اولاد پيغمبر و از اولاد حضرت زهرا است و کارش اين است که جهان را پر از عدل و داد مي کند پس از آنکه پر از ظلم و جور شده است،ترديدي نبوده است.



سخن دعبل

دعبل خزاعي مي آيد حضور حضرت رضا عليه السلام و آن اشعار مرثيه خودش را مي گويد:



ا فاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات



خطاب مي کند به حضرت زهرا و يک يک مصائبي را که بر اولاد ايشان وارد شده بيان مي کند که از آن قصائد بسيار غراي زبان عرب و از بهترين مراثي اي است که در اين زمينه ها گفته شده است.حضرت رضا عليه السلام خيلي گريه مي کند.دعبل در اين اشعارش و در اين اظهار تاثر خودش قبور اولاد زهرا را يک يک بيان مي کند،قبوري که در«فخ »است،قبوري که در«کوفان »است،اشاره به شهادت همين محمد بن عبد الله محض مي کند،اشاره به شهادت برادرش مي کند،اشاره به شهادت زيد بن علي بن الحسين مي کند،اشاره به شهادت حضرت سيد الشهداء مي کند،اشاره به شهادت حضرت موسي بن جعفر مي کند(و قبر ببغداد لنفس زکية)که نوشته اند در اينجا حضرت رضا فرمود:يک شعر هم من مي گويم اضافه کن:«و قبر بطوس يا لها من مصيبة »که عرض کرد:آقا!اين قبر را من نمي شناسم.فرمود:اين قبر من است.



دعبل در اين اشعارش شعري دارد که به همين موضوع اشاره مي کند.در اين شعر،دعبل تصريح مي کند که تمام اين قضايا هست و هست و هست تا ظهور امامي که آن ظهور لا محاله وقوع پيدا مي کند و قطعا صورت مي گيرد.



اگر بخواهيم باز هم از شواهد تاريخي ذکر کنيم،شواهد تاريخي زياد ديگري داريم که لزومي ندارد همه آنها را براي شما عرض کنم.ذکر اين شواهد از اين جنبه بود که خواستم بگويم مساله مهدي موعود از صدر اسلام و از زمان پيغمبر اکرم يک امر قطعي و مسلم در ميان مسلمين بوده است و از نيمه دوم قرن اول هجري منشا حوادث بزرگ تاريخي شده است.



اعتقاد به مهدويت در جهان تسنن

اگر مي خواهيد بفهميد که اين مساله منحصر به شيعه نيست (18) ببينيد آيا مدعيان مهدويت فقط در ميان شيعه زياد بوده اند و در ميان اهل تسنن نبوده اند؟مي بينيد مدعيان مهدويت در ميان اهل تسنن هم زياد بوده اند.يکي از آنها همين مهدي سوداني يا متمهدي سوداني است که در کمتر از يک قرن اخير در سودان ظهور کرد و در آنجا يک جمعيتي به وجود آورد که تا همين اواخر هم بودند.اصلا اين مرد که ظهور کرد.به ادعاي مهدويت ظهور کرد،يعني اينقدر اعتقاد به مهدي در همان سرزمينهاي سني نشين وجود داشته است که زمينه را براي ادعاي يک مهدي دروغين مساعد کرد.در کشورهاي ديگر اسلامي نيز مدعيان مهدويت زياد بوده اند.در هندوستان و پاکستان قاديانيها به همين عنوان ادعاي مهدويت ظهور کردند،و در روايات ما هم زياد است که مدعيان کذاب و به اعتباري دجالها زياد پيدا خواهند شد و ادعاهايي خواهند کرد.



بيان حافظ

من الان نمي دانم که حافظ آيا واقعا شيعه است يا سني،و خيال هم نمي کنم که کسي به طور قطع بتواند بگويد که حافظ شيعه بوده است.ولي ما در اشعار حافظ نيز مي بينيم[به اين مساله اشاره شده است.]دو مورد الان يادم هست،يکي آنجا که مي گويد:



کجاست صوفي دجال چشم ملحد شکل×بگو بسوز که مهدي دين پناه رسيدو ديگر آن غزل معروفي که چقدر با حال هم گفته است:



مژده اي دل که مسيحا نفسي مي آيد×که ز انفاس خوشش بوي کسي مي آيداز غم و درد مکن ناله و فرياد که دوش×زده ام فالي و فرياد رسي مي آيدز آتش وادي ايمن نه منم خرم و بس×موسي اينجا به اميد قبسي مي آيدکس ندانست که منزلگه مقصود کجاست×اينقدر هست که بانگ جرسي مي آيدخبر بلبل اين باغ مپرسيد که من×ناله اي مي شنوم کز قفسي مي آيدعرايض من در اين قسمت که مي خواستم از جنبه تاريخي بحث کنم به پايان رسيد. حال بعد از زمان حضرت حجت چه مدعيان کذابي پيدا خواهند شد،آن هم خودش يک داستاني دارد که ديگر وارد آن نمي شوم.پايان عرايض خودم را مي خواهم به سه مطلب ديگر اختصاص بدهم.



اينکه بعد از آنکه دنيا پر از ظلم و جور شد عدل کلي پيدا مي شود مساله اي به وجود آورده است و آن اين که:بعضي از افراد به اتکاء همين مطلب با هر اصلاحي مخالفند،مي گويند دنيا بايد پر از ظلم و جور بشود تا يکدفعه انقلاب گردد و پر از عدل و داد بشود.اگر هم به زبان نياورند،ته دلشان[با اصلاح]مخالف است.اگر ببينند يک کسي يک قدم اصلاحي بر مي دارد ناراحت مي شوند.وقتي که مي بينند در جامعه اي در مردم يک علامت توجهي به سوي ديانت پيدا شده واقعا ناراحت مي شوند،مي گويند نبايد چنين چيزي بشود،بايد مرتب بدتر شوند تا حضرت ظهور کنند،اگر بنا شود ما يک کاري کنيم که مردم به سوي دين بيايند ما به ظهور حضرت حجت خيانت کرده و ظهور ايشان را تاخير انداخته ايم.



آيا واقعا مطلب از همين قرار است يا نه؟توضيحي مي دهم تا مطلب خوب معلوم شود.



ماهيت قيام مهدي عليه السلام

برخي حوادث در دنيا وقتي که واقع مي شود تنها جنبه انفجار دارد.مثل اينکه يک دمل در بدن شما پيدا مي شود.اين دمل بايد برسد به حدي که يکدفعه منفجر شود.بنا بر اين هر کاري که جلوي انفجار اين دمل را بگيرد کار بدي است،اگر هم مي خواهيد دوا روي آن بگذاريد بايد يک دوايي بگذاريد که اين دمل زودتر منفجر شود.بعضي از فلسفه ها هم که برخي از سيستمهاي اجتماعي و سياسي را مي پسندند طرفدار انقلاب به معني انفجارند.به عقيده آنها هر چيزي که جلوي انفجار را بگيرد بد است.و لهذا مي بينيد بعضي از روشها و سيستمهاي اجتماعي به طور کلي با اصلاحات اجتماعي مخالفند،مي گويند:اين اصلاحات چيست که شما مي کنيد؟!بگذاريد اصلاح نباشد،بگذاريد مفاسد زياد شود،عقده ها و کينه ها زياد شود،ناراحتي و ظلم بيشتر شود،کارها پريشانتر شود،پريشاني و پريشاني تا يکمرتبه از بن زير و رو شود و انقلاب صورت گيرد.



فقه ما در اينجا وضع روشني دارد.آيا ما مسلمانان راجع به ظهور حضرت حجت بايد اين جور فکر کنيم؟بايد بگوييم:بگذاريد معصيت و گناه زياد شود.بگذاريد اوضاع پريشانتر گردد،پس امر به معروف و نهي از منکر نکنيم،بچه هايمان را تربيت نکنيم،بلکه خودمان هم براي اينکه در ظهور حضرت حجت سهيم باشيم العياذ بالله نماز نخوانيم،روزه نگيريم،هيچ وظيفه اي را انجام ندهيم،ديگران را هم تشويق کنيم که نماز را رها کنيد،روزه را رها کنيد،زکات را رها کنيد،حج را رها کنيد،بگذاريد همه اينها از بين برود تا مقدمات ظهور فراهم شود؟خير،اين بدون شک بر خلاف يک اصل قطعي اسلامي است،يعني به انتظار ظهور حضرت حجت،هيچ تکليفي از ما ساقط نمي شود،نه تکليف فردي و نه تکليف اجتماعي.شما در شيعه-که اساسا اين اعتقاد از يک نظر اختصاص به دنياي تشيع دارد-تا چه رسد به اهل تسنن،يک عالم پيدا نمي کنيد که بگويد انتظار ظهور حضرت حجت يک تکليف کوچک را از ما ساقط مي کند.هيچ تکليفي را از ما ساقط نمي کند.اين يک نوع[تفسير از ظهور حضرت حجت]است.



نوع ديگر اين است که صحبت رسيده شدن است نه صحبت انفجار،مثل يک ميوه در صراط تکامل است.ميوه موقعي دارد،چنانکه دمل هم موقعي دارد.ولي دمل يک موقعي دارد براي اينکه منفجر شود،و ميوه يک موقعي دارد که برسد،يعني سير تکاملي خودش را طي کند و برسد به مرحله اي که بايد چيده شود.مساله ظهور حضرت حجت بيش از آنکه شباهت داشته باشد به انفجار يک دمل،شباهت دارد به رسيدن يک ميوه،يعني اگر ايشان تاکنون ظهور نکرده اند،نه فقط به خاطر اين است که گناه کم شده است،بلکه همچنين هنوز دنيا به آن مرحله از قابليت نرسيده است،و لهذا شما در روايات شيعه زياد مي بينيد که هر وقت آن اقليت سيصد و سيزده نفر پيدا شد امام ظهور مي کند.هنوز همان اقليت سيصد و سيزده نفر-يا کمتر يا بيشتر-وجود ندارد،يعني زمان بايد آنقدر جلو برود که از يک نظر هر اندازه فاسد شود،از نظر ديگر آنهايي که مي خواهند حکومت را تشکيل بدهند و به تبع و در زير لواي ايشان زمامدار جهان شوند پديد آيند.هنوز چنين مردان لايقي در دنيا به وجود نيامده اند.بله «تا پريشان نشود کار به سامان نرسد»اما پريشاني تا پريشاني فرق مي کند. هميشه در دنيا پريشاني پيدا مي شود،پشت سر پريشاني سامان پيدا مي شود،بعد اين سامان تبديل به پريشاني مي شود اما پريشاني در يک سطح عاليتر،نه در سطح پايين.بعد آن پريشاني تبديل به يک سامان مي شود،باز در يک سطح عاليتر از سامان اول.بعد آن سامان تبديل به يک پريشاني مي شود،باز پريشاني در يک سطح عاليتر.يعني اين پريشاني بعد از آن سامان،حتي بر خود آن سامان برتري دارد.لهذا مي گويند حرکت اجتماع بشر حرکت حلزوني است،يعني حرکت دوري ارتفاعي است،در عين اينکه اجتماع بشر دور مي زند،در يک سطح افقي دور نمي زند،رو به بالا دور مي زند.بله،مرتب سامانها به پريشانيها مي گرايد اما پريشاني اي که در عين اينکه پريشاني است در سطح بالاتر است.



بدون شک امروز دنياي ما يک دنياي پريشان و از هم گسيخته اي است،يک دنيايي است که الآن اختيار از دست زمامداران بزرگ درجه اول آن هم بيرون است،اما اين يک پريشاني است در سطح جهان،با پريشاني در ده از زمين تا آسمان فرق مي کند،با سامان يک ده هم از زمين تا آسمان فرق مي کند،با سامان يک شهر هم از زمين تا آسمان فرق مي کند.



بنابراين ما،هم رو به پريشاني مي رويم و هم رو به سامان،در آن واحد.ما که رو به ظهور حضرت حجت مي رويم،در آن واحد هم رو به پريشاني مي رويم،چون از سامان به پريشاني بايد رفت،و هم رو به سامان مي رويم،چون پريشاني در سطح بالاتر است.کي در صد سال پيش-تا چه رسد به پانصد سال پيش-اين افکاري که امروز در ميان افراد بشر پيدا شده،پيدا شده بود؟ !امروز ديگر روشنفکران جهان مي گويند:يگانه راه چاره بدبختيهاي امروز بشر تشکيل يک حکومت واحد جهاني است.اصلا در گذشته چنين فکري به مخيله بشر نمي توانست خطور کند.



پس چون ما در عين اينکه رو به پريشاني مي رويم رو به سامان هم مي رويم،لهذا اسلام هرگز دستور نمي دهد[که تکاليف را انجام ندهيد.]اگر غير از اين بود دستور مي داد که محرمات را ارتکاب کنيد،واجبات را ترک کنيد،امر به معروف و نهي از منکر نکنيد،بچه هايتان را تربيت نکنيد،بگذاريد فساد بيشتر شود،شما که مي رويد دنبال نماز خواندن،روزه گرفتن،امر به معروف،تاليف کتاب،سخنراني،تبليغ،و مي خواهيد سطح تبليغات را بالا ببريد،شما که مي خواهيد اصلاح کنيد،ظهور حضرت حجت را تاخير مي اندازيد.خير،همين اصلاحات هم ظهور حضرت حجت را نزديک مي کند همان طور که آن پريشانيها نيز ظهور حضرت حجت را نزديک مي کند.ابدا مساله انتظار ظهور حضرت حجت نبايد اين خيال را در دماغ ما بياورد که ما که منتظر ظهور هستيم پس فلان تکليف-کوچک يا بزرگ-از ما ساقط است،هيچ تکليفي از ما ساقط نمي شود.



مطالب ديگري هم هست که ديگر وقت ما منقضي شد و بايد تدريجا به عرايض خودم خاتمه بدهم.مطلبي را برايتان عرض بکنم که آخرين مطلب من است:



مهدويت،يک فلسفه بزرگ جهاني

کوشش کنيد فکر خودتان را در مساله حضرت حجت با آنچه که در متن اسلام آمده تطبيق بدهيد.غالب ما اين مساله را به صورت يک آرزوي کودکانه يک آدمي که دچار عقده و انتقام است در آورده ايم.گويي حضرت حجت فقط انتظار دارند که کي خداوند تبارک و تعالي به ايشان اجازه بدهند که مثلا بيايند ما مردم ايران را غرق در سعادت کنند يا شيعه را غرق در سعادت کنند،آنهم شيعه اي که ما هستيم که شيعه نيستيم.نه،اين يک فلسفه بزرگ جهاني است،چون اسلام يک دين جهاني است،چون تشيع به معني واقعي اش يک امر جهاني است. اين را ما بايد به صورت يک فلسفه بزرگ جهاني تلقي کنيم.وقتي قرآن مي گويد: و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون (19) ،صحبت از زمين است،نه صحبت از اين منطقه و آن منطقه و اين قوم و آن نژاد.اولا اميدواري به آينده است که دنيا در آينده نابود نمي شود.مکرر گفته ام که امروز اين فکر در دنياي اروپا پيدا شده که بشر در تمدن خودش به مرحله اي رسيده که با گوري که خودش به دست خودش کنده است يک گام بيشتر فاصله ندارد.طبق اصول ظاهري نيز همين طور است ولي اصول دين و مذهب به ما مي گويد: زندگي سعادتمندانه بشر آن است که در آينده است،اين که اکنون هست موقت است.دوم:آن دوره،دوره عقل و عدالت است.شما مي بينيد يک فرد سه دوره کلي دارد:دوره کودکي که دوره بازي و افکار کودکانه است،دوره جواني که دوره خشم و شهوت است،و دوره عاقله مردي و پيري که دوره پختگي و استفاده از تجربيات،دوره دور بودن از احساسات و دوره حکومت عقل است.اجتماع بشري هم همين طور است.اجتماع بشري سه دوره را بايد طي کند.يک دوره، دوره اساطير و افسانه ها و به تعبير قرآن دوره جاهليت است.دوره دوم دوره علم است،ولي علم و جواني،يعني دوره حکومت خشم و شهوت.به راستي عصر ما بر چه محوري مي گردد؟اگر انسان،دقيق حساب کند مي بيند محور گردش زمان ما يا خشم است و يا شهوت.عصر ما بيش از هر چيزي عصر بمب است(يعني خشم)و عصر ميني ژوپ است(يعني شهوت).آيا دوره اي نخواهد آمد که آن دوره،حکومت،نه حکومت اساطير باشد و نه حکومت خشم و شهوت و بمب و ميني ژوپ؟دوره اي که واقعا در آن دوره معرفت و عدالت و صلح و انسانيت و معنويت حکومت کند؟چگونه مي شود که چنين دوره اي نيايد؟!مگر مي شود که خداوند اين عالم را خلق کرده باشد و بشر را به عنوان اشرف مخلوقات آفريده باشد،بعد بشر به دوره بلوغ خودش نرسيده يکمرتبه تمام بشر را زير و رو کند؟!پس مهدويت يک فلسفه بسيار بزرگ است. ببينيد مضاميني که ما در اسلام داريم چقدر عالي است!نزديک ماه مبارک رمضان است، دعاي افتتاح را موفق خواهيد بود و در شبهاي ماه مبارک رمضان خواهيد خواند.قسمت زيادي از آخر اين دعا اختصاص به وجود مقدس حضرت حجت دارد که من همانها را مي خوانم و دعاي من هم همانها خواهد بود:



«اللهم انا نرغب اليک في دولة کريمة تعز بها الاسلام و اهله »



پروردگارا ما آرزو مي کنيم و از تو مي خواهيم زندگي در پرتوي يک دولت بزرگواري را که «تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله »در آنجا اسلام حقيقي را با اهل اسلام عزت خواهي بخشيد و نفاقها و دو رويي ها را از بين خواهي برد و ذليل خواهي کرد.«و تجعلنا فيها من الدعاة الي طاعتک و القادة الي سبيلک »اين افتخار را به ما مي دهي که ما در آن دوره دعوت کننده ديگران به طاعت تو باشيم،راهنما و قائد و پيشرو ديگران در راه تو باشيم.



خدايا ما را از کساني قرار بده که در دنيا و آخرت مشمول رحمت و عنايت تو باشيم.



خدايا تو را به ذات مقدست و به حقيقت اولياء کرامت قسم مي دهيم که ما را از کساني قرار بده که شايسته اين آرزوي بزرگ بوده باشيم.



پي نوشت ها:

1- نور/55.

2- احزاب/45 و46.

3- حديد/25.

4- [از قاريان قرآن که حسينيه ارشاد از او دعوت به عمل آورده بود.]

5- اعلام الوري،ص 401.

6- نهج البلاغه،خطبه 138.

7- آل عمران/103.

8- بحار الانوار،ج 52/ص 122.

9- نور/55.

10- انبياء/105.

11- توبه/33.

12- الناس ثلاثة:فعالم رباني،و متعلم علي سبيل نجاة،و همج رعاع.

13- نهج البلاغه،حکمت 147.

14- اين را هم توجه داشته باشيد:از صدر اسلام،زمان ظهور مهدي عليه السلام هيچ وقت مشخص نشده است.البته يک خواصي مي دانستند پسر فلان کس پسر فلان کس،ولي در رواياتي که پيغمبر همين قدر فرمود:«مهدي از اولاد من حتما بايد ظهور کند»چيزي که تاريخ آن را نيز مشخص نمايد وجود نداشت.

15- مي دانيد که حضرت امام زين العابدين پسري دارند به نام «زيد».زيد قيام کرد و شهيد شد.راجع به زيد که چگونه آدمي بوده است،آدم خوبي بوده يا آدم خوبي نبوده،حرفهايي هست ولي مطابق آنچه که از روايات شيعه استفاده مي شود ائمه ما زيد را تجليل کرده اند.در روايت کافي آمده است که امام صادق فرمود:«به خدا قسم زيد شهيد از دنيا رفت.»و اين زيد همان کسي است که زيديها يعني شيعيان زيدي که الآن در يمن هستند،همه يا بيشترشان او را بعد از امام زين العابدين امام مي دانند.خودش به هر حال مرد خوبي بوده است،مرد زاهد و متقي اي بوده است.مطابق روايات ما قيام او قيام امر به معروف و نهي از منکر بوده است نه قيام ادعاي امامت.بنابراين زيد از نظر ما مرد شريف و صالحي است.

16- زهري از اهل تسنن است.زهري و شعبي دو نفر از تابعين اند،يعني کساني هستند که اصحاب پيغمبر را درک کرده اند نه خود پيغمبر را،و اينها از مشايخ و علماي بزرگ عصر خودشان هستند.

17- پيغمبر اکرم خالي در شانه شان داشتند که آن را«مهر نبوت »مي ناميدند.

18- البته آنچه انحصار به شيعه دارد با اين مشخصات است که اهل تسنن همه شان با اين مشخصات قبول ندارند،برخي از آنها قبول دارند.

19- انبياء/105.