غيبت صغري و وضعيت علمي و فرهنگي شيعه-1



درآمدي بر مسأله غيبت




بررسي تاريخي دوران غيبت فرازهايي از حيات پر فراز و نشيب تشيع را آشکار مي سازد؛ حياتي که بويژه در بعد علمي و فرهنگي از جايگاه و منزلتي خاص در حيطه تاريخ اسلام برخوردار است. دوران غيبت صغري به واسطه شرايط اجتماعي خاص پديد آمده، از موقعيت ويژه اي برخوردار بود که اوضاع فرهنگي جامعه شيعي نيز تحت تاثير اين موقعيت قرار گرفت و بر اساس عناصر تعيين کننده آن، دستخوش تحولاتي شد. تحولاتي بنيادين که اساس فعاليتهاي علمي گسترده اي را پي ريزي کرد و در کمتر از يک قرن به اوج شکوفايي خود رسيد و سير پيشرفت آن تا به زمان حال با روندي گاه تند و شتابان و گاه کند و آهسته ادامه يافته است و اينک ما از دستاوردهاي ارزنده آن بهره مند هستيم.

در سال 260 ق. امام حسن عسکري، عليه السلام، پس از دوران کوتاه شش ساله امامت در سن 27 سالگي رحلت کرد و تنها فرزند او که پنج سال از عمرش مي گذشت از جانب خداي متعال و با نص آن حضرت به امامت منصوب گرديد.اما به دلايلي که پرداختن به آنها خارج از مجال بحث ما است، امام دوازدهم، عليه السلام، از همان زمان از ديدگان پنهان شد و دوران غيبت حضرتش پس از پنج سال حضور در ايام حيات پدرش، که تنها عده اي از خواص شيعيان موفق به ديدار وي شدند، آغاز گرديد. غيبت صغري که در سال 260 ق. آغاز شد و پس از 69 سال در سال 329 ق. با درگذشت چهارمين و آخرين نائب خاص امام، عليه السلام، پايان يافت، در واقع مقدمه و آغازي براي غيبت طولاني بود، تا شرايط پذيرش موقعيت جديد براي مردمان فراهم گردد و شيعيان آمادگي درک دوراني را داشته باشند که در آن از حضور امام معصوم به طور مستقيم بي بهره اند.

درک اين موقعيت جديد مستلزم عبور از يک مرحله واسط بود که فراهم کننده شرايط و آمادگي مذکور باشد. اين مرحله مياني که با روندي تدريجي از اوايل قرن سوم هجري و در واقع پس از شهادت امام رضا، عليه السلام، آغاز شده بود با حرکتي رو به تزايد بتدريج تا نيمه اين قرن ادامه يافت. در واقع اين حرکت به طور غير مستقيم از زماني آغاز شد که هارون الرشيد، خليفه عباسي شرايط دشواري را بر امام هفتم، موسي بن جعفر، عليه السلام، تحميل کرد و آن حضرت را بشدّت تحت مراقبت قرار داد و سالها در زندانهاي بغداد محبوس کرد. گر چه پس از آن در زمان حيات امام رضا، عليه السلام، آن سختگيري و فشارها به حداقل خود رسيد ولي در آغاز قرن سوم هجري شرايط به گونه اي ديگر تغيير يافت. معتصم خليفه جانشين مأمون امام جواد، عليه السلام، را شديداً تحت نظر قرار داد و وي را به بغداد - مرکز حکومت - احضار کرد و در نهايت در سال 320 ق. امام را مسموم نموده و به شهادت رسانيد.

شهر سامرا که در واقع پادگان نظامي بود که معتصم آن را تأسيس کرد، پس از او محل حبس و تبعيدگاه امام هادي و امام عسکري، عليهماالسلام، شد. متوکل خليفه سفاک عباسي که از وجود امام در مدينه بيمناک بود ايشان را به شهر سامرا آورده و تحت الحفظ نگاه داشت. در طي اين دوران روابط مستقيم شيعيان با امامان به حداقل خود رسيد. آنان در واقع امکان دسترسي به امام، عليه السلام، را نداشتند مگر به طور مخفيانه و از طريق مکاتبه و يا با کمک خدمتکاران ايشان، يا در قالب فروشندگان دوره گرد يا عابران رهگذر يا...

وضعيت مذکور بتدريج و به طور غيرمستقيم اين آمادگي را در مردم پديد مي آورد که در زمان عدم حضور و يا عدم دسترسي مستقيم به امام چه بايد کرد؟ از طرفي امامان، عليهم السلام، نيز در چنين شرايطي، ملاکهاي راهيابي و مصادر مراجعه شيعيان را مشخص مي کردند. نظام وکالت که از ديرباز وجود داشت در اين زمان هر چه بيشتر گسترش يافت. ائمه، عليهم السلام، وکيلاني از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين مي کردند که محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاي دور و نزديک با اين وکيلان ارتباط يافته، مسايل خود را مي پرسيدند نيازهاي خود را بيان مي کردند و وجوهات شرعي را به آنها مي پرداختند تا آنها را به ائمه، عليهم السلام، ردّ کنند. اين نظام وکالت در واقع مرحله ابتدايي نظام نيابتي بود که در دوران غيبت صغري شکل گرفت. با اين حال با آغاز دوران غيبت صغري وضعيت به گونه اي خاص تغيير يافت. با وجود اين که اولين نائب خاص امام، عليه السلام، مدتها قبل از طرف امام عسکري، عليه السلام، به شيعيان معرفي شده بود ولي حيرت و سردرگمي فراواني شيعيان را فراگرفت. راه ارتباط با امام، عليه السلام، منحصر به نائب خاص حضرت گرديد و حتي وکيلان امام، عليه السلام، نيز قادر به دسترسي به امام نبودند. اگر چه امکان ديدار با امام به طور کلي منتفي نبود و چه بسا کساني به ديدار حضرت نايل مي شدند. در واقع غيبت صغري براي فراهم شدن شرايط لازم جهت درک دوران غيبت کبري امري ضروري بود؛ چرا که در طي آن مردم مي آموختند که مصدر رجوع آنها در امور ديني فقيهان و عالمان ديني هستند که مورد نياز و مراجعه مردم اند و علماي شيعه نيز به ضرورت اين نکته پي بردند که مصادر و مراجع علمي که مورد نياز و مراجعه مردم هستند بايستي به گونه اي متقن و ثابت در دسترس مردم قرار گيرند.

مسأله غيبت امري نبود که بتازگي مطرح شده باشد بلکه در سخنان معصومين، عليهم السلام، بارها به آن اشاره شده بود و مردم کمابيش با آن آشنا بودند. در رواياتي که از نبي اکرم، صلّي اللّه عليه وآله، نقل شده بود حضرت ضمن بيان خصوصيات امام مهدي، عليه السلام، به مسأله غيبت حضرتش نيز اشاره کرده بود. در يکي از اين روايات پيامبر، صلّي اللّه عليه وآله، چنين فرمود:

مهدي از فرزندان من است نام او نام من و کنيه او کنيه من است و شبيه ترين مردم به من از حيث آفرينش و خلق و خوي است. او غيبت و دوران حيرتي دارد که مردمان در آن به گمراهي مي افتند سپس همانند شهاب تندرو، مي آيد و زمين را از عدل و داد پر مي کند، همان طور که از ظلم و جور پر شده باشد.

2و در روايت ديگر فرموده است:

خوشا به حال کسي که قائم اهل بيت من را درک کند در حالي که در دوران غيبت او پيش از قيامش به او اقتدا کرده باشد...

3ائمه، عليهم السلام، نيز در گفتار خود به مسأله غيبت امام مهدي، عليه السلام، و سختيها و نابسامانيها آن دوران اشاره کرده اند و از تک تک ايشان رواياتي به اين مضامين نقل شده است. »اصبغ بن نُباته« مي گويد:

به نزد اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب رفتم و او را در حالي يافتم که متفکرانه با پاي خود بر روي زمين خط مي کشيد...

فرمود: نه به خدا سوگند هرگز يک روز هم در آن و در دنيا رغبت نکردم ولي درباره نوزادي که در پشت من است فکر مي کردم يازدهمين نفر از فرزندان من همان مهدي است که زمين را از عدل پر مي کند همانطور که از ظلم و جور پر شده باشد.

براي او غيبت و حيرتي است که در آن گروهي گمراه شده و گروهي ديگر هدايت مي شوند.

4و در روايتي که احمد بن اسحاق قمي از امام حسن عسکري، عليه السلام، نقل مي کند حضرت صراحتاً به غيبت فرزندش اشاره مي کند و مي فرمايد:

... به خدا قسم آن چنان غيبتي خواهد داشت که در آن از هلاکت نجات نخواهد يافت مگر کسي که خداي عزّوجلّ او را به اقرار بر امامت او ثابت قدم داشته باشد.

5اساساً مسأله غيبت در گفتار معصومين، عليهم السلام، به عنوان يک سنت الهي مطرح شده که در ميان انبياي پيشين و اوصياي آنها معمول بوده است. بنا به روايات، صالح پيامبر در سن پيري از ميان قومش غايب شد و غيبت او مدتي به طول انجاميد به طوري که چون به ميان قومش بازگشت وي را نشناختند. موسي، عليه السلام،6نيز مدتي غايب بود و در طي اين مدت بني اسرائيل در حيرت و سرگرداني و رنج بسيار به سر مي بردند تا بار ديگر موسي به نزد آنها بازگشت. چنين7غيبتهايي درباره حضرت يونس، يوسف و برخي ديگر از پيامبران ذکر شده است. بنابراين مسأله غيبت به مانند8سنت جاريه اي تلقي شده است که درباره امام مهدي، عليه السلام، در امت خاتم الانبياء نيز مصداق پيدا مي کند.

طرح مسأله غيبت از همان دهه هاي اول تاريخ اسلام چنان شايع و معمول شده بود که بسياري از فرقه هايي که از تشيع منشعب مي شدند به گونه اي به مسأله غيبت معتقد مي گرديدند. »کيسانيه« اولين فرقه اي که از شيعه جدا شدند قائل به امامت محمد حنفيه و معتقد بودند که وي از ميان آنها غايب شده و در کوه رضوي مخفي گرديده و روزي ظهور خواهد کرد. »ابومسلميّه« همين9عقيده را درباره ابومسلم داشتند. به10طور کلي هر يک از فرقه هاي شيعي که در امامت يکي از ائمه، عليهم السلام، توقف کردند و مسير خود را از تشيع اثني عشري جدا کردند به نوعي غيبت درباره امام خود متعقد شدند.

»اسماعيليان« اسماعيل پسر امام صادق، عليه السلام، را امام بعد از وي مي دانستند که از ديده ها غايب شده بود. در اين ميان »واقفيه« بيش از11همه کس بر مسأله غيبت تأکيد مي کردند. آنها که از پذيرش امامت امام رضا، عليه السلام، امتناع کرده بود ناچار بودند تا براي توقف خود بر امامت امام کاظم، عليه السلام، توجيهي به دست دهند از اين رو مسأله غيبت امام، عليه السلام، را مطرح و سرسختانه از آن دفاع مي کردند، حتي کتابهايي12بوسيله سران اين فرقه در باب غيبت نوشته شد که در آن به اثبات نظريه خود پرداختند.

13اين امر حاکي از آن است که مسأله غيبت امام مهدي، عليه السلام، کاملاً در بين مسلمانان و شيعيان شناخته شده و شايع بوده است. آن چه اين مطلب را تأييد و تأکيد مي کند تأليف و تصنيف کتابهايي در موضوع غيبت، پيش از آغاز غيبت صغري و در زمان حضور ائمه، عليهم السلام، است. چنانکه گفتيم واقفيان از پيشگامان تأليف اين کتابها بودند؛ ابراهيم بن صالح انماطي، علي بن حسن طاطري و ابن سماعه که از سران واقفيه بودند هر يک کتابي در اين باب داشتند. اما در ميان علماي14اماميه علي بن مهزيار اهوازي نخستين کسي بود که در اين باب کتاب نوشت. او از وکيلان امام نهم و امام دهم، عليهماالسلام، بود و دو کتاب به نام »الملاحم« و »کتاب القائم« داشت.15حسن بن محبوب سرّاد (م 224 ق.) در اثر خود در موضوع غيبت با عنوان »المشيخة« رواياتي را در اين باب مي آورد. اما کتاب فضل بن شاذان16نيشابوري (م 260 ق.) با عنوان »اثبات الرجعة (و يا الغيبة)« برترين اثري

ائمه، عليهم السلام، وکيلاني از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين مي کردند که محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاي دور و نزديک با اين وکيلان ارتباط يافته، مسايل خود را مي پرسيدند نيازهاي خود را بيان مي کردند و وجوهات شرعي را به آنها مي پرداختند تا آنها را به ائمه، عليهم السلام، ردّ کنند.



17

تاريخ غيبت صغري

زماني که در سال 260 ق. امام حسن عسکري، عليه السلام، وفات يافت فقط عده اندکي از شيعيان خاص و برخي وکيلان حضرت از وجود فرزند ايشان، امام مهدي، عليه السلام، مطلع بودند. خليفه عباسي احمد المعتمد (256 - 279 ق.) در پي آن بود تا فرزند و وارث امام، عليه السلام، را بيابد از اين رو مدتي منزل و خانواده امام را تحت مراقبت قرار داد از طرفي جعفر بن علي برادر امام عسکري، عليه السلام، به دنبال آن بود که منزلت و مقام برادر را به دست آورد و حتي در اين کار از خليفه عباسي کمک خواست وليکن توفيفي نيافت.

18امام عسکري، عليه السلام، پيش از رحلت خود عثمان بن سعيد عمري را که از وکيلان و اصحاب خاص بودند در چند مجلس به اصحاب خود معرفي و او را به عنوان نائب امام دوازدهم پس از خود تعيين کرد. عثمان بن سعيد مدت ده سال وکيل امام هادي، عليه السلام، بود و پس از آن وکالت امام عسکري، عليه السلام، را داشت و پس از رحلت امام بظاهر مراسم تغسيل و تکفين وي را انجام داد. او پس از چندي به بغداد نقل مکان کرد که از شهرهاي شيعه نشين عراق بود و در ضمن به شهر کوفه که پايگاه اصلي تشيع در عراق بود نزديکتر بود. تاريخ وفات وي بدرستي معلوم نيست ولي گويا پس از سال 267 ق. درگذشته است. در طي اين مدت کوتاه که او نيابت خاص امام دوازدهم را به عهده داشت شيعيان به وي رجوع مي کردند و توقيعات صادر شده از ناحيه امام به دست وي به شيعيان مي رسيد.

19عثمان بن سعيد پيش از وفاتش مأمور شد تا پسرش محمد را به عنوان دومين نائب امام به شيعيان معرفي کند. دوران نيابت محمدبن عثمان دوراني طولاني و سخت بود فشار و اختناق اعمال شده از جانب عباسيان، انحرافات ديني و فرقه اي، القاء شبهات گوناگون و حرکتهاي رو به گسترش اسماعيليان از مهمترين مشکلاتي بودند که وي با آنها درگير بود. محمدبن عثمان در سال 305 ق. درگذشت و حسين بن روح نوبختي به نيابت منصوب شد. او از مردم قم و مدتها از دستياران محمدبن عثمان بود. او با تدبير و کياست خود توانست در اوج بحران، اوضاع مساعدي را براي جامعه شيعي فراهم سازد و تا حد ممکن از فشارهايي که از طرف حکومت بر آنهإ؛ اعمال مي شد بکاهد. سياست ديني وي به گونه اي بود که هيچ تنش و عکس العملي را عليه شيعيان پديد نمي آورد. او توانسته بود با اعمال تقيّه شديد چنين جوّي را به وجود آورد. يک بار در مجلسي در حضور علماي اهل سنت به گونه اي درباره ابوبکر و عمر سخن گفت که همگان را به تعجب واداشت و هر گونه بدبيني و سوءظن سنّيان را نسبت به او برطرف ساخت. او در همين راستا يکي از خدمتکارانش را که عادت به ناسزاگويي به معاويه داشت، اخراج کرد. بدين ترتيب دوران20طولاني نيابت وي بهترين ايام غيبت صغري براي شيعيان بود. روابط او با دربار عباسيان و نفوذ او در ميان وزرا و اميران موجب گرديد که سخت گيريها و اعمال فشارها بر شيعيان به حداقل برسد.

با درگذشت حسين بن روح نوبختي در 326 ق. محمد بن علي سَمَري به نيابت منصوب شد. وي آخرين نائب امام، عليه السلام، بود و در سال 329 ق. درگذشت. آخرين توقيعي که يک هفته پيش از وفاتش به دست او رسيد وي را مأمور ساخته بود که شخصي را به عنوان نائب امام بعد از خود معرفي نکند. اين توقيع در واقع اعلامي بر آغاز غيبت کبراي امام، عليه السلام، بود.

يکي از مشکلات اساسي که نايبان امام و شيعيان با آن درگير بودند ظهور مدعيان نيابت بود. کساني که به علل مختلف ادعا مي کردند نائب امام، عليه السلام، هستند. ظهور اين افراد غالباً با انحرافات و القاء شبهاتي همراه بود و اين بزرگترين خطري بود که در اين عصر شيعيان را تهديد مي کرد مشهورترين اين افراد محمد بن علي شلمغاني بود که معاصر حسين بن روح بود و توقيعي از ناحيه امام، عليه السلام، مبني بر برائت از او، لعن بر او و چند تن ديگر صادر شد.

21جامعه اسلامي در دوران غيبت صغري از وضعيت سياسي آشفته اي برخوردار بود. دستگاه خلاف عباسيان در نهايت ضعف و سستي خود بود. امراي ترک نژاد که از دوران خلافت معتصم به دربار راه يافته و داراي مناصبي شده بودند همچنان نفوذ شديدي بر خليفه و درباريان داشتند به طوري که در بسياري امور خليفه را تحت فشار قرار مي دادند و گاه عزل و نصب خليفه نيز به وسيله آنها انجام مي شد. ضعف خليفه و عدم اراده وي22در رسيدگي به امور گاه موجب دخالت زنان دربار در اين امور مي شد به طوري که مادر خليفه همراه با قضات و اعيان در مجلس مظالم مي نشست و حکم صادر مي کرد. درگيريهاي داخلي23ميان خليفه و وابستگانش بر سر تصاحب قدرت امري عادي بود؛ اين امر حتي در ميان وزيران نيز شايع بود.24عدم کفايت و صلاحيت وزيران موجب شده بود که پيوسته عزل و نصب شوند و هر کس قادر بود با پرداخت اموال بيشتري به دارالخلافه خود را به مقام وزارت برساند. منصب اميرالامرايي که خليفه الراضي بالله (322 - 329 ق.) پديد آورد تا نفوذ بيش از حد وزيران را محدود سازد نيز نه تنها مشکلي را رفع نکرد بلکه درگيريها و جنگهاي سختي بر سر تصاحب اين منصب به دنبال داشت. در طي اين دوران شش تن از25عباسيان به حکومت رسيدند که برخي از آنها توسط درباريان از خلافت خلع و برخي به قتل رسيدند.

ضعف و سستي دستگاه خلافت که از نيمه اول قرن سوم هجري آغاز شده بود، فرصت خوبي براي مخالفان و اميران محلي بود تا دولتهاي مستقلي در نواحي مختلف سرزمينهاي پهناور اسلامي پديد آورند؛ به طوري که در عصر غيبت صغري نواحي مختلف سرزمينهاي اسلامي هر يک تحت اختيار دولتي مستقل بود که خليفه اساساً هيچ نفوذ و سلطه اي بر آن نداشت. سرزمين اندلس که از سالها پيش، تقريباً همزمان با روي کار آمدن عباسيان، از پيکره خلافت جدا شد. پس از آن ادريسيان حسني در مغرب اقصي - مراکش کنوني - نخستين دولت شيعي را تأسيس کردند. اغلبيان بر شمال آفريقا حکمراني داشتند و مصر تحت اختيار طولونيان و سپس اخشيديان بود. طاهريان، صفاريان، علويان، سامانيان و... دولتهاي خودمختاري بودند که در طي اين دوران در نواحي ايران امارت داشتند و به همين ترتيب در هر ناحيه دولت و امارتي مستقل برپا بود.

با اين حال شيعيان در عصر غيبت از موقعيت سياسي نسبتاً خوبي برخوردار بودند. نفوذ شيعيان در دربار عباسيان ثمرات خوبي بخصوص در دوران حساس غيبت به همراه داشت. در دوره ده ساله خلافت معتضد عباسي (279 - 289 ق.) جوّ اختناق شديدي عليه شيعه ايجاد شده بود که به تعبير شيخ طوسي در زمان او از شمشيرها خون مي چکيد. اما اين وضعيت در زمان خلافت مقتدر (295 - 320 ق.) تا حدودي دگرگون شد و در برخي موارد چرخش گردونه سياست به نفع شيعيان بود و آنها مي توانستند با آزادي بيشتري به فعاليت بپردازند. اين دگرگوني با نفوذ خاندان بني فرات که از خاندانهاي شيعه مذهب و برجسته بغداد بودند، در دستگاه خلافت آغاز شد. افراد اين خانواده توانستند پس از نفوذ در دربار در مناصب بالا و در امور اداري به کار مشغول شوند. حتي چند تن از اين افراد به مقام وزارت رسيدند که مشهورترين آنها ابوالحسن علي بن محمد بن فرات بود. او معروف به ابن فرات اول (241 - 312 ق.) بود و در فاصله سالهاي 296 تا 312، سه بار به وزارت رسيد. در دوران او آزادي نسبي براي شيعيان فراهم شد و آنها از اين فرصت جهت احياي مذهب تشيع سود مي بردند. اين امر کمابيش همزمان با دوره نيابت حسين بن روح نوبختي نايب سوم امام، عليه السلام، بود، او که خود از خاندان نوبختي و از موقعيت سياسي خوبي برخوردار بود و توانسته بود در دربار عباسيان راه يابد و بنا به قولي مسؤول املاک خاصّه خليفه بود.

26حسين بن روح از نفوذ خود بر شيعياني که در دربار عباسيان بودند استفاده و آنها را تشويق مي کرد تا کسان ديگري از شيعيان را در دستگاههاي دولتي به کار گيرند تا به نيازمندان شيعه کمک کنند. رهنمودهاي او توسط علي بن محمد، ابن فرات اول به اجرا درمي آمد، ابن خلکان گفته است: »او - ابن فرات - پنج هزار نفر را تحت حمايت مالي خويش داشت.« او در27زمان وزارتش، ابوسهل نوبختي وکيل امام را به حکومت قريه مبارک و محمدبن علي بزوفري را به حکومت برخي قريه هاي واسط گمارد. همچنين محسن بن فرات را بر نواحي ديگري امارت داد.

28فرد ديگري از خاندان نوبختي که به وزارت دست يافت ابوالفتح فضل بن جعفر (279 - 327 ق.) معروف به ابن فرات دوم بود او در بين سالهاي 320 تا 324 وزارت دو تن از خلفا را بر عهده داشت. دوران وزارت او همزمان با29آخرين سالهاي زندگي حسين بن روح بود. اگر چه نفوذ و قدرت وي همانند ابن فرات اول نبود با اين حال نبايستي تأثير و موقعيت آن را ناديده گرفت.

در همين راستا بايد به دولتهاي شيعه مذهبي که در اين عصر تشکيل شده و يا امارت داشتند، اشاره کنيم. چنانکه گفتيم دولت ادريسيان، اولين دولت شيعي بود که در سال 172 ق. تأسيس شد. مؤسس اين دولت ادريس پسر عبدالله محض از نوادگان امام حسن مجتبي، عليه السلام، بود که پس از واقعه فخّ به مغرب اقصي گريخت و امارتي در آنجا تشکيل داد. ادريسيانِ زيدي مذهب تا اوايل قرن چهارم هجري امارت داشتند و سپس به دست فاطميان برچيده شدند. آثار فرهنگي و تمدني باز مانده از آنها در مغرب قابل توجه است.

30فاطميان که از سال 296 ق. در تونس به قدرت رسيدند پس از اندک زماني بر تمام مغرب استيلا يافتند و پس از استيلا بر مصر پس از نيمه قرن چهارم تنها قدرت مطرح در سراسر شمال افريقا بودند. فاطميان مذهب اسماعيلي داشتند و مدتي نزديک به سه قرن حکمفرمايي کردند. نفوذ آنها در سراسر جهان اسلام سبب تأسيس دولتهاي اسماعيلي متعددي در نواحي مختلف از جمله در يمن و سند شد. فاطميان خلافت را حق خود مي دانستند و از اين رو خود را خليفه مي خواندند.

حسن بن زيد از نوادگان امام حسن، عليه السلام، مؤسس دولت علويان در طبرستان (250 - 355 ق.) بود. وي که به دعوت مردم طبرستان براي مقابله با ظلم و جور اميران طاهري به اين ناحيه آمده بود پس از تحت فرمان درآوردن طبرستان به نواحي ري و قزوين دست يافت، اما بزودي آنها را از کف داد. از معروفترين امراي علوي، حسن بن علي معروف به »ناصرالحق« و ملقب به اطروش (301 - 304 ق.) بود که بار ديگر طبرستان را به طور يکپارچه تحت فرمان درآورد. آخرين امير آنها »الثائر بالله« بود که در سال 355 ق. درگذشت.

31دولت زيديان يمن نيز از نخستين دولتهاي مستقل شيعي بود که در عصر غيبت شکل گرفت. يحيي بن حسين الهادي الي الحق از نوادگان قاسم الرسي (م 246 ق.) و از سادات حسني بود. او امارت خود را در شهر صعده يمن در سال 280 ق. برپا کرد و پس از 19 سال امارت درگذشت او خود عالمي مجتهد در فقه و احکام بود و تصنيفاتي در اين زمينه داشت بازماندگان او تا چندين قرن در اين نواحي امارت داشتند.32شهرهاي مکه و مدينه و نواحي يمامه و حجاز نيز مدتها در اختيار زيديان بود. بني اُخيضر و سليمانيان از سادات حسني بودند که در فاصله سالهاي 251 تا 305 بر اين نواحي امارت داشتند.

33حمدانيان، شيعيان دوازده امامي از قبيله بني تغلب بودند که از اوايل قرن چهارم هجري در نواحي شمال عراق و بخشهايي از شام حکومت مي کردند. گرايشهاي شيعي از ديرباز در ميان آنها وجود داشت. حسين بن حمدان (م 306 ق.) از جانب خليفه وقت امارت کاشان و قم را يافت. او روابط حسنه اي با علماي شيعه در قم داشت. در سال 293 ق. »ابوالهيجاء عبدالله« به امارت شهر موصل و توابع آن گمارده شد. با مرگ او در سال 317 پسرش حسين که به نيابت از طرف پدر حکومت موصل را داشت، امارت را به دست گرفت. او که بعدها به لقب ناصرالدوله معروف شد مؤسس حقيقي دولت حمدانيان بود. او بر موصل، ديار ربيعه و ديار مضر (به مرکزيت شهر رقّه) حکمراني داشت و در سال 358 ق. درگذشت.

34ادامه دارد



پي نوشتها:

1. ابن بابويه قمي، محمدبن علي، کمال الدين و تمام النعمة، انتشارات جامعةالمدرسين،

قم، ج1، ص287، باب 52.

2. همان، ص286.

3. همان، ص298.

4. همان، ص384.

5. همان، ص136.

6. همان، ج2، ص340.

7. همان، ج1، ص327.

8. ر.ک: نوبختي، حسن بن موسي، فرق الشيعه، ترجمه: جواد مشکور، انتشارات علمي و

فرهنگي، ص88.

9. همان، ص114.

10. همان، ص101.

11. همان، ص118.

12. ر.ک: حسين، جاسم، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، انتشارات اميرکبير، ص22.

13. همان.

14. الطوسي، محمدبن حسن، الفهرست، مکتبة المحقق الطباطبايي، 1420 ق. ص226؛ النجاشي،

احمدبن علي، الرجال، جامعةالمدرسين، قم، 1416 ق. ص119.

15. حسين، جاسم، همان، ص23.

16. النجاشي، احمد بن علي، همان، ص235.

17. الطبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، مؤسسه آل البيت، 1417 ق. ج2، ص150.

18. ر.ک: الطوسي، محمد بن حسن، کتاب الغيبة، مکتبة نينوي الحديثه، تهران 1385 ق.

ص215.

19. همان، ص237.

20. همان، ص226.

21. ر.ک: السيوطي، جلال الدين، تاريخ الخلفاء، منشورات الشريف الرضي، ص370؛ ابراهيم حسن،

حسن، تاريخ الاسلام، مکتبة النهضة، مصر، ج3، ص16 و ابن اثير، عزالدين علي، الکامل

في التاريخ، ج7، ص156.

22. ر.ک: السيوطي، جلال الدين، همان؛ ابراهيم حسن، حسن، همان، ج3، ص22.

23. همان، ص370 و 382؛ ابراهيم حسن، حسن، همان، ج13.

24. ر.ک: ابراهيم حسن، حسن، همان، ج3، ص23.

25. جاسم حسين، همان، ص198، به نقل از الوزراء جهشياري، ص300.

26. ابن خلکان، وفيات الاعيان، دارالفکر، بيروت، بي تا، ج3، ص199.

27. جاسم حسين، همان، ص198.

28. زامباور، نسب نامه خلفاء و شهر ياران، ترجمه: مشکور، نشر خيام، ص123.

29. لين پول، استانلي، دولتهاي اسلامي و خاندانهاي حکومتگر، ترجمه سجادي، نشر تاريخ

ايران، ص44؛ ابن خلدون، العبر، دارالفکر، 1408 ق. ج4، ص5.

30. ابن خلدون، همان، ج4، ص36.

31. همان، ص142.

32. همان، ص127.

33. لين پول، همان، ص202؛ ابن خلدون، همان، ج4، ص80.