حضرت صاحب الامر(ع) کيست؟



دو سؤال مطرح است:

يکي اينکه حضرت صاحب(ع) کيست و ديگر اينکه چگونه مي توان با ايشان ارتباط برقرار کرد؟

براي دست يافتن به پاسخ سؤال اول، بايد مسيري که براي نيل به مقصود در نظر داريم مشخص شود؛ چرا که معرفت پيدا کردن به وجود ايشان خود نيازمند معرفت و شناخت است.

شخصيت معصوم(ع) دو جنبه دارد: جنبه بشري و جنبه اي که ايشان به وسيله آن به عالم بالا و ملاء اعلي متصل گشته و ارتباط برقرار مي کنند. طريقه کسب معرفت الزاماً بايد متناسب با همان چيزي باشد که مي خواهيم نسبت به آن معرفت پيدا کنيم و ابزار و وسايلي که در دسترس ماست. ما اصلاً شايسته شناخت پيدا کردن نسبت به اين شخصيت منحصر به فرد نيستيم، چه علماي طبيعي و تجربي و چه فلاسفه و يا عرفا و حکيمان عادي، هيچکدام توانايي چنين چيزي را ندارند؛ چرا که شخصيت معصوم(ع) در ظرف وسايل شناخت انسان نمي گنجد.

شناختن امام معصوم(ع) و ويژگي هايي که از سوي خداوند متعال به او لطف شده تنها براي کساني مقدور و ميسر است که به مقام عصمت دست يافته باشند و او همان حکيمي است که مي داند چه خبر است و قضيه از چه قرار، نه فيلسوفان که از طريق فلسفه و نظريات فلسفي گام برمي دارند و نه علماي طبيعي با قوانين و ابزارشان و نه عارفان که با استعانت از عرفان و ادله ذوقيشان طي طريق مي کنند. تنهاآنها که به مقام عصمت رسيده اند و با آن و در آن زيسته اند معصوم(ع) را مي شناسد و ايشان را به ما مي شناسانند.

از اين روست که پيش از هر چيز ديگري براي يافتن پاسخ سؤالمان بايد بفهميم که خود امامت چيست و به چه معناست؟ و پس از آن به طور کلي و عمومي امام را شناخته و به دنبالش جوياي معرفت حضرت حجت(ع) شويم.

از جمله گفتارهاي ارزنده معصومين(ع) در باب تعريف امام، و امامت گفتاري از امام رضا، عليه آلاف التحيه و الثناء، است. طبيعي است که در يک جلسه که هيچ، درصد جلسه هم، نمي توان ماهيت امامت را به خوبي ترسيم کرد و توضيح داد ليکن مقصود ما از اين صحبتها اين است که براي آنها که اهل تلاشند و اوقات خويش را به تفکر در اعماق علوم اسلامي نظير فقه و اصول مي گذرانند، در اصول اعتقادات هم فتح بابي بشود.

امام رضا(ع) در اين روايت ابتدا به تعريف امامت پرداخته اند و سپس امام و ويژگيهايش را تبيين نموده اند که مجموعاً بيست و هشت مبحث را در برمي گيرد. در اينجا صرفاً به يکي از اين مباحث اشاره مي کنيم که درجه و رتبه امامت را در قوس صعود و سلسله موجودات بيان مي کند.

آن حضرت مي فرمايند:

إنّ الإمامة أجلّ قدراً و أعظم شأناً و أعلا مکاناً و أمنع جانباً و أبعد غوراً من أن يبلغها الناس بعقولهم أوينالوهم بآرائهم أويقيموا إماماً باختيارهم.2

قدر امامت بسيار والاتر و شأن آن با عظمت تر و مکانش مرتفع تر و فاصله اش [با مردم عادي] دورتر و عمقش بيشتر از آن است که مردم با عقلهايشان بتوانند بدان دست يابند و يا اينکه با نظريات خويش بدان وقوف يافته و يا اينکه امامي براي خويش برگزينند.

آنچه براي علما مهم است فهم و درايت روايت است نه خود آن.

تعبير اول امام رضا(ع) (اجل) از والائي امامت است و والايي قدر و مقام مي طلبد.

تعبير دوم ايشان (اعظم) از عظمت آن است و عظمت هم خود نيازمند شأني است (که بدان فهميده شود).

تعبير سوم (اعلي) از برتريش بوده و برتري محتاج مکان است.

تعبير چهارم (امنع) حکايت از دست نيافتني بودنش دارد و آن هم نياز به مکاني (براي فهم) دارد.

تعبير پنجم (ابعد) را با توجه به معناي تعمق مي توان دريافت.

و ضمن اين اوصاف است که مي توان نظاره گر تجلي علم امام رضا(ع) بود که امام به علمش شناخته مي شود. يکي از مصيبتهاي ما اين است که اوقات خويش را صرف فهم کلمات و عبارات ابوعلي سينا و ديگران کرده ايم و به فهم گفتار معصومين(ع) نپرداخته ايم که با اشاره اي کوچک در کلامشان ميلياردها مغز همانند عقل ابوعلي سينا را به بار مي آورد.

هر کدام از کلمات ايشان خود غوغايي از علم است و محتاج تلاش جدي عقلي تا بتوان آن را فهميد و موضوع و محمول و متعلق و متعلق به را دريافت و با اين وجود آيا مي توان فهميد که حقيقت امامت چيست؟

هيهات! که بتوانيم حق فهم و درکش را ادا کنيم.

امامت کجاي سلسله مراتب هستي قرار گرفته است؟

أعظم شأناً... و أبعد غوراً من يبلغها الناس بعقولهم.

تنها به عبارت »أبعد غوراً« بينديشيد تا دريابيد که موضوع در اينجا همانند منطقه الفراغ ها و سياه چاله هايي است که ستاره شناسان از آن سخن مي گويند که هر نور و شعاعي در آنجا خاموش مي گردد و هر ستاره اي را متلاشي و منهدم مي کند. در ابتدا اين فضاي بي انتها زمين گير شده و هرگز نخواهد توانست عمق و انتهايش را بيابد.

حضرت فرموده اند که شخصيت دستگاهي از جنس عالم بالاست (دستگاهي الهي است) با عمقي بسيار و به مراتب بزرگ تر از آنکه مردم بتوانند با عقلها و انديشه هاي خويش بدان دست يابند. تمام انسانها و بلکه اصلاً طبيعت بشري (قابليت و قدرت فهم اين موضوع را ندارد).

»بعقولهم« يعني عقل تمام ارباب واصحاب انديشه که عقل افلاطون و ارسطو و ابوعلي سينا و شيخ انصاري هم در اين ميان است. تمام عقلها که بدينجا برسند، نورشان خاموش مي گردد و قدرتهايشان درهم مي شکند.

اين اولين کلمه بود و کلمه دوم آن: »يا اينکه به اختيار و انتخاب خويش امامي برگزينند و يا با آراء و انديشه هاي خود بتوانند بدان دست يابند.« سؤالي در اينجا پيش مي آيد که دليل اين مدعا چيست؟ دليلي که حضرت بر اين موضوع برمي شمرند ضعف و ناتواني مردم از درک امامت و انتخاب امام است و با لفظ »إن الإمامة« آن را بيان کرده و به دنبال آن پنج مورد از عناوين اين علت را تبيين مي کنند.

إنّ الأمامة خصّ اللَّه عزّوجلّ بها ابراهيم الخليل،عليه السلام، بعد النبوة و الخلة قربتة ثالثة و فضيلة شرّفه بها و اشار بها ذکره فقال...

ثم أکرمه اللَّه تعالي بأن جعلها في ذرّيتّه أهل الصفوة والطهارة فقال... فلم تزل في ذرّيتّه يرثها بعض عن بعض قرناً فقرناً حتّي ورثّها اللَّه تعالي النبي، صلي اللَّه عليه وآله، فقال جلّ و تعالي...

فکانت له خاصّة فقلّدها، صلي اللَّه عليه وآله، عليّاً، عليه السلام، بأمر اللَّه تعالي علي رسم ما فرض اللَّه فصارت في ذرّيتّه الأصفياء الذين آتاهم اللَّه العلم والإيمان، بقوله...

فهي في ولد علي، عليه السلام، خاصة إلي يوم القيامة إذ لا نبيّ بعد محمد، صلي اللَّه عليه و آله، فمن أين يختار هؤلاء الجهّال؟!3

خداوند متعال امامت را به ابراهيم خليل(ع) پس از نبوت و خليل گشتن او در رتبه سوم عطا نمود و اين امر فضيلتي بود که به وي عنايت کرد و مقام و منزلتش را بدان رفعت بخشيد و فرمود: سپس خداوند متعال وي را اکرام نمود و آن را در ميان آن دسته از ذريه و خاندانش که اهل صفا و طهارت بودند، قرار داد و فرمود: پس همواره اين منصب در خاندانش دست به دست مي گشت و از هم به ارث مي بردند تا اينکه خداوند متعال آن را نصيب حضرت ختمي مرتبت(ص) گردانيد و فرمود: از آن حضرتش بود تا آنکه آن را به رسم آنچه خداوند برايشان واجب گردانده بود، به دست علي(ع) سپرد و پس از ايشان هم در خاندان پاکش که خداوند علم و ايمان عطايشان گردانيده بود، قرار گرفت که فرمود: اين منصب تا قيامت در ميان فرزندان علي(ع) قرار دارد؛ چرا که هيچ پيامبري پس از محمد(ص) نخواهد آمد. پس اين جاهلان چگونه و از کجا مي خواهند (امامي براي خويش) برگزينند؟!

با اين حساب امامت، مقامي است که خداوند حضرت ابراهيم(ع) را مخصوص آن گردانيد و به ناچار بايد با آنکه مرحمت کرده و آنکه به او مرحمت شده و با آنچه بدو لطف کرده اند، آشنا شد. آنکه لطف کرده، خداوند سبحان بوده است و آن هم با اسم جامعش که تمام صفات کمالي را در خود جاي داده است. و به حضرت ابراهيم(ع) عنايت شده که پس از آنکه در ابتدا به مقام نبوت و سپس به مقام خليلي دست يافت، شايسته چنين عطايي شد. و وقتي مي گوييم مقام نبوت منظورمان آن مقامي است که به قول قرآن در آيه 75 سوره انعام4 حضرت ابراهيم(ع) پس از آنکه باطن ملک و ملکوت را ديد نبي شد و پس از عبور از مرتبه ملک و ملکوت به درجه دوم رسيد خليل خداوند شد:

و من أحسن ديناً ممّن أسلم وجهه للَّه و هو محسن و اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً و اتّخذ اللَّه ابراهيم خليلاً.5

دين آن کسي از همه بهتر است که کاملاً روي به خدا کرده، در حالي که نيکوکاري مي کند و حنيفانه از آيين ابراهيم پيروي مي کند که خداوند ابراهيم را خليل خويش گردانيد.

پس از آن هم خداوند متعال با امتحاناتي که مخصوص پيامبرانش است، او را آزمود و او را به مرحله امامت رساند. در قرآن آمده است:

و إذ اتبلي ابراهيم ربّه بکلمات فاتمّهنّ قال إنّي جاعلک للنّاس إماماً قال و من ذرّيتي قال لاينال عهدي الظّالمين.6

و پروردگار ابراهيم او را به کاري چند بيازمود و ابراهيم آن کارها را به تمامي به انجام رسانيد. خدا گفت: من تو را پيشواي مردم گردانيدم. گفت: فرزندانم را هم؟ گفت: پيمان من ستمکاران را دربر نگيرد.

و اين توضيح بيان امام رضا(ع) است که فرمودند مردم از درک مقام امامت و انتخاب امام ناتوانند. کلام آن حضرت چونان خورشيد در نهايت وضوح است که:

إنّ الإمامة أجلّ قدراً وأعظم شأناً و أعلا مکاناً و أمنع جانباً و أبعد غوراً من أن يبلغ الناس بعقولهم أو ينالوها بآرائهم أو يقيموا باختيارهم!

همانطور که ملاحظه مي کنيم در بحث نبوت و خليلي حضرت ابراهيم(ع) حضرت نفرمودند: خداوند او را به آن شرافت بخشيد؛ چرا که اين دو صفت از زمان حضرت آدم(ع) تا زمان حضرت عيسي(ع) تنها مختص حضرت ابراهيم(ع) است. وليکن وقتي به امامت مي رسند، مي فرمايند: فضيلتي که خداوند او را بدان شرافت بخشيد سپس او را کرامت داد و آن را در ميان صاف ضميران پاک طينت خاندانش قرار داد.

آري اين امامت است که عمقش را نتوان دريافت. حضرت ابراهيم(ع) پس از آنکه به آن نبوت ويژه و عالي دست يافت و به دنبالش به مقام خليلي که مخصوص او بود، رسيد، تازه در آن زمان بود که چنين تشرفي پيدا کرد و امام مردم گرديد.

امامت کلمه مقدسي است که بار معنايي عظيمي دارد و کلمه اي نيست که لقلقه زبان گردد. اين مطلب را بفهميد و توجه داشته باشيد که کجا آن را به کار مي بريد.

وقتي فهم کسي کم باشد، مشکلش زياد است و کسي که اهل فهم است تفکر و تأملش زياد است و گفتارش اندک و نسبت به کلماتش تقيد زيادي دارد. ولي کسي که گفتارش را نمي فهمد و کردارش بدون دقت از او سر مي زند مشکلات و مصيبتهاي بسياري براي خود و ديگران به وجود مي آورد.

اين اجمال امامت بود و وقت گذشت و به رشته اي از اقيانوس پرتوهاي خورشيد تابان وجودش دست نيافتيم و به قدر ريزه سنگي از ساحل معرفتش نصيبمان نگشت.

امامت مبدأ است و مشتق متلبس به مبدأ آن چيست؟7 امام کيست؟ بحث زياد است. دقت ما صرفاً به ما مجال مي دهد که برخي از صفات امام را از بيان امام رضا(ع) بخوانيم:

الإمام واحد دهره، لايدانيه أحد ولا يعادله عالم ولإ؛ يوجد منه بدل ولا له مثل و لا نظير، مخصوص بالفضل کلّه. من غير طلب منه له ولا اکتساب، بل اختصاص من المفضل الوهّاب.

امام يگانه روزگار خود است و کسي همتاي ايشان نمي شود و دانشمندي همانند ايشان يافت نشود، هيچ بدل و مثل و نظيري ندارد و تمام بزرگواري مخصوص اوست و دارايش مي باشد بي آنکه آن را طلب کرده باشد و يا به دنبال به دست آوردنش رفته باشد بلکه خداوند بخشنده از در اعطاي بزرگواري آن را به ايشان اختصاص داده است.

دهان مبارکي که اين صفات را براي امام بيان مي کند متعلق به کسي است که خود به شايستگي داراي چنين ويژگيهايي مي باشد که او عالم آل محمد(ص) است.

»مخصوص بالفضل کلّه«؛ يعني تمام فضل و تمام فضلها که فضل انواع گوناگوني دارد؛ علم يک فضل است، عفت يک فضل است، غيرت يک فضل است و... و هر کدام از اين فضلها خود درجه اي و مرتبه اي دارد. شجاعت درجاتي دارد و غيرت و عفت هر کدام درجاتي دارند. به امام تمام فضل و بزرگي و انواع آن، آن هم در اعلي مرتبه عطا گشته است. اطلاق اينجا شمولي است و امام(ع) اين مطلب را پس از لفظ عموم که شامل تعداد و مرتبه هاي مختلف مي شود، بيان نموده اند. و اين است که اين مقام و فضايل رباني از جنس فضايلي که با طلب يا سعي و کوشش به دست مي آيند، نيستند که عنايتي خاص از ناحيه خداوند مفضل وهاب است. حال کيست که بتواند به معرفت امام دست يابد يا اينکه بتواند امامي براي خويش برگزيند؟ آري امام(ع) چنين شخصيتي دارد.

براي امام زمان، ارواحنا فداه، در مجموع روايات و زيارات و ادعيه صحيح 182 مقام و صفت بيان شده است.

يکي از صفات ايشان »متم نوراللَّه« (تمام کننده نور خدا) است که در باب اين صفت عقل متحير مي شود.

در قرآن دو آيه وجود دارد که مضمونشان قريب به همديگر است و طي دو مرتبه نازل شده اند با اين تفاوت که برخي صيغه هاي آن دو با هم يکي نيست. اولي در سوره صف است و دومي در سوره توبه.

آيه اول:

يريدون ليطفئوا نوراللَّه بأفواههم واللَّه متمّ نوره ولوکره الکافرون × هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين کلّه و لوکره المشرکون.8

مي خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش کنند ولي خدا کامل کننده نور خويش است، اگر چه کافران را ناخوش آيد.

اوست آن خدايي که پيامبر خود را همراه بإ؛؛؛ي هدايت و دين راستين بفرستاد تا او را بر همه اديان پيروز گرداند، هر چند مشرکان را ناخوش آيد.

و آيه دوم:

يريدون أن يطفئوا نوراللَّه بأفواههم و يأبي اللَّه إلاّ أن يتمّ نوره و لوکره الکافرون × هوالذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحقّ ليظهره علي الدين کلّه ولوکره المشرکون.9

مي خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، و خدا جز به کمال رساندن نور خود نمي خواهد. هر چند کافران را خوش نيايد. او کسي است که پيامبر خود را براي هدايت مردم فرستاد، با ديني درست و بر حق، تا او را بر همه دينها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد.

آنقدر وقت نداريم که به علت بيان اين آيات به اين ترتيب و ارتباط آنها با هم بپردازيم و يا از اينکه چرا کراهت و مقاومت کافران مقدم بر کراهت مشرکان ذکر شده است، سخن بگوييم و اينکه چرا در آيه 8 سوره انفال و 82 سوره يونس سخن از کراهت مجرمان است و در قرآن به غير از مجرمان، مشرکان و کافران کراهت نسبت داده نشده است. هرگاه که به معناي اين دو آيه فهم پيدا کنيم مي توانيم بفهميم که حضرت حجةبن الحسن العسکري(ع) کيستند.

»اليوم اکملت لکم دينکم...« ديني که خداوند به وسيله پيامبرش(ص) فرستاد با امامت حضرت امير(ع) کامل شد؛ يعني در حقيقت خداوند استمرار علم نبوت و تطبيق آن را بر وحي، خود ضمانت کردند. خداوند متعال و رسول مکرم اسلام(ص) به خوبي مي دانستند که اين امت پس از ايشان، پيمان خود با امام را زير پا خواهند نهاد. حضرت رسول(ص) و اميرالمؤمنين علي(ع) فرمودند:

إنّ الأمّة ستغدربک بعدي و أنت تعيش علي ملّتي و تقتل علي سنتي؛ من أحبک أحبنّي و من أبغضک أبغضني و إنّ هذه ستخضب من هذا؛ يعني لحيته من رأسه.10

پس از من امت در حق تو بي وفايي مي کنند در حالي که تو بر آيين و کيش من زندگي مي کني و بر طبق سنت من به قتال و جهاد مي پردازي، هر که تو را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر که بغض تو را در دل داشته باشد، نسبت به من بغض ورزيده است و محاسنت از (خون) سرت خضاب و رنگين خواهد شد.

خداوند متعال به خوبي مي دانست که پيش از آنکه روز قد علم کند، شب دامن خويش را مي گستراند، لذا گفت:

واللّيل إذا يغشي × والنهار إذا تجلي.11

قسم به شب آنگه که دامن بگستراند × قسم به روز آن دم که نمايان شود.

و از اين جهت بود که خبر داد:

يريدون ليطفئوا نوراللَّه...

و پس از آن چنين خبر داد که:

يريدون أن يطفئوا نوراللَّه...

و در جوابشان گفت:

واللَّه متمّ نوره...

و يأبي اللَّه إلاّ أن يتمّ نوره...

و قضاي الهي چنين رقم خورده است که روز موعود به دست حضرت مهدي(ع) نمايان شود که او همان »متم نوراللَّه تعالي« است.

دين جدش محمد مصطفي(ص) با امامت جدشان حضرت علي(ع) کامل گشت وليکن اين کمال به حدي نبود که نيل به هدف که همان اتمام نور الهي بود محقق شود. فلذا خداوند آن را به دست اماممان حضرت مهدي(ع) جاري خواهد ساخت و اين صفت »متم نوره في الأرض« تنها به ايشان اختصاص يافت.

عمل و نقش آن حضرت(ع) غاية الغايات، منتهي النهايات، انگيزه بعثت پيامبر(ص) و تمام انبياء(ع) بوده است و جزء اخير اين علت تامه به شمار مي روند و به وسيله ايشان خداوند متعال دينش را بر تمام اديان حاکم مي گرداند و اين مقامي است که در ميان تمام انبيا و اوصيا(ع) به ايشان اختصاص يافته هر چند که هيچ پيامبري پس از پيامبر ما نخواهد بود و احدي افضل از ايشان وجود ندارد.



پي نوشتها :

1 . اين سخنراني در تاريخ 1376/9/24 - مصادف با 14 شعبان المعظم 1418ق. ايراد شده

است. شايان ذکر است مجموعه سخنرانيهاي معظم له ضمن کلاسهاي درس خارج ايشان راجع به

معصومين(ع) توسط حجةالاسلام والمسلمين علي کوراني جمع آوري و تحت عنوان »الحق المبين في معرفة المعصومين عليهم السلام توسط »دارالسيرة لبنان« منتشر شده است.

ترجمه سخنراني هاي فصل نهم که راجع به حضرت مهدي(ع) است، از اين پس تقديم حضورتان مي گردد.

2 . محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج1، ص200-199.

3 . همان.

4 . الکافي، ج1، ص199.

5 . و کذلک نري ابراهيم ملکوت السماوات والأرض و ليکون من الموقنين.

6 . سوره نساء(4) آيه125.

7 . سوره بقره(2) آيه124

8 . منظور کلمه امام است که از مصدر امامت گرفته شده است.

9 . سوره صف(61) آيه8-9.

10. سوره توبه(9) آيه32-33.

11. متن روايت صحيح مي باشد و در مستدرک الحاکم، ج3، ص142 نقل شده است.

12. سوره ليل(92) آيه1-2.