داستان مادر امام زمان



مادر امام زمان (عليه السلام) کيست؟ لطفاً داستان مربوط به ايشان را توضيح دهيد:

مادر امام زمان (عليه السلام) نرجس خاتون دختر يوشعا پسر قيصر روم از نسل شمعون يکي از حواريين حضرت عيسي (عليه السلام) است که به دنبال يک سلسله وقايع معجزه آسا از روم به سامرّا مي آيد و سپس به افتخار همسري امام عسکري (عليه السلام) نايل مي گردد.

خلاصه سرگذشت ايشان از زبان خودشان بدين شرح است:

جدّ من قيصر مي خواست مرا در سن سيزده سالگي براي برادر زاده خود تزويج کند وقتي مجلس عقد برپا شد و قيصر برادرزاده خود را روي تخت مخصوص نشاند ... ناگهان صليب ها فرو ريخت، پايه هاي تخت شکست و پسر عمويم با حالت بي هوشي از بالاي تخت بر روي زمين افتاد و مجلس به هم خورد ولي باز دستور دادند تا مجلس را از نو سامان دهند تا اين مراسم به اجرا درآيد ولي همان حادثه دوباره تکرار شد ... همه پراکنده شدند.

همان شب من در خواب ديدم که حضرت عيسي و شمعون وصي او و گروهي از حواريين در قصر جدّم اجتماع کرده اند و منبري از نور در آنجا قرار داده شده است، طولي نکشيد پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) و داماد و جانشينان آنحضرت وارد شدند حضرت عيسي (عليه السلام) به استقبال ايشان شتافتند، حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمودند (خطاب به حضرت عيسي (عليه السلام)) يا روح الله من به خواستگاري دختر وصي شما شمعون براي فرزندم آمده ام و در اين هنگام اشاره به امام حسن عسکري (عليه السلام) کردند که او نيز موافقت کرد ... آنگاه حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) بالاي منبر رفته و خطبه اي خواندند و مرا به تزويج فرزندشان امام عسکري (عليه السلام) در آوردند ... از خواب بيدار شدم و از ترس، آن واقعه را به کسي نقل نکردم ولي محبت به امام عسکري (عليه السلام)باعث شد که کم کم رنجور گردم و از خوردن و آشاميدن باز مانم و ... بالاخره مريض شدم ... چهارده شب بعد باز در خواب واقعه عجيب ديگري ديدم و آن اينکه ديدم دختر پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) به همراهي حضرت مريم و ... به عيادت من آمدند و من از اينکه حضرت عسکري (عليه السلام) به ديدن من نمي آيند گله و شکايت کردم حضرت فاطمه (عليه السلام) فرمودند: اگر مي خواهي خداوند، عيسي و مريم از تو خشنود باشند و ميل داري فرزندم به ديدنت بيايد شهادت به يگانگي خدا و نبوّت پدرم پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) بده و من آنچه که او فرمودند تکرار کردم آنگاه حضرت فاطمه(عليهم السلام)مرا در آغوش گرفتند و اين کار باعث بهبودي من شد آنگاه فرمودند: اکنون به انتظار فرزندم عسکري (عليه السلام)باش که او را نزد تو خواهم فرستاد ...

وقتي از خواب بيدار شدم شعف و خوشحالي عجيبي تمام وجود من را فرا گرفته بود تا اينکه از شب بعد امام را پيوسته در خواب مي ديدم تا اينکه يکي از شب ها حضرت فرمودند: فلان روز جدّت قيصر لشکري را به جنگ مسلمانان مي فرستد تو مي تواني به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اي از کنيزان که از فلان راه مي روند به آنها ملحق شوي و من هم چنين کردم و در نهايت جزو اسيران جنگي به اسارت مسلمانان در آمدم و بالاخره به بغداد آورده شدم و در آنجا بود که توسط نماينده امام علي النقي (عليه السلام) يعني بشر بن سليمان خريداري شده به خدمت آنحضرت رسيدم و آنحضرت هم مرا به خواهرشان حکيمه خاتون سپردند، او آموزشهاي به من دادند ... پس از آموزش فرايض ديني و تعليمات اسلامي به همسري امام عسکري(عليه السلام) در آمدم ...

و در سال 255 هجري روز 15 شعبان در سامرّا حضرت مهدي (عليه السلام) از اين بانوي بزرگوار متولد شد.