ابوطمحان قيني


ابو طمحان قيني. نامش حنظله بن شرقي از اولاد کنانه بن قين است. ابو حاتم سيستاني گفته است: ابو طمحان قيني دويست سال عمر نمود. در سر دويست سال اين اشعار را گفت:



حنتي حانيات الدهر حتي

کاني خاتل يدنو لصيد



قصير الخطب يحسب من رآني

و لست مقيدا اني بقيد





[ صفحه 565]



يعني: پيش آمدهاي روزگار مرا خميده ساخت مانند شکارچيکه در کمين نشسته و بطرف صيد نزديک شود، يا مانند کسي گشته ام که بنظر کوچک ميرسد، هر که مرا مي بيند خيال ميکند مرا در زنجير کرده اند، در صورتيکه در زنجير نيستم. ابو حاتيم سيستاني گفته است: جمعي از علماي ما اهل سنت روايت نموده اند که دو شعر فوق را از يونس بن حبيب شنيده اند و هم گفته اند که وي اين شعر را نيز ميخواند:



تقارب خطور جلک يا دويد

و قيدک الزمان بشر قيد



يعني: اي دويد از شدت پيري پاهايت بهم نزديک گشته، و زمانه تو را به بدترين زنجيرها بسته است. اين اشعار نيز از ابوطمحان است:



و اني من القوم الذين هم هم

اذا مات منهم سيد قام صاحبه



نجوم سماء کلما غاب کوکب

بدا کوکب تاوي اليه کواکبه



اضائت لهم احسابهم و وجوههم

دجي الليل حتي نظم الجزع ثاقبه



و ما زال منهم حيث کان مسود

تسير المنايا حيث سارت کتائبه



يعني: من از قومي هستم که از رفعت شان محتاج بمعرفي نيستند. چون بزرگي از آنها بميرد، بزرگ ديگري جاي او ميگيرد. مانند ستارگان آسمان که هر وقت يکي غروب کند، ستاره ديگري طلوع نموده، و ستارگان ديگر بان رو ميکنند. يعني ياران و بستگان قومش بدور او جمع هستند شخصيت ها و صورتها را در شب ظلماني مانند ستاره روشني که ساير ستارگان را باطراف خود گرد آورد، براي آنان نور افشاني ميکند هيچگاه قوم من از داشتن اشخاص سرشناس و شريف خالي نبود، بهر جا که لشکر براي جانبازي ميرود، آنها نيز بدنبال مرگ همراه لشکر ميروند. معني دو بيت نخست شبيه گفته اوس بن حجر است که گفته:



اذا مقرم منا ذر احدنا به

تخمط فينا ناب آخر مقرم



يعني: هر گاه يکي از شتران ما براي جفت گيري نگاهداشته شوند،



[ صفحه 566]



دندان بزرگش مي افتد، دندان شتر ديگر ما از روئيدن بجوش مي آيد يعني بزرگي از ما بميرد بزرگ ديگري بجاي او مي نشيند.

در شعر طفيل غنوي نيز مضمون اين شعر هست و آن اين شعر است:



کواکب دجن کلما انقض کوکب

بداوا نجلت عند الدجنة کوکب



يعني: آنها مانند ستارگان شب تاريک هستند که هر وقت ستاره اي ناپديد شود، ستاره ديگري که ابر آنرا پوشيده باشد آشکار گردد. خريمي شاعر ديگر هم اين معني را در شعر زير آورده است:



اذا قمر منا ثغور لو خبا

بدا قمر لي جانب الافق يلمع



يعني: چون ماهي از ما غروب کند يا پنهان شود: ماه ديگري که از طرف افق بدرخشد براي من آشکار مي گردد. شعر زير هم قريب باين مضمون است:



خلافة اهل الارض فيناوارثة

اذا مات منا سيد قام صاحبه



يعني: خلافت اهل زمين در ميان ما بارث برده مي شود بطوريکه چون بزرگي از ما بميرد ديگري در جاي وي قرار گيرد؛ هم چنين شعر زير ناظر باين معني است:



اذا سيد منا مضي لسبيله

اقام عمود الملک آخر سيد



يعني: موقعيکه بزرگي از ما بدرود حيات گويد، بزرگ ديگري، ستون سلطنت را استوار دارد؛ و نيز مزاحم عقيلي در شعر زير بشعر ابوطمحان اضائت لهم احسابهم و وجوههم نظر داشته و از او بهتر گفته است:



وجوه لو ان المدلجين اعتشوا بها

صد عن الدجي حتي تري الليل ينجلي



يعني: صورتهاي آنها بقدري نوراني است که اگر شبروان همراه آنها باشند خواهند ديد که نور آنها ظلمت شب را برطرف ساخته و روشني دميده است:

حجية بن مضرب سعيدي هم قريب باين مضمون گفته است:



اضائت لهم احسابهم فتضائلت

لنورهم الشمس المضيئة و البدر



يعني: شخصيت و حسب آنها چنان براي آنان روشني بخشيد، که آفتاب روشن و ماه تابان ارزش خود را از دست دادند.



[ صفحه 567]



محمد بن يحيي صولي [1] اشعار زيرا را در معني شعر ابوطمحان سروده است:



من البيض الوجوه بني سنان

لو انک تستضي ء بهم اضاوا



هم حلوا من الشرف المعلي

و من کرم العشيره حيث شاوا



يعني: او از قبيله بني سنان است که رخساره هاي سپيد دارند. اگر بخواهي بوسيله آنها روشني گيري بتو روشني ميدهند. آنها در شرافت عالي و کرم عشيره اي بميزاني که خواستند قرار گرفتند. اين دو شعر نيز از ابوطمحان است:



فلو ان السماء دنت لمجد

و مکرمه دنت لهم السماء



اذا کان في صدر ابن عمک احنه

فلا تستشرها سوف يبدو دفينها





[ صفحه 568]



يعني: اگر آسمان براي مجد و بزرگواري کسي فروتني ميکرد، براي آنها هم خاضع ميگشت. وقتي کينه تو در سينه پسر عمويت جاي گرفت، بر آن نيافزا که باعث ازدياد کينه خواهد شد. و هم شعر زير از ابوطمحان است:



اذا شاء راعيها استقي من وقيعه

کعين العذاب صفوه لم يکدر



يعني. اگر شبان آنها بخواهد ميتواند آنها را از وقيعه، که مانند چشمه آب گوارا و زلال است و آلوده نگشته سيراب کند. سيد مرتضي ميفرمايد: وقيعه گودي روي تخته سنگ است که براي آب درست ميکنند. آبي که از اين سنگها بيرون ميايد و در سنگ ديگري ميريزد آنرا وقيعه مي نامند، چنانکه ذي الرمه گفته است:



و نلنا سقاطا من حديث کانه

خبا النحل ممزوجا بماء الوقايع



يعني: رسيديم بپاره اي از حکايتي که مانند خانه زنبور با آب وقيعه آميخته بود. عرب به آبي که از روي سنگ جاري ميگردد آب حشرج و به آبي که از ميان سنگريزه و ريگ جاري است آب مفاصل ميگويند، چنانکه شعر ابو ذويب را دليل بر اين معني گرفته اند:



مطافيل ابکار حديث نتاجها

تشاب بماء مثل ماء المفاصل



يعني: بدن شتران جوان تازه زائيده با آب آلوده اي که مانند آب مفاصل است چرکين خواهد شد. ابو محلم سعدي اين اشعار را از ابوطمحان نقل کرده است:



بني اذا ما سامک الذل قاهر

عزيز فبعض الذل اتقي و احرز



و لا تحرمن بعض الامور تعززا

فقد يورث الذل الطويل التعزز



يعني: اي فرزند هر گاه شخص مقتدري تو را تکليف بذلت نمايد، ذلتي را اختيار کن که موجب حفظ و تامين تو باشد. و از برخي امور که موجب عزت است خود را محروم مکن، که ذلت طولاني باعث عزت ميگردد، دو بيت مذکور بعبد الله بن



[ صفحه 569]



معاويه [2] جعفري هم نسبت داده شده است: و نيز در همين معني دو شعر زير را نيز از ابو طمحان نقل کرده اند:



يا رب مظلمه يوما لطئت بها

تمضي علي اذا ما غاب انصاري



حتي اذا ما انجلت عني غيابتها

و ثبت فيها و ثوب المخذر الضاري



يعني: ظلمهائي بمن رسيد که مرا پايمال کرد. آن ظلمها موقعي بر من ميگذشت که ياوران من نبودند. چون غيبت آنها بسر رسيد و آنها را ديدم، مانند شيري که در خوابگاه خوابيده و براي شکار از جاي جستن ميکند، من نيز براي جبران آن ظلمها از جاي خود جستم.


پاورقي

[1] محمد بن يحيي بن عبد اله بن عباس بن محمد بن صول کاتب معروف به صولي از ادبا و فضلاي مشهور است. شاگرد ابو داود سيستاني و ثعلب و مبرد و ابو العينا، و استاد دارقطني و مرزباني است. کتاب الوزراء و اخبار الشعراء و آداب الکاتب از تصنيفات اوست اطلاعاتش وسيع، حفظش نيکو و در چيز نويي مهارت داشت. خطيب در تاريخ بغداد مي نويسد: نديم عده اي از خلفا بود. اخبار و تاريخ و اشعار آنها را گرد آورد. اعتقادش خوب، و طريقه اش پسنديده و گفتارش مورد قبول همه بود.

ازهري از ابو بکر بن شاذان نقل کرده که گفت: صولي يک خانه مملو از کتاب داشت.

هر رديفي که چيده بود، يک رنگ داشت. سرخ، سبز، زرد و هکذا و مي گفت همه اين کتاب ها را درس گرفته ام! صولي در سال 335 يا 336 در بصره درگذشت. ابن شهر آشوب در معالم العلماء مي گويد: صولي در اشعار خود، از اهل بيت عصمت مدح و ستايش مي نمود.

گاهي عموي پدر صولي يعني ابو اسحاق ابراهيم بن عباس، هم صولي خوانده مي شود که نويسنده اي بليغ و شاعري توانا بود. از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده و در سامره سال 243 در گذشته است.

صول تکين- جد صولي که بنام وي نسبت مي رساند. يکي از امراي گرگان و از نژاد ترک بوده که بدست يزيد بن مهلب اسلام آورد. الکني والالقاب.

[2] فرزند عبد الله بن جعفر طيار است.