ابوسوره زيدي


همچنين در غيبت شيخ از گروهي از علماء و آنها از ابو غالب احمد بن محمد زراري و او از ابو عبد الله محمد بن زيد بن مروان و او از ابو عيسي محمد بن علي جعفري و ابو الحسين محمد بن علي بن رقام و آنها از ابو سوره نقل کرده اند که ابوغالب گفت پسري از ابو سوره ديدم - ابو سوره يکي از بزرگان زيديه و سرشناس بود او گفت ابو سوره ميگفت: يکروز عرفه بزيارت مرقد منور حضرت ابا عبد الله عليه السلام رفتم. چون موقع نماز عشا رسيد، نماز گزاردم و شروع بخواندن سوره حمد کردم در آن هنگام جواني نيکو روي را که پيراهن تابستاني به تن داشت، ديدم که او نيز شروع بخواندن سوره حمد نمود و پيش از من تمام کرد، يا اينکه گفت من قبل از او



[ صفحه 632]



تمام کردم. فردا صبح همه زوار از کربلا بيرون آمديم و از کنار نهر فرات باوطان خود مراجعت نموديم. همان جوان که با ما بود از من پرسيد: اگر ميخواهي بکوفه بروي برو، من از راه فرات حرکت نمودم و خود او از راه بيابان عزيمت نمود. ابوسوره ميگويد: من از فراق آن جوان متاسف شدم و همراه او از راه بيابان براه افتادم. او هم گفت: بيا، ما هم رفتيم تا بقلعه مسناه رسيديم، و قدري خوابيديم و سپس برخواستيم ديدم در بالاي خندق کوفه هستيم. سپس جوان بمن گفت: زندگي تو بسختي ميگذرد و عيال بار هستي، برو نزد ابو طاهر زراري که بزودي از از خانه بيرون ميايد در حاليکه دستش بخون گوسفند قرباني رنگين است. باو بگو: جواني باين اوصاف بتو ميگويد: کيسه که بيست دينار در آنست و يکي از برادرانت نزد تو آورد بمن بده. ابوسوره ميگويد: رفتم نزد ابوطاهر زراري و همان طور که جوان گفته بود او را توصيف نمودم. او گفت: الحمد لله سپس کيسه را آورد و من گرفتم و برگشتم. ابو عبد الله محمد بن زيد بن مروان که او نيز يکي از مشايخ زيديه بود گفت: اين داستان را موقعي که در زمين هر [1] فرود آمده بوديم، براي ابوالحسين محمد ابن عبيد الله علوي نقل کردم. او گفت: صحيح است و اضافه کرد که: مرد جواني نزد من آمد من بدقت او را نگريستم سپس مردم را برگردانيدم و پرسيدم تو کيستي؟ گفت من فرستاده امام زمان (ع) هستم که بسوي يکي از برادرانش به بغداد ميروم. پرسيدم: مرکوب سواري داري؟ گفت: آري در خانه طلحين است گفتم: برخيز برو و آنرا بياور غلامي هم با او فرستادم و مرکوب را آوردند. آنروز را نزد من ماند و از غذاي من هم تناول کرد، و بسياري از اسرار و ما في الضمير مرا برايم شرح داد. پرسيدم: از کدام راه خواهي رفت؟ گفت: از راه نجف و از آنجا به رمله و از



[ صفحه 633]



آنجا به فسطاط ميروم. سپس از آنجا سوار شده و موقع مغرب خدمت خلق مهدي عليه السلام مشرف ميگردم. محمد بن عبيد الله گفت: فرداي آنروز سوار شد و من هم سوار شدم تا آنکه به پل دار صالح رسيديم. او تنها از خندق عبور کرد و من او را ميديدم که در نجف فرود آمد و از نظرم غائب شد.


پاورقي

[1] هر - بضم هاء و تشديد راء تلي در سرزمين يمامه ي حجاز، و خود يمامه نيز شهري بزرگ و داراي دهکده ها، قلعه ها، چشمه ها و نخيلات است مراصد.