حکومت مهدي و تنها دين آن زمان


همچنين در کتاب ياد شده از ابوالجارود نقل کرده که امام محمد باقر عليه السلام فرمود: قائم سيصد و نه سال سلطنت ميکند، بهمان مدت که اصحاب کهف در غار خود ماندند. او زمين را پر از عدل و داد ميکند، همچنانکه پر از ظلم و ستم شده باشد يفتح الله له شرق الارض و غربها بقتل النسا حتي لا يبقي الا دين محمد (ص) يسير بسيره سليمان بن داود خداوند شرق و غرب زمين را براي او ميگشايد و چندان از مردم بيدين بقتل ميرساند که جز دين محمد صلي الله عليه و آله باقي نماند، و او بروش سليمان بن داود حکومت ميکرند. [1] نيز در کتاب مذکور از عبد الکريم بن عمرو خثعمي روايت نموده که گفت: بحضرت صادق عليه السلام عرضکردم: قائم چند سال سلطنت ميکند؟ فرمود: هفت سال که بحساب سال شما هفتاد سال ميشود. و در ارشاد شيخ مفيد از ابوبصير از آن حضرت روايت کرده که فرمود: لا يخرج القائم الا في وتر من السنين سنه احدي او ثلث او خمس او سبع او تسع يعني: قائم ظهور نميکند مگر در سال طاق يعني سال يکم يا سوم يا پنجم يا هفتم يا نهم [2] .



[ صفحه 1081]



عياشي در تفسير خود از ابن سمينه از خادم امام موسي بن جعفر عليه السلام روايت نموده که گفت: از آن حضرت تاويل آيه اينما تکونوا يات بکم الله جميعا را سوال کردم. فرمود: بخدا قسم اگر قائم ظهور کند خداوند شيعيان ما را از تمام شهرها بدور وي گرد آورد. و در غيبت نعماني از حماد بن عبد الکريم بن عمرو جلاب گلاب روايت نموده که گفت: در محضر حضرت صادق عليه السلام از قائم سخن بميان آمد. حضرت فرمود: وقتي قائم قيام ميکند مردم خواهند گفت: از کجا ممکن است او بيايد، و حال آنکه استخوانهاي او پوسيده است. و هم در آن کتاب از مفضل بن عمر نقل کرده که آن حضرت فرمود: هنگاميکه قائم ظهور خکند اين آيه را ميخواند: ففررت منکم لما خفتکم فوهب لي ربي حکما و جعلي من المرسلين. و در کتاب مزبور بسند ديگر از مفضل، از آن حضرت از امام محمد باقر عليه السلام نيز اين روايت منقول است. همچنين در کتاب نامبرده از عبد الله بن سنان روايتکرده که گفت: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم شنيدم که مردي از اهل همدان ميگفت: اهل تسنن ما را سرزنش ميکنند و مي گويند: شما عقيده داريد که گوينده اي از آسمان صاحب الامر را صدا ميزند، حضرت تکيه داده بود چون اين را شنيد در خشم شد و تکاني خورد و نشست آنگاه فرمود: اين موضوع را از من روايت نکنيد، بلکه از پدرم نقل کنيد و در اين صورت اشکالي براي شما پيش نمياورد. خدا را گواه ميگيرم که من از پدرم شنيدم ميفرمود: بخدا قسم اين مطلب در کتاب خداي عز و جل است، آنجا که ميگويد: ان نشا ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين بمصداق اين آيه هيچکس در آن روز باقي نمي ماند جز اينکه گردنش در برابر اين علامت خمس ميشود. اهل زمين وقتي شنيدند که صدائي از آسمان ميايد و ميگويد: آگاه باشيد که حق در پيروي علي بن ابيطالب و شيعيان



[ صفحه 1082]



اوست، ايمان مياورند. فرداي آنروز شيطان بهوا بالا ميرود بطوريکه از نظرم مردم روي زمين ناپديد ميشود آنگاه صدا ميزند: آگاه باشيد که حق در پيروي عثمان و پيروان اوست. زيرا او مظلوم کشته شد. از وي خونخواهي کنيد سپس حضرت فرمود: خداوند مومنين را بوسيله صداي اول بر عقيده حق ثابت ميدارد، و آنها که بيماري در دل دارند در آن روز دچار شک و ترديد ميشوند. بخدا قسم آن بيماري دشمني ما اهلبيت است. آنها در آنموقع از ما بيزاري ميجويند و از ما انتقاد ميکنند و ميگويند: صداي اول سحري از سحرهاي اين خاندان بود آنگاه حضرت صادق عليه السلام اين آيه را قرائت فرمود: و ان يروا آيه يعرضوا و يقولوا سحر مستمر [3] يعني: اگر علامتي را ببينند از آن دوري ميجويند و ميگويند: سحر هميشگي است. اين روايت را نعماني در غيبت بدو سند ديگر از عبد الله بن سنان از آن حضرت نيز روايت کرده است که عماره همداني آنرا از حضرت پرسيد و همان جواب را شنيد. و نيز در غيبت نعماني از فضيل بن محمد از امام جعفر صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: صداي اول که از آسمان قائم را بنام صدا ميزنند در کتاب خدا قرآن بيان شده است، عرضکردم: در کجا؟ فرمود: در سوره طسم تلک آيات الکتاب المبين يعني آيه ان نشا ننزل عليهم من السماء آيه... سپس فرمود: وقتي آن صدا را شنيدند چنان ميشوند که گوئي مرغ بر روي سر آنها نشسته است، کان علي روسهم الطير. مولف: ابن اثير در نهايه راجع باين جمله کان علي روسهم الطير که درباره صفات اصحاب پيغمبر گفته شده است ميگويد: چون آنها آرام و موقر بودند و کسي از آنها خشم و سبکي نديد، بدين وصف موصوف گشتند يعني بانها ميگفتند: از بس موقر و آرامند گوئي مرغ بر روي سر آنها نشسته است زيرا مرغ جز در جاي ساکن و آرام نمي نشيند. ولي من علامه مجلسي مي گويم: شايد در اين روايت مقصود وحشت و حيرتي



[ صفحه 1083]



است که مردم از شنيدن آن صداي آسماني پيدا ميکنند [4] و نيز نعماني در کتاب غيبت از ابوبصير از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: هنگاميکه عباسي بر چوبهاي منبر مروان بالا رفت طومار سلطنت بني عباس درهم پيچيده ميشود. حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: ناچار براي ماست آذربايجان هيچ چيزي نميتواند با آن برابري کند. وقتي که چنين شد، همچون گليم پاره هاي خانه هاي خود باشيد، و بانگ در بيابان بيداء [5] پس وقتيکه شخص متحرکي حرکت کرد بسوي او بشتابيد، هر چند مانند کودکان با دست و شکم راه برويد. بخدا قسم گويا باو نگاه ميکنم که در بين رکن و مقام، از مردم بکتاب جديدي که بر عرب دشوار است، بيعت ميگيرد. سپس فرمود: واي بر عرب از شري که نزديک است. [6] .



[ صفحه 1084]



همچنين در آن کتاب از عبيد بن زراره از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود نام قائم از آسمان برده ميشود پس مردم بطرف او که در پشت مقام



[ صفحه 1085]



ابراهيم است ميايند و ميگويند: نام تو را بردند چرا منتظري؟ سپس دست او را گرفته بيعت ميکنند. در اين موقع زراره گفت: خدا را شکر. ما شنيده بوديم که قائم با بي ميلي از مردم بيعت ميگيرد و علت بي ميل او را نميدانستيم ولي فعلا فهميديم که بي ميلي او گناه نيست زيرا منتظر بوده که از آسمان بيعت گرفتن با وي اعلام شود و آنگاه بيعت مردم را بپذيرد هم در آن کتاب از حمران بن اعين از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: از امور حتمي و مسلم اينست که ميبايد پيش از قيام قائم سفياني خروج کند، و فرو رفتگي در بيداء پديد آيد و مردي پاکدل در بين رکن و مقام کشته شود و گوينده اي از آسمان صدا زند. و نيز در کتاب ياد شده از ناجيه عطار روايت کرده که از حضرت امام محمد باقر عليه السلام شنيد که ميفرمود: گوينده آسماني بانگ ميزند: مهدي فلاني پسر فلاني است و نام خود او و پدرش را ميبرد سپس شيطان هم بانگ ميزند که: فلاني و پيروان او بر حق است و مقصود حضرت، مردي از بني اميه عثمان بود. نيز در کتاب نامبرده از زراره روايت ميکند که گفت: شنيدم حضرت صادق (ع) ميفرمود: گوينده اي از آسمان بانگ ميزند که فلاني مهدي رئيس شماست و علي و شيعيان او رستگارند. من عرضکردم: پس بعد از اين اعلان کي با مهدي ميجنگد؟ فرمود: شيطان هم بانگ ميزند فلاني و پيروان او رستگارند که مقصود مردي از بني اميه ميباشد و همين باعث اختلاف و جنگ پيروان حق و باطل ميگردد. عرضکردم: چه کساني راست را از دروغ تميز ميدهند؟ فرمود: کسانيکه اين موضوع را قبلا روايت کرده اند، و پيش از اينکه روي دهد معتقدند که چنين چيزي روي ميدهد، ميدانند که طرفدار حق و راستگويان خود آنها ميباشند.



[ صفحه 1086]



و نيز در کتاب مزبور از زراره روايت ميکند که گفت: بان حضرت عرضکردم: من خيلي تعجب ميکنم هک چگونه با قائم جنگ ميکنند با اينکه آنهمه کارهاي شگفت انگيز را مي بينند، مانند فرو رفتن لشکر سفياني در بيابان و بانگي که از آسمان شنيده ميشود؟ حضرت فرمود: شيطان مردم را بحال خود نمي گذارد و بانگي ميزند که مطلب را بر آنها مشتبه ميسازد چنانکه در روز عقبه بنام پيغمبر صلي الله عليه و آله بانگ زد. همچنين در غيبت نعماني از هشام بن سالم روايت ميکند که گفت بانحضرت عرضکردم: حريري برادر اسحاق بما مي گويد: شما شيعيان عقيده داريد که دو صدا شنيده ميشود؟ کدام راست و کدام دروغ است يعني چگونه ميتوان راست و دروغ آنرا تشخيص داد؟ حضرت فرمود: باو بگوئيد آنچه در اين خصوص بما خبر داده اند و تو آنرا انکار ميکني، همان راست است. و نيز در کتاب مزبور بسند مذکور روايت کرده که هشام بن سالم گفت: از آن حضرت شنيدم ميفرمود: دو بانگ از آسمان شنيده ميشود: يک بانگ در اول شب و يک بانگ در آخر شب دوم، من عرضکردم: جريان از چه قرار است؟ فرمود: يک صدا از آسمان و ديگري از شيطان است. عرضکردم چگونه يکي را از ديگري ميتوان تميز داد؟ فرمود: هر کس پيش از واقع شدن، آنرا از ما شنيده است، حق و باطل آنرا تميز ميدهد. و نيز در کتاب مزبور از عبد الرحمن بن مسلمه نقل کرده که گفت: بحضرت صادق عليه السلام عرض کردم: سنيان ما را سرزنش ميکنند و ميگويند وقتي دو صدا هنگام طهور مهدي شنيده شود از کجا ميتوان فهميد کدام حق و کدام باطل است؟ حضرت پرسيد: شما چه جوابي بانها ميدهيد؟ عرضکردم: جوابي بانها نميدهيم. فرمود: بگوئيد: کسي که پيش از وقوع آن عقيده باين بانگ آسماني دارد بعد از وقوعش نيز حق را تشخيص داده و آنرا تصديق ميکند قال الله تعالي: افمن يهدي الي الحق



[ صفحه 1087]



احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فما لکم کيف تحکمون [7] يعني: کسي که مردم را بسوي حق راهنمائي ميکند سزاوارتر است که از او پيروي شود يا کسي که نميتواند راهنمائي يا بد مگر اينکه ديگري او را هدايت کند؟ بنظر شما چه ميايد؟ و چگونه حکم ميکنيد؟ و هم در کتاب نامبرده از عبد الله بن سنان روايت کرده که گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم ميفرمود: گوينده اي از آسمان اسم صاحب الامر را ميبرد و مي گويد: دولت حق از آن فلان بن فلان است پس درباره چه چيزي با او جنگ ميکنيد؟. نيز در آن کتاب از ابوسليمان احمد بن هوذه باهلي و او از ابراهيم بن اسحاق در نهاوند سنه 273 هجري از عبد الله بن حماد انصاري در ماه رمضان سال 229 از عبد الله بن سنان روايت کرده که گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم ميفرمود: اين امري که شما چشم هاي خود را بان دوخته ايد دولت آل محمد تحقق نمي يابد مگر هنگاميکه گوينده اي از آسمان بانک زند. آگاه باشيد فلاني صاحب الامر است. پس بر سر چه چيزي جنگ ميکنيد؟ هم در آنکتاب از عبد الله بن سنان روايت ميکند که گفت: از آن حضرت شنيدم ميفرمود: قتل و مرگ چنان مردم را فرا گيرد که بخانه خدا پناه برند. آنگاه از بس کار جنگ سخت ميشود، گوينده اي از آسمان بانگ ميزند که: بر سر چه موضوعي جنگ و خون ريزي ميکنيد؟ صاحب شما فلاني است. و هم در غيبت نعماني از يونس بن ظبيان از حضرت صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: چون شب جمعه فرا رسيد خداوند فرشتگان خود را باسمان دنيا ميفرستد و هنگام طلوع صبح منبري از نور در جنب بيت المعمور براي محمد و علي و حسن و حسين عليهم السلام ميگذارد و آنها از آن بالا ميروند، سپس خداوند امر ميکند که فرشتگان و پيغمبران و مومنين پاي منبر آنها اجتماع کنند، و درهاي آسمان گشوده ميشود. آنگاه هنگام ظهر پيغمبر صلي الله عليه و آله عرض ميکند: پروردگارا اکنون موقع



[ صفحه 1088]



و عده ايست که در کتاب خود وعده داده اي و آن اين آيه است: وعد الله الذين آمنوا منکم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض کما استخلف الذين من قبلهم. [8] فرشتگان و پيغمبران نيز همين مطلب را ميگويند، سپس محمد و علي و حسن و حسين بسجده ميافتند. آنگاه ميگويند: خدايا بر بي دينان غضب کن، زيرا حريمت هتک شده و برگزيدگانت کشته گشته و بندگان نيکوکارت خوار گرديده است خداوند هم آنچه ميخواهد ميکنيد و اين وقت معلومي است. و نيز در آن کتاب از ابوبصير از حضرت صادق نقل کرده که فرمود: قائم را اسم مي برند و مي گويند: اي فلان بن فلان و بسند مذکور از آن حضرت روايت شده که فرمود: قائم در روز عاشورا قيام مي کند. همچنين در آنکتاب از جابر جعفي روايت کرده که: حضرت امام محمد باقر عليه السلام بوي فرمود: اي جابر قائم ظهور نميکنند مگر اينکه شام را آشوبي فرا گيرد که هر چه بخواهند راه فراري بيايند پيدا نکنند، و جنگي در بين کوفه و حيره واقع شود که کشتگان آنها در ميان راه بيافتند، هنگاميکه گوينده اي از آسمان بانگ زند. و نيز در کتاب مزبور بهمين سند از علاء بن محمد از امام محمد باقر عليه السلام روايت ميکند که فرمود: توقعوا الصوت ياتيکم بغته من قبل دمشق، فيه لکم فرج عظيم يعني: منتظر صدائي باشيد که ناگهان از جانب دمشق ميرسد و در آن صدا براي شما گشايش بزرگي است. [9] .



[ صفحه 1089]



و هم در کتاب ياد شده از عبد الله بن ابي يعفور از حضرت صادق روايت کرده که فرمود: مدت سلطنت قائم نوزده سال و چند ماه است. و هم در آنکتاب از جابر بن يزيد جعفي روايت ميکند که گفت: شنيدم امام محمد باقر عليه السلام ميفرمود: بخدا قسم مردي از ما اهلبيت مدت سيصد و نه سال سلطنت خواهد کرد. من عرضکردم: اين در چه وقت خواهد بود؟ فرمود: بعد از مردن قائم عرضکردم: قائم در روزگار خود چقدر عمر ميکند؟ فرمود: نوزده سال از روز قيام تا هنگام فوتش. مولف. آن مردي که بعد از فوت قائم مدت سيصد و نه سال سلطنت ميکند



[ صفحه 1090]



اشاره: بسلطنت امام حسين عليه السلام يا ديگري از ائمه هنگام رجعت آنهاست [10] کليني در کافي از بکير بن اعين روايت کرده که گفت: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم: چرا خداوند حجر الاسود را در رکني که فعلا در آن قرار دارد، نهاد و در رکن ديگري قرار نداد؟ فرمود: خداوند، حجر الاسود را که گوهري بهشتي بود، و براي آدم آوردند، بواسطه پيماني که از مردم گرفت در آن رکن گذاشته شد. زيرا وقتي خداوند از اولاد آدم که در پشت هاي پدرانشان بودند پيمان بندگي گرفت، در آن مکان بود، و در آنجا بود که تمام بني آدم يکديگر را در صلبها ديدند، و هم از آنجا مرغ بر قائم فرود ميايد، و نخستين کسيکه با وي بيعت



[ صفحه 1091]



ميکند همان مرغ است و او بخدا قسم جبرئيل ميباشد، و در همين جا قائم پشت خود را بان تکيه ميدهد، آن رکن حجت و دليل بر وجود قائم است [11] .

و نيز در کافي از يعقوب سراج روايت ميکند که گفت: بحضرت صادق عليه السلام عرضکردم: کي موقع فرج شيعيان شما ميرسد؟ فرمود: هنگاميکه اولاد عباس با هم کشمکش نمودند و پايه سلطنت آنها سست گرديد و مردم چشم بان دوختند و خلعت العرب اعنتها و عرب لگامهاي خود را بيرون آورند [12] و شوکت هر صاحب شوکتي از ميان برداشته شد و شخص شامي و يمني و سفياني ظاهر گشت، و سيد حسني از جا حرکت نمود و صاحب الامر با ميراث رسولخدا از مدينه بمکه رفت.



[ صفحه 1092]



عرضکردم: ميراث رسولخدا چيست؟ فرمود: شمشير و زره و عمامه و عبا و عصا و پرچم و زين و برگ اسب پيغمبر است، چون وارد مکه ميشود شمشير از غلاف بيرون مياورد و زره را ميپوشد و پرچم ميافرازد و عبا و عمامه را ميپوشد، و عصا را بدست ميگيرد، و از خداوند اجازه ميطلبد که رسما ظهور کند، يکي از دوستانش از اينموضوع اطلاع پيدا ميکند و نزد سيد حسني ميايد و باو خبر ميدهد. حسني هم پيشدستي ميکند و قبل از آن حضرت خروج مينمايد، اهل مکه بر او هجوم کرده او را ميکشند و سرش را بشام ميفرستند، در آنموقع صاحب الامر قيام ميکند، مردم با وي بيعت ميکنند و فرمانش را گردن مينهند. آنگاه مرد شامي سفياني لشکري بمدينه ميفرستد و پيش از رسيدن بمدينه خداوند آنها را هلاک ميگرداند. در آن روز اولاد علي عليه السلام از مدينه فرار ميکنند و در مکه بقائم ملحق ميشوند، سپس صاحب الامر بعراق ميايد و لشکري بمدينه ميفرستد و اهل مدينه تامين پيدا ميکنند و بانشهر برميگردند. اين حديث در کتاب کافي نيز بسند ديگر ذکر شده است [13] .


پاورقي

[1] خداوند سفارت الهي و سلطنت دنيوي را با هم به سليمان داده بود. ضمنا در اين روايت با صراحت مي گويد آئين مردم زمان امام عصر (ع) دين محمد يعني آئين مقدس اسلام است، بنابراين احزاب سياسي بابي و بهائي و ازلي که بعد از صد و بيست سال هنوز غير رسمي مي باشند، ولي معطل هستند.

[2] يعني مثلا در سال هزار و سيصد و هشتاد و يک يا هشتاد و سه يا هشتاد و پنج يا هشتاد و هفت و هکذا....

[3] سوره قمر آيه 2.

[4] يعني مبهوت و متحير برجاي خود مي ايستند و تکان نمي خوردند.

[5] اين جمله در اين جا والنداء بالبيداء آمده يعني يکي ديگر از علائم صدا در بيابان بيداء است،‌ولي در صفحه 908 متن عربي آن والبدوا ما البدنا بود و ما نيز آنرا در آنجا بهمين معني ترجمه کرديم.

[6] در زيرنويس صفحه 908 شرحي درباره ي اين روايت که مختصر آن در آنجا ذکر شد؛ نوشتيم. اکنون هم که اصل روايت در اين جا ذکر مي شود، توضيح مي دهيم که: اين حديث درست معلوم نيست مي خواهد چه بگويد و حتما دست خورده و تغيير و تبديلي در آن روي داده است، زيرا چنانکه گفتيم در يک چاپ غيبت نعماني روي کلمه آذربايجان نوشته است نسخه و ثانيا در بحار چاپ امين الضرب که بهترين و صحيح ترين چاپ آن است در صفحه 177 روي آن نوشته است کذا ثالثا متن حديث هم مغشوش و مضطرب است که جمعا مي رساند روايت در اصل چيز ديگري بوده است.

با اين وصف چون اين روايت نيز مورد دستبرد و سوء استفاده ي ابوالفضل گلپايگاني واقع شده و در کتاب فرائد آنرا مويد کشته شدن ميرزا علي محمد باب يا امام زمان شيرازي دانسته، که در تبريز بقتل رسيده و ناچار مي بايد واقع شود. لذا مي گوئيم، بر فرض که روايت چنين باشد و واقعه آذربايجان هم کشته شدن سيد باب است؛ گلپايگاني روايت را آنطور که خود نقل کرده است چگونه معني کند وي در صفح 59 مي نويسد: في البحار لا بدلنا من آذربايجان لا يقوم معه امر يعني از محتويات است تا شهادت آن مظهر رحسن را در آن مدينه بچشم مشاهده کنيم.

اولا - کلمه معه در حديث نيست. گلپايگاني خودش درست کرده است.

ثانيا - ضمير معه بکجا بر مي گردد؟

ثالثا - چرا اول حديث را که مي گويد عباسي از منبر مرواني بالا مي رود و طومار سلطنت بني عباس پيچيده مي شود؛ حذف کرده؟ لا بد ديده است که در آن صورت مطلب آفتابي و دزد بخوبي شناخته مي شود!

رابعا - ترجمه اي که نموده مخالف اصل است. و معلوم نيست از کجاي حديث اين مطلب استفاده مي شود.

خامسا - اين واقعه از علائم قبل از ظهور است، تا بعد از ظهور و کشته شدن امام زمان و اوضاع بعدي تا بابيها مثل گليم پاره از ترس قواي ناصر الدين شاه از خانه ها بيرون نيايند!

سادسا - در روايت مي گويد وقتي چنين شد آرام گيريد تا شخص متحرکي حرکت کند آنگاه بسوي او بشتابيد، که ميرساند اين متحرک امام زمان است که موافق روايات ديگر در بين رکن و مقام از مردم بکتاب جديد که توضيح خواهيم داد بيعت مي گيرد. پس اگر امام زمان در تبريز کشته مي شود؛ ديگر آنکس که در بين رکن و مقام از مردم بيعت مي گيرد کيست؟ لابد بهائيان با آن روئي که از سنگ پاي قزوين هم باج مي گيرد، خواهند گفت شايد بهاء باشد، مي گوئيم:‌هيچ بهائي ننوشته که جناب بهاء اصلا رنگ حجاز را ديده است!

سابعا- چندين واقعه دردناک در تبريز و آذربايجان براي شيعيان روي داده که مسلما اهل بيت را ناراحت کرده است، مثل واقعه مشروطه و انقلاب و کشتار شهر تبريز و ساير نقاط آنجا؛ يا غائله پيشه وري که دين و ايمان و جان و مال بسياري از مردم با گناه و بي گناه را بباد داد از کجا که منظور اين وقايع نباشد، که همه مقدمه ظهور آن متحرک يعني امام زمان است نباشد؟

ثامنا - در حديث مي گويد: واقعه آذربايجان بنفع ماست آيا قتل سيد باب بنفع اهل بيت بوده اگر بنفع اهل بيت بوده است، ما هم حرفي نداريم!!

تاسعا - از قتل سيد باب چه شري دامن گير عرب شد؟! عاشرا مگر روايات ما منحصر بهمين روايت است،صدها روايات ديگر اين کتاب را چکنم؟!.

[7] سوره يونس آيه 36.

[8] ترجمه و شرح آن در صفحه 259 گذشت.

[9] اين روايت نيز مورد استفاده ي بهائيان قرار گرفته است. ميرزا ابوالفضل گلپايگاني بهائي در فرائد آنرا از علائم روز ظهور امام زمان که بزعم وي همان ميرزا علي محمد باب است دانسته در صورتيکه اولا سر و کله ي ميرزا علي محمد در محيط ايران پيدا شد و جز کشته شدن خود وي و بدبختي و نکبت براي پيروانش فتح و فرج و گشايشي نداشت؛ و اصلااو روي شام و دمشق را نديد.

و اگر مقصود وي ميرزا حسنعلي مازندراني باشد که دولت عثماني او را از بغداد به ترکيه و از آنجا به شهر عکا واقع در فلسطين نفي بلد کرد و در کمال ذلت و خواري بسر مي برد، مي گوئيم حسينعلي بهاء مهدي موعود نبوده و اين علامت ظهور مهدي است، بعلاوه اين صدا بطور ناگهاني از دمشق مي رسد، آنهم نويد فتح قطعي و پيروزي کامل شيعيان است نه ماجراي تبعيد دومين جانشين ميرزا علي محمد شيرازي که بزعم آنها همان عيسي است که از آسمان آمده و همان امام حسين است که از قبر سر برآورده است!

مولف کتاب فرائد سالها زحمت کشيده تا از ميان هزاران روايات و ده ها آيات قرآني که درباره ي مهدي موعود شيعه و علائم و اوصاف شخص وي؛ ولادت و غيبت و ظهور و قيام وي عليه ظلم و بيدادگري، و تشکيل سلطنت ظاهري و حشمت دنيوي آن حضرت رسيده است، فقط چند حديث و آيه را سرقت نموده يا تحريف و تصحيف و تفسير برأي کرده و آنرا با تکلف و مشقت، تطبيق به ميرزا علي محمد شيرازي و ميراز حسينعلي مازندراني که خود را معروف به باب و بهاء کرده اند؛‌نموده است. وي از جمله چون در روايت فوق ديده که نامي از دمشق يا شام برده شده، آنرا يکي از دليلهاي مناسب براي اثبات ادعاي اهل بهاء گرفته و در صفحه 54 بعد از نقل يک جمله از خطبه حضرت علي (ع) خير المساکن يومئذ البيت المقدس که در صفحه 944 توضيح داديم مي گويد: و موافق همين است آنچه مجلسي در اين کتاب سيزدهم بحار در باب آيات واقعه در يوم ظهور! از ابي جعفر (ع) روايت نموده است، انه قال توقعوا الصوت..

مي گوئيم: آري اين را مجلسي نقل کرده است، بر منکرش لعنت، ولي چه ربطي بشما و باب و بهاء دارد؟ اين صدا که بطور ناگهاني از طرف دمشق مي آيد علامت ظهور است، که بدنبال آن امام زمان ظهور مي کند و ظهور وي فرج و گشايش عظيمي براي شيعيان امام محمد باقر گوينده ي حديث است، آيا موقع پيدا شدن سيد باب در بوشهر؛ و شيراز و ايران، صدائي از جانب دمشق آمد؟ و اگر آمده چه صدائي بوده که اهل بهاء شنيدند و ديگران نشنيده اند؟! البته منکر نيستم که از جانب شام و غير شام پيوسته صداها مي آيد ولي اهل بهاء که نبايد هر صدائي را بريش بگيرند! تا صدا چه صدائي باشد!! بر فرض که صدائي هم آمده باشد، فرج عظيم چه بوده است؟!

آيا آن فرج و گشايش براي شيعيان امام باقر ايست يا براي جهودان بهائي و ايادي روس و انگليس؟ و چنانکه منظور از اين صدا ميرزاي بهاء باشد که سالها بعد از قتل باب به شهر عکا واقع در فلسطين تبعيد و با کمال فلاکت تحت نظارت شديد دولت اسلامي عثماني عمر خود را بپايان آورد، مي گويئيم اين چه صدائي بود و چه فرج عظيم و غير عظيمي حتي براي اهل بهاء! داشت؟

اين صدا از علائم ظهور است که قاعدتا بايد با ميرزا علي محمد باب بيايد نه سالها بعد بدون سر و صدا بطرف ميرزا بهاء بيچاره بوزد!.

[10] رجوع کنيد به زيرنويس ما در باب رجعت.

[11] اين همان حديث است که در صفحه 1074 بطور اختصار گذشت و ابوالفضل گلپايگاني بواسطه وجود لفظ بيت المقدس دستبردي بآن زده است ولي در آنجا و جاهاي ديگر بيت المقدس ندارد و فقط مسجد الحرام است.

[12] اين معني در چند روايت گذشته هم بود، از جمله در صفحه 997 خلع العرب اعنتها و نيز در جاي ديگر و تخلع العرب اعنتها و در اين جا نيز بصيغه ي ماضي آمده که متحقق الوقوع و در حکم مضارع است. توضيح مي دهيم که اعنة جمع عنان بمعني لگام است. و در حقيقت معني معني عبارت چنين است: عرب لگام را از دهان خود بر مي دارد!

شيخ محمد جواد مغنيه نويسنده ي معروف عرب و دانشمند شيعي لبناني در کتاب علي و القرآن صفحه 53 ضمن تطبيق بعضي از سخنان ائمه باوضاع کنوني، مي نويسد: اين روايت نويد استقلال و آزادي عرب را از زير يوغ استعمار گران داده است.

اين معني در مورد خود صحيح است، زيرا ممالک عربي هيچگاه مانند بيست سال اخير استقلال و آزادي نداشته اند، هر چند امروز بالغ بر 13 کشور عربي کوچک و بزرگ داريم که گاهي همين دولتهاي مختلف عربي موجب نفاقها و اختلافها و دوري از هم و بهره برداري استعمار گران و بلوک شرق و غرب شده است. ولي در اين که هر کدام استقلال دارند، و در تعيين سرنوشت خود آزاد مي باشند؛ ترديد نيست، و شايد اين روايت در دنياي ما بهترين دليل بر عظمت فکر ائمه عاليقدر ما باشد.

[13] در بعضي از احاديث گذشته باب علائم ظهور و همين مورد مي گفت قائم از مدينه بمکه مي رود و در مکه نيز با سادگي و احتياط مي گذراند، و بعد در کوفه قيام مي کند، البته بايد دانست که گفته اند الامور مرهوتة باوقاتها هر کاري وقتي دارد. قائم (ع) در آغاز بيش از سيصد و سيزده نفر فداکار دارد و با اين عده چگونه مي تواند با جهاني بجنگد ولي چون بعراق مي آيد و لشکرش به ده هزار نفر از جان گذشته مي رسند قيام حقيقي از آن موقع شروع مي شود.