سيد حسني و مردان طالقان


آنگاه سيد حسني آن جوان زيبا از طرف سرزمين ديلم خروج کرده و با صداي رسا صدا ميزند: اي آل محمد دعوت آنکس را که از غيبتش متاسف بوديد



[ صفحه 1164]



اجابت کنيد اين صدا از ناحيه ضريح پيغمبر صلي الله عليه و آله بلند مي شود پس گنجهاي خدا از طالقان او را پذيره ميشوند. آنها گنجهائي هستند اما چه گنجي که نه طلا و نه نقره است بلکه مرداني هستند که ايماني فولادين دارند، و بر اسبهاي چابک سوار و اسلحه بدست گرفته و پي در پي ستمگران را کشته تا آنکه وارد کوفه ميشوند و در آنموقع اکثر روي زمين را از لوث وجود بيدينان صاف کرده اند. آنها کوفه را محل اقامت خود قرار ميدهند. چون خبر ظهور مهدي عليه السلام باو سيد حسني و اصحابش ميرسد، اصحابش باو ميگويند: اي پسر پيغمبر اين کيست که در قلمرو ما فرود آمده؟ سيد حسني ميگويد: با من بيائيد تا ببينم او کيست و چه مي خواهد. بخدا قسم سيد حسني ميداند که او مهدي است و او را مي شناسد، ولي براي اين ميگويد که باصحابش بشناساند که او کيست. سيد حسني بيرون مي آيد تا بمهدي ميرسد و از وي مي پرسد: اگر تو مهدي آل محمد هستي عصاي جدت پيغمبر صلي الله عليه و آله و انگشتر و پيراهن و زرهش موسوم به فاضل و عمامه مبارکش بنام سحاب و اسبش يربوع و غضباء شترش و دلدل قاطرش و يعفور الاغ آن سرور و اسب اصليش براق و قرآني که اميرالمومنين جمع آوري کرده کجاست؟ [1] مهدي عليه السلام تمام اينها را بيرون آورده به سيد حسني نشان ميدهد آنگاه عصاي پيغمبر را گرفته و بسنگ سخني ميزند، في الحال سنگ مانند درخت سبز مي شود، و شاخ و برگ در مياورد. مقصود سيد حسني اينست که بزرگواري مهدي عليه السلام را باصحاب خود نشان دهد تا حاضر شوند با وي بيعت کنند. آنگاه سيد حسني عرض ميکند: الله اکبر يابن رسول الله دست مبارکت را بده تا با شما بيعت کنيم، مهدي هم دستش را دراز کرده و حسني نخست خود و سپس ساير لشکريانش با وي بيعت مي کنند، مگر چهل هزار نفر که قرآنها با خود دارند و معروف به زيديه



[ صفحه 1165]



مي باشند که از بيعت کردن امتناع ميورزند. آنها مي گويند اين کار چيزي جز يک سحر بزرگ نيست و با اين حرف دو لشکر بجان هم مي افتند، مهدي عليه السلام بطرف طائفه زيديه آمده و سه روز آنها را موعظه مي نمايد و دعوت بارامش و پذيرش خودش ميکند، ولي آنها بر سرکشي و کيفر خود ميافزايند مهدي عليه السلام هم ناچار دستور قتل آنها را صادر نموده همه را از دم شمشير ميگذرانند. سپس مهدي عليه السلام باصحاب خود ميگويد: قرآنهاي آنها را نگيريد بگذاريد تا باعث حسرت آنها گردد، همانطور که آنرا تبديل کرده و تغيير دادند و مطابق آنچه در آن بود عمل نکردند [2] مفضل عرضکرد: آقا بعدا مهدي چه مي کند؟ فرمود: لشکري براي دستگيري سفياني بدمشق ميفرستد، او را گرفته و روي سنگي سر مي برند. آنگاه حسين عليه السلام با دوازده هزار صديق و هفتاد و دو نفري که در کربلا از ياران او بودند و با وي شهيد شدند، آشکار ميشود. اي خوش آن رجعت نوري [3] سپس صديق اکبر امير المومنين علي بن ابي طالب عليه السلام ظهور ميکند و خيمه اي که بر چهار پايه استوار باشد در نجف براي وي بر سر پا ميکنند. يک پياه آن در نجف و پايه اي در حجر اسماعيل و پايه اي در صفا و پايه اي در زمين مدينه است. گويا چراغهاي آنرا مي بينم که مانند انوار مهر و ماه در آسمان و زمين ميدرخشد. در آنموقع باطن هر کس آشکار ميشود، و زنان شيرده از وحشت بچه هاي خود را رها ميکنند. آنگاه آقاي بزرگ محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله با انصار و مهاجرين و آنها که باو ايمان آوردند، و نبوت او را تصديق کردند و در رکاب وي شهيد شدند، ظهور ميکند.



[ صفحه 1166]



با ظهور حضرتش کسانيکه دعوت آن حضرت را تکذيب کردند و درباره پيغمبريش شک نمودند و اعتنا بگفتار وي نکردند و کساني که گفتند او ساحر و کاهن و ديوانه است و از روي هواي نفس سخن ميگويد و آنها که با وي جنگ کردند حاضر ميکنند تا از روي حق و عدالت انتقام اعمالي را که از بعثت آن حضرت تا موقع ظهور مهدي با هر امامي و در هر وقتي از اوقات مرتکب شده اند از آنها بگيرد. اينست تاويل حقيقي آيه شريفه و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمکن لهم في الارض و نري فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا يحذرون. [4] مفضل عرضکرد: آقا فرعون و هامان در آنوقت کيستند؟ فرمود: اولي و دومي است. عرضکرد آقا آيا پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام با قائم خواهند بود؟ فرمود: آري و الله پيغمبر و علي ناگزير ميبايد قدم روي زمين بگذارند آري بخدا آنها همه جاحتي به پشت کوه قاف و ظلمات و قعر درياها هم ميروند تا آنجا که جائي نمي ماند جز اينکه پيغمبر و علي عليهما السلام رفته و آثار واجب دين خدا را در آنجا برپا ميدارند [5] اي مفصل گويا مي بينم که ما ائمه آنموقع جلو پيغمبر جمع شده و بان حضرت شکايت مي کنيم که امت بعد از وي چه بروز ما آوردند، و مي گوئيم امت ما را تکذيب کردند و بي اعتنائي و نفرين و لعنت و تهديد بقتل نمودند، واليان ستمگر آنها ما را از وطن بيرون آورده بپايتخت خود بردند و جمعي از ما را باسم و حبس کشتند. در اين وقت پيغمبر سخت گريه ميکند و ميفرمايد اي فرزندان من هر چه بشما رسيد بيشتر بجد شما رسيد.


پاورقي

[1] درباره اين قرآن در آينده سخن خواهيم گفت.

[2] مي بينيد در همين حديث مفضل که فرقه بهائي هم قبول دارد؛ صحبت از وجود قرآن در عصر امام زمان (ع) است.

[3] در اين جا از رجعت بعنوان رجعت نوري سخن رفته است! براي توضيح بيشتر رجوع کنيد به زيرنويس مفصل ما در باب رجعت.

[4] ترجمه اين آيه در چند جا از جمله صفحه 280 گذشت.

[5] اگر وسائل کنوني تا آنروز هم باشد و تکميل شود، رفتن به تمام اين اماکن و نقاط عادي بنظر مي رسد تا چه رسد که جنبه اعجاز داشته باشد.