اما وکلاي معروف و سفراي مشهور


از قراري که ناقلين اخبار و اساطين اخبار- مانند شيخ صدوق و شيخ کليني و شيخ مفيد و علم الهدي و شيخ طوسي و غيرهم از معتبرين قدماي شيعه و متاخرين ايشان بلکه جمعي از عامه ذکر نموده اند و در اين هفتاد و چهار سال تقريبا که زمان غيبت صغري بوده اند ومرجع و ملاذ ظاهري شيعه بوده اند و طايفه شيعه بربابيت آنها اقرار و اعتراف داشته اند و کرامات و خوارق عادات کثيره از ايشان ديده اند بطوريکه قطع بر صدق و حقيقت آنها



[ صفحه 116]



نموده اند و هر يک را بنص خاص منصوب ميدانند چهار نفر بوده اند اول ايشان عثمان بن سعيد اسدي بود که حضرت امام علي النقي عليه السلام و امام حسن عسکري عليه السلام نص بر امانت و عدالت او فرموده اند و بشيعيان گفته بودند که آنچه او گويد از ما گويد و حق باشد دوم ايشان ابوجعفر محمد بن عثمان بود که بعد از وفات پدر بزرگوارش بمنصب سفارت سرافراز گرديد بنص حضرت عسکري عليه السلام و ثاقت و امانت و ديانت او و بنص پدرش از جانب حضرت حجه عجل الله فرجه و بعلاوه توقيعات متعدده که دلالت بر جلالت شان و رفعت مکان او و سفارت و نيابت مينمود بجهه خود او و طايفه شيعه از ناحيه مقدسه بعد از وفات والد ما جدش بيرون آمد که از جمله آنها اين بود که مجلسي و غيره روايت کرده اند و مضمون آن اينست که انا لله و انا اليه راجعون تسليم ميکنم امر خدا را و راضي شده ايم بقضاي او و پدر تو با سعادت زندگاني کرد و مرد حميد و پسنديده پس خدا او را بيامرزد و ملحق نمايد بموالي و اولياء او زيرا که هميشه اهتمام داشت در امر ايشان و طلب مينمود نزديکي بايشان را و تقرب مينمود بخدا و ائمه هدي خدا روي او را نوراني کند و لغزشهاي او را عفو نمايد و حق تعالي ثواب تو را در

مصيبت او عظيم کند و صبر نيکو کرامت فرمايد مصيبت او بتو و بما هر دو رسيده است و مفارقت او تو و ما را نيز بوحشت انداخته پس خدا او را شاد گرداند در بازگشت او باخرت و از جمله کمال سعادت او آنست که حق تعالي او را مثل تو فرزندي عطا فرموده که جانشين او باشي بعد از او و قائم مقام او باشي بامر او و ترحم نمائي بر او و من ميگويم که الحمد لله نفوس راضيند بمکان تو و آنچه خدا در نزد تو مقرر گردانيده است خدا تو را تقويت کند و ياري کند و اعانت نمايد و توفيق دهد و حافظ و ناصر و معين تو باشد - و علاوه بر خروج توقيعات رفيعه بر سفارت او اجماع شيعه بر عدالت و ديانت او منعقد گرديده - چنانکه مجلسي و غير او نقل کرده اند و پيوسته شيعيان در امور خود باو رجوع مينمودند و کرامات و خوارق عادات بدست او جاري شده و کتابها در فقه تصنيف نموده مشتمل بر آنچه از حضرت عسکري عليه السلام و حضرت حجه عليه السلام و والد ماجد خود شنيده- و ابن بابويه از او روايت کرده که گفت بخدا سوگند که صاحب الامر عجل الله فرجه هر سال در موسم حج در کعبه و مشاعر حاضر ميشود و مردم را ميبيند و ميشناسد و مردم او را مي بينند و نميشناسند و از او پرسيدند که تو صاحب اين امر را ديده گفت بلي در اين نزديکي ديدم که پرده هاي کعبه چسبيده بود در مستجار و ميگفت خدايا بمن انتقام بکش از دشمنان خود مجلسي عليه الرحمه ازابن بابويه و شيخ طوسي و ديگران روايت کرده از علي بن احمد دلال قمي که گفت روزي بخدمت محمد بن عثمان رفتم که بر او سلام کنم ديدم که تخته در پيش



[ صفحه 117]



خود گذاشته و نقاشي را نشانيده که آيات قرآني را بر آن نقش ميکند و اسماء ائمه عليه السلام را بر حواشي آن نقش مينمايد گفتم اي سيد من اين تخته چيست گفت اين را براي قبر خود ميسازم که بر روي او مرا دفن کنند يابر پشت من در قبر بگذراند که مرا بر آن تکيه بدهند و قبر خود را کنده ام و هر روز داخل قبر خود ميشوم و يک جزو قرآن در آن ميخوانم و بيرون مي آيم و چون فلان روز از فلان ماه از فلان سال بشود من از دنيا رحلت خواهم کرد و با اين تخته در آن قبر مدفون خواهم شد راوي گويد چون از خدمت او بيرون آمدم آن روز مخصوص را نوشتم و پيوسته منتظر آن بودم تا آنکه در همان روز از همان ماه و همان سالي که گفته بود برحمت خدا واصل شد و در همان قبر مدفون گرديد - و از ام کلثوم دختر او و ديگران نيز همين طريق اين را روايت کرده اند - و نيز روايت کرده اند که در سال سيصد و چهار يا سيصد و پنج او برحمت ايزدي واصل شد سوم از جمله سفراء مرضيين شيخ جليل ابوالقاسم حسين بن روح بود که چون نزديک وفات محمد بن عثمان شد حضرت صاحب الامر ارواحنا له الفدا او را امر فرمود که ابوالقاسم حسين بن روح را قائم مقام خود کند با آنکه جعفر بن محمد بن مقبل نهايت اختصاص بمحمد بن عثمان داشت و اکثر کارهاي حضرت حجه عليه السلام را باو رجوع مينمود و اکثر مردم را گمان آن بود که او را نايب و وصي خود خواهد نمود - جعفر گفت که من در وقت احتضار محمد بن عثمان بر بالين او نشسته بودم و با او سخن ميگفتم و سوالها مينمودم وحسين بن روح نزد پاهاي او نشسته بود پس محمد متوجه من شد و گفت حضرت حجه عليه السلام بمن فرموده است که حسين را وصي خود کنم و او را نايب گردانم پس من برخواستم و دست حسين بن نوح را گرفتم و او را بر جاي خود نشانيدم و خود رفتم و نزديک پاهاي او نشستم - و بعد از آن جعفر در خدمتگذاري حسين ميگذرانيد و بخدمات او قيام داشت - و بعلاوه اين خبر مجلسي و غيره از جماعت بسيار از محدثين شيعه روايت کرده اند که چون نزديک وفات محمد بن عثمان شد اکابر شيعه را طلبيد و بهمه گفت که اگر مرا مرگ دريابد امر نيابت و سفارت بابوالقاسم حسين بن روح نوبختي است و از جانب ناحيه مامور شده ام که او را نايب کنم بعد از من امور خود را باو رجوع کنيد پس جميع شيعه باو رجوع مينمودند و زياده از بيست و يک سال امر سفارت با آن بزرگوار بود مرجع و ملاذ ظاهري شيعيان گرديد و بطوري تقيه ميکرد که اکثر سنيان او را از خود ميدانستند و

نهايت محبت باو داشتند تا آنکه در ماه شعبان سيصد و بيست و شش برياض جنان ارتحال نمود شکر الله سعيه چهارم از نواب شيخ جليل علي بن محمد سمري که بود شيخ حسين بن روح بامر



[ صفحه 118]



صاحب ناحيه او را وصي و قايم مقام خود نمود و بعد از وفات حسين بن روح امر سفارت و نيابت باو تعلق گرفت و شيعه باو رجوع نمودند و مدت سه سال باين منصب جليل سرافراز بود - تا آنکه بروايت ابن‌بابويه و شيخ طوسي وغير ايشان از حسن بن احمد که گفت ما در بغداد بوديم در سالي که سمري برحمت الهي واصل شد چند روز قبل از وفات او بخدمتش رفتيم توقيع شريف که از ناحيه مقدسه بود بيرون آورد باين مضمون که بسم الله الرحمن الرحيم اي علي بن محمد سمري خدا عظيم گرداند اجر برادران تو را در مصيبت تو تا شش روز ديگر تو از دنيا مفارقت خواهي نمود پس کارهاي خود را جمع کن و کسي را وصي و قايم مقام خود مگردان بعد از وفات خود زيرا که غيبت تامه واقع گرديد و بعد از اين ظاهر نميشويم از براي احدي مگر بعد از آن خواهد بود که مدت غيبت بسيار بطول انجامد و دلها سنگين گردد و زمين از جور و ستم پر شود و بعد از اين جمعي از شيعيان دعواي مشاهده خواهند کرد هر که دعوي کند که مرا ديده پيش از خروج سفياني و صداي آسماني او دروغگو و افترا کننده است و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم حسن بن احمد گفت که ما و ساير حضار اين فرمان شريف را نسخه نموده بيرون آمديم و روز ششم بخدمت او رفتيم و او را محتضرديديم کسي باو عرض نمود وصي بعد از تو که خواهد بود آن بزرگوار در جواب فرمود لله امر هو بالغه يعني خدا را امريست که آن بعمل خواهد آمد مراد او غيبت کبري و انقطاع امر سفارت بود اين بگفت و بعالم بقا ارتحال نمود مولف گويد آن روز از قراري که مجلسي وغيره گفته اند نيمه شعبان سال سيصد و بيست و نه بوده - و بروايت مدينه المعاجز سيصد و بيست و هشت بوده و آن سال را شيعيان بسال تناثر نجوم موسوم نموده اند زيرا که در آن سال اکثر علما و محدثين اخبار بديار باقي ارتحال نمودند - چنانکه از احمد بن ابراهيم روايت شده که ما با مشايخ شيعه رفتيم بخدمت علي بن محمد سمري چون حاضر شديم او ابتدا گفت خدا رحمت کند علي بن حسين بن بابويه قمي را که در اين ساعت برحمت الهي واصل شد پس مشايخ تاريخ آن روز را نوشته بعد از آن بهفده يا هيجده روز خبر رسيد که در همان روز و همان ساعت وفات نموده و همين خبر را بهمين نحو از حسين بن علي بن بابويه نيز نقل کرده اند - و محمد بن يعقوب کليني ثقه الاسلام در همين سال وفات کرده - و سابقا مذکور شد که اگر چه ظاهر اين توقيع آنست که در زمان غيبت کبري رويت حضرت حجه عليه السلام نشود و مدعي آن کاذب باشد لکن مراد رويت بر وجه وکالت و سفارت باشد زيرا که کلام در مقام آنست که فرمود بعد از اين وصي خود کسي را مگردان بسبب آنکه غيبت تامه واقع گرديد و بعد از اين ظاهر نميشود از براي احدي يعني کسي را نايب نميکنيم و اينکه فرموده که بعد از اين جمعي از شيعيان دعواي مشاهده خواهند کرد افترا باشد اشاره بکساني باشد که دعواي بابيت



[ صفحه 119]



کرده اند چنانکه مذکور خواهد شد زيرا که محض دعواي رويت اگر چه کذب باشد افترا نخواهد بود مگر آنکه فعلي مانند استنابه با قولي باو نيست دهند که وقوع نداشته باشد و يا آنکه مراد انکار ديدن و در آن وقت شناختن ميباشد چنانکه مجلسي عليه الرحمه گفته زيرا که جماعتي از ثقات روايت کرده اند که آن حضرت را در غيبت کبري ديده اند و وجه اول بهتر است زيرا که جماعت ثقات ديده اند و شناخته اند چنانکه مذکور خواهد شد ان شاء الله و بالجمله اين چهار نفر از سفراء معروف و مشهور بوده اند و هر يک از ايشان را کارکنان و مقربان ديگر بوده که بعض امور را بانها رجوع مينموده اند از آن جمله از جعفر بن احمد بن مقيل قمي روايت شده که در بغداد ده نفر بوده اند که از جانب محمد بن عثمان ابوجعفر عمري پاره تصرفات ميکرده اند که از جمله ايشان يکي ابوالقاسم حسين بن روح بوده و تقرب همه ايشان بابوجعفر بيشتر از او بوده خصوص خود جعفر بن احمد مقيل را که بسياري از کارها باو رجوع ميشده بطوريکه شيعه را گمان آن بوده که امر سفارت باو راجع خواهد شد تا آنکه امر را بحسين بن روح رجوع نمود و همچنين در بلاد ديگر هم کساني بوده اند که از جانب وکلاء و صاحب ناحيه وکيل

بوده‌اند و تصرف در امور مينموده اند چنانکه شيخ طوسي در کتاب غيبت گفته که در زمان سفراي پسنديده پاره ثقات و معتمدين بودند که توقيعات از سفراء بايشان ميرسيد از جمله ايشان ابوالحسين محمد بن جعفر اسدي بوده که در شهر ري بوده و شيخ مذکور بسند خود از صالح بن ابي صالح روايت کرده که در سال دويست و نود هجرت بعضي از مردم خواهش نمودند که مال امام ع را از قبض نمايم ابا نمودم لکن بجهه ندانستن راي آن حضرت در اين باب عريضه بان جناب نوشتم جواب در آمد که در شهر ري محمد بن جعفر عربي هست اموال را باو بدهند که او از جمله ثقات و معتمدين ما ميباشد و روايت ديگر در مدح اسدي و خروج بعضي توقيعات مشتمله بر اخبار از مغيبات و قبض اموال وارد شده است و وفات او در ماه ربيع الاخر سال سيصد و دوازدهم واقع شده رفع الله مقامه - و از جمله ايشان حاجز وشاء که شيخ کليني ازحمد بن يوسف شاشي روايت کرده که محمد بن حسن کاتب مروزي بمن گفت که دويست دينار بنزد حاجز وشاء فرستاديم در اين باب عريضه هم بحضرت عليه السلام نوشتيم جواب رسيد که دويست دينار بما رسيد و در ذمه تو هزار دينار داشتيم دويست دينار از آن بنزد حاجز فرستادي اگر بعد از اين خواسته باشي که با کسي معامله نمائي يعني مال ما را باو تسليم کني بابوالحسين اسدي که در شهر ري ميباشد بده راوي گويد که دو روز يا سه روز بعد از آن خبر وفات حاجز رسيد اين خبر را بمحمد بن حسن کاتب گفتم غمگين شد گفتم انديشه مدار که در توقيع تو دو دليل باشد يکي خبر دادن تو باينکه مقدار آن مال که در نزد تو ميباشد هزار دينار است دويم آنکه



[ صفحه 120]



ماموري بمعامله با ابوالحسين اسدي زيرا که آن حضرت وفات حاجز را چون دانسته بود تو را مامور بمعامله ابوالحسين کرد مولف گويد که اين خبر دلالت بر سفارت و وکالت هر دو نفر يعني حاجز و ابوالحسين دارد چنانکه راوي فهميده - و از جمله ايشان احمد بن اسحاق اشعري و ابراهيم بن محمد همداني و احمد بن حمزه بن اليسع ميباشند که از محمد رازي روايت شده که او گفت که من در قريه عسکر بودم ناگاه فرستاده از جانب آن مرد يعني صاحب ع درآمد و گفت احمد بن اسحق اشعري و ابراهيم بن محمد همداني و احمد بن حمزه بن يسع ثقه اند و روايات ديگر در باب احمد بن اسحق و غيره مذکور خواهد شد ان شاء الله و از جمله ايشان زن امام علي النقي عليه السلام که مادر امام حسن عسکري عليه السلام و جده حضرت حجت باشد ميباشد زيرا که شيخ صدوق در کتاب اکمال الدين بسند خود از احمد بن ابراهيم روايت کرده که در سال دويست و شصت و دويم بنزد حکيمه دختر امام محمد تقي ع و خواهر امام علي النقي عليه السلام رفتم و از پس برده با وي سخن گفتم و از دين و طريقه او پرسيدم اسماء امامان را يک يک ذکرنمود و اقرار بامامتشان کرد بعد از آن گفت که يکي از ائمه من حجه بن الحسن بن علي است و نام او را ذکر نمود گفتم فداي تو شوم حجه بن الحسن را ديده که بمن خبر ميدهي يا آنکه اسم او را شنيده گفت که از امام حسن عسکري عليه السلام در خصوص حجه عليه السلام مکتوبي بمادر او نوشته بود وقتي که مکتوب را ديدم از مادرش پرسيدم آن مولود که بود گفت پنهان است چون اين سخن را از حکيمه شنيدم باو گفتم که با پنهاني او شيعه بکه رجوع نمايند در ضروريات خود و مشکلات و رفع مشکلات گفت که جده حجه عليه السلام مادر امام حسن عسکري عليه السلام حاجات را بر آورد و مشکلات را حل نمايد گفتم که امام حسن عسکري عليه السلام بکه متابعت نمود در اينکه وصي خود را زن نمود و شيعيان خود را بزن راجع فرمود گفت متابعت جدش حسين بن علي عليه السلام کرد که در ظاهر بخواهر خود زينب دختر اميرالمومنين عليه السلام وصيت نمود که آن چنان بود که علوم و مسائل از زين‌العابدين عليه السلام بروز مينمود در واقع و در ظاهر منتسب بزينب بود بجهه پنهان داشتن امر زين العابدين عليه السلام و چنين است حال مادر امام حسن عسکري عليه السلام نسبت بقائم عليه السلام بعد از آن گفت که شما اصحاب اخباريد آيا بشما روايت نشده اينکه ميراث امام نهمين از اولاد حسين بن علي عليه السلام زنده قسمت ميشود - ومثل اين روايت از محمد بن جعفر اسدي شيخ صدوق و شيخ کليني هر دو روايت کرده اند - و از جمله ايشان حکيمه مذکوره عمه حضرت حجه ميباشد چنانکه در باب ولادت، جلالت و حضور آن در امر ولادت و نحو آن گذشت - و از جمله ايشان قاسم بن العلاء بوده که مدتي کور شد و باعجاز حضرت حجه عليه السلام بينا گرديد و آن حضرت خبر وفات او را باو نوشت



[ صفحه 121]



و کفن براي او فرستاد در ولايت آذربايجان و از جمله ايشان محمد بن ابراهيم بن مهزيار است زيرا که از کتاب خرايج از او روايت شده که بعد از وفات عسکري عليه السلام شک نمودم که بعد از او امام که باشد و در نزد پدرم مال بسيار جمع شده بود همه را بکشتي گذاشته و رفت منهم مشايعت او با او روانه شدم ناگاه او را تب عارض شد بمن گفت مرا برگردان که زمان مرگ در رسيد و در باب اين مال طريق تقوي پيش گير پس در رسانيدن آن مال بامام عليه السلام وصيت نموده وفات کرد با خود گفتم که اگر اين امر حق نبود پدرم در اين باب وصيت نمينمود لابد آن مال را بعراق ميبرم و کسي را بر آن مطلع نميکنم تا آنکه دليل و شاهد بر من ظاهر شود آن گاه تسليم کنم و الا بفقراء قسمت نمايم پس اموال را ببغداد حمل و نقل نمودم و خانه در کنار شط کرايه کرده آنها را در آنجا گذاشتم و چند روزي در آنجا بودم ناگاه رسولي آمده رقعه بمن داد باين مضمون که يا محمد در نزد تو مالي باشد چنان و چنان همه آنچه در نزد من بود در آن رقعه ذکر نموده بود تمام آن مال را برسول تسليم نمودم و چند روز در آنجا ماندم بطوري که سر بالا نکردم يعني بکاري مشغول نشدم و اندوهگين بودم ناگاه توقيعي رسيد باين

مضمون که تو را در جاي پدرت گذاشتم پس لازم باشد که خدا را شکر نمائي مولف گويد که اين خبر دلالت بر وکالت پدر و پسر هر دو دارد - و از جمله ايشان ابوهاشم داود بن قاسم جعفري - و محمد بن علي بن هلال، و عمر اهوازي و ابومحمد و جنائي و غير اينها بوده چنانکه اجمالا گذشت و شايد ذکر بعضي در مطاوي کلمات و ذکر معجزات بيايد ان شاءالله تتميم- مجلسي عليه الرحمه در کتاب بحار بعد از ذکر اين جماعت از کتاب اعلام الوري نقل ميکند که او گفته از اموريکه دلالت بر صحه امامت حضرت حجه ع دارد آنست که در باب غيبت او قبل از ولادت اخباري وارد شده که با قطع نظر از تواتر آنها و اقتران بقراين صدق مطابق با اموري شده که بعد از آن واقع گرديد با وجود آنکه ورود آن اخبار داله بر غيبت آن بزرگوار قبل از زمان جد و پدرش بوده بطوريکه بعضي طوايف شيعه غيراثني عشريه مثل کيسانيه و ناووسيه و واقفيه که در اعصار متقدمه بوده اند بان اخبار بر مذاهب باطله خود تمسک نموده اند و آن اخبار را محدثين شيعه که در زمان حضرت باقر و صادق (ع) بوده اند در کتب خود ضبط کرده اند و از پيغمبرصلي الله عليه وآله و سلم و اميرالمومنين ع و ائمه طاهرين ع واحد بعد واحد روايت نموده‌اندمانند حسن بن محبوب که از ثقات رواه بوده و تقريبا صد سال پيش از زمان غيبت بوده و در کتاب مسيحه خود که از کتب مشهوره شيعه ميباشد بسياري از اخبار غيبت را ذکر نموده مثل آنکه از ابراهيم خارفي ازابي بصير از حضرت صادق (ع) روايت کرده که عرض کردم که حضرت باقر عليه السلام ميفرمود که قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را دو غيبت باشد يکي طويل و ديگري قصير آن حضرت فرمود آري اي ابابصير يکي از آن دو غيبت



[ صفحه 122]



طولاني‌تر است از ديگر بعد از آن فرمود که صاحب اين امر ظهور نميکند تا وقتي که پسر فلان در مسند خلافت بنشيند و حلقه جمعيت شيعيان تنگ شود و سفياني خروج کند و بلا شديد گردد و مرگ و قتل مردم را فرو گيرد و از کشته شدن بحرم خدا و رسول صلي الله عليه و آله و سلم پناه برند پس ببينيد که اين دو غيبت چگونه مطابق اخبار واقع گرديد زيرا غيبت کوتاه همان بود که سفراي آن حضرت موجود بودند و نسبت بناحيه آن جناب بمنزله ابواب بودند در غايت اشتهار و اعتبار که در ميان طايفه شيعه مشهور و معروف بودند بطوريکه قائلين بامامت امام حسن عسکري عليه السلام در حق آنها اختلاف ننمودند و معلوم است که موافقت اين نوع اخبار بسيار وارده پيش از وقوع واقعه با اصل واقعه بر وجه دروغ و از باب بخت و اتفاق از طريق عادت ممتنع و محال است مولف گويد در اوايل کتاب در مقام اثبات وجود آن بزرگوار باين وجه بر وجه اجمال اشاره شد و الحق دليلي است وافي و برهانيست کافي و چگونه ميشود که جمعي کثير و جمعي غفير پيش از وقوع واقعه اخبار بوقوع آن نمايند با ذکر جميع جزئيات و مشخصات واقعه از پدر و مادر و زمان ولادت و مکان ولادت و کيفيت آن و نام مولود و شمايل و اوصاف او و

حالات و اراده بر او و همه آنچه شنيده و خواهي شنيد و همه آن اخبارات را در کتب خود ضبط نمايند و نسبت بپيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و هر يک از ائمه ع دهند و آن کتب را بايد حفظ کنند و جميع جزئيات آن واقعه را و اين اخبار را کاذب دانند و موافقت با وقوع اين واقعه را ببخت و اتفاق نسبت دهند فذرهم في خوضهم حتي يلاقوا يومهم الذي فيه يصعقون.