صبيحه 19


بدانکه شبهه هيجدهم که در ساحت قدس امامت حضرت امام عصر و ناموس دهر حجه بن الحسن العسکري عجل الله فرجه الشريف از مخالفين شده است اينست که گفته اند شما اماميه اماميرا قائل شده ايد که تمام لوازم امامت و زاتياد رياست عامه و نيابت الهيه و خلافت نبويه را از او سلب ميکنيد مثل بيان احکام و فضل خصومات و اجراي حدود و حفظ ثنور و اخذ حقوق و اعانت مظلوم و امر بمعروف و نهي از منکر و دفع ظالم و تجهيز عساکر و امثال اينها که غرض از نصب امام چه بنص باشد و چه باجماع اقامه امور مذکور و نظم مطالب شرعيه و اصلاح مفاسد دينيه و دنيويه مسلمين است و يا انتفاء تکاليف مذکوره از او بجهت عدم تمکن از اقامه آن از امامت بيفتد و ديگر چيزي نماند که بسبب آن امام شود و لايق اينمنصب و سزاوار اين لقب باشد و چگونه جايز است اينچنين امامت بي لوازم و اسم بي مسمي و مهدي شما همان است که اين يتيمه در نهاج السنيه گفته که خير دنيوي و ديني در آن نيست و عبارتش در کتاب مذکور اينست که مهدي الرافضه لا خير فيه اذ لا نفع ديني و لا دنيوي لغيبته و جواب از اين شبهه مبتني بر رسم دو مسلک است مسلک اول در جواب از آن آنست بنابر اصول و قواعد اهل سنه و جماعت و آن مشتمل بر سه جواب است جواب اول جواب نقضي است چه آنکه اين شبهه منقوض است بغيبت غالب انبياء و رسل که غرض از بعثت ايشان انفاذ احکام مذکوره و اجراي تکاليف معهوده بوده است با الاضاله و امام مکلف بانها است با النيابه منهم و غيبت ايشان در کتب سير و تواريخ و اخبار



[ صفحه 43]



نبويه که فريقين آنها را نقل نموده اند موجود است و قابل انکار نيست و کفايت ميکند از براي اثبات اينمدعي غيبت جناب يونس پيغمبر از قوم خود بلکه از همه جنبنده در روي زمين بلکه زير زمين غير از آنماهي که در شکمش قرار گرفت بنص قرآن مجيد و هيچ مسلمي نتواند بجهت اينغيبت سلب نبوت از جنابش بنمايد و بگويد نستجير بالله که در اينمدت مفارقت از امه و سير در کشتي و پس از آن در شکم ماهي تا زمان معاودتش بسوي قوم خود آن جناب نبي نبود و نه نبوت او يا غير او دائر مدار حضور و تسلط فعلي در امور باشد که گاهي برود و گاهي بيايد و پيغمبر گاهي رعيت و تابع شود چه بالبديه خلق از ايندو صفت بيرون نباشند و چنين احتمال سخيف و قول بديهي البطلان را تاکنون کسي نداده و باو متفوه نشده است و همچنين منقوض است بزمان انفراد پيغمبران در وقتيکه امتشان هلاک ميشدند و خودشان وحيدا فريدا باقي ميماندند چه در آنوقت که از براي ايشان تسلط ظاهر فعلي در انجام امور و رتق و فتق نبوده پس بايد از ايشان نبوت سلب شود و نه چنين است بلکه ثعالبي و غيره روايتکرده اند که هر پيغمبري که امت او بعذاب الهي هلاک ميشدند مامور بود از جانب خداوند متعال که برود در مکه معظمه و در آنجا بماند و عبادت نمايد خداي را تا آنکه اجلش در رسد و اعجب از همه خفاء و غيبتهاي پيغمبران در مقام نقض بر ايشان غيبت نبي اکرم و پيغمبر خاتم که پيغمبر ما و ايشان است از امت خود چنانچه در سيره حلبيه برهان الدين شافعي و غير آن از ابي اسحق مرويستکه آن جناب سه سال مخفي بود بعد از نزول سوره مبارکه يا ايها المدثر قم فانذر در خانه ارقم و مردم را در نهاني دعوت ميکرد و چون ميخواستند نماز کنند با چند نفريکه ايمان آورده بودند ميرفتند در بعضي دره هاي کوههاي مکه پنهان ميشدند و نماز ميکردند بلکه در آنجا تقويت نموده که مدت استخفاي در خانه ارقم تا آنکه دعوت را ظاهر نمود چهار سال بود و هم چنين مدتي در شعب ابيطالب محصور بلکه محبوس بودند و نيز در غار و مدتي پس از آن بلکه در تمام ايام بعثت قهر و سلطنتي نداشتند که انفاذ کنند آن امور مذکوره در شبهه را که لازمه منصب نبوت است بالاصاله و لازمه منصب امامت است بالنيابه و آنچه را که في الجمله قادر بر انفاذ بودند دعوت بتوحيد و رسالت و اندکي از عبادات و اعمال جوارحه بوده و بنابر سياق سئوال و شبهه بايستي العياذ بالله سلب نمود نبوترا از آن جناب در اينمدت مذکوره و چنين شخص که سلب نبوت را درآنمدت از آن حضرت بنمايد از دائره اسلام بيرون است و ما انشاء الله در اين بساط از براي رفع استبعاد از غيبت اين بزرگوار غائب از انظار عبقريه از براي غيبات انبياء و حجج خواهيم منعقد نمود جواب دويم که جواب حلي است اينست که قهر و سلطنت فعليه و نفوذ احکام و رتق و فتق بين انام محقق موضوع نبوت و امامت و يا شرط مقوم هر يک از آنها نيست بلکه آنمنصبي است الهي و وهبي است رباني که حبس و قتل و تهديد و ضرب و شتم بلکه منع جهادي از ارشاد و بيان معارف و دعوت خلايق بسوي معرفه الله منافي با آن نيست باينمعني که با اينحالات آنمنصب الهي در کسيکه بان سرفراز شده است باقيست و اصلا و ابداء ذره از شئونات و مقامات صاحب آن کاسته نخواهد شد و اينمطلب بنابر اصول و قواعد اماميه بسي واضح است و اما بنابر قواعد عامه نيز چنين است چه ايشانهم ميگويند بنحو تصريح که قهر و سلطنت فعليه شرط در نبوت و امامت نيست که چون مفقود شد امامت يا نبوت برود و باقي نماند و شاهد بر اين نسبت عبارات صريحه چند نفر از بزرگان ايشان است اول شيخ ابو شکور سلمي حنفي محمد بن عبد الرشيد بن شعيب کشي که او را مجدد الف ثاني ميدانند بنابر آنچه در نجم ثاقب است در کتاب تهميذ في بيان التوحيد گفته است قال بعض الناس بان الامام اذا لم يکن مطاعا فانه لا يکون اماما لانه اذا لم يکن القهر و الغلبه له فلا يکون اماما قلنا ليس کذلک لان طاعه الامام فرض علي الناس فان لم يکن القهر فذلک يکون من تمرد الناس و هو لا يعزله عن الامامه فلو لم يطع الامام فالعصيان حصل منهم و عصيانهم لا يضر بالامامه الاثري ان النبي ما کان مطاعا في اول الاسلام و ما کان له القهر علي اعدائه من طريق العاده و الکفر فقد تمردوا عن امره و دينه وقد کان هذا لا يضره و لا يعزله عن النبوه و کذا الامام لان الامام خليفه النبي لا محاله و کذلک علي ما کان مطاعا من جميع المسلمين و مع ذلک ما کان معزولا فصح ما قلنا و لو ان الناس کلهم ارتدوا عن الاسلام و العياذ بالله فان الامام لم ينعزل عن الامامه فکذلک بالعصيان انتهي و محصل اينعبارت همان استکه ذکر شد که نبوت و امامت که از مناصب الهيه است مثل سلطنت و حکومت عرفيه نيست که اگر قهر و غلبه و امکان اجراء اوامر و نواهي در مقام فضيلت رسيده باقي باشد پس ميتوان او را سلطان و حاکم گفت و الا مانند سلطان بي ملک و عسکر است که نشود او را سلطان گفت دويم شيخ شمس الدين محمد بن علقمي شافعي تلميذ سبوطي در کوکب المنير في شرح جامع الصغير بعد از ذکر اينخبر که در صحيح بخاري استکه حضرت رسول فرمود پيوسته اين امر يعني امر خلافت چنانچه شارحين تصريح کرده اند در قريش خواهد بود ماداميکه باقي باشد از ايشان دو نفر بروايت ديگر ماداميکه باقي باشد از مردم دو نفر چنين گفته استکه چون مردم تابع قريش بودند در جاهليت و ايشان روساء عرب بودند تابع ايشان شدند در اسلام و ايشان اصحاب خلافتند و اينخلافت مستمر است براي ايشان تا آخر دنيا ماداميکه بماند در ميان مردم دو نفر يا دو نفر از قريش باقي باشند و بتحقيق که ظاهر شده آنچه آن جناب فرموده پس از زمان آن حضرت تا حال خلافت در قريش است بدون مزاحمتي در آن هر چند که متغلبين مالکشدند بلاد را لکن ايشان معترفند که خلافت در قريش است پس اسم خلافه باقي است هر چند مجرد تسميه باشد و ابن حجر عسقلاني در فتح الباري شرح صحيح بخاري اينمعني را يکي از محتملات خبر مذکور قرار داده و احتمال ديگر داده که مراد اخبار نباشد بلکه امر باشد که آنرا بصورت خبر فرموده يعني هميشه بايد براي خود خليفه از قريش بتراشيد بنابر طريقه ايشان که بايد رعيت براي خود خليفه بسازند و آنگاه پيرويش کنند سيم بابن حجر عسقلاني در فتح الباري بعد از اينکه عبارت کرماني شارح بخاري را نقلکرده که بعد از اشکال اينکه در زمان ما حکومت در غير قريش است پس جواب داده باينکه در بلاد مغرب و مصر خليفه از قريش هست گفته است که اين صحيح است و لکن در دست او بستن و گشودني نيست و براي او از خلافت نيست مگر مجرد اسم چهارم ملک العلماء شهاب الدين دولت آبادي که مسمي باسم فاروق است در کتاب مناقب السادات که مسمي بهدايه السعداء است گفته که يزيد باغ متغلب خارجي بود و خروج بر امام در جميع اديان حرام است و يزيد لعين خروجکرد بر حسين عليه السلام بدون تاويل و او را کشت بمحاربه و نيز در آنجا گفته که چون علي بن ابيطالب کشته شد خلافت از



[ صفحه 44]



آن حسن بن علي عليهما السلام بود آنگاه از آن حسين بن علي عليهما السلام بود و بغي کرد در عهد حسين يزيد بن معويه بغييکه مسلط شد بانجناب اين ناچيز گويد از براي جواب از اين شبهه واهيه اينمقدار از عبارات علماء و بزرگان ايشان کافي استکه صريحند در اينکه تسلط و حکومت فعليه شرط خلافت و امامت نيست بلکه خليفه و امام همان استکه خدا و رسول صلي الله عليه و اله او را خليفه و امام گفته اند هر چند که غاصبين و متغلبين او را تمکين ندهند و در اينمعني فرقي ميان حضور و غياب و ظاهر و اختفاء او نيست جواب سيم آنست که بر فرض تسليم اينکه از شرائط صحت امامت اقتدار فعلي داشتن امام است تسليم نداريم که بايد بر تمامي آنانکه مبعوثشده است بر آنها بجهت هدايت و ارشاد و حفظ حدود و سد امور نيز مقتدر و غالب باشد چه اگر چنين اقتدار و غلبه شرط نبوت و امامت باشد لازم ميايد سقوط جميع انبياء و اوصياءايشان از درجه نبوت و وصايت و خلافت زيرا که هرگز اقتدار تمام براي احدي از ايشان بر تمام رعيت ميسر نشد کما هو المعلوم من السير و التواريخ مسلک دويم در جواب از اين شبهه واهيه است بنابر اصول و قواعد اماميه و آن نيز مشتمل بر سه جوابست جواب اول آنست که ايشان ميگويند و معتقدند که چونخداي عز و جل اراده فرمايد که امامي بيافريند قطره از آب جنه از مزن نازل فرمايد که بر ثمره از ثمرات زمين بيفتد و آنرا حجت آنعصر بخورد و نطفه امام از آن منعقد شود و چون چهل روز بر آن بگذرد صدا بشنود و چون چهار ماه شود بر بازوي راست او بنويسند و تمت کلمت ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلماته و هو السميع العليم و چون متولد شود نه ازمجراي متعارف نسوان تولد يابد بلکه از ران راست مادر متولد شود و چون متولد شود عمودي از نور در دلش جاي دهند که نظر کند در آن بخلايق و اعمال ايشان و نازلشود بر اوامر خداوند در آنعمود و آن عمود نصب عين او است بهر جا که برود و نظر کند خداوند دلشرا از محبت خودش که غير جنابش کسيرا نگزيند و اختيار ننمايد و از خوف خود دلش را مملو سازد که از هيچ چيز غير از خداوند نترسد و هم چنين از زهد که بهيچ چيز دنيا و غير دنيا رغبت نکند جز آنچه را که او امر فرمايد و از سخا که ازايثار چيزي حتي جان خود را در راه او پروا نکند و از شجاعت که از هيچ مخلوقي روي نگرداند و از توکل که غير از جناب قدس احديت چيزيرا ضار يا نافع نداند و نبيند وبر اينمنوال حقايق جميع صفات حسنه را در دلش جاي دهد و نگاهش دارد از اينکه گردي از قذارات اخلاق ذميمه بر آينه قلبش بنشيند و حقايق اشياء را باو بنمايد و قبايح بواطن معاصيرا بداند و به بيند و بالطبع از آنها متنفر و گريزان باشد و روح القدسرا بر او موکل کند که او را مويد و مسدد دارد و از او جدا نشود و او عليه السلام غفلت و سهو و نسيان ندارد و دلش را چون بيت المعمور و عرش خود محل تردد ملائکه و مطاف ايشان قرار دهد که پيوسته معراج ايشان باشد و اصنافي از ابواب علوم باو عطا فرمايد و پرستش و بندگي که خدايتعالي خواسته بنحويکه خواسته آنست که او کند تسبيح و تمجيد و تهليل و تکبير و نماز و روزه و حج و سائر عبادات آنست که او بجاي آورد و پس از لطفها و احسانها و نعمتهاي کثيره وفيره که باو عنايت فرموده است و بتمام کمالات که ممکن بما هو ممکن لياقت دارد و تواند که بان برسد بحسب قابليت و وعاء و ظرفيتش او را آراسته و زينت داده پس از آنش بارشاد و هدايت و راهنمائي خلقش امر فرمايد بنحويکه از اختيار و ميل خود بيرون نروند و قابل استحقاق ثواب و مکرمت شوند پس آن جناب نيز با نبودن مفسده در بين از براي اظهار شغل و منصبش مردم را دعوتکند و ايشان اگر فرمايشات حضرتش را شنيده و از جنابش متابعت کردند پس بخود احساني کرده اند و اگر نشنيدند فرمايشات آن جنابرا و متابعت نکردند آن نور الهيرا پس بر دامن کبريايش کردي گردي ننشيند اعم از اينکه ساکت گردد و دم فرو بندد و يا آنکه غائب شود و رخ فرو بندد و تمام مراتب هدايت وارشادش از خلق اگر ميسر از براي حضرتش نشد نقصي در مقامات او پديد نيايد و از شئوناتش چيزي کم و کاسته نگردد مگر آنکه خداي خواهد که بمضمون آيه کريمه و لئن شئنا لنذهبن بالذي اوحينا اليک هر چه را که بجنابش عنايت فرموده سلب فرمايد پس فرضا اگر عالم عابد زاهد متبحري را بجهت حبس شدن در مطموره رواعي دارند که بگويند از مقامات خود بواسطه اين حبسش در مطموره افتاده است و سلب علم و زهد و عبادت از او شده است و نشايد که ديگر او را عالم و عابد و زاهد گفت همانا روا داشته باشند که بگويند اماميکه غائب شده است بواسطه اين غيبتش از خلايق از مقامات و شئونات امامتي خود افتاده و اني لهم بذلک چه اگر چنين تفوهيرا بنمايند مسخره تمام عقلاي اهل ملل و نحل عالم واقع شوند با آنکه تفاوت اينمثال با ممثل عليه آن بيشتر است از تفاوت ثري تا بثريا جواب دويم آنست که اماميه ميگويند آن اماميکه ما با وقائل و معتقديم تمام مراتب هدايت و ارشادش از خلق که يکي از مناصب الهيه او است بالنسبه بسائر مقامات آن جناب قطره ايست نسبت بدريا و حضرتش حجت است از جانب خداوند تبارک و تعالي بر تمامت اصناف مخلوقات از ملائکه و انسان و انواع حيوانات عجماء و بيزبان و اقسام جن و شياطين و سائر مخلوقات عوالم امکان و اهل بلاد و شهرها که خارجند از حيطه تصرف جباران چه آنکه جنابش صاحب ولايت کليه و داراي خلافت الهيه است و رتق و فتق امور اين يکصنف بني آدم که مطمح نظر شما مخالفين است در اين شبهه که نموده ايد در دو روي زمين بالنسبه بانچه و آن کس که حضرتش رياست و ولايت بر آنها دارد قدر محسوسي ندارد بلکه نسبتش نسبت قطره و دريا است چه تمامت آنها در حيطه اقتدار و سلطنت فعليه آن جناب است و بامر و فرمان آن حضرت موتمر و از اوامر و نواهي آن نورا بهرا قهر سرکشي نکنند و هر چه را که فرمايد اطاعتکنند و فرمان برند و از جمله بلاديکه از حيطه تصرف جبارين بيرون و در تحت اقتدار آن برگزيده بيچون است دو شهر جابلسا و جابلقا استکه در اخبار متواتره المعني وارد شده است که در طرف مشرق و مغرب دو شهر عظيم است که يکيرا جابلسا و ديگريرا جابلقا گويند بلکه شهرهاي متعدده هست که اهل آنشهرها از انصار امام غائب و حجت قائمند و با آن جناب خروج ميکنند و بر اصحاب سلاح سبقت ميجويند وپيوسته از خدايتعالي مسئلت ميکنند که ايشانرا از انصار دين خود قرار دهد و اينکه ائمه عليهم السلام در اوقات معينه نزد ايشان ميرفتند و معالم دين بايشان مي آموختند و علوم و حکمت حقه الهيه بايشان تعليم ميکردند و ايشان از عبادت کلال و ملال نگيرند تلاوت ميکنند کتاب خدايرا بهمان نحويکه



[ صفحه 45]



نازلشده و بايشان بهمان قسم تعليم فرموده اند که اگر بر مردم بهمان نحو بخوانند کافر شوند بان و انکار کنند آنرا و اينکه ايشان سئوال ميکنند از ائمه عليهم السلام از چيزي از مطالب قرآن که نفهميدند آنرا پس چونخبر دهند ايشانرا بانمطلب منشرح ميشود يسنهاي ايشان بجهت آنچه که ميشنوند از آن بزرگواران و آنها اصحاب اسرارند و پرهيزکاران و نيکانند و هر گاه به بيني ايشانرا ميبيني با خشوع و استکانت و طلب آنچه نزديک ميکند ايشانرا بخدا و عمر ايشان هزار سال است و در ميان ايشانند پيران و جوانان چون حيواني از ايشان پيري را به بيند مينشيند در نزد او مثل نشستن بنده و برنميخيزد مگر باذن او و انتظار ميکشند قائم عليه السلام را و از خدايتعالي ميخواهند که آن حضرت را بايشان بنماياند و براي ايشان راهي است که بسبب آنراه داناترند از جميع خلايق بمرادات امام عليه السلام پس هر گاه امر فرمايد امام ايشانرا بامري پيوسته ايستاده گي دارند در عمل بان تا آنگاه که ايشانرا بغير آن امر فرمايد و ايشان اگر حمله آورند بر ما بين مشرق و مغرب ازخلايق در يکساعت ايشان را فنا ميکنند و آهن در بدن ايشان کار نميکند و براي ايشان شمشيري استکه از آهن است غير از اين آهن اگر بزند يکي از ايشان شمشير خود را بر کوهي آنرا قطع کند و از هم جدا نمايد و بايشان امام عليه السلام جهاد کند با هند و ديلم و ترک و کرد و روم و بربر و فارس و کابل و اهل جابلسا و جابلقا وارد نميشوند بر اهل ديني مگر آنکه ميخوانند ايشانرا بسوي خداي عز و جل و بسوي اسلام و اقرار بمحمد و توحيد و ولايت اهل بيت عليهم السلام پس هر کس از ايشان که اجابت نمود و داخل شد در اسلام او را بحال خودش ميگذارند و اميري از ايشان بر ايشان مقرر مينمايند و آنکه اجابت ننمود و اقرار نکرد بمحمد و دين اسلام او را ميکشند و در ميان ايشان جماعتي هستند که سلاحرا از خود نينداخته اند و از آنوقت انتظار ميکشند ظهور قائم آل محمد را و فرمودند چون امام نزد ايشان نرود گمان ميکنند که اين آرزوي سخط و غضبي است مراقبند آنوقتيرا که امام نزد ايشان ميرود هرگز شرک بخداي نياورند و معصيت نکردند و از فلان و فلان بيزاري ميجويند و غير اينها از حالات و صفات و کردار آنجماعت که در آندو شهرند بلکه شهرها هستند و از صفات و اوضاع شهرهاي ايشان که در اخبار مشروح شده و در نجم ثاقب بعد از نقل آنچه که ذکر شد در کيفيت ايندو شهر و ساکنين آنها فرموده و بحسب ظاهر شروع مطهر و طريقه اهل شريعت نتوان حمل نمود اينهمه تفاصيل را بر عالم مثال يا بر منازل قلبيه اهل حال چنانچه اهل تاويل ميکنند و وضوح وجود ايندو شهر در ارض يا قطعات منفصله از آن چنانچه بعضي از محققين احتمال دادند در عصر سابق بمثابه بود که حضرت سيد الشهداء عليه السلام در روز عاشوراء در ميان ميدان در جمله کلمات شريفه در مقام اتمام حجه ميفرمايد و الله ما بين جابلسا و جابلقا پسر پيغمبري نيست غيراز من چنانکه در خبري ديدم که حال محل آن در نظرم نيست و فيروز آبادي در قاموس ميگويد جابلص بفتح با و لام يا سکون آن شهري است در مغرب نيست و راي آن آدميزادي و جابلق شهري است در مشرق و در اخبار الدول استکه جابرسا شهري است در اقصي بلاد مشرق و اهل آنشهر از اولاد تمود است و نميرسد بانشهر و اهل آن احدي و شيخ حسن بن سليمان حلي تلميذ شهيد اول در کتاب محتضر خبر شريفي روايتکرده در کيفيت اتهام منافقي حضرت امير المومنين عليه السلام را که گاهي شبها از مدينه بيرون ميرفت و مراقبت او آن جناب را در شبي و بردن حضرت او را بيکي از آنشهرها که مسافت آن تا مدينه يکسال بود و گذاردن آنمنافقرا در آنجا و ديدن او اوضاع آنبلاد را که از آنجمله بود اتکال اهل آنجا بر لعن آنمنافق در زرع و غيره بنحويکه بسبب لعن او تخم ميافشاندند پس فورا سبز ميشد و خوشه مياورد و ميرسيد پس درو ميکردند و در هفته ديگر که حضرت آنجا تشريف بردند يا آن جناب برگشت انتهي و بالجمله نه پس عوالم الهيه منحصر بهمين توده غبراء و ساکنين اين عاريت سراء استکه بحسب ظاهر امام و حجت عصر از ايشان غائب و آنها از درک فيوضات حضوريه آن بزرگوار خائبند تا آنکه مخالف شبهه نمايد که امام شما را رتق و فتقي نيست در آن بلکه رياست عامه آن بزرگوار فرا گرفته است تمام عوالم امکانرا من الذره الي الدره و رتق و فتق آنها را حضرتش عهده دار و مشغول تمثيه امور آنها است در اطراف ليل و اناء نهار واز جمله امتي که ولي عصر و ناموس دهر رياست بر آنها دارد آنطائفه از قوم موسي استکه حضرت ختمي مرتبت بعد از نزول از معراج آنها را ديدار فرموده چنانکه در کتب سيره نبويه و دفاتر معراجيه ايشان ثبت است و کيفيت آن اگر چه طولاني است و لکن از جهاتي مناسب مقام و ملائم با مطالب اين وجيزه است و مانع از اينست که کسي از علماء و دانشمندان عامي مذهب ايراد بر وجود دو شهر جابلسا و جابلقا بنمايد و بگويد که وجود اينشهرها در اخبار خود شما اماميه است و در اخبار ما از آنها خبري نيست چه در اينصورت ميتوانگفت باو که اولا اينکلامي است خام و ناشي از عدم تتبع در اخبار سيد انام و واقف نبودن بر کلمات علماء هم کيش و مذهب خودتان مگر نه در کيفيت خروج دجال و تسخير آنملعون تمامت بلاد و جماعتي از شماها که از جمله ملا معين هروي فراهي است بنابر آنچه در تفسير اسرار الفاتحه او است نوشته اند و استناد بروايت داده اند که آن لعين جابلقا و جابلسا را هم مسخر نمايد چنانچه عبارت صاحب تفسير مذکور در آنکتاب اين استکه القصه چون دجال ملعون بيشتر اطراف واکناف ربع مسکونرا بگردد تا حديکه ممالک جابلقا و جابلسا را مسلم خود گرداند الخ پس چگونه کسي از شماها تواند گفت که بودن ايندو شهر در نزد ما غير مسلم است و ثانيا آنکه در کتب سير و تواريخ و اخبار و احاديث شما چيزها يافت ميشود که بمراتب فرع سمعش از ايندو شهر برتر و بالاتر است که از جمله بيان حال اين امت ازقوم موسي است که در قرآن ياد آنها شده و ملا معين هروي فراهي سابق الذکر که از بزرگان علماء عامي مذهب تيموريه و با فاضل کاشفي معاصر و صاحب مولفات بسيار است از قبيل الدرر که تفسير قرآن مجيد است و اسرار الفاتحه که تفسير سوره حمد است و صاحب قصص المرسلين و معارج النبوه و غير اينها است که همه را در کشف الظنون اسم برده و در تاريخ حبيب السير ترجمه ايشانرا بتفصيل متعرض شده است در معارج النبوه در ذيل واقعاتيکه بعد از نزول حضرت ختمي مرتبت از معراج بظهور پيوسته مينويسد که واقعه دويم قصه قوم موسي بود حضرت رسالت صلي الله عليه و اله فرمود که مرا در حين مراجعت از معراج بر قومي گذرانيدند و ايشان آنطائفه اند



[ صفحه 46]



که حق سبحانه و تعالي ايشانرا در قرآن وصف فرموده که و من قوم موسي امه يهدون بالحق و به يعدلون در ميان آنقوم درآمدم و بر ايشان سلام کردم و جواب سلام من گفتند بعد از آن جبرئيل تعريف حال من نمود دانستند که محمدم پيغمبر آخر الزمان که نعوت جلال و وصف کمال من در کتب ما تقدم مطالعه نموده اند و از انبياء پيشين شنوده اند بخدمت من مبادرت نمودند و يکديگر را بشارت رسانيدند و بر حوالي من مجتمع گشتند عرض دين اسلام کردم قبولکردند و بمن ايمان آوردند و بنبوت و رسالت من گواهي دادند و گفتند حق تعالي موسي عليه السلام را از بعثت رساله تو خبر داده و او ما را وصيت نموده و ما مدتي استکه انتظار قدوم شريف تو ميبريم و مشتاق ديدار تو ميبوديم الحمد لله که اين نعمت از وراي پرده غيبت جمال نمود و آن حضرت صلي الله عليه و اله فرمود که در ميان آنقوم چيزي چند مشاهده کردم اول آنکه گونه ايشانرا زرد ديدم و سينهاي ايشانرا سليم يافتم و جامهاي ايشان همه پشمين بود و ديوارهاي خانه هاي ايشان مشوي و هيچ سراي ايشانرا در بند نبود و سراهاي ايشان بگورستان نزديک بود و از مسجدها دور و ايشان در مسجدها معتکف و چون فرزند در ميان ايشان متولد گشتي بر آنمولود ميگريستند و چون از ايشان کسي فوتشدي اظهار بهجت و سرور مينمودند من از ايشان پرسيدم که بر چه دينند گفتند ما بخدايتعالي ايمان داريم و بملائکه او و کتب او و انبياء عليهم السلام و قبول شرايع کرده ايم و اداي فرائض مينمائيم و صله رحم بجاي مياوريم و بقضاهاي خدايتعالي راضي هستيم ودر نعمتهاي او شاکر و در بلاهاي او صابر و هرگز بيک ديگر دشمني نکرده ايم و آنچه ميدانيم بان عمل مينمائيم و هرگز غيبت برادر خود نميکنيم و بکلام فضول تکلم نمينمائيم و روزها بروزه ايم و شبها بنماز و کشت ما صوم و صلوه و درو ما اشتهاي در طاعات و عبادات است و مقصود ما از اعمال درجات آخرت و رضاي حقسبحانه تعالي است و ديگر آنکه در امر بمعروف و نهي از منکر ما امکن ميگوئيم و بهر نوع که ميدارد بنعيم و گرسنگي و تشنگي و برهنه گي راضي هستيم و امروز در دنيا فقر را برغنا اختيار کرده ايم و نعيم فانيرا ترک کرده ايم تا بنعيم باقي مستعد کرديم و وصيت موسي ما را تاکنون باين صفات متصف داشته و عزيمت چنان استکه تا باشيم باين صفات مصمم باشيم حضرت رسالت فرمود که از ايشان سئوالکردم که ايقوم گونه شما چرا زرد است گفتند از ترس خدايتعالي گفتم خدايتعالي گفتم خانهاي شما چونهمه برابر است گفتند نميخواهيم که بعضي مافوق بعضي باشيم و ديگر آنکه چوندلهاي ما برابر بود خانهاي ما نيز بر طبق آن برابر بايد و ديگر آنکه تا هوا و آفتاب را از سراي همسايه باز ندارد گفتم خانهاي شما چرا بي در است گفتند در از براي خائن است و درميان ما خائن نيست گفتم دکانهاي شما در گشاده است و هيچ کس آنجا بخريد و فروخت مشغول نيست گفتند که هر گاه از ما يکي را چيزي مهم شود ببازار رود از آندکان هر چه خواهد بردارد و بهاي آن همانجا بنهد مالهاي ما يکي است حاجت بخريد و فروخت نيست گفتم خانهاي شما چرا از مسجد دور است گفتند تا گامها در راه مسجد پيش باشد و بهر گامي ثواب ما در آخرت زياد گردد گفتم گورستان شما چرا بخانها نزديکست گفتند تا مرگ را فراموش نکنيم گفتم بر مولود چرا ميگرييد و مرده را چرا شادي ميکنيد گفتند که بر مولود از آن ميگرييم که او را از عالم اطلاق باينعالم الدنياسجن المومن محبوس ميکنند نميدانيم که تا حال او بعد از اين چه شود و چون بمرد اززندان برست و از اين قيود خلاص گشت و از محنتها آزاد شد و ديگر در ميان ايشان بيمار نديدم از ايشان سر آن پرسيدم گفتند بيماري کفارت گناهان است و چون در ميان ما گناه کار نيست احتياج بکفارت دنوب نيست و اگر بر سبيل نسيان کسي عصيان ورزد صاعقه از آسمان پديد آيد و هم در آنمکان پاک فرو سوزد بعد از آن گفتند يا رسول الله شرايع دين خود بر ما عرضه کن و ما را بانچه که صلاح دين ما در آنست وصيت فرماي آن حضرت فرمود آنچه شرايع مناسب حال ايشان بود تعليم کردم و وصيت ايشان باينطريقه نمودم که ايقوم صبر کنيد بر سختيها و از حضرت حق سبحانه و تعالي توفيق صبر طلبيد و از خدايتعالي بترسيد و بهيچ چيز مفاخرت منمائيد و بهيچ عمل از اعمال خود معجب مشويد و اعتماد برحمت خداوندي نمائيد و همواره ميان خوف و رجاء زندگاني کنيد و اگر ميخواهيد که بمن و موسي ملحق گرديد عمل نمائيد بانچه که شما را وصيت نمودم و سلام وداع نموده مراجعت نمودم ايشان گفتند که يا رسول الله بتو دو حاجت داريم که اين زمين ماوراي زمين هفتمين است و بي آنکه زمين پيچيده و مطوي گردد هرسالي ما را زيارت حج ميسر نگردد حاجه اول آنست که زمين ما درنوردد و پيچيده شود تا در هر سالي يکبار بزيارت کعبه معظمه مشرفگرديم و حج اسلام بجاي آوريم حاجه دويم آنست که حق سبحانه و تعالي ما را از نظر خلق بپوشد تا خلق بما در فتنه نيفتند ميفرمايد که از حقتعالي درخواست کردم و اجابتم فرمود و ايشان هر سال بحج ميايند پنهان چنانکه هيچکس بر حال ايشان مطلع نميگردد استکشافات في رفع استبعادات بدانکه کتاب معارج النبوء از کتب معتبره و مطمح بنظر بسياري از علماء خاصه است که از جمله مرحوم عالم فالح مولانا صالح مازندراني است که در شرح اصول کافي کيفيت اول معانقه که در دنيا واقع شده که آنمعانقه ابراهيم خليل بوده است با آنعابد بشرحيکه در آنجا استکه ما آنرا در کتاب الجنه العاليه نقل نموده ايم از آنکتاب نقل فرموده است و از اين نقل قضيه امت موسي با حضرت پيغمبر اولا رفع استبعاد ميشود از وجود دو شهر جابلسا و جابلقا و اهالي آنها که در اخبار اماميه وارد شده است و ثانيا رفع استبعاد ميشود از وجود شهرهاي حضرت حجت که در حکايت دويم از باب هفتم نجم ثاقب استادنا المحدث النوري نور الله مرقده به تفصيل ذکر شده اند و هم رفع استبعاد ميشود از وجود جزيره خضراء و بحر ابيض و ديدن شيخ جليل علي بن فاضل آنجا را چنانکه در حکايت سي و هفتم از باب مذکور از کتاب مزبور است که اينها موجودند و مرئي نيستند و ثالثا رفع استبعاد ميشود از وجود شريف حضرت بقيه الله و آمد و رفت نمودنش در ميان مردم و نديدن مردم حضرتشرا چنانچه حاجيان از اين امت از قوم موسي در موسم حج در ميان مردمند و ايشان آنها را نمي بينند و رابعا رفع استبعاد ميشود از طي ارض از براي وجود شريف امام زمان در وقتيکه در اطراف و اکناف زمين مستغيثين بحضرتش استغاثه نمايند و همگيرا فريادرسي نمايد چنانکه از براي اين امت از قوم موسي زمين طي ميشود و عجب استکه ايشان تصديق دارند طي ارضرا از براي اين امت به دعاء حضرت رسول و تصديق نميکنند او را از براي فرزندش اگر چه فرضا بدعاء خود آن بزرگوار در باره اش باشد جواب سيم آنست که



[ صفحه 47]



اماميه ميگويند که مقصور نمود و فائده وجوديه امام را بر حفظ حدود و سد ثنور و رتق و فتق ممالک و امن نمودن شوارع و مسالک همانا از عماء قلب و عدم معرفت آن بزرگوار است و چون ما بحمد الله و منته آنسرور را باين نحو شناخته ايم که حضرتش داراي ولايت مطلقه و نائل بمنصب خلافت الهيه و متصرف در ما سوي الله است باذن الله و اجازته لذا وجود تمام ما سوي الله و کذلک جميع لوازم وجوديه آنها رابسته بوجود شريف آن بزرگوار ميدانيم که بوجوده ثبتت الارض و السماء و لولا الحجه لساحت الارض باهلها و فوائد وجوديه آن بزرگوار را نظير نعمت پروردگار ميدانيم که چنانچه نعماء الهيه را بمفاد آيه کريمه و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها نتوان احصاء نمود هم چنين فوائد وجوديه آن بزرگوار را نتوان احصا نمود و لو در حال غيبتش از مردم و ما من باب التذکار در اين مضمار چند فائده وجوديه انولي کردگار را از براي مکابر نابکار بمنصه ابراز و اظهار در مي آوريم فائده اول همانستکه درطي اينکلمات بان اشاره شد که غرض از گردش افلاک و ايجاد خلايق از سمک تا سماک آن نور تابناک باشد و همه بسبب او و براي او حرکت کنند و زندگي نمايند و از طفيل وجود مبارک او بخورند و بياشامند و اگر يکطرفه العين وجود شريفش در زمين نباشد اجزاء وجود خلق از هم متلاشي شود و بسبب او باران ببارد و زمين گياه آرد امام استکه انواع محبت را بخلق و اقسام احسانرا بايشان فرمايد که گاهي دانند و گاهي ندانند بلکه وجود و بقاي او سبب است از براي بقاي شريعت و حفظ قوانين از تعبير وزوال و همين اصلي استکه بان طائفه اماميه ثابتکرده اند وجوب نصب امام و احتياج بوجود او را پس لازم نميايد از تعذر تصرف او در زمان غيبت جنابش در امور جزئيه واحکام شخصيه چندان ضرري با حفظ اصول و قواعد کليه پس امتناع انفاذ از امور جزئيه بجهت عارض خارجي که آنهم از جانب رعيت است که وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا مانع نشود از ثبوت اصل ولايت و غائق نگردد تحقق آنرا باعتبار امور کليه مهمه زيرا که آن مانع نتواند رد کند و تعطيل نمايد آنها را استدراک ارفع من سماک و ازاين بياناتيکه در ضمن اين فائده وجوديه امام و حجت مذکور افتاد توان درک نمود سر آن اخباريرا که در لزوم وجود حجت وارد شده است که اگر باقي نماند در روي زمين مگر دو نفر بايد يکي از آندو حجت باشند و اگر يکي از ايشان بميرد بايد حجت آن باقي مانده باشد زيرا که روي زمين بدون حجت نميباشد آيا نمي بيني که خداوند عالم در اول خلقت بشر اول از بني نوع انسان حجت را خلق فرمود در روي زمين که حضرت آدم باشد و بعد از آن عباد را از او متولد گردانيد و چه بسيار خوب شرح فرموده است صدر المتالهين شيرازي اينحديث شريفرا که از حضرت صادق روايت است و آنحديث اول ازاحاديث وارده و لزوم حجت است از اصول کافي که فرمود لو لم يبق في الارض الا اثنان لکان احدهما الحجه که عين عبارت او اين است قد علمت ان ترتيب سلسله الوجودالصادر من الاول سبحانه انما يکون ابدا من الاشرف الي الاخس و من الاعلي الي الارض و من نظر في احوال الموجودات و نسبه بعضها الي بعض عرف ان الارني و الانقص لا يوجد الا بسبب الاعلي و الا کمل فسببيه ذاتيه و تقدمه طبيعيه و انکان وجود الادني و الانقص يصير مبدء تهياء لماده طبقات الاعلي و الاکمل فالحيوان سبب ذاتي لوجود النطفه متقدم عليها تقدما بالذات و کذا النبات للبذر و اما النطفه فهي سبب معد لوجود الحيوان متقدمه عليه تقدما بالزمان لا بالذات و کذا البذر للنبات و بالجمله فالنوع الاشرف متقدم علي النوع الاخر في سلسله البدايه و انکان بعض اشخاص الاخس متقدما بالزمان علي بعض اشخاص الاشرف کما ذکرنا من مثال النطفه و الحيوان و البذر و الشجر فان قلت هذه القاعده اعني قاعده امکان الاشرف انما تطردفي الابداعيات التي لا يفتقر وجودها الي صلوح قابل و استعداد ماده دون المکونات الزمانيه الواقعه في عالم الحرکات و الاضداد و الاتفاقيات فان کثيرا مما هو الممکن الاشرف لا يوجد لمانع خارجي او فقد استعداد قلنا حکم الانواع و الطبايع الکليه في ذواتها حکم الابداعيات فان افتقار النوع الطبيعي کما الفلک و الانسان و الغرس و غيرها الي استعداد خاص ليس بالذات بل بواسطه ما يلزمه من العوارض و الاحوال الانفعاليه فان قلت فعلي هذا لا يلزم ما کنت بصدده لان الحجه و غير الحجه و الامام و الرعيه جميعا من انواع واحد و افراد النوع الواحد متماثله لا تقدم لاحدها علي الاخري بالذات و لا علاقه ذاتيه لبعضها بالقياس الي البعض قلنا هيهات انما المماثله بين افراد البشر انما هي بحسب الماده البدنيه و الغشا و فالطبيعيه قبل ان يخرج النفوس الساذجه الهيولانيه من القوه الي الفعل بحصول الملکات و الاخلاق الفاضله و الرذيله فيها و اما بحسب النشاه المر و حانيه فهي واقعه تحت انواع کثيره لا تحصي و قوله قل انما انا بشر مثلکم انما هو بالاعتبار الاول دون الثاني فتوع النبي و الامام نوع عال شريف اشرف من سائر الانواع الفلکيه و العنصريه فنسبه نوع الحجه الي سائر البشر في رتبه الوجود کنسبه الانسان الي سائر الحيوان و النسبه الحيوان الي النبات و النبات الي الجماد و قدعلمت الحال في باب التقدم و التاخر في الوجود بين النوع الشريف و النوع الخسيس کما وصفناه قال تعالي مخاطبا للانسان و خلق لکم ما في الارض جميعا لکوفه اشرف الاکوان الارضيه فصار سببا لوجودها و غايه ذاتيه لخلقها فلو ارتفع الانسان بمن الارض ارتفع سائر الاکوان من الجماد و النبات و الحيوان فکذلک لو ارتفع الحجه عن الارض ارتفع الحجه عن الارض ارتفع الناس کلهم فثبت قوله عليه السلام لو لم يبق في الارض الا اثنان لکان احدهما الحجه پس نتيجه اينعبارات اينست که مخلوقات الهي وجودشان بسته بوجود امام و حجت است و غيبت او مانع از اين فائده عظيمه که في المثل ماوراء عبادان قريه نيست زيرا که غايت و غرض از وجود امام مجرد حصول اهتمام رعيت بر جنابش نيست حتي اگر فرض شود وجود اماميکه مردم اصلا بسوي او رجوع ننمايند هر آينه غرض از وجود او فوت بشود بلکه اغراض ديگر بر وجود امام حي مترتب است که علم آنها نزد حضرت پروردگار عالم است که بايد روي زمين بلا حجت خدا که معصوم باشد نماند و بهمين مطلب تصريح نموده است در شرح حديث پنجم از اينباب که ايضا در اصول کافي است و از حضرت صادق مروي است که فرمود لو لم يکن في الارض الااثنان لکان الامام احدهما چه بعد از نقل روايت فرموده است الشرح معناه مکشوف و مما يجب ان يعلم ان الغايه و الغرض من وجود الامام ليس مجرد حصول الايتمام حتي لو فرض امام لم يرجع اليه احد من الناس لغات الغرض من وجوده و کذا لو کان خاملا مستورا غير ظاهر فانا قد اشرنا ان السبب و العله في کون الارض لا يخلو عن حجه ماذا هو فبذلک يندفع طعن



[ صفحه 48]



جماعه من المخالفين عن الاماميه بانهم قائلون بوجود امام قائم حي مده مديده من غير ان يعرف احد شخصه و يهتدي بنور تعليمه و ارشاده فما لفائده في وجوده و هذا الطعن غير وارد اصلا فان الغايه الحقيقيه في وجوده شئي اعلي و ارفع من تعلم للناس منه و مع ذلک يلزم وجوده کونه بحيث يکون هدي للناس ان اهتدوا به و اما عدم اهتدائهم بنوره و استضائتهم بضوئه فليس من جهته بل من جهه الناس للاحتجابهم عن الحق بالظلمه الغاشيه بينهم و غلته الهوي و الشهوات علي نفوسهم الي ان يفتح الله من رحمه من عنده و يهب ريح عاصفه يکشف عنهم حجاب الظلمه و الهوي فيهتدوا بنور الهدي و حجه البيضاء انشاء الله فائده دويم از فوائد وجود امام مع قطع النظر عن غيبته و حضوره اينست که اماميه ميگويند که جميع نعم الهيه که عايد بر بندگان خدا ميشود ببرکت وجود مطهر او است و دفع بليات بسبب نور وجود او است و حال او مانند حال جدش سيد المرسلين استکه چنانچه همه اقسام خير و برکت و نعمت از آن جناب در زمان خودش بخلايق ميرسيد و انواع از بلاها بر عذابهاي گوناگون که با عمال قبيحه و کردارهاي زشت خود که بارتکاب عشر عشيران امم سابقه بمسخ و خسف و غرق و حرق فاني و تمام ميشدند از ايشان بسبب آنوجود مبارک دفع ميشد که و ما کان الله ليعذبهم و انت فيهم عادت خداوندي نبوده که ايشانرا عذابکند و حال آنکه چون توئي در ميان ايشان هستي هم چنين است وجود مبارک امام عصر عجل الله فرجه چه در مکاتبه اسحق بن يعقوب وارد شده که گفت سئوالکردم از محمد بن عثمان عمروي که از وکلاي ناحيه مقدسه بود که مکتوبيرا که در آن سئوالکرده بودم از مسائليکه بر من مشگلشده بود بقائم رسانيده جواب بگيرد پس توقيع رفيع بخط شريف مولانا صاحب الزمان بيرون آمد که در آن جوابهاي مسائل من بود تا آنکه در آن بود که و بدرستيکه من امانم ازبراي اهل زمين چنانکه ستاره ها امان است از براي اهل آسمان پس وجود مقدسش مثل وجود مبارک جدش امان از براي اهل زمين است که با وجود مقدس او خداوند اهل زمين را هلاک ننمايد و چگونه چنين نباشد و حال آنکه خداوند بر اهل هر ناحيه و مقعيکه عذاب نازل فرموده پيغمبر خود را از ميان آنقوم بيرون برده مثل حضرت لوط و امثال آن بزرگوار بلکه سيرت عقلاء بر اين جاريشده که خراب کردن شهريرا بسبب وجود يکنفر که شايسته عقوبت نيست موقوف ميدارند بلکه قبيله و بلديرا که شايسته احسان نيستنداز براي خاطر يکنفر شايسته که در ميان ايشان است مورد عطوف و احسان مينمايند و چگونه چنين نباشد که وجود حضرتش باعث دفع عذاب و بليه از براي اهل زمين باشد و حال آنکه وجود يکي از شيعيان و مواليان اجدادش باعث رفع عذاب و بليه از اهلبيتي گرديده چنانچه در رجال کبير از ذکريا بن آدم روايت نموده که از روات و اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام است که گفت خدمت حضرت رضا عرض کردم که من اراده دارم از ميان اهلبيت خود بيرون روم زيرا که در ميان آنها بسياري از سفهاء پيدا شده است آن جناب فرمود که چنين کار را منما زيرا که اهلبيت تو دفع ميشود از ايشان بواسطه تو يعني بليات و مکاره چنانکه دفع ميشود از اهل بغداد بواسطه حضرت ابي الحسن موسي بن جعفر عليهما السلام و در ترتب اينفائده بر وجود شريف امام فرقي ميان حضور و غياب آن نيست کما هو الواضح کلام حقاني عن الصدوق الثاني در رساله شيخ جليل دوريستي که در مناظرات شيخ جليل صدوق الطائفه رضوان الله عليه با مخالفين است در مجلس امير رکن الدوله بويهي آورده که امير مزبور شيخنا المسطور فرمود که خبر ده مرا از امام شما صاحب الزمان که در چه وقت ظهور ميکند صدوق فرمود که خدا صاحب الزمانرا بجهت امريکه اراده داشته غائب کرده است پس وقت ظهور آنرا جز خدا کسي نميداند و پيغمبر فرمود که مثل قائم از فرزندان من مثل قيامت است و خدايتعالي در امر قيامت فرمنده قل علمها عند ربي امير گفت که چگونه روا استکه آن جناب باين عمر طولاني تعيش نمايد صدوق فرمود اينچه جاي تعجب است مگر عمرمعمر بن بسمع شريف نرسيده است امير گفت بلي و ليکن آنها صحيح نيستند صدوق فرمود که خبر خدايتعالي صحيح استکه فرموده نوح مبعوث شد بدو هزار سال مگر پنجاه سال امير فرمود که اين صحيح است و ليکن زمان اينقدر عمر را متحمل نميشود صدوق فرمود خدا که زمانرا متحمل کند زمان اينرا متحمل ميشود و پيغمبر فرمود هر چه در امم سابقه واقع شده در امت من نيز واقع ميشود و چون زمان متحمل اينقدر عمر هست پس بايد که چنين عمر در اشهر اشخاص آدميان واقع شود و آن حضرت صاحب الزمان است و اين سنت در آن جناب جريان يافته است امير گفت که با وجود غيبت چه مصلحت در وجود آن حضرت است صدوق فرمود که وجودش براي بقاء آسمان و زمين ميباشد و الا آسمان و زمين فاني ميشوند و آسمان قطره نازل نميکند و زمين برکت خود را بيرون نميدهد کماقال الله تعالي و ما کان الله ليعذبهم و انت فيهم پس چون بوجود پيغمبر مردم را عذاب نکرد همچنين عذاب نميکند بوجود امام چه او بجاي پيغمبر است جز اينکه باو وحي نميرسد و رواه ما و سنيان روايتکرده اند که پيغمبر فرموده که ستارگان امانندبراي اهل آسمانها چون ستاره ها نباشند باهل آسمان ميرسد آنچه را که مکروه دارند هم چنين اهل بيت من امانند براي اهل زمين چون ايشان نباشند به اهل زمين ميرسد آنچه را که مکروه دارند و ايضا پيغمبر فرمود که اگر زمين باقي ماند بدون حجت هر آينه اهل خود را فرو ميبرد يا موج ميزند باهلش هم چنانکه دريا موج ميزند باهل خود چون در بعضي از روايات دارد لساخت الارض باهلها و در بعضي دارد لماجت الارض باهلها کما يموج البحر باهله پس امير گفت که چه نيکو است اين سخن و بحضار گفت که اين سخن حق است و غير اين فرقه باطل باشد و در حضور اهل مجلس از شيخ بزرگوار التماس نمود که بسيار در نزد امير آمد و شد نمايد رحمه الله علي هذا العالم الجليل و الامير النبيل فائده سيم از فوائد وجوديه امام آنست که اگر مخالفين اباءنموده و بگويند که کلا و لابد بايد امام راتق و فاتق در امور رعيت باشد ميگوئيم حضرتش با وصف اينکه از انظار رعيه غائبست راتق و فاتق در امور آنها هست و بيان اين مبتني بر نقل خبر شريفي استکه در سابق هم گذشت و آن اينست که در غيبت شيخ طوسي باسنادش از ابي بصير از حضرت باقر روايت نموده که فرمود لابد است صاحب الامر از اينکه بايد غيبت و گوشه نشيني نمايد و ناچار است از گوشه گيري و قوت يافتن يعني قوت او در گوشه گيري و ضعف در معاشرت با خلق باشد و در سي نفر وحشتي نيست و چه خوب منزل است مدينه منوره پس از اين خبر شريف مستفاد ميشود که هميشه سي نفر با آن حضرت ميباشند و بعد از اينکه اينمعلوم شد ميگوئيم که علامه مجلسي ره در بحار اين سي نفر را برجال الغيب تعبير فرموده که در ايام غيبت با آن حضرت هستند و سياسات بلاد و ترتيب امور عباد بامر آن بزرگوار بکف با کيافت ايشان است پس انتفاع خود ايشان بوجود



[ صفحه 49]



آن حضرت و انتفاع ساير مردم بوجود اين سي نفر از فوائد وجوديه آن بزرگوار است اگر چه غائب از انظار و غير مشاهد بابصار است در بلاد و امصار فائده چهارم از فوائد وجوديه امام عصر در زمان غيبت اين استکه نواميس شرعيه و احکام نبويه را حفظ نمايد و آنها را دارائي کند و اماناتيکه يدا بيد باو رسيده از تمامت انبياء و مرسلين و حجج رب العالمين آنها را از ضياع و تلف مصون و محروس بدارد و خود آن جناب بنفس نفيس خود عمل باحکام دينيه بنمايد من الجزئي و الکلي تا آنکه تعطيل در آن احکام و عمل بانها لازم نيايد و از آنجائيکه جنابش مورد امانات حجج سابقين از انبياء و مرسلين است لذا در وقت ظهور کما هو الماثور ميفرمايد من يريد ان ينظر الي آدم و شيث فها انا ذاک آدم و شيث الخ و از اينجا است که معجزات تمام انبياء هم از حضرتش صادر ميشود چنانچه در اخبار گزارشات زمان ظهور وارد است فائده پنجم از فوائد وجوديه آنجان جهان و امام عالميان در زمان غيبت آن بزرگوار اينست که ابقاء الحق في الخلق محفوظ ماند چه ممکن استکه تمام خلق غير از امام برخلاف حق باشند پس در آنوقت قائده وجوب ابقاء الحق في الخلق که قاعده لطف اقتضاء آنرا نموده منحزم ميشود و تمام خلايق بر باطل ميمانند و اين منافي با لطف است که خلقي باشند و حق در ميان ايشان ابدا وجود نداشته باشد و فوائد ديگري از براي وجود شريفش ميباشد که در جوب از شبهه آتيه خواهند بيان گرديد با حسن تقرير و اوجز تحرير.