ياقوته 14


ديدن حسن بن فضيل يماني است خط مبارک آن حضرت را ثقه الاسلام در کافي باسناد خود از حسن بن فضيل يماني روايت نموده که گفت پدر من بخط خود عريضه عرض کرد جواب آن بيرون آمد پس بخط من عريضه عرض کرد جواب آن نيز بيرون آمد بعد از آن بخط مرد از فقها اصحاب ما عريضه عرض کرد جواب آن بيرون نيامد چون نظر کرديم دانسته شد که آن مرد ميل بمذهب قرامطه که طايفه از اسمعيليه و ملاحده ميباشند نموده و علت بيرون نيامدن جواب اين بوده حسن بن فضيل گويد بعد از آن بزيارت طوس رفتم و باخود عهد کردم که تا آنکه حجتي نه بينم و مقصودم حاصل نگردد بيرون نيايم در اثناي وقوف خوف کردم که مبادا طول وقوف باعث آن شود که حجم فوت گردد از اين جهت دلتنگ گرديدم تاآنکه روزي نزد محمد بن احمد که از وکلاي ناحيه بود رفتم و با او در اينباب سخن گفتم گفت بفلان مسجد برو آنجا مردي را ملاقات مينمائي و تشويش تو مرتفع ميشود پس من بان مسجد رفتم ناگاه بر من مردي داخل شد و چون مرا ديد بخنديد و گفت دلتنگ مشو زيرا که در اين سال حج کني و باهل خود برگردي با سلامتي چون اين شنيدم مطمئن گرديدم و با خود گفتم که اين مصداق همين است و اللحمد لله يعني اين مرد بايد صاحب الامر باشد پس از آن بعسکريعني بسامره رفتم ناگاه از براي من کينه بيرون آمد که در آن چند دينار بود و يکثوب از قله قطا مغموم شدم و با خود گفتم که جزاي من و لايق من اين بود جهالت باعث گرديده او را رد کردم و رقعه در اينباب نوشتم و کيسه و رفعه را بانشخص آورنده دادم او گرفت وب رفت و با من اصلا سخني نگفت و در اينباب اشاره نکرد چون برفت من بسيار نادم و پشيمان شدم و با خود گفتم که کافر شدم زيرا که بر مولاي خود رد کردم ديگرباره رقعه نوشتم و از فعل بدخود عذرخواه شدم و توبه کردم از کرده خود و استغفار نمودم و برخواستم ببرم تا آنچه صلاح داند در آنها چنان کند زيرا که او در اينباب از من داناتر باشد ناگاه آنکسيکه کيسه را آورده بود بيامد و گفت بد کردي و تو نميداني بسا باشد که عطاي قليل را از براي تبرک ميدهند نه حاجت و رقعه بمن داد که در آن نوشته بود خطا کردي در رد کردن احسان ما چون استغفار کردي خدا تو را بيامرزد حال که عزم و اراده تو آن شد که آن دينارها را بمصرف خود نرساني و ذخيره راه نگرداني آنها را از تو صرف نموديم و اما ثوب را پس چون از براي احرام خود حاجت داشتي فرستاديم حسن بن فضيل گويد پس در باب دو مقصود ديگر نوشتم و مقصود سيمي داشتم و بگمان آنکه مکروه آن حضرت بوده باشد آن را ننوشتم پس جواب آن دو مقصود و مقصود سيم هم که ننوشته بودم بيرون



[ صفحه 153]



آمدم و الحمد لله.