ياقوته 16


متوسل شدن جناب مستطاب حجه الاسلام مرحوم آقاي حاج شيخ علي يزدي حائري معاصر طاب ثراه است بحضرت ولي عصر و اثر ديدنش بنا بر آنچه در کتاب الزام الناصب است که در حالات امام غائب تاليف نموده چه آنکه در آنجا فرموده است که از جمله کسانيکه نائل بشرف لقاء آن بزرگوار گرديده در غيبت کبري مولف ضعيف است و کيفيت آن چنين است که در سال معروف بغريقيه که قريب بپانصد نفر زائر که از کربلا بنجف از براي نائل شدن بزيارت مبعث ميرفتند در شط کوفه غرق شدند منهم با عيال و حمل اثقال با عم مفضال خود که نامش حاج عبد الحسين و وصفش آنکه مبرء از کل شين بود از کربلايمعلي بيرون آمده و تا قريب بسده که مرحوم حاج عبد الحسين شيخ العراقين امر ببناء او نموده رفتيم ناگاه هوا منقلب شده و بادهاي سخت وزيدن گرفت وعجمهاي هولناک حادثشده پس ابرهاي سياه قطعه قطعه در هوا پيدا شده و همديگر را گرفته و متراکم و متراکب شدند و رفته رفته نم نم بارش باريدن گرفت تا آنکه باران شدت نموده و منقلب بتگرگ گرديد و هر دانه تگرگي از آسمان ميامد باندازه نارنج کوچکي و يا گردوي بزرگي بود پس امر بر ما شديد شد و فضاء دنيا بر ما تنگ شد و بلا بر ما نازلگرديد و يقين نمودم بموت و فناء پس بسياري از مواشي و چهارپايان از آن تگرگ سخط نشان دستخوش هلاک گرديدند و مردم از خواص و عام مضطربگرديده و بعضي از آن تگرگها که بر صدغ آن وارد شده هلاکشدند و بعضي منتظر هلاکه بودند وبعضي مثل مجنونان و ديوانگان از اينطرف بانطرف ميدويدند و بعضي خود را در ميان ثلج و وحل ميانداختند باميد آنکه از آن مهلکت جان بدر ببرند و سرما بدرجه شدت نمود که دست و پاي همگي از سرما مثل چوب خشک شده گرديد و چهارپايان از رفتن باز ماندند پس من اشاره بعمم حاجي مزبور نمودم و باو گفتم که کاري کن که ما بمرکز سليمانيه برسيم در آنجا که ساجها و طراده ها ميايستند و صاحبان آنها را خبر کن شايد آمده ما را حمل نمايند تا آنجا و ما در آنها نشسته بلکه از هلاکت ايمن گرديم پس عمويم حاجي مزبور بهر کيفيتي که بود خود رابمرکز سليمانيه رسانيده و در آنجا نه طراده و ساجه و نه طراده باني ديده خائبا و خاسرا در آنجا مانده و قادر بر مراجعت نبود که خود را بما برساندو از کيفيت خبر دهد پس بالهاي مرگ بربالاي سر ما پهن شده و موت چنگال خودرا بما بند نموده در اين اثنا متوسل شدم بحضرت امام منتظر و حجه حي ثاني عشر ناگاه ديدم که ساجه در ميان آب که ما در کنار آن ايستاده بوديم ظاهرشد و سيدي در ميان آنساجه بود که بگمان افتاد که او از اهالي کربلاء است پس بصداي بلند بفارسي ندا کرد که اين حاج شيخ خودمان است پس با ما تعارف و تکريم نموده و امر فرموده که من و عيالات وارد آنساجه بشويم پس امتثال امر آنسيد جليل را نموده بهر نحويکه بود خود را با احمال و اثقال و عيال و اطفال وارد آنساجه نموديم پس ساجه را رانده تا آنکه ما را با قريه و جماعتيکه در سليمانيه توطن دارند رسانيد و گذشت بر زوار آنچه که گذشت يعني در حدود پانصد نفر از ايشان راه سپر طريق آخرت گرديد و من بر اين توسل و استغاثه خود ملتفت و متنبه نشدم مگر بعد از مدت مديديکه از اينقضيه گذشته بود پس دانستم که آنسيد همان بزرگوار غائب از انظار بوده رزقنا الله رويته الکامله في الرجعه.