ياقوته 01


يکي از ايشان مرد مدايني است که شيخ کليني بسند خود ازاحمد بن راشد روايتکرده که مردي از اهل مداين گفت که من بحج رفتم با رفيق خود و بموقف رفتيم و در حال وقوف جوانيرا ديدم که نشسته و ازادي و ردائي پوشيده بود و بر پاهاي او نعلين زردي بود و ازار و رداي او را بصد و پنجاه دينار قيمت کرديم و اثر سفر در او مشاهده ننموديم پس سائلي بنزد ما آمده او را رد کرديم آنسائل بنزد آنجوان رفته از او سئوالکرد آنجوان از روي زمين چيزي برداشته باوداد آنسائل او را دعاي بليغ نمود و طولداد در دعا پس آنجوان برخواسته ازنظر ما غايب شد پس بنزد سائل رفتيم واز او جويا شديم که واي بر تو مگر آنجوان بتو چه داد که اين نوع دعا کردي پس آنسائل تيکه طلاي دردانه داري بما نمود که آنرا وزن کرديم بيست مثقال بود چون اين بديدم برفيق خود گفتم که مولاي ما نزد ما بود و او را نشناختيم بعد از آن بطلب او رفتيم و تمام موقف را گرديديم و او را نديديم از کسانيکه در اطراف او بودند از اهل مکه و مدينه از او سئوالکرديم گفتند جواني است علوي و در هر سال پياده بحج ميايد انتهي.