پيامبر در پايان سفر طائف


چند صباحي بيش، از مرگ ابوطالب عليه السلام نگذشته بود، روزي مردي از قريش جسورانه به سر مبارک پيامبر صلي الله عليه و آله خاک ريخت. پيامبر صلي الله عليه و آله با همان وضع وارد خانه شد. يکي از دختران آن حضرت اندوهناک شده، گريست و سر و روي پدر را شست. پيامبر صلوات الله عليه و آله فرمود: گريه مکن، خدا پدرت را نگه مي دارد. آن گاه فرمود: تا ابوطالب زنده بود قريش موفق نشد که درباره من کار ناگواري انجام دهد. پس از اين ماجرا پيامبر صلي الله عليه و آله يکه و تنها به طائف سفر نمود. در آنجا با اشراف و سران قبيله ثقيف ملاقات کرد و هدف رسالت خود را تشريح نمود. اما دم گرم پيامبر صلي الله عليه و آله در آهن سرد قلب آنها کوچکترين تاثيري نداشت. آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله از آنان پيمان گرفت که در مورد سخنان وي با ديگران حرفي



[ صفحه 129]



نزنند، مبادا که افراد پست قبيله او را آزار دهند، ولي آنان به عهد خويش وفا ننموده، اراذل قوم را تحريک کردند و آنان را عليه پيامبر صلي الله عليه و آله به شورش وا داشتند. پس آنان نيز هنگام مراجعت، آن حضرت را محاصره نموده، اسباب رنجش خاطر و آزار ايشان را فراهم آوردند. پيامبر صلوات الله عليه و آله از شر آنان به باغي در آن نزديکي پناهنده شد. باغ از آن عتبه و شيبه دو تن از سران ثروتمند قريش بود. پيامبر صلي الله عليه و آله که عرق از سر و صورت مبارکش جاري بود و از آنان ناجوانمردانه صدمه ديده بود زير سايه درخت انگوري نشست و لحظه اي با خدايش با اين کلمات راز و نياز نمود که: خداوندا، از ضعف و ناتواني خود به درگاه تو شکايت مي برم. يا ارحم الراحمين، تو پروردگار مستضعفان و خداوندگار من هستي، مرا به چه کسي وا مي گذاري؟ فرزندان ربيعه که از حال پيامبر صلي الله عليه و آله سخت متاثر شده بودند به غلام مسيحي خود عداس دستور دادند که ظرفي پر از انگور خدمت پيامبر صلوات الله عليه و آله ببرد. عداس ظرف انگور را برد و در چهره پيامبر صلي الله عليه و آله دقيق شد. نبي اکرم صلوات الله عليه و آله در موقع خوردن انگور فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم. عداس از آن جمله تعجب کرد و پرسيد: مردم اين سرزمين با اين کلام آشنائي ندارند و کارهايشان را با نام لات و عزي آغاز مي کنند. حضرت فرمود: اهل کجايي و چه آئيني داري؟ گفت: اهل نينوا و نصراني هستم. حضرت فرمود: يونس بن متي از نينواست. تعجب او بيشتر شده، گفت: شما يونس را از کجا مي شناسيد؟ فرمود: برادرم يونس مانند من پيامبر بود. عداس مجذوب پيامبر صلي الله عليه و آله شد و به زمين افتاد و دست و پاي ايشان را بوسيد و ايمان آورد. [1] .

اين گونه است که مي بينيم پيامبر عظيم الشان ما براي تبليغ دين خدا و ارشاد و هدايت بندگان، چگونه با اشتياق، تمامي ناگواريها و مشکلات را بر خود هموار مي کند، باشد که قلب بنده اي را به نور ايمان روشن کند و به شاهراه هدايت رهنمونش گرداند و محبوب خويش را از خود خشنود سازد.



[ صفحه 130]




پاورقي

[1] سيره ابن هشام 60 - 62:2، ترجمه و خلاصه.