گداي چشم






اي خاک مقدم تو مرا توتياي چشم

يک بار پاي خويش بنه در سراي چشم



از بس که اشک بهر فراق تو ريختم

اشکم به گريه آمده است از براي چشم



تنها دعاي ديده من ديدنت بود

يک بار مستجاب نما اين دعاي چشم



در هر گلي جمال رخت جلوه مي کند

زيباتر از گلي و بود اين خطاي چشم



کن جلوه اي که روي نکوي تو بنگرد

بيچاره عاشقي که شده مبتلاي چشم





[ صفحه 64]





گفتم به اشک غسل بده ديده مرا

تا اوفتد به چهره آن دلرباي چشم



چون هاشمي که بر سر راهت نشسته است

چشم طمع به دست تو دارد گداي چشم