در تمناي دوست






تا کي به اشک و آه تمنا کنم تو را

جانا بيادمي که تماشا کنم تو را



اميد دل به راه وصالت نشسته ام

تا يک نظر به آن قد رعنا کنم تو را



وقت سحر اميد اجابت رود که من

با سوز دل دعا به سحرها کنم تو را



گفتم چه چاره آتش سوزان عشق را

گفتا به آب ديده تسلي کنم تو را



اي مشعر و مني ز صفاي تو با صفا

من از صفا و مره تمنا کنم تو را



از درد هجر تو دل مجروح ناله کرد

گفتم به وصل يار مداوا کنم تو را



اي غايب از نظر به خدا من هم از خدا

چون هاشمي هميشه تقاضا کنم تو را





[ صفحه 67]