نهانخانه دل






ديده تا بهر تماشاي رخش وا کردم

دامن از اشک دو چشمم همه دريا کردم



تا غمش را بنشانم به نهانخانه دل

ديده از بهر تماشاي رخش وا کردم



تا که بر ديده کشم خاک عبير آميزش

آستان بوسيش از شوق تمنا کردم



دل افروخته از داغ فراقش تا صبح

ديشب از ريختن اشک تسلي کردم



به اميدي که ببينم رخ ماه تو به خواب

من شب خويش به صد شوق مصفا کردم



باب احسان به روي بنده نبندد مولا

بنده ام، روي به خاک در مولا کردم



هاشمي بود و سحرگاهي و سوز آهي

که دعا بهر جگر گوشه زهرا کردم





[ صفحه 75]