پايان حيراني






خورشيد من! امشب پرتو نيفشاني

کز من نمي آيد آيينه گرداني



امشب دلم ابري است، دارم براي تو

يک چشم باراني، يک روح طوفاني



حس مي کنم ديري است همرنگ چشمانت

ننوشته مي خوانم، ناگفته مي داني



اي دل! پذيرا شو، دردي که مي گفتي

ناخوانده مي آيد امشب به مهماني



امشب که مي ترکد بغض قفس هامان

بايد پري افشاند اي روح زنداني!



مردي تبر بر دوش، از کعبه مي آيد

مردي که پيموده است يک راه طولاني



پايان نمي گيرد، راهي که او دارد

آغاز آيينه است پايان حيراني



وقتي که او آمد، آيينه بايد شد

تا گل کند درما، خورشيد پنهاني [1] .




پاورقي

[1] خودم.