مباررزه بنيادي و فراگير با بيداد و بيدادگران در عرصه جهاني


در آيينه ي شعر مهدوي، صحنه هاي زيبا و دلنشيني از دوران پس از ظهور امام منتقم عليه السلام فرا روي شيفتگان منتظر قرار مي گيرد که هر گوشه اي از آن، شکوه و هيمنه ي خاص خود را دارد. رويارويي با ظلم جهاني و برانداختن ريشه ي ستم و ستم ورزي، از صحنه هاي گيرا و تماشايي اين مقطع تاريخي است.

محمد آزادگان (واصل) به ظلمت ستيزان عالم بشارت مي دهد که عمر شب انتظار به پايان خود نزديک شده و نشانه هاي ظهور آن مصلح جهاني از در و ديوار عالم آشکار است:



بگو ظلمت ستيزان را که عمر شب به سر آمد

جهان را از ظهور منتظر، آثار پيدا شد



در و ديوار اين عالم، نشان از ظلم و کين دارد

ظهورش را علايم از در و ديوار پيدا شد [1] .



مولانا اهلي شيرازي، زمانه را براي ظهور امام منتقم عليه السلام مساعد مي بيند و آمدن او را به مظلومان عالم بشارت مي دهد:



مژده باد اي اهل دل! کاينک ظهور مهدي است

ظلمت علام ز حد شد، وقت نور مهدي است



در چنين ظلمي که عالم سر به سر ظلمت گرفت

آن که آتش در زند، تيغ غيور مهدي است



داد مظلومان زجور ظالان گر شه نداد

ماجراي ما و ايشان در ظهور مهدي است [2] .





[ صفحه 188]



(بهجت) قاجار از آن نور مي خوادهد که با ظهور خود، بساط ظلم و ظلمت را از گستره ي عالم خاکي برچيند:



از حجاب غيب رخ بنماي اي نور خدا!

تا که رفع ظلم و دفع ظلمت از کيهان کني [3] .



مسلماً، ستمي که در ق سالار شهيدان و شهداي کربلا رفته است، هميشه خاطر آن ذخيره ي خداوندي را به خود مشغول مي دارد و براي انتقام از عاملان اين فاجعه ي بي سابقه، لحظه شماري مي کند. (حکيم) ساوجي در مخمس مهدوي خود به همين مهم اشاره کرده است:



اي ولي شهيد دشت بلايي

منتقم دشمنان خدايي



کي شود از غيب، چهر خود بنمايي؟

عقده ز دل هاي دوستان بگشايي



خانه ي سفيانيان، نمايي ويران [4] .

ميرزا (يحيي) مدرس اصفهاني در قصيده ي مهدوي خود، گزارشي از اوضاع نابسامان و ستم آلوده زمانه ي خود را به محضر آن حضرت عرضه مي دارد و از او مي خواهد که به اين پريشاني پايان بخشد:



چو آفتاب جهانتاب، رو متاب از ما

که روز روشن ما گشته شام تار، امروز



شدند حکمروا فرقه اي که جمله ز ظلم

بر يزيد پليدند شرمسار، امروز [5] .



اهلي شيرازي در قصيده ي عاشورايي خود، در انتظار خونخواهي حسين بن علي عليه السلام بي قراري مي کند، و از اين که در زمانه ي او گروهي از يزيديان زمان به کيفر اعمال ستم آميز خود رسيده اند، اظهار خشنودي مي نمايد:



بگشاي پنجه يا اسد الله! که بر حسين

روباه چرخ، حمله بسيار کرده است



اينک ظهور مهدي آخر زمان رسيد

زاين، رايت يزيد نگونسار کرده است





[ صفحه 189]





بعد از هر هزار ساله به شمشير انتقام

حق، لشکر يزيد گرفتار کرده است



شکر خدا که شاه به خونخواهي حسين

دل ز بار غصه، سبکبار کرده است [6] .



حزين لاهيجي در قصيده ي مهدودي خود، آن مقدس را به داوري فرامي خواند و از پيشگاه آن حضرت تقاضا مي کند که ستگران را به کيفر اعمال ننگين خود برساند:



اي مهر جان فروز! برآ از نقاب ابر

عالم گرفت تيرگي، از رخ نقاب کش



طرح عمارتي به جهان خراب ريز

دست زمانه از ستم بي حساب کش



هنگام داوري است، کنون زال دهر را

گيسوکشان به محکمه ي احتساب کش



خالي نما قلمرو ايجاد از ستم

خط مسلمي به جهان خراب کش [7] .



اديب کرماني در يکي از قصايد مناقبي خود، از آن امام منتقم عليه السلام مي خواهد که شاخه ي عصيان را بشکند و خانه ي کفر و بيداد را ويران سازد:



خيز و برون آي اي امام زمانه!

برکن و بشکن نهال شاخه ي عصيان



دادگرا! بازگو به شحنه ي عدلت

خانه ي بيداد و کفر سازد ويران [8] .



ميرزا محمد (محيط) قمي ملقب به «شمس الفصحاء» از محضر آن حضرت، برکندن ريشه ي نهال ظلم و زوال دولت سفيانيان را درخواست مي کند:



ز عدل و قسط، گيتي را بياري

نهال ظلم و جور از بيخ بر کن



زوال دولت سفيانيان را

به نامي باقي خود، سکه برزن [9] .



مير تقي (عندليب) کاشاني که گاهي به اقتضاي کلام «بلبل» نيز تخلص مي کرده، داراي اشعار مناقبي رسا و آثار منظوم عاشورايي شيوايي است. او در يکي از قصايد مناقبي خود مي گويد:



[ صفحه 190]





اين ظلمتي که روي زمين را فراگرفت

زايل نمي شود، بدمد گر صد آفتاب



الا به يمن مقدم داراي دين و داد

خورشيد آسمان و زمين، پور بوتراب



و سپس با بهره گيري بهنگام از صنعت «التفات»، آرزوي قلبي خود را با آن حضرت در ميان مي گذارد:



نوروز، آن دمي که کشي تيغ انتقام

بر ظالمان دين کني از خشم و کين عتاب



از برق ذوالفقار بسوزي بناي کفر

جان عدو ز رنج بماند در التهاب [10] .



م. ع. م. (پروانه) ضمن به تصوير کشيدن اوضاع پريشان اين روزگار، از امام موعود عليه السلام مي خواهد که بر مسند عدل خدايي تکيه زند و در مورد ستمگران داوري کند:



شاهباز دين ز هر سو مي خوري تيري، خدا را

طاير بشکسته بال دين حق را شهپري کن



قاف تا قاف جهان پر شد ز ظلم اي حجت حق!

تکيه زن بر مسند عدل الهي، داوري کن



تا به کي چرخ ستمگر بر مدار ظلم گردد؟

تا کند اندر مدار عدل گردش، محوري کن



تيغ برکش از نيام و قصد جان دشمنان کن

پاي بر زن بر رکاب و حمله هاي حيدري کن [11] .



واعظ قزويني، غزل پرداز پر آوازه ي سبک اصفهاني در سده ي يازدهم هجري، جاي امام منتقم عليه السلام را در عرصه ي يکه تازي ظلم، خالي مي بيند و بر اين باور است که جز با ظهور آن حضرت، گرد بدعت از رخساره ي دين پاک نخواهد شد:



کي شود يارب! گه اري پاي دولت در رکاب

چتر شاهي بر سر از بال و پر روح الامين





[ صفحه 191]





يکه تاز ظلم، ميدان جهان را بسته است

هست خلاي جايت اي لشکر شکن! در روي زين



دست در ايام ما هر چند دست بدعت است

شرع هم دارد ز تو دستي، ولي در آستين [12] .



دکتر ناظرزاده کرماني، در آرزوي روزي است که «چشم فرعونيان» بر «يد و بيضاي مهدوي» خيره شود و آن منتقم الهي، انتقام مستضعفان جهان را از ستمگران بگيرد:



باش که فرعونيان مست ستم ناگهان

خيره شود چشمشان از يد و بيضاي تو



سوخت ضعيف از ستم، پاي بنه در ميان

تا بکشد انتقام، دست تواناي تو



بدمنشان را کنون تصفيه اي در خور است

وين نکند جز به حق، طبع مصفاي تو



ظلم جفا گستران چون به نهايت رسيد

بيخ ستم برکند عدل هويداي تو [13] .



سلطان محمود متخلص به (پروانه) و (متوفاي 1349 ق) بعد ستم ستيزي قيام جهاني آن مصلح کل را خاطرنشان ساخته است:



گفتم: پياده مانده ام از جور روزگار

گفتا: بزن به دامن آن شهسوار دست



گفتم که: داد دل بستانم ز جور چرخ

گفتا: اگر دهد بر آن شاه، بار دست



گفتم که: دست جور فلک بسته مي شود

گفتا: چو بر گشايد آن شهريار دست [14] .



سمايي سپاهياني، صحنه ي کفرستيزي انقلاب جهاني امام موعود عليه السلام را يادآور مي شود:



چو قهر راند بر عاديان دين مبين

مجال راندن ندهد به صرصر، آتش و آب



شگفت نيست که خسبند در کريوه ي امن

به عهد عدلش، مانا [15] دو خواهر، آتش و آب





[ صفحه 192]





ز چپ و راست بجنبد سپاه بيحد و مر

طلايه ي سپه بيحد مر، آتش و آب



به چرخ افتد تيغ وستاره گردد محو

به قطب پرد خشت و به محور، آتش و آب



به گاه حکم تو اي از تو خاک و باد به فر!

به وقت امر تو اي بي تو بي فر آتش و آب



چرا به دامن خورشيد، گرد ننشيند؟

بر او اگر نفشاني مکرر، آتش و آب [16] .



محمد آزادگان (واصل) به منتظران ظهور آن حضرت بشارت مي دهد که دست انتقام الهي از آستين او به در آمده و داد مظلومان را از ستمگران خواهد گرفت:



خلق ستم رسيده ي مظلوم را بگو

اينک ز راه، منتقم دادگر رسيد [17] .



محمود شريف صادقي (وفا) جهان را از ستم بيدادگران لبريز مي بيند و از آن حضرت مي خواهد که با ظهور خود، ستمگران را خلع سلاح کند و شجر مبارک عدل را به بار بنشاند:



اي منجي عالم! ستم و جور شد از حد

بازآ که ز دست متعدي، سپر افتاد



پر مظلمه شد دهر، بيا تا شجر عدل

در سايه ي جان پرور تو، بارور افتد [18] .



م.ع.م (پروانه) شرق تا غرب عالم را در چنگال ستم اسير مي بيند و گردش فلک را در مدار ظلم مشاهده مي کند و از آن امام منتقم عليه السلام مي خواهد که بر مسند «عدل الهي»تکيه زند و ستمگران را به کيفر کردار پلشت خويش برساند:



[ صفحه 193]





قاف تا قاف جهان پر شد ز ظلم اي حجت حق!

تکيه زن بر مسند الهي، داوري کن



تا به کي چرخ ستمگر بر مدار ظلم گردد؟

تا کند اندر مدار عدل گردش محوري کن



تيغ بر کش از نيام و قصد جان دشمنان کن

پاي زن بر رکاب و حمله هاي حيدري کن [19] .



صغير اصفهاني، زمانه را در اثر بيداد، ويرانه مي بيند و در انتظام قدوم «عدل جهان آرايي است» که جهان را از بند ستم آزاد سازد:



دست بيداد، جهان ساخته ويران بايد

پا گذارد به ميان، عدل جهان آرايي [20] .



شهاب تشکري آراني، صحنه هايي از رويارويي امام عصر عليه السلام با ايادي بيداد و سران ستمگر در عرصه ي جهاني را به تصوير کشيده است:



پي دفاع ستمديدگان، کمر بندد

سر سران ستمکاره، سر به سر شکند



به کينه جويي ويراني بناي صلاح

ز کاخ مفسده، ديوار و بام و در شکند



بيا که گردن اهريمنان عالم جور

به تيغ قاطعت اي مير دادگر! شکند



شهاب ثاقب خود را به شام تيره فرست

که جادوي ستم ديو، ازين شرر شکند [21] .




پاورقي

[1] خوشه هاي طلايي، به انتخاب محمد علي مجاهدي (پروانه)، چاپ دوم، ص 66 و 67.

[2] کليات اشعار اهلي شيرازي، به کوشش حامد رباني، انتشارات سنايي، تهران، سال 1344، ص 523.

[3] تذکره مدينه الادب،ج1، ص 226.

[4] همان، ج 2 ص 748 و 749.

[5] ديوان يحيي اصفهاني، کتابفروشي اسلاميه، تهران، چاپ دوم، سال 1397 ق، ص 150 و 151.

[6] کليات اشعار مولانا اهلي شيرازي، ص 420 و 421.

[7] ديوان حزين لاهيجي، ص 629.

[8] تذکره ي مدينه الادب ج 1،ص 101 و 102.

[9] ديوان شمس الفصحاء محيط قمي، به کوشش احمد کرمي، سلسله نشريات «ما» تهران، چاپ اول، سال 1362، ص 4.

[10] ديوان عندليب کاشاني، انتشارات کاوه، تهران، سال 1343 ص 12 تا 14.

[11] خوشه هاي طلايي، به انتخاب محمد علي مجاهدي، انتشارات محمد علي مجاهدي، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ دوم، ص 179 و 180.

[12] همان، ص 384 و 385.

[13] همان، ص 387 و 388.

[14] همان، ص 537.

[15] مانند و شبيه.

[16] همان، ج 3 ص 67.

[17] خوشه هاي طلايي، ص 126.

[18] همان، ص 142.

[19] همان، ص 179 و 180.

[20] همان، ص 200.

[21] همان، ص 268 و 269.