خواب فراموشي


«و قد أفنيت عمري في شرة السهو عنک». [1] .

روزها بي امان از پي هم مي گذرند، لحظه ها بي آن که ريسمان زمان را پاره کنند، دست در دست هم، مي آيند و مي روند، زمان چون سيلي، عمر ما را در هم مي پيچد و پيش مي تازد. اندکي نخواهد گذشت که جام زندگي من



[ صفحه 139]



و تو پر شود و بانگ الرحيل برآيد و رفتن تنها راه باشد، به چشم برهم زدني.

اينک رسيده است زمان آن که چشم بگشاييم و نظري اندازيم، به راهي که مي رويم، به مقصدي که برگزيده ايم و به توشه اي که برگرفته ايم.

زماني دراز در درياي الطاف الهي غرق شديم و به اميد احسانش، جسورانه، نافرماني اش کرديم. مدتي مديد، لحظه به لحظه، در هواي نکويي هايش نفس کشيديم و شکري بر لب نياورديم. [2] چشم بر هم نهاديم و به بي راه رفتيم، درستي ها را رها کرديم و به خطا دست يازيديم.

اينک آيا زمان آن نرسيده که به انتهاي راه نظري اندازيم؟ تا کجا مي رويم با اين همه غفلت؟ به کجا مي رويم [3] چنين شتابان، چشم بسته و گمراه؟! هنگام آن است که با خود بينديشيم که:

«و قد أفنيت عمري في شرة السهو عنک؛ عمرم را با درد و غفلت از تو فاني ساختم».

چه قدر از خدا غافل بوده ايم؛ به بودنش، بود شده ايم و به لطفش، اشرف خلايق گشته ايم، در هر نفسي، هر لحظه اي، هزار هزار نعمت سرشار بر ما باريده است و دنيا دنيا لطف لبريز جاري گشته؛ و ما بي توجه به حضورش، بي شنيدن نداي زنهارش، بي دقت به اندرز حکيمانه اش، راه به گمراهي برده ايم، گويي غفلت را برگزيده ايم، گويي خود را به خواب زده ايم.

مي دانيم که معادي هست و در خيال وانديشه اش نيستيم. مي دانيم حسابي هست و حساب مان را پاک نمي کنيم. مي دانيم سؤالي هست و در پي جواب نمي گرديم. غرق در غرور و سرمستي، به سوي هلاک و



[ صفحه 140]



نيستي مي رويم [4] و باک مان نيست که بر لبه ي پرتگاه هلاک ايستاده ايم را غافلانه پايکوبي مي کنيم. به کجا خواهيم رفت؟ چرت مستانه ي مان کي پاره خواهد شد؟! اگر دير بيدار شويم و کار از کار بگذرد چه؟!

آيا کسي هست، پيش از آن که عمرش سرآيد، از خواب غفلت بيدار شود؟! [5] آيا کسي هست، قبل از سر آمدن پيمانه عمر، چشم از خواب غفلت و بي خيالي بگشايد؟ [6] .

چه غافلانه مي گذرانيم آن گاه که دنيا در هجوم طوفان زمان دگرگون مي شود و ما پندي نمي گيريم و چشمي نمي گشاييم. اين رفت و آمدهاي پوچ دنيايي، اين داد و ستدها در طلب پول، اين جنگ و جدال بر سر منصب و مقام، اين چشم و هم چشمي ها بر سر تجملات دنيا و رفاه و آسودگي دو روزه ي دنيا، چه فريبکارانه دلمان را مشغول کرده است! [7] .

از سر زينهارها و بايد و نبايدها و هست و نيست هاي واقعي دنيا، چه غافلانه و بي خيال مي گذريم! چه بي خيال حضور خدا را فراموش کرده ايم! چه شده که به همه چيز مي انديشيم جز عاقبت کار خودمان؟! حساب نزديک ست و ما در غفلتي عصيان گونه مانده ايم. [8] .

چه شده که لقاي دوست را در دل آرزو نمي کنيم و به اين زندگي پوچ دنيايي رضا داده ايم؟! محبت هاي خدا را نديده گرفته ايم و به بازتاب کرده هامان نمي انديشيم، که آتش سوزان است و عذاي دردناک؟ [9] .



[ صفحه 141]



نکند روزي چشم بگشاييم که کار از کار گذشته [10] و مهلت پايان يافته باشد! مبادا دير شود و ما آن قدر درغفلت بمانيم تا تنها توشه ي مان حسرت باشد واندوه!

مهربانا! لطيفا! بر ما مخواه که چنين غافلانه بگذرانيم نور معرفت را بر آسمان دلمان بيفشان و چشم دلمان را به سرمه ي خورشيد ايمان بگشاي، اي لطيف!


پاورقي

[1] بخشي از مناجات شعبانيه.

[2] اعراف (7) آيه ي 17 (و لا تجد أکثرهم شاکرين).

[3] تکوير (81) آيه ي 28: (فأين تذهبون).

[4] شرح غررالحکم، ج 2، ص 144: «الغفلة تکسب الاغترار و تدني من البوار».

[5] شرح غرر الحکم، روايت 2751.

[6] شرح غررالحکم، روايت 2752، حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «الا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدته؟».

[7] انبياء (21) آيه ي 2: (اقترب الناس حسابهم و هم في غفلة معرضون).

[8] انبياء (21) آيه ي 2: (لاهية قلوبهم).

[9] يونس (10) آيه هاي 8 -7: (ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمأنوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون - اولئک مأوئهم النار بما کانوا يکسبون.

[10] مريم (19) آيه ي 39: (اذ قضي الأمر و هم في غفلة).