اي خوبترين نگاه عرفان






ابر آمد و خنده هاي باران

بي زلف بنفشه و بهاران!؟



تو دامن سبز خنده داري

اي چشم گهر فشان باران



افسرده دلي که بي غم توست

پژمرده، سري که جست سامان



هم آينه دل بهاري

هم رونق فصل گرم تابان



دلشوره مردگان بي غسل

آهنگ عزاي روز هجران



پيچيده به خود گليم غيبت

مزمل بخت جن و انسان



بي فلسفه تو زندگي پوچ

اي خوبترين نگاه عرفان



آهوي رميده سعادت

هرگز نشود چنين خرامان



بي برگي من مبين که در باغ

بس شاخه زرد و خشک وبي جان



هان! آتش غم فرو نشاندند

مردان عزاگرفته نان!



موعود! بيا که وعده جاري است

مستور چرا؟ سوار ميدان



اي قصه شاد مثنويها

موعود زمان! مقام قرآن



کوري نگاه ديو ملحه

بي پرده بخوان نواي يزدان



شکري که شکايتش بيندود

اندوه دل است و شادي جان



آن زخمه که تار جان نوازد

غيبتکده را کند چراغان،



زخم غم آتشين هجر است

شمع رخ توست، شاه خوبان!



اين جامه سيه هميشه ماند

تا روي تو از زمانه پنهان



در زلف تو آشيانه کرده است

آن موج گره گشاي ايمان



نوشنده جرعه خوار جامت

مانند ابد، بسي فراوان



پايان تو، خفتن وجود است

آغاز تو را کجا و پايان