به ميدان آمدن عمار ياسر و ترک جنگ کردن لشکر معاويه و حيله عم


چون لشگر معاويه ديدند که عمار به ميدان آمده شمشيرها را غلاف کرده و به ياد آوردند که پيغمبر (ص) فرموده: ويح عمار تقتله الفئة الباغية؛ يدعوهم الي الجنة: و يدعونه الي النار، يعني خوشا به حال عمار؛ مي کشند او را گروهي سرکش، که ايشان را به بهشت دعوت مي کند، و ايشان او را به آتش دعوت مي نمايند، معاويه مضطرب شد، و عمروعاص حيله اي انديشيد، و فرياد زد که مردم معناي فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آن است که گروه سرکش کساني هستند که عمار را به جنگ مي فرستند و او را به کشتن مي رسانند، و آن علي و اصحاب او مي باشند،و مردم نادان اين حرف را پذيرفتند، و شروع به جنگ نمودند؛ و عمار با آنکه نود سال داشت چند حمله برد و بسياري را به درک فرستاد ناگاه ابوالعاديه زخمي بر تهيگاه او زد و از آن زخم بي طاقت شد، و به صف خويش برگشت، و آب طلبيد رشد غلام او ظرف شيري به دست او داد؛ عمار گفت: صدق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم از علت آن سؤال کردند گفت از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که فرمود آخر غذاي تو شير است، پس آن را نوشيد و از دار فاني به دار باقي خراميد.

حضرت امير (ع) به بالين او آمد و سر او را به دامان نهاد و اين شعر را بخواند.



[ صفحه 180]





ألا أيها الموت الذي هو قاصدي (لست تارکي)

أرحني فقد أفنيت کل خليل



أراک بصيرا بالذين احبهم

کأنک تنحو نحوهم بدليل



اي مرگ بگير از وفا جان مرا

فاني کردي تمام ياران مرا



گويا که به دوستان من بينائي

بردي تو ز کف هواي خواهان مرا



پس فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، هر که از وفات عمار غمگين نشود بهره اي از مسلماني ندارد.

روزي در اثنا کارزار، عمرو بن حصين سکوني از پشت سر حضرت امير عليه السلام خواست نيزه به آن حضرت بزند، سعيد بن قيس همداني فورا او را به قتل رسانيد، و اين اشعار را بخواند.



ألا أبلغ معاوية بن صخر

و رجم الغيب يکشفه الظنون



بانا لا نزال لکم عدوا

طوال الدهر ما سمع الحنين



ألم تر أن والدنا علي

أبو حسن و نحن له بنون



و انا لا نريد به سواه

و ذاک الرشد و الحظ السمين



يعني آگاه باش و خبر ده به معاوية بن صخر و حال آنکه خيال باطل براي غلبه ي شما گماني است خطاء، هميشه دشمن شمائيم، در طول روزگار مادامي که ناله ها شنيده شود، آيا نمي بيني که ابوالحسن علي (ع) پدر ما و ما پسران اوئيم و ما غير او را نخواهيم و اين است راستي و بهره ي فراوان؛ چون اين خبر به معاويه رسيد، قبايل چندي را به رياست



[ صفحه 181]



ذي الکلاغ حميري، براي جنگ با طائفه همدان مخصوصا برانگيخت حضرت امير عليه السلام فرياد زد، که يا آل همدان. همگي زبان به لبيک گشودند، فرمود معاويه حيله ي تازه کرده؛ و دسته هاي چندي براي جنگ با شما تعيين نموده؛ سعيد بن قيس با آل همدان جنبش عظيم کرده لشگر دشمن را شکست فاحشي دادند، و حضرت امير (ع) دعاء خير در حق ايشان نمود، و اشعاري در مدح آل همدان فرمود: