خبر دادن پيغمبر از شهادت علي و گريه آن حضرت و سؤال و جواب عل


اصل - و لما قضي نحبه؛ و قتله أشقي الاخرين؛ يتبع أشقي الاولين.

اعراب - قوله قضي نحبه - اي مات و النحب، النذر - يقال قضي نحبه. اي ادي نذره کان النذر الموت. قوله لما ظرفيه؛ و الجواب محذوف للاهمية، اي فرغ من البلايا العظيمه کما قال تعالي في قصة ابراهيم و اسماعيل و لما أسلما و تله للجبين اي فازا و ظفرا بما ارادا و في قوله لم يمتثل اشارة اليه، قوله و قتله عطف تفسيري، قوله يتبع الي آخره اما، جملة حالية، و اما استيناف بياني.

ترجمه - و چون عمر علي عليه السلام به سر آمد؛ و او را شقي ترين آخرين که عبدالرحمن ملجم مرادي لع باشد به قتل رسانيد، که در شقاوت متابعت کرد پي کننده ناقه ي صالح را که شقي ترين پيشينيان است. علي از غمهاي دنيا فارغ شد.

شرح: در جمعه آخر شعبان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بالاي منبر مدينه توصيف ماه رمضان را مي فرمود؛ اميرالمومنين (ع) پرسيد چه عملي در اين ماه افضل است، فرمود پرهيز از گناهان. ناگاه اشک آن حضرت از چشمان جاري شد. اميرالمؤمنين از سبب گريه پرسيد. فرمود، گريه ي من براي امري است که در اين ماه بر تو واقع خواهد شد: گويا مي بينم که تو در نماز باشي، و شقي ترين اولين و آخرين تابع پي کننده ناقه ي صالح ضربتي بر فرق سرت زند. که ريش تو را از خون



[ صفحه 188]



خضاب نمايد، عرض کرد در آن زمان دين من سالم است، فرمود بلي دين تو سالم است.

و نيز روزي فرمود يا علي. شقي ترين پيشينيان کيست: جواب داد که پي کننده ناقه ي صالح است. فرمود شقي ترين آخرين کيست: گفت نمي دانم: فرمود آن کسي است که ريش تو را به خون سرت خضاب مي کند. و روزي دسته اي از قبيله ي مراد خدمت حضرت امير رسيدند. و ابن ملجم با ايشان بود. حضرت به او فرمود بنشين و نظري طولاني به او کرد: پس او را قسم داد که هرچه از تو پرستش کنم و راست بگو. آيا ياد داري که با کودکان که بازي مي کردي، چون تو را مي ديدند. مي گفتند. اي فرزند چراننده سگها، گفت بلي، فرمود ياد داري که در عهد شباب، راهبي نظر تندي به تو نموده گفت اي شقي تر از پي کننده ي ناقه صالح؛ گفت آري. فرمود ياد داري که مادرت به تو خبر داد که انعقاد نطفه ي تو در حال حيض بوده، در او اضطرابي پيدا شد و گفت بلي چنين است، بعد فرمود از رسول خدا (ص) شنيدم که به من فرمود قاتل تو شبيه به يهود است.

در خبر است که ابن ملجم چون براي بيعت خدمت حضرت امير (ع) رسيد، حضرت بيعت او را قبول نمي فرمود و تا سه مرتبه آمد تا حضرت از او قبول کرد، چون پشت کرد که برود؛ حضرت او را طلبيد، و سوگند به او داد و عهد از او گرفت که بيعت را نشکند باز چون روانه شد، حضرت او را خواست و مثل اول تاکيد



[ صفحه 189]



نمود، گفت يا اميرالمؤمنين (ع) چرا با ديگران اين سفارشها نمي کني، حضرت اين شعر را انشاء فرمود.



اريد حيوته و يريد قتلي

عذيرک من خليللک من مراد



يعني: زندگي ابن ملجم را مي خواهم. و او اراده قتل مرا دارد و او عذر جوينده، و در ظاهر دوستي از بني مراد است.

پس حضرت قسم ياد کرد، که به عهد خود وفا نخواهي کرد، و اسب نيکوئي به او داد، چون پشت کرد که برود؛ حضرت قسم ياد کرد که اين قاتل من است. گفتند اذن بده تا او را بکشيم، فرمود. خير هنوز کاري نکرده که قصاص شود، و نيز تقدير چنين شده است.