قصه نوح و بياني از پيغمبران اولوالعزم


اصل: و بعض حملته في فلکک، و نجيته و من آمن معه من الهلکة برحمتک

ترجمه: و بعضي را در کشتي جاي دادي، و نجات بخشيدي به رحمت خود ا را با کساني که، به او ايمان آورده بودند، از هلاکت و غرق شدن.

شرح: مراد از اين عبارت، حضرت نوح (ع) است، و او اول پيغمبران اولوالعزمست، که در قرآن مجيد سوره 46 احقاف، آيه ي 34 فرمايد: فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل و ايشان بنابر مشهور پنج نفر بودند: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي



[ صفحه 32]



و محمد خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم.

و مطابق خبري که از حضرت رضا عليه السلام رسيده: اين پنج نفر را اولوالعزم گويند، براي آنکه صاحبان عزائم و شرايع بوده اند و عزائم جمع عزيمه، به معني شريعت و دين است که هر کدام از ايشان شريعت تازه اي آورده، که ناسخ شريعت سابقه مي باشد.

و از زمان آدم تا زمان نوح، پيغمبران ديگر مردم را به شريعت آدم دعوت مي کردند، و بعد از نوح تا زمان ابراهيم پيغمبران ديگر به شريعت نوح و همچنين بعد از ابراهيم تا زمان موسي به شريعت ابراهيم، و بعد از موسي تا زمان عيسي به شريعت موسي، و پس از عيسي تا زمان پيغمبر خاتم به شريعت عيسي مردم را دعوت مي نمودند و شريعت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم ناسخ شرايع سابقه شد، بلکه نبوت به وجود آن حضرت خاتمه يافت.

حضرت نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال قوم خود را دعوت فرمود و اکثر ايشان او را اجابت نکردند، بلکه در مقام اذيت و آزار او برآمدند، و سنگ و چوب بر بدن او مي زدند، و به اطفال تعليم مي دادند که سنگ بر او بزنند، و هرچه در اذيت افزودند، دست از دعوت خود برنمي داشت.

در خبر است که: مردي بچه ي خود را بر دوش داشت و به نزد نوح آمد، و به بچه پاد مي داد که: اين مرد ديوانه است، کلام او را هيچگاه باور مدار، و تا مي تواني او را اذيت کن، و سنگ بر او بزن



[ صفحه 33]



بچه گفت: اي پدر شايد عمر من نرسد که به اين أمر عمل نمايم، الآن مرا سنگي ده، تا به وصيت تو عمل نموده باشم؛ و سنگي از پدر گرفته بر پيشاني آن حضرت زد، که خون جاري شد؛ نوح به خدا ناليد که: رب اني مغلوب فانتصر، پس نفرين کرد که خدا در قرآن شرح آن را ياد مي کند.