ياري ملائکه در جنگ بدر و آب آوردن حضرت امير و قصه غلام عباس


اصل - و حففته بجبرئيل و ميکائيل و المسومين من ملائکتک.

ترجمه - و او را به جبرئيل و ميکائيل و نشان داران و يا نشان گذارندگان از ملائکه محفوف و محفوظ داشتي، که در غزوات او را ياري مي نمودند.

شرح - ملائکه در مواقع بسيار ياري پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نمودند، يک موقع در جنگ بدر بود همچنانکه خداوند مي فرمايد: سوره ي 3 آل عمران آيه ي 130

اذ تقول للمؤمنين ألن يکفيکم أن يمدکم ربکم بثلاثة آلاف من الملائکة منزلين، بلي ان تصبروا و تتقوا و يأتوکم من فوره هذا يمددکم ربکم بخمسة آلاف من الملائکة مسومين.

يعني: ياد کن از پيغمبر زماني را که به مؤمنين مي گفتي: آيا کفايت نمي کند شما را آنکه ياري کرد خدا شما را به سه هزار از ملائکه که در جنگ بدر به ياري شما فرود آمدند؟ بلي؛ اگر در جنگ صابر باشيد و تقوي داشته باشيد؛ وارد شوند بر شما کفار با شدت غضب، ياري مي کند شما را خداي شما به پنج هزار از ملائکه که صاحب



[ صفحه 57]



نشان باشند،

بعضي از مفسرين گويند: که در جنگ بدر، خدا سه هزار ملائکه به ياري مؤمنين، و پس از آن دو هزار ديگر فرستاد، که مجموعا پنج هزار باشند.

و بعضي گويند پنجهزار ديگر فرستاد. که مجموعا هشت هزار باشد.

و بعضي گويند سه هزار ملائکه در جنگ بدر و پنج هزار ملائکه در جنگ احد به ياري مؤمنين آمدند.

نقل است که در جنگ بدر آب براي مؤمنين کم شد، اميرالمؤمنين عليه السلام مشگي برداشت و روانه شد که از چاه بدر آب بياورد، و چون دلو و رسني نبود، داخل چاه شد، مشگ را آب کرده مراجعت کرد که ناگاه باد تندي وزيد،که قدمهاي آن حضرت لرزيد و روي زمين نشست، پس از آن حرکت کرده، باز باد تندي وزيد و قدمهاي او لرزيد و بر زمين نشست، تا سه مرتبه چنين شد، چون خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد فرمودند؛ يا علي ديرآمدي، اميرالمؤمنين عليه السلام کيفيت وزيدن بادها را به عرض رسانيد؛ پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اين بادها علامت نزول ملائکه است، که به ياري ما آمده اند، در باد اول جبرئيل با هزار ملک؛ و در باد دويم ميکائيل با هزار ملک، و در باد سيم اسرافيل بار هزار ملک براي ياري ما فرود آمدند، و بر تو هم سلام مي دادند.

و از أبو رافع غلام عباس نقل است که: ام الفضل زوجه ي عباس



[ صفحه 58]



اسلام آورده بود، و عباس چون مال بسيار نزد مردم داشت، اسلام خود را پنهان مي داشت، بعد از جنگ بدر با ام الفضل در حجره ي زمزم نشسته بوديم و براي فتح مسلمين شادي مي کرديم،در آن حال ابولهب آمده نزد ما نشست، ناگاه ابوسفيان رسيد، ابولهب پرسيد که: حال شما در جنگ بدر چگونه شد؟ ابوسفيان گفت: تا ما رسيديم و مشغول جنگ شديم، مسلمين بر ما غالب شدند؛ بعضي از ما را کشتند و بعضي را اسير کردند، و من شکايتي از قوم خود ندارم، زيرا مي ديدم که مردان سفيد چندي بر اسبهاي ابلق سوار مابين زمين و آسمان بر ما حمله کرده اند؛ ابورافع گويد: من گفتم: اين سواران ملائکه و به ياري مسلمين آمده بوده اند؛ ابولهب دست برداشت که مرا اذيت کند؛ ام الفضل برخاست و چوب ستون خيمه را برگرفت، و چندان بر صورت ابولهب زد که سر او شکافت، و گفت چون عباس مولاي او حاضر نيست، او را ضعيف شمرده؟ پس ابولهب با مذلت برخاسته به خانه رفت و بعد از هفت روز مبتلا به مرض عدسه شد و به درک واصل گرديد و چون آن مرض مسري بود، سه روز بدن او در خانه افتاده و کسي او را دفن نمي کرد؛ پس ريسماني به پاي او بستند و بدن او را بيرون مکه در گودالي انداختند و سنگ بر او ريختند تا بدن او از سنگ پوشيده شد.

اصل - و وعدته أن تظهر دينه علي الدين کله و لو کره المشرکون.



[ صفحه 59]



ترجمه و او را وعده دادي که دين او را بر همه ي دينها غالب گرداني، اگرچه مشرکين از آن کراهت داشته باشند.