منازعه علي و عباس در ارث و آمدن ايشان نزد ابي بکر و قصه هشام


و بسياري از ابي رافع و غيره نقل نموده اند که: بعد از وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم؛ عباس و علي بر سر شمشير و اسب و برد پيغمبر منازعه نمودند و براي رفع مخاصمه نزد ابي بکر آمدند، ابوبکر به عباس گفت: يادداري زماني را که پيغمبر اولاد عبدالمطلب را خواست؛ و فرمود: کداميک از شما وصيت مرا قبول مي کنيد؛ و وعده هاي مرا وفا، و قروض مرا اداء مي نمائيد، و هيچ يک از شما قبول نکرديد، و علي آن را پذيرفت؟ عباس فرمود: اگر چنين است، پس تو را چه حق است که امارت کني،و بر اريکه ي خلافت قرار گيري؟ ابوبکر درهم شد، و گفت: شما مخاصمه ي ظاهري داريد، و از در مکر بر من ايراد مي نمائيد و از ايشان اعراض نمود:

و مناسب اين مطلب است مباحثه ي يحيي بن خالد برمکي با هشام بن حکم. که:

روزي يحيي در مجلس هرون الرشيد از هشام پرسيد که: اگر دو نفر با هم منازعه کنند، آيا ممکن است که حق با هر دو باشد؟ هشام گفت: نه، يحيي گفت: پس عباس و علي که با هم مخاصمه داشتند؛ و نزد ابي بکر رفتند، حق با کدام بود؟

و غرض او از اين سئوال اين بودکه: اگر هشام بگويد: حق با عباس بوده، دين خود را از دست داده، و اگر بگويد، حق با علي بوده؛ لابد هرون بر او غضب مي کند؛ و امر به کشتن او مي نمايد.

هشام گويد: در جواب ماندم؛ ولي به خاطر آوردم که حضرت



[ صفحه 132]



صادق عليه السلام فرمود که: اي هشام تو مؤيدي به روح القدس؛ لذا دل را قوي داشتم؛ ناگاه قصه ي داود را به نظر آوردم، و گفتم: اي يحيي راجع به حکايتي که خدا بيان مي کند که: داود در محراب عبادت بود، که ناگاه دو فرشته به صورت بشر به نزد او آمدند؛ و مخاصمه نمودند؛ و يکي اظهار نمود که: اين رفيق من داراي نود و نه ميش است، و من يک ميش بيشتر ندارم؛ و به من مي گويد که: تو يک ميش خود را به من ده تا من داراي صد ميش باشم، حق با کدام از آن دو فرشته بود؟ البته معلوم است مخاصمه ي بين آن دو نبوده، بلکه براي تنبيه و موعظه ي داود آمده بودند، به همين طريق عباس و علي هم با يکديگر مخاصمه نداشتند؛ و براي ابطال امر ابي بکر اين مخاصمه را نمودند، تا ابوبکر تصديق به وصايت علي نمايد، هرون را از اين کلام بسيار خوش آمد.

اصل - لحمک من لحمي و دمک من دمي، و سلمک سلمي و حربک حربي؛ و الايمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمي و دمي؛ و أنت غدا علي الحوض خليفتي و تنجز عداتي، و شيعتک علي منابر من نور (مبيضة وجوههم) حولي في الجنة، و هم جيراني.

ترجمه: گوشت تو از گوشت من؛ و خون تو از خون من،و فرمانبرداري تو فرمانبرداري من، و جنگ با تو جنگ با من است، و ايمان سرشته است به گوشت و خون تو همچنانکه سرشته است به گوشت وخون من، و تو فرداي قيامت بر سر حوض کوثر خليفه ي مني، و تو



[ صفحه 133]



اداء مي کني قرض مرا، و وفا مي کني وعده هاي مرا، و شيعيان تو فرداي قيامت بر منبرهاي نور، باروهاي سفيد، در بهشت اطراف من مي باشند، و ايشان همسايگان منند.