رفتن پيغمبر با مسلمين در شعب ابوطالب و خبر دادن پيغمبر که مو


نقل است که: چون عده ي مسلمين زياد شد. و حمزه هم اسلام آورد و خبر رسيد که نجاشي هم اسلام آورده. ابوجهل همه ي طوايف مشرکين را در دارالندروه - که محل مشورت ايشان بود - جمع نموده و عهدنامه نوشتند و همه امضاء کردند: که با بني هاشم و مسلمين ديگر تکلم نکنند. و خريد و فروش و معاملات را با ايشان ترک نمايند؛ ازدواج و مصاهرت با ايشان نکنند، و کار را بر ايشان سخت بگيرند؛ تا حدي که بني هاشم به تنگ آيند؛ و پيغمبر را تسليم مشرکين نمايند، تا او را به قتل برسانند، و چهل نفر از رؤساء طوايف آن عهدنامه را مهر کرده به موم گرفتند، و در خانه ي کعبه نهادند و به قولي: نزد زمعة بن اسود سپردند؛ چون خبر به ابي طالب رسيد، براي ياري، بني هاشم را



[ صفحه 150]



جمع نمود، و گفت: اگر خاري بر بدن پيغمبر وارد آيد، و اعانت او نکنيد، با شما جدال خواهم کرد، و پيغمبر و مسلمين را برداشته از مکه خارج نمود، و در شعب ابي طالب جاي داد. و شبها بيدار بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را حراست مي نمود. و علي را به جاي پيغمبر مي خوابانيد که آسيبي به پيغمبر نرسد: و اين امر تا چهار سال طولاني شد و پيغمبر و مسلمين در دو موقع به مکه مي آمدند يکي ماه رجب که مردم براي عمره مي آمدند؟ و يکي در ماه ذي حجه، موسم حج بود. که مردم براي حج به مکه مي آمدند. و در اين دو موقع پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم امر دين را به مردم اطراف تبليغ مي نمود. و آذوقه باقي سال را تهيه مي کردند. و ابولهب از دنبال پيغمبر مي رفت و اظهار مي کرد که اين مرد ديوانه و جادوگر و دروغگو است.

و هرگاه قافله از شام آذوقه براي مکه مي آوردند، ابوجهل و عاص بن وائل، و نضر بن حارث بن کلده، و عقبة بن ابي معيط به استقبال ايشان رفته، ايشان را توعيد مي نمودند، که چيزي به مسلمين نفروشند، و در اين مدت کار بر مسلمين سخت شد، به نوعي که اطفال مسلمين در شب از گرسنگي گريه مي کردند، و بيشتر مشرکين هم که با مسلمين خويشي داشتند، از اين عهد پشيمان شدند؛ ولي چون عهد کرده بودند، چاره اي نداشتند.

پس از چهار سال روزي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به عموي خود ابوطالب فرمود که: جبرئيل به من خبر مي دهد که: موريانه اين عهدنامه را



[ صفحه 151]



خورده غير از بسم الله در اول آن؛ با آنکه مهر آن برقرار است، و اين امر دليل بر حقانيت من، و حجتي بر مشرکين است، ابوطالب از اين خبر شاد شده، از شعب سرازير شده؛ و وارد مسجدالحرام گرديد. و مشرکين هم در مسجد بودند؛ تا ابوطالب را ديدند که به جانب ايشان مي رود، گمان بردند که ابوطالب به تنگ آمده و مي خواهد دست از ياري پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بردارد، واو را به ايشان بسپارد. پس برخاستند، و او را احترام نمودند، ابوطالب نشست و فرمود که: محمد خبري از غيب مي دهد که: اين عهدنامه را موريانه خورده، و فقط جمله ي بسم الله آن باقي است، حال اگر راست مي گويد، شما دست از او برداريد، و دشمنان اطراف که مقاومت مي کنند او را بس است و اگر بر همه غالب شود، موجب سرافرازي شماست؟ و اگر دروغ مي گويد؟ او را تسليم به شما مي نمايم، پس عهدنامه را آوردند و مهرهاي آن را تماما برقرار يافتند، چون آن را باز نمودند، ديدند تمام آن را به استنثاء بسم الله اول آن؛ موريانه خورده است، پس حضرت ابوطالب فرمود: از خدا بترسيد و دست از اذيت مسلمين برداريد؛ باز ابوجهل اظهار مي نمود که: عهدنامه را موريانه خورده به مضمون عهدي که بسته ايم بايد برقرار باشيم ولي ديگران گوش به حرف او ندادند؛ و متفرق گرديدند.