احوال فاطمه بنت اسد و وفات او و گريه علي و تشييع و نماز و حا


و اما مادر اميرالمؤمنين عليه السلام.

در خبري از زين العابدين رسيده؛ که فرموده: کانت فاطمة بنت أسد من السابقات الي الاسلام.

و ابن ابي الحديد گويد: اسلام او بعد از ده کس، و او يازدهمين کس است در اسلام، و پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم او را تعظيم و تکريم مي نمود، و او را مادر خود مي خواند.

و چون وفات نمود، اميرالمؤمنين عليه السلام با چشم گريان خدمت پيغمبر رسيد، فرمود: يا علي چرا چشم تو گريانست؟ گفت: يا رسول الله مادرم از دنيا رفت؛ فرمود بلکه مادر من هم بود، به من مادري مي کرد،



[ صفحه 157]



بارها مي شد با آنکه اطفال او گرسنه بودند، مرا غذا مي داد و سير مي داشت، و نخله اي در خانه ي ابوطالب بود، صبحگاهان خرماي آن را مي چيد، و براي من نگاه مي داشت، و چون اولاد او بيرون مي رفتند، به من مي خورانيد. پس فرمود يا علي اين پيراهن و رداي مرا بردار و مادر خود را چون غسل دادي در آن تکفين کن و مرا براي تشييع و نماز و دفن خبر کن.

و چون پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم براي تشييع آمد، پاها را برهنه و در هر قدمي در رفتن پاي خود را نگاه مي داشت، و در وقت نماز، 70 تکبير گفت، و در وقت دفن، وارد قبر شد؛ و قدري در آن خوابيد، و پس از آن با دست مبارک، او را در لحد گذاشت؛ و شهادتين را به او تلقين نمود و چون خاک بر قبر ريختند، و قبر را استوار کردند و مردم خواستند مراجعت نمايند. پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بر سر قبر ايستاد، و فرمود: ابنک ابنک، لا جعفرا و لا عقيلا ابنک ابنک علي بن أبيطالب، اصحاب عرض کردند: يا رسول الله در تشييع و دفن فاطمه، افعالي از شما مشاهده نموديم؛ که نسبت به ديگري نديده بوديم، فرمود: اما آنکه پاي برهنه بودم، و در حرکت، قدم خود را قدري نگاه مي داشتم، به جهت کثرت ازدحام ملائکه بود، و اما آنکه در نماز هفتاد تکبير گفتم براي آن بود که هفتاد صف از ملائکه براي نماز او حاضر بودند و من براي صفي تکبيري گفتم؛ و اما آنکه در قبر او خوابيدم؟ براي آن بود که در زمان حيات به او گفته بودم که: قبر صاحب خود را فشار مي دهد؛ و او از اين واقعه خوف داشت، لذا من در قبر خوابيدم که فشار قبر براي او نباشد.



[ صفحه 158]



و اما اينکه او را در پيراهن و رداي خود کفن کردم؟ براي آن بود که روزي او را خبر دادم که: روز قيامت مردم برهنه وارد محشر مي شوند، از اين مطلب اظهار حزن نمود و گفت. واسو أتاه؛ پس من او را در پيراهن و رداء خود کفن کردم، که روز قيامت برهنه نباشد. و اما قول من پس از دفن او. که گفتم: ابنک ابنک؛ براي آن بود که آن هنگام که ملکان مقربان بالاي سر او آمدند و از خدا سؤال نمودند جواب داد: و از پيغمبر سؤال نمودند؛ جواب داد، و چون از امام سؤال نمودند، حيا کرد که بگويد: فرزندم؛ لذا من او را تعليم دادم که: اقرار به امامت فرزندت علي بن ابي طالب کن؛ نه جعفر و نه عقيل، او نيز جواب داد، و در قبر آسوده شد.

و از حضرت صادق (ع) روايت است که: وقتي که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از مادر خود آمنه متولد مي شد؛ فاطمه بنت اسد حاضر بود، گفت: آيا ديدي آنچه را من ديدم؟ گفت چه ديدي؟ جواب داد که: ديدم در وقت تولد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نوري تابش کرد که مشرق تا مغرب را فرو گرفت، در اين گفتگو بودند که ابوطالب رسيد، و فاطمه اين حکايت را براي او نقل کرد، ابوطالب گفت، مي خواهي تو را بشارتي دهم؟ بدانکه مدتي بگذرد، و از تو نيز فرزندي متولد شود: که وصي اين مولود است.

و در خبر ديگر است که: ابوطالب به فاطمه گفت که: اصبري سبتا ابشرک بمثله و قال: ألسبت ثلثون سنة



[ صفحه 159]



يعني: صبر کن تا سي سال ديگر، که بشارت دهم که؛ براي تو نيز مولودي باشد که وصي اين پيغمبر است، و گفت: سبت مدت سي سال است.